درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

95/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه دهم کتاب المراجعات

شيوه مرحوم شرف الدين در استفاده از احاديث

مرحوم شرف الدين بعد از بيان تعدادی از روايات درباره اهل بيت (ع) و بيان اينکه مدلول آن ها دلالت بر بايستگی پيروی مسلمانان از مذهب اهل بيت (ع) دارد، می فرمايد مضامين اين روايات از طريق اهل سنت و شيعه متواتر است. ايشان در صدد پاسخ به اين سوال مقدر هستند که برخی از رواياتی که به آنها تمسک شده مورد مناقشه سندی قرار گرفته است. کسانی نيز که بعدها بر کتاب «المراجعات» اشکال گرفته اند، از جهت سند اين روايات بوده نه دلالت آنها. ايشان در پاسخ می فرمايد: در اين کتاب دو گونه روايت بيان شده است: رواياتی که تواتر آنها مسلم است مانند حديث ثقلين و رواياتی که به جهت کثرت طرف دارای تواتر معنايی هستند. وقتی روايتی به حد تواتر برسد اعم از تواتر لفظی يا معنوی، ديگر مناقشه سندی در مورد آن مطرح نيست و الا ديگر فرقی ميان خبر واحد و خبر متواتر نبود.

اين سبک و شيوه ای است که مرحوم شرف الدين در اين کتاب بکار گرفته است. شيخ سليم بشری نيز خيلی به بحث سندی اشکال نکرده است مگر در موارد نادری مانند حديث يوم الدار که سيف الدين آمدی مناقشه ای کرده است و بعد از توضيح مرحوم شرف الدين، وی نادرستی اشکال را می پذيرد.

مرحوم شرف الدين می فرمايد: «و مضامين هذه الأحاديث كلها متواترة و لا سيما من طريق العترة الطاهرة و ما كانت لتثبت لهم هذه المنازل لو لا أنهم حجج اللّه البالغة و مناهل شريعته السائغة، و القائمون مقام رسول اللّه فی أمره و نهيه، و الممثّلون له بأجلى مظاهر هديه»[1] مضامين اين احاديث متواتر است خصوصا رواياتی که از ائمه اطهار(ع) نقل شده است. اکنون سوال اين است که اساسا وجود اين همه تاکيد بر محبت داشتن نسبت به اهل بيت و پرهيز از بغض آنها چه معنايی دارد؟ قطعا اين مقدار تاکيد از سوی پيامبر اکرم (ص) دارای ملاک حکمی است و آن اينکه اين منزلت ها برای اهل بيت (ع) معنا ندارد مگر آنها آن ها حجت الهی و آبشخور شريعت پيامبر و جانشين آن حضرت باشند. توجيه اين تاکيدها به صرف نسبت داشتن آنها با پيامبر اکرم (ص) قابل قبول نيست، زيرا ديگرانی نيز بوده اند که با پيامبر ارتباط نسبی داشتند اما چنين مقامی نيافته اند. قرآن کريم ملاک و معيار سنجش افراد را تقوا می داند ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم[2] . اهل بيت (ع) تابلوهايی هستند که هدايت نبوی را به روشن ترين نوع آن بيان می کنند.

بعد مرحوم شرف الدين می فرمايد: «فالمحب لهم بسبب ذلك محب للّه و لرسوله، و المبغض لهم مبغض لهما و قد قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «لا يحبنا إلّا مؤمن تقی، و لا يبغضنا إلا منافق شقی» و لذا قال فيهم الفرزدق:

من معشر حبهم دين و بغضهم كفر و قربهم منجى و معتصم‌

إن عدّ أهل التقى كانوا أئمتهم أو قيل من خير أهل الأرض قيل هم»

کسی که محبت اهل بيت (ع) را داشته باشد از آن جهت که آنان حجت های الهی و جانشينان پيامبر هستند، به رسول خدا (ص) و خداوند محبت داشته است و کسی که نسبت به آنها بغض بورزد، به پيامبر و خداوند بغض ورزيده است. فرزدق در شعری در اين باره می گويد: جماعتی که حب آنها دين و بغض آن ها کفر و قرب آنها مايه نجات است. نظام اعتقادی توسط آنها محفوظ می ماند. اگر از اهل تقوا ياد شود، اينان ائمه آنان به شمار می آيند. هر وقت سوال شود که بهترين اهل زمين چه کسانی هستند مراد همين ائمه (ع) هستند.

مرحوم شيخ صدوق در ابتدای کتاب «کمال الدين» بحثی عقلی جالبی را در اين زمينه بيان کرده می فرمايد: يکی از ادله ای که حقانيت مذهب ما و پيروی از اهل بيت (ع) را در مقابل مذاهب ديگر اثبات می کند، آن است که در تاريخ ائمه ساير مذاهب آمده است که آنان آرزو می کردند که مانند ائمه اطهار (ع) باشند، اما در هيچ جای تاريخ گزارشی نقل نشده که اهل بيت (ع) خواسته باشند مانند فرد ديگری باشند. اين بدان خاطر است که آنان سرآمد همه مردمان اعصار بوده اند.

