درس امامت استاد ربانی

کتاب المراجعات

94/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه هشتم کتاب المراجعات، بررسی حديث شريف ثقلين
بررسی ادامه اشکال چهارم: وجود احاديث معارض با حديث ثقلين
4. حديث خلفای راشدين
موضوع بحث بررسی حديث شريف ثقلين بود که امام شرف الدين در بحثی که با شيخ سليم بشری، شيخ الازهر مصر داشتند، به آن استناد کردند تا ثابت کنند بر ما لازم است پيرو مذهب اهل بيت (ع) باشيم. بعد از بررسی سند و دلالت حديث، به اشکالاتی که بر اين حديث وارد شده بود پرداختيم که از جمله آنها ادعای وجود معارضاتی با اين حديث بود. در جلسه گذشته برخی از آنها مورد نقد و بررسی قرار گرفت. اکنون به حديث ديگری که به عنوان معارض ارائه شده می پردازيم.
در اين حديث از قول پيامبر اکرم (ص) نقل شده که فرمود: «عليكم بسنّتی و سنّة الخلفاء الراشدين المهديين تمسكوا بها و عضوا عليها بالنواجذ» بر شما باد به سنت من و سنت خلفاى راشدين پس از من، و به آن چنگ زده و ثابت‏قدم باشيد. عبدالجبار معتزلی، در «المغنی» و عبدالعزير دهلوی در «تحفه اثنی عشريه» ادعای معارضه اين حديث با حديث ثقلين را نموده اند.
بررسی سندی حديث
اولا: اين حديث در صحيحين نيامده و در کتابهای بعد از آن از قبيل: مسند احمد بن حنبل، سنن ابی داود، ابن ماجه، ترمذی و مستدرک حاکم نيشابوری آمده است. همان طور که گفته شد اهل سنت اعتنای ويژه ای به صحيحين دارند و لذا به حديثی که مورد اعراض شيخين بوده، آن نگاه بالا را ندارند.
ثانيا: از آنجا که اين حديث از نظر دلالت هيچ گونه معارضه ای با حديث ثقلين ندارد، لذا وارد مباحث سندی آن نمی شويم. در اين باره به کتاب «نفحات الازهار»[1]، آيت الله ميلانی مراجعه نماييد که به صورت مفصل رجال اين حديث را با توجه به ديدگاه های رجاليون اهل سنت مورد مناقشه قرار داده است.
بررسی دلالی حديث
از جهت دلالت بنابر اينکه اين حديث از پيامبر اکرم (ص) نقل شده باشد آمده است: «عليكم بسنّتی و سنّة الخلفاء الراشدين المهديين». سنت پيامبر مشخص است که عبارت است از قول، فعل و تقرير آن حضرت و در اين مساله در ميان مذاهب مختلف اسلامی اختلافی نيست. همچنين در اينکه اين سنت معتبر و حجت شرعی و واجب الاتباع است نيز سخنی نيست . وجه اين اعتبار نيز دو چيز است: اولا سنت آن حضرت عدل کتاب الله و در طول آن است ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم‏[2] و شأن ايشان اين بود که بعد از تلاوت و ابلاغ قرآن کريم، آن را تبيين و تعليم نمايد ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة﴾.[3] و اين تعليم با قول و فعل آن حضرت صورت می گرفت ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[4] و يا فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِی أُصَلِّی‏»[5]. و نيز اگر احيانا کاری در مرأی و منظر آن حضرت صورت می گرفت و ايشان رد نمی کردند، ‌باز تقرير و سنت آن حضرت به شمار می آيد.
ثانيا آن حضرت معصوم بودند و از غير وحی سخن نمی فرمودند ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی يُوحى‏﴾.[6] اينگونه نبود که ايشان اجتهاد و استنباط کرده و آن را برای مردم به عنوان سنت بيان کنند. (وحی دو گونه است وحی قرآنی که از جهت لفظ و معنا از ناحيه خدای متعال صورت گرفته است و وحی غير قرآنی (غير از احاديث قدسی)، که معنای آن از ناحيه خداوند وحی شده اما الفاظ آن از ناحيه پيامبر است).
حال طبق اين حديث پيامبر اکرم (ص) توصيه می نمايند که به سنت من پايبند باشيد و بعد عطف فرمودند که به سنت خلفای من که دارای دو صفت و ويژگی راشد و صاحب هدايت اند نيز پايبند باشيد. معنای رشد و هدايت يا يکی است و يا با هم تلازم دارند. کلمه «رشد» در قرآن کريم به کار رفته است ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی[7] در اين آيه رشد نقطه مقابل غی است. غی يعنی بيراهه و ضلالت و گمراهی و رشد يعنی حق و هدايت و صراط مستقيم. اين صفت گاه به صورت فی الجمله و گاه بالجمله اطلاق می شود. کسی که از جهتی دارای کمال است او را رشيد گويند مثلا کسی که از نظر عقلی بالغ شده و سفيه نيست را رشيد گويند.
