1401/08/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: درباره علامه طباطبایی و تفسیر المیزان
درباره علامه طباطبایی
امروز سالروز رحلت علامه طباطبایی است. ایشان هم دارای آثار و هم شاگردان مفید و سودمندی بودند. آثار ایشان اعم است از مباحث مربوط به فلسفه، امامت و تشیع و خصوصا کتاب المیزان که به فرموده خودشان بیست جلد در بیست سال نوشته شده است. تفسیر المیزان به گفته افراد برجسته ای همچون شهید مطهری، بی نظیر بوده در عالم اسلام تا قبل از ایشان تفسیری به این عظمت نوشته نشده است.
ایشان در سال 1281 ش در تبریز متولد و در 1360 در قم دار فانی را وداع گفتند. عمر شریف ایشان 79 سال بود. ایشان از 9 سالگی تحصیل متعارف آن روز را شروع می کنند و تا 7 سال آن مباحث را فرا می گیرند، و از 16 سالگی وارد تحصیلات علوم حوزوی می شوند و مقدمات را در تبریز فرا می گیرند. ایشان در 23 سالگی به نجف هجرت و 11 سال در آنجا تحصیل می کنند. از جمله اساتید ایشان در علوم مختلف می توان از این بزرگان یاد کرد: میرزای نائینی، سیبد ابوالحسن اصفهانی، مرحوم غروی، آیت الله حجت، سید حسین بادکوبه ای، سید ابوالقاسم خونساری، میرزا علی ایروانی، میرزا علی اصغر ملکی و سید علی قاضی طباطبایی بودند که مرحوم قاضی طباطبایی در شخصیت معنوی مرحوم علامه تاثیر زیادی داشتند.
ایشان سپس در سال 1314 به تبریز بر می گردد و 10 سال به صورت گمنام در آنجا می ماند و بعد تصمیم به هجرت به قم می گیرد و به قران تفال می زند و این آیه می آید: ﴿هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً﴾[1] . ایشان در قم 35 سال تا وقت وفات می ماند. در جایی فرموده اند: وقتی وارد قم شدم، وضعیت را بررسی کردم و دیدم دو نقیصه و کمبود در قم هست: یکی مباحث معقول و دوم تفسیر قرآن کریم، لذا تصمیم گرفتم در این دو حوزه کار کنم. آیت الله سبحانی از قول آیت الله خوئی نقل می کرد که ایشان فرموده بودند این انتخاب مرحوم علامه از باب پای روی نفس گذاشتن و تزکیه بود زیرا ایشان می توانستند موقعیت های دیگر را انتخاب کنند که شاخص شده و به چشم آیند.
مرحوم علامه در معقول غیر از مقالات، کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه را تدوین می کنند که تا قبل از آن، کتاب آموزشی به این سبک وجود نداشت.
ویژگی مرحوم علامه این بوده که در حوزه های مختلفی صاحب نظر بودند و اطلاعات جامعی داشتند و اگر در حوزه ای وارد می شود دریایی بودند و لذا ایشان واقعا علامه بودند.
درباره تفسیر گرانسنگ المیزان
از مهمترین خدماتی که مرحوم علامه داشتند تفسیر المیزان است. در ادامه به بررسی این تفسیر و روش ایشان در این کتاب می پردازیم . در این باره به مقاله «تطبیق یا تفسیر، نقد روش های تفسیری از دیدیگاه علامه طباطبایی که در مجله نور علم، شماره 41 آمده مراجعه شود.
علامه در مقدمه المیزان مدعی است قریب به اتفاق تفاسیری که نوشته شده است از جنس تطبیق است و از جنس تفسیر بالمعنی الکلمه نیستند. ادعای ایشان این است علمای که به تفسیر قرآن پرداخته اند، هر کدام در زمینه ای تخصص داشته و در آن بحث صاحب نظر بوده اند. اینان بعد که وارد تفسیر شده اند، نظر خود را مبنا قرار داده و آیات را بر اساس آن تطبیق کرده اند. تفسیر آن است که اگر فرد رایی ندارد، بگردد و رای را از قرآن بگیرد و اگر از قبل رای دارد آن را در پرانتز قرار داده و خدمت قرآن برسد و ببیند قرآن چه می گوید.
مرحوم علامه از روش تفسیر قرآن به قرآن استفاده کرده اند و این روش را هم در فهم لغات قرآن و هم مضامین آن به کار برده اند. ایشان در تفسیر ابتدا به بررسی واژگان می پردازند و در این باره صرفا به کتاب های لغت مراجعه نمی کنند. ایشان البته به کتاب مفردات راغب توجه دارند، زیرا صاحب این کتاب لغات قرآن را بر اساس خود قرآن معنا کرده است، با این حال مرحوم علامه به آن بسنده نمی کند و سعی می کنند لغات قرآن را بر اساس خود قرآن معنا کنند. ایشان اهتمام ویژه ای روی این مساله دارند که دیگران چنین اهتمامی ندارند.