 

اعطايی بودن مقام نبوت و امامت

اين سوال در مورد مقام نبوت و امامت مطرح است که آيا معصومين اين مقام را خود کسب کرده اند يا به آنان اعطا شده است؟ نظر مشهور علمای اسلامی اين است که اين مقام عنايتی الهی است و لذا دسترسی به آن برای احدی ديگر ممکن نيست. شيخ مفيد، سيد مرتضی، علامه طباطبايی و اکابر علمای شيعه و اهل سنت اين ديدگاه را برگزيده اند. اما در اين ميان برخی معتزله و فلاسفه اسلامی بحث اکتسابی بودن اين مقام را مطرح کرده اند.

عصمت دارای دو بعد علمی و عملی است. عصمت عملی نيز مراتبی دارد: عصمت از گناه، عصمت از مکروهات، عصمت از مباحات و در نهايت بالاترين درجه عصمت آن است که فرد جز خداوند هيچ انگيزه ديگری نداشته باشد. بر فرض که فردی غير از ائمه اطهار(ع) بتواند درجات بالای عصمت عملی را پيدا کند اما عصمت علمی را دارا نيست.

اما درباره اينکه چرا اين مقام به آنان اختصاص يافته، بحث مفصلی مطرح است. اجمالا بايد دانست پاسخ آن از طريق لمی داده می شود و آن اين که اين امر برخواسته از علم الهی و طرح و برنامه اوست. نظام هستی يک سرچشمه دارد و آن نظام ربوبی الهی است. (عالم عينی فرع عالم علمی است و آن علم ذات الهی است). حق تعالی که هيچ گونه نقصی در ذات و صفات او وجود ندارد، عالم را طبق طرحی کامل و دقيق طراحی کرده است. مساله عصمت و مقام نبوت و امامت نيز در همين طرح در جای خودش قرار دارد هر چند برای ما وجه آن معلوم نيست.

وقتی از ائمه اطهار (ع) درباره وجه غيبت امام عصر (عج) سوال شد، گاه مساله حفظ جان آن حضرت، گاه امتحان مردم و گاه امور ديگر مطرح شده است. اما وجه اساسی بيان شده اين بوده که فرموده اند در آن سری نهفته است که تا ظهور واقع نشود آن سر معلوم نمی شود. همانند قضيه حضرت موسی (ع) و خضر که تا قضيه باز نشد، وجه و سر آن معلوم نگرديد.

شيوه صحيح ورود در پاسخ گويی به مسائل

در جواب دادن به سوالات و مسائل نبايد امر را داير بين همه و هيچ قرار دهيم و گفت می توانيم همه مسايل ريز و درشت را جواب داد. شيوه صحيح آن است که در ساختار انديشه تکيه گاه های محکمی قرار داده شود و سپس بر اساس آنها وارد بحث شد. ابتدا بايد بحث را به صورت مبنايی و شالوده ای مطرح کرد و حساب اين امر را روشن نمود و سپس به سراغ مسائل جزئی و فرعی رفت. در مورد جزئيات نيز تا آنجا که می توان پيش رفت اما هر جا پاسخ ممکن نبوده مساله را به همان ثابتات ارجاع می دهيم. اين شيوه را عقل اعتدالی گويند، در مقابل عقل انتقادی که متفکرين غربی آن را مطرح کرده و گفته اند ما هيچ اصل ثابتی نداشته و همه مسائل قابل نقد هستند.

غربی ها مسائلی را مانند همين عقل انتقادی مطرح کردند که باعث شد اساس کار آنها خراب و ويران شود، حال چون اساس کار ما درست است، حسادت ورزيده و می خواهند آن را نيز خراب کنند. به همين خاطر القا می کنند که برای مدرن شدن بايد همه ارزش ها و اصول زير سوال رود. متاسفانه در داخل نيز برخی همان سخنان را تکرار می کنند.