حال می گوييم اگر مراد از رشد در روايت، رشد نسبی و فی الجمله باشد در اين صورت ديگر اختصاصی به خلفاء راشدين ندارند زيرا همه افراد به نوعی از رشد نسبی برخوردارند. هدايت نيز همين گونه است؛ همه مومنين فی الجمله از هدايت برخوردارند. بنابراين معلوم می شود مقصود از رشد و هدايت در حديث، هدايت و رشد کامل و تمام عيار و بالجمله است. البته مراد اين نيست که نقطه مقابل آن ضلالت کامل باشد و الا شيطان نيز در جهاتی از رشد برخوردار بود، بلکه منظور عدم کمال است و نبودن همين مساله هر چند کم در مسير کمال خلل ايجاد می کند و نمی تواند هدايت گر کامل باشد مانند راننده ای که می خواهد مسيری را طی کند اما می گويد چه مانعی دارد من لحظه ای بخوابم!    
اين مطلب نظير بحثی است که در سوره توبه در مورد آيه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين﴾[8] مطرح شده است. قرآن کريم در اين آيه می فرمايد: ای مومنان، تقوای الهی پيشه کنيد و همراه با صادقين باشيد. اما کدام صادقين مراد است؟ آيا منظور صادقين فی الجمله است يا بالجمله؟ صادقين فی الجمله نمی تواند مراد باشد زيرا همگان به نحوی از آن برخوردارند، پس مراد صادقين تمام عيار و کامل است، يعنی کسانی که از جهت قول، فعل و عقيده و در همه جهات صادق هستند، و چنين کسانی همان معصومان اند.  
پس معلوم شد که مراد از رشد و هدايت در حديث، رشد و هدايت تمام عيار و در همه زمينه ها است، همان رشدی که قرآن کريم برای حضرت ابراهيم (ع) بيان فرموده است: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمين‏﴾[9] آن حضرت چون از رشد کامل برخوردار بود به اين مقام رسيدند. حال آيا می توان هر کسی که ادعای خلافت پيامبر را کرده دارای اين صفات دانست؟ آيا امثال معاويه، منصور عباسی، وليد ابن عبد الملک و هارون الرشيد واجد اين صفت بودند؟ خود اهل سنت نيز اين مساله را در مورد آنان قائل نيستند. بنابراين بايد گفت خلفايی در حديث مورد نظر است که مانند رشد ابراهيمی (ع)، رشد يافته باشند.
شاهد ديگر بر اينکه مراد از رشد و هدايت، رشد و هدايت تمام عيار و بالجمله است اين است که اين رشد و هدايت و سنت آنان، عدل پيامبر اکرم (ص) قرار گرفته است. در اين صورت هدايت و سنتی از سوی آنان مورد نظر است که نظير هدايت و سنت پيامبر و در عرض آن باشد.
مشابه همين استدلال در مورد حديث غدير که فرمود «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» نيز وجود دارد. پيامبر اکرم (ص)‌ در اين حديث می فرمايد هر کسی که منِ پيامبر مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست. اما آن حضرت چه ولايت و مولويتی داشتند؟ ايشان دارای ولايت محبت، نصرت و زعامت بودند و طبق اين حديث همه اين ولايت ها را علی (ع) نيز دارند زيرا پيامبر می فرمايد مولا بودن اميرالمومنين (ع) مانند مولا بودن من است. 
در حديث ثقلين نيز گفتيم وقتی عترت در عدل کتاب الله قرار گرفته به اين معنا است که بايد هم وزن آن باشد و لذا آن اوصافی که کتاب مجيد دارد عترت نيز دارد. در اين حديث نيز سنت خلفائی مورد نظر است که مانند پيامبر باشند. ادامه حديث نيز مانند حديث ثقلين گويای همين مطلب است «تمسكوا بها و عضوا عليها بالنواجذ».
با توجه به اين دو قرينه يعنی اطلاق صفت راشدين و مهديين (که مقصود نسبی و فی الجمله بودن آن نيست زيرا در اين صورت اختصاصی به خلفا ندارد) و سياق حديث که سنت آنان عطف بر سنت پيامبر شده، معلوم می شود که منظور آن حضرت خلفايی است که از رشد و هدايتی همانند خود ايشان برخوردارند. بر اين اساس اين حديث نه تنها معارض حديث ثقلين نبوده بلکه دقيقا مفاد همسانی با آن دارد.