تفسیر المیزان هم تفسیر موضوعی و هم تفسیر ترتیبی است، به این معنا که وقتی به مطلبی می رسند آن را باز می کند و در باره آن به تفصیل وارد شده و پرونده آن را می بندد. مثلا وقتی بحث حضرت نوح (ع) مطرح می شود، ایشان یکجا از مجموع آیات قرآن در باره ایشان بحث می کنند و پرونده را می بندند، یا در مورد مساله حقوق زن در اسلام، یک جا مساله را به خوبی باز کرده و شرح داد است. همین گونه است مباحث مربوط به آزادی، حکومت، اجتماع و غیره.
یکی از قواعدی که مرحوم علامه در تفسیر المیزان زیاد استفاده می کنند قاعده سیاق است. ایشان از این قاعده برای فهم متن استفاده می کند و گاه شان نزول ها را بر اساس سیاق می پذیرند و گاه رد می کنند.
روش صحابه و تابعیت در تفسیر قرآن
از صحابه میتوان عبد اللّه بن عباس (م 68)، عبد اللّه بن مـسعود(م 32)، عـبد اللّه بن عمر(م 73)، جابر بن عـبد اللّه انـصاری(م 74)، ابـو موسی اشعری(م 44) و... را نام برد. معروفترین آنان عبد اللّه بن عباس است که از او به عنوان ترجمان قرآن و رئیس مفسرین یاد میشود.
از تابعین نـیز مـیتوان از ایـن افراد نام برد: مجاهد(م 103)، سعید بن جبیر (م 94)، عـکرمة(م 105)، طـاووس یمانی(م 106)، عطاء بن ابی رباح(م 144)، علقمة بن قیس(م 102)، شعبی(م 105)، حسن بصری (م 110)، قتاده (م 177)، سدّی(م 127)، عطیّه(م 111)و...
این دو طایفه در تفسیر آیات قـرآن مـطالبی را بـه شرح ذیل یادآور میشدند:
1. مختصری از جهات ادبی ایات؛
2. شأن نـزول آیات؛
3. استدلال به برخی از آیات بر برخی دیگر در پارهای از موارد؛
4. تفسیر آیـات بـه وسـیلهء روایات مأثور از پیامبر-ص-در زمینهء قصص قرآن،و معارف مربوط به توحید و معاد و غـیر آن.تـعداد ایـن روایات که برخی از نظر سند ضعیف بوده و برخی دیگر از نظر متن مورد مناقشه مـیباشد،بـه گـفتهء سیوطی در اتقان از دویست و چهل و چند حدیث تجاوز نمیکند.
در روش تابعین دو نکته دیگر نیز به چـشم مـیخورد:
1. افزودن بر تعداد روایات مربوط به قصص قرآن،معارف مربوط به آفرینش آسـمانها و زمـین و دریـاها و ارم شدّاد،لغزشهای پیامبران،تحریف قرآن و مطالبی از این قبیل که همگی احادیث ساختگی توسط عـلمای یـهود و غیر آنان میباشند.
2. تفسیر آیات را گاهی در شکل روایت از پیغمبر اکرم-ص-یا صحابه نـقل مـیکردند،و گـاهی معنای آیه را بدون اینکه به کسی اسناد دهند،به صورت اظهار نظر ایراد مینمودند و مـفسرین مـتأخر با این اقوال نیز معامله روایات نبوی نموده،آنها را روایات«موقوفه» (روایـاتی کـه مـروی عنه آنها ذکر نگردد) میشمارند.گفتنی است که شاگردان تابعین مانند ربیع بن انس،عـبد الرحـمن بـن زید بن اسلم،ابو صالح کلبی و... نیز از روش تفسیری مزبور پیروی میکردند.از تـابعین و شـاگردان آنان به قدمای مفسرین تعبیر میشود.
روش تفسیری محدّثان
مقصود از محدثان،دو گروه است:
الف) گروهی از اهل سنت کـه بـه اهل الحدیث معروفند؛
ب) گروهی از علمای شیعه که به اخباریون شهرت دارند.
ایـن دو گـروه هر گونه تدبّر و تعمّق در آیات قرآنی را مـمنوع دانـسته،و یـگانه راه برای تفسیر آیات قرآن را رجوع بـه روایـاتی که از پیامبر (ص) و صحابه و یا ائمه اهل بیت (ع) در زمینه معارف قرآن بیان شده اسـت مـیدانند،و گاهی پا از این فراتر نهاده و نـه تـنها تدبر در آیـات قـرآن را مـجاز ندانستهاند بلکه از استدلال به ظاهر آیـات نـیز منع کرده و آن را از قبیل تفسیر به رأی به شمار آوردهاند.
نقد و ارزیابی
این روش تفسیری و استدلال مزبور،از (به تصویر صفحه مراجعه شود) جـهاتی مـخدوش است:
1- اقوالی که از صحابه نـقل شـده است،علاوه بر این که در سند روایت آنها جای تأمل است،مشتمل بر آراء مختلف و متناقض میباشد،و گاهی در میان اقوال یکی از آنان،آراء مختلف به چـشم مـیخورد که بر اهل تـتبّع و نـظر پوشیده نیست.