مرحوم شرف الدين در ادامه روايتی از حضرت اميرالمومنين (ع) را نقل می کنند: «و كان أمير المؤمنين عليه السّلام يقول: «إنی و أطائب ارومتی، و أبرار عترتی، أحلم الناس صغارا و أعلم الناس كبارا، بنا ينفی اللّه الكذب، و بنا يعقر اللّه أنياب الذئب الكلب، و بنا يفكّ اللّه عنوتكم، و ينزع ربق أعناقكم، و بنا يفتح اللّه و يختم».[3] آن حضرت می فرمايد: من و پاکيزه های بن درخت من (يعنی تن هايی که از بن من روييده و پاکيزه هستند) و خوبان عترت من، صغار آنها با حلم ترين مردم و کبار آنها داناترين مردم هستند. به واسطه ما کذب نفی می شود. مراد آن حضرت از اين سخن آن است که ائمه اطهار (ع)، شاخص تشخيص حق و باطل هستند. توضيح اينکه آنچه در حوزه افعال تشريعی انسان قرار دارد اموری اختياری است و هر امر اختياری برای انتخاب يا نفی نيازمند تعيين شاخص است. صدق و کذب نيز از افعال اختياری انسان است که نيازمند شاخص است. حضرت علی (ع)‌در اين روايت می فرمايد: ملاک و معيار صدق و کذب ما اهل بيت (ع) هستيم. به وسيله ما بيماری های فاسد کننده روح (که به بيماری حاری تشبيه شده است) از ريشه و بن کنده می شود و به اين شکل جامعه واکسينه می گردد.

اين نکته مهمی است که گاه يک انحراف کوچک، اتفاق می افتد اما پيامد آن وسيع بوده و عمری بشريت را گرفتار می کند و جمع کردن آن ديگر کار بسيار سختی است. قضايای سقيفه همين گونه است. با اينکه زمان زيادی طول نکشيد اما اثر شوم آن تا روز قيامت باقی است. اين نکته گويای آن است که نبايد مسائل فکری و اعتقادی را دست کم گرفت. هيچ بحثی سخت تر از علم کلام نيست زيرا با اعتقادات افراد سر و کار دارد، و اگر اعتقادات فردی درست شود اخلاق و رفتار او نيز درست می شود.

اشکال و پاسخ

ممکن است کسی بگويد رواياتی که در آنها مساله «آل» مطرح شده حاوی اين نکته است که وجه حب نسبت به اهل بيت (ع)‌، انتساب آنان به پيامبر اکرم (ص) ‌است. آنچه در اينجا مهم است همان حب منسوب اليه است و حب خود آنان موضوعيتی ندارد.

اين سخن نادرست است زيرا ظاهر اين تعابير گويای آن است که جهت انتساب مورد نظر نيست زيرا در اين صورت چيز جدايی نبوده و همان حب و بغض نسبت به پيامبر اکرم (ص)‌ است و اين معنا خلاف ظاهر است. مويد آن نيز رواياتی است که در آنها مساله به صورت خاص بيان شده و حب نسبت به حضرت علی (ع) يا حضرت زهرا (س)‌ و يا امام حسن(ع) و امام حسين (ع) مطرح شده است. بنابراين آل بما هو هو ملاک نيست بلکه آل با خصوصيت مورد نظر ملاک است .

حب حضرت اميرالمومنين (ع) شاخص شناخت منافقين

در مورد حضرت اميرالمومنين (ع)‌ از صحابه نقل شده که حب ايشان شاخص شناخت منافقين بوده است. ترمذی در سنن خود دو روايت را در اين باره آورده است: يکی روايتی از سعيد خدری است که می گويد: «إِنْ كُنَّا لَنَعْرِفُ المُنَافِقِينَ نَحْنُ مَعْشَرَ الأَنْصَارِ بِبُغْضِهِمْ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ»[4] . روايت ديگر را از ام سلمه نقل می کند که گفته است: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: «لَا يُحِبُّ عَلِيًّا مُنَافِقٌ وَلَا يَبْغَضُهُ مُؤْمِنٌ».[5] ترمذی سند حديث اول را مخدوش می داند اما حديث دوم را به عنوان مويد آن می آورد.

خود حضرت علی (ع) در نهج البلاغه در اين باره می فرمايد: « لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ‌ الْمُؤْمِنِ‌ بِسَيْفِی هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِی فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِی الْأُمِّی ص أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِی لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِق‌»[6] . اگر با اين شمشير بر بن بينى مؤمن زنم كه با من دشمنى ورزد دشمنى نخواهد كرد. و اگر تمام جهان را در كام منافق ريزم كه مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت. زيرا قضا جارى شده و بر زبان پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله‌ گذشته كه فرمود: يا على، مؤمن تو را دشمنى نكند، و منافق تو را دوست ندارد

در اين باره به «مسند الامام اميرالمومنين(ع)»‌، اثر عزيز الله عطاردی، جلد نهم مراجعه شود که در چندين صفحه احاديثی فرادانی را در اين باره بيان کرده است.

 


[1] المراجعات، علامه شرف الدین، ص89، ط: المجمع العالمی لاهل بیت (ع).
[2] حجرات/سوره49، آیه13.
[3] المراجعات، علامه شرف الدین، ص90، ط: المجمع العالمی لاهل بیت (ع).
[4] سنن الترمذی، محمد بن عیسی، ج4، ص473 و 474، ح3717.
[5] سنن الترمذی، محمد بن عیسی، ج4، ص473 و 474، ح3717.
[6] نهج البلاغه، سید رضی، ح45، ص477، ط: هجرت.