نکته ای در مورد حديث دوازده خليفه
در حديث دوازده خليفه که در معتبر ترين منابع روايی اهل سنت و شيعه نقل شده آمده است « لا يزال الدين عزيزا منيعا إلى اثنی عشر خليفة»[10] عزت دين دائما و پيوسته به دوازده خليفه گره خورده است يعنی آن دوازده خليفه به گونه ای هستند که مايه عزت دين هستند. عزت دين به شوکت و قدرت ظاهری آن نيست بلکه به منطق، رفتار و اخلاق آن است کما اينکه فرمود: «كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْنا».[11] اکابر علمای اهل سنت بسيار تلاش کرده اند تا مصداق اين دوازده خليفه را مشخص کنند اما راه به جای نبرده اند. و لذا برخی گفته اند تا روز قيامت مصداق آنها پيدا می شود. اما آيا امثال يزيد و وليد را می توان خليفه پيامبر دانست؟ در احوالات وليد بن يزيد بن عبدالملک  آمده است که روزی به قرآن تفال زد و اين آيه آمد ﴿وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴾[12] اوقاتش تلخ شد و قرآن را برهم گذاشت و نشانه تير خود كرد و چندان كتاب خداى را تير زد كه پاره پاره شد و اين شعر بخواند.
تهدّ دنی بجبّار عنيد .... فها أنا ذاك جبّار عنيد
اذا ما جئت ربّك يوم حشر .... فقل يا ربّ مزّقنى الوليد[13]
تو مرا به صفت جبار عنيد تهديد می کنی؟ بدان که من همان جبار عنيد هستم. وقتی روز حشر خدايت را ديدی بگو وليد با من چنين کرد.
[روزی ديگر خمر خورده بود و [نعوذبالله] جرعه‏اى بر مصحف ريخت و اين ابيات را خواند:
أ توعدنی الحساب و لست أدری .... أ حقّا ما تقول من الحساب‏
فقل للّه يمنعنی طعامی .... و قل للّه يمنعنی شرابی‏
تلعّب بالبرّية هاشمی .... بلا وحی أتاه و لا كتاب]
آيا چنين افرادی می توانند خليفه پيامبر باشد؟ برخی از مستشرقين کج فکر گفته اند: بايد از معاويه مجسمه ای از طلا ساخت و در ميدان ها نصب کرد و به اين صورت از وی تجليل کرد زيرا وی به ما خدمت کرده و روش ساده زيستی و نبوت پيامبر را به امپراطوری اشرافی تبديل کرد. اينان عظمت ظاهری را ملاک قرار داده اند در حالی که خيلی اشتباه است. در مورد کشور ما نيز امروزه نقشه هايی وجود دارد تا مسير تفکر انقلابی در اين کشور را از بين ببرد و به اين شکل، شوکت و عزت ما را خدشه دار کند. برخی فکر می کنند اين شوکت در ارتباط با آمريکا بدست می آيد اما مگر آمريکا چه گلی بر سر عربستان زده که می خواهد به سر ما بزند؟ آيا عربستان اکنون جز ذلت و وابستگی چيزی ديگری دارد؟ امام راحل بعد از جريان تسخير سفارت آمريکا در تهران و قطع رابطه آنها با ما، فرمودند: اگر آمريکا در تمام دوران همراهی با ما يک خدمت به ما کرده باشد همين است که قطع رابطه کرده است تا ما روی پای خود بايستيم. الان هنوز در مساله برجام چيزی اتفاق نيفتاده، به خاطر باز کردن درهای کشور، برخی از صنايع توليدی کشور دچار مشکل شده است. به همين خاطر است که مقام معظم رهبری مکرر می فرمايد: بايد مراقب اينان بود، زيرا می خواهند از اين طريق در کشور نفوذ کنند و آنچه در جنگ و تحريم و فشارها بدست نياورده اند، از اين راه بدست آورند. عزت ما به اين است که مسير انقلابی و اسلامی ما زنده بماند هر چند مانند حسين بن علی (ع) در اين ميدان له شويم اما با اين حال عزيز هستيم. در مقابل ممکن است ابرقدرتها خيلی هوای ما را داشته باشند و از ما تعريف هم کنند اما ذليل باشيم مانند آل سعود که جنايت کارترين کشورها است اما در عين حال در چشم آنان عزيزترين است. خدايا به حق ولی عصر (عج) سايه رهبر عزيزمان را زمان های طولانی بر سر ما مستدام بدار و ما را جزء پيروان لايق و شايسته و گوش به فرمان ايشان قرار بده. آمين
چند نکته در مورد اين حديث
1. معارضه در مورد اين حديث از آنجا نشات گرفته که کلمه خلفای راشدين برای خلفای سه گانه يا چهار گانه به صورت يک اصطلاح عرفی در آمده است، در حالی که در جايی اين اطلاق نيامده است. اين وصفی است که برخی ساخته و مطرح کرده اند و اجماعی در مورد آن نيست. و لذا نمی توان با چنين اصطلاحی کلام پيامبر را معنا کرد بلکه بايد برای فهم مفهوم کلام آن حضرت به خود کلام ايشان مراجعه کرد. در کلام آن حضرت حديث دوازده خليفه، حديث ثقلين، حديث کساء و حديث سفيه آمده است که معنای خلفای راشدين را بيان می کند.
2. نکته ديگر اين است الف و لامی که در کلمه «الخلفاء» به کار رفته الف و لام عهد است و منظور از آن خلفايی است که در جاهای ديگر، مورد نظر ايشان بوده و بيان فرموده اند.
3. علاوه بر اينکه اگر مراد از خلفای در حديث، خلفای سه گانه باشد چند مشکل ديگر نيز وجود دارد زيرا اولا سنت آنان در مواردی با سنت پيامبر در تعارض است. و آيا می توان پذيرفت که پيامبر به مردم گفته باشد هم به سنت من و هم سنت مقابل من تمسک کنيد؟ روشن است که چنين سخنی غير حکيمانه است. به عنوان نمونه در مورد متعه تمتع و متعه حج، در صحاح اهل سنت آمده است که در عصر رسول خدا (ع) و ابوبکر اين دو سنت جاری بود اما خليفه دوم آنها را تحريم کرد «متعتان كانتا على عهد رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و سلّم- متعة النّساء و متعة الحج و أنا أنهى عنهما و أعاقب عليهما ».[14] و يا خليفه سوم اذان سومی برای روز جمعه بر خلاف سنت پيامبر تشريع کرد. برای تفصيل در اين زمينه به کتاب «رسايل العشر»، آيت الله ميلانی مراجعه شود. ايشان موارد ديگری را با ذکر منبع آورده اند.
ثانيا بين اين خلفا نيز در مواردی تعارض رخ داده است. اين مساله نشان می دهد که نمی توان مراد از خلفای در اين حديث را غير عترت دانست.

5. احتجاج به مساله شوری به جای حديث ثقلين
صاحب کتاب «تحفه اثنی عشريه»، عبد العزيز دهلوی، مدعی معارض ديگری بر حديث ثقلين شده است. وی می گويد: اگر حديث ثقلين را به عنوان دليل بر امامت قلمداد کنيم با سخنی که شيعه به تواتر از اميرالمومنين (ع) نقل کرده در تعارض است. آن حضرت در احتجاج با معاويه به شورای مهاجرين و انصار استناد نمود در حالی که اگر حديث ثقلين و غدير دلالت بر امامت می کرد، به آنها استناد می نمود.[15]
ارزيابی
اولا: شيعه اين نقل را متواتر ندانسته بلکه آن را نقل مشهور می داند.  
ثانيا: احتجاج در روش قرآنی سه گونه است: حکمت، موعظه حسنه و جدال احسن. در اينجا اميرالمومنين (ع) از روش سوم استفاده نمودند و اگر غير از اين بود خلاف حکمت عمل کرده بودند، زيرا استناد به حديث غدير و ثقلين باعث می شد معاويه آنها را رد کرده و بگويد اين بر خلاف سنت خلفای پيشين است. اما وقتی آن حضرت به روشی که خلفای قبلی به همان روش خليفه شدند استدلال می فرمايد ديگر حرفی برای معاويه باقی نمی ماند. حضرت در اين استدلال به وی فرمودند: اگر تو راست می گويی و پيرو خلفای پيشين هستی، همان شورا به من رای داده است پس چرا تمرد می کنی؟ اين نشان می دهد که تو قانون مدار نيستی و الا اگر اهل منطق می بودی، سخن مرا می پذيرفتی.
[3. علاوه بر اينکه آن حضرت در جاهای ديگر به حديث غدير و ثقلين بر امامت خويش احتجاج نموده اند.]
انشاء الله در جلسه آينده به بررسی حديث سفينه که مرحوم شرف الدين به آن استدلال نموده اند می پردازيم .




[1] نفحات الازهار، آیت الله میلانی، ج2، ص 311- 327، ط: نشر مهر.
[2] نحل/سوره16، آیه44.
[3] آل عمران/سوره3، آیه164.
[4] حشر/سوره59، آیه7.
[5] نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی، ص423، ط: دار الکتب اللبنانی.
[6] نجم/سوره53، آیه3.
[7] بقره/سوره2، آیه256.
[8] توبه/سوره9، آیه119.
[9] انبیاء/سوره21، آیه51.
[10] غایه المرام، سید هاشم بحرانی، ج2، ص 250، ط: موسسه التاریخ العربی.
[11] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج65، ص 151، ط: موسسه الوفاء.
[12] ابراهیم/سوره14، آیه15.
[13] حیات الحیوان دمیری.
[14] نفحات الازهار، آیت الله میلانی، ج6، ص 280، ط نشر مهر.
[15] مختصر تحفه اثنی عشریه، سید محمود آلوسی، ص 174.