2- همان گونه که قبلا اشاره شد در میان این روایات اسرائیلیّات بسیاری دیده میشود که عقل و ظواهر نصوص قرآنی بر نادرستی آنها گواهی میدهند
3- همهء آنچه را که از صحابه در مورد تفسیر آیات قرآن نـقل شده است، نمیتوان روایات نبوی دانست.چـنانکه گفته شده است کـه ابـن عباس بیشتر اوقات در معنای آیات به شعر تمثّل مینمود و در پاسخ دویست و چند سؤال که نافع بن ازرق مطرح نمود به اشعار عرب متمثّل گردید،و سیوطی در اتقان صد و نود سؤال را نقل کرده اسـت.
4- بعید دانستن اینکه معانی قرآن بر صحابه و تابعین مخفی مانده باشد،کاملا بیمورد است و روشنترین گواه بر آن،آراء مختلف و متناقض آنان در تفسیر آیات میباشد؛زیرا اختلاف و تناقض در آراء،آنگاه رخ میدهد که حقیقت آشـکار نـگردیده و راه دریافت حق به راه باطل مشتبه گردیده باشد.
5- اکتفا نمودن به روایات منقول نبوی که شمارهء آنها به 250 نمیرسد به هیچ وجه پاسخگوی نیازها و مشکلات تفسیری ما نمیباشد.(وضع هـفده هـزار روایت ادعا شده توسط سیوطی نیز از مطالب گذشته روشن گردید.)حتی اگر ما روایات اهل بیت پیامبر (ع) را که از طریق شیعه نقل شده است،نیز در نظر آوریم،درست است کـه تـعداد آنها به هزارها میرسد و در میان آنها مقدار معتنابهی احادیث قابل اعتماد یافت میشود ولی در هر حال پاسخگوی سؤالات فراوان و نامحدود نخواهد بود.گذشته از اینکه بسیاری از آیات قرآنی هست که در ذیـل آنـها از طـریق عامه و خاصه حدیثی وارد نشده اسـت.
6- روایـات بـسیاری از پیامبر-ص-و اهل بیت-ع-وارد شده است که انسانها را به رجوع به قرآن و تدبّر در آیات آن دعوت نموده است و در گروهی دیگر از روایات که بـه روایـات«عـرض»معروفند،دستور داده شده است که روایات را بر قـرآن عـرضه نمایند تا درست از نادرست بازشناخته شود.مفاد روشن این دو دسته از روایات این است که:
اولا-فهم معانی قرآن از طریق تـدبّر در خـود قـرآن به دست میآید و راه تفسیر منحصر به رجوع به روایات تـفسیری نیست.
ثانیا-روشن شدن معانی و مفاهیم قرآن کریم به طور کلی متوقف بر روایات نمیباشد؛زیرا اگر چـنین بـاشد دور بـاطل لازم میآید
ایشان در باره روش صحابه و تابعین در باره تفسیر می گویند. از همه شاخص تر عبدالله بن عباس در تفسیر قرآن ست .
از تابعین... این دو گروه در تفسیر شان نزول آیات و مختصیری و استدلال به برخی از آیات به برخی دیگر است . و تفسیر آیت بر اساس روایت پیامبر ص. بیان جهات ادبی. اما این روایت برخی به گفته سیوطی از دویست و چهل و چند حدیث تجاوز نمی کند. در روش تابعین دو نکته دیگر هم بوده است افزایش روایت برای تفسیر . که همه روایات اسرائیلیات ست . تفسیر آیات را در شکل روایت از پیامبر اکرم ص و گاه اظهار نظر می کردنند و مفسیرین بعدی اینهها را به عنوان روایت تلقی کرده اند. آنها را روایات موقوفه نامیده اند. روایت مرفوعه آن است که رفع الی النبی است یعنی به پیامبر مستند می شود. موقوفه آن است که صحابی نمی گوید از پیامبر نقل کرده ام.
حاصل گفتار
با تأمل در روشهای تفسیری یـاد شـده روشـن میگردد که همگی در یک نـقص-کـه نـقصی بزرگ است-شریکند و آن تحمیل آراء و نظریات علمی و فلسفی به دست آمده از غیر قرآن،بر دلالتهای آیات قرآنی است،و در نتیجه«تفسیر»به«تـطبیق»مـبدل گـشته،و تطبیق،تفسیر نامیده شده،و«حقایق»قرآن به صـورت«مـعانی مجازی»،و«تنزیل» دستهای از آیات به صورت«تأویل»بیان گردیده است.
مناسب است در این جا نمونهای از روش تفسیری اخیر را که مـرحوم عـلاّمه طـباطبایی آن را گوشزد نمودهاند یادآور شویم:
در تفسیر المنار در ذیل آیهء 127 سورهء بـقره: ﴿و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت...﴾ چنین آمده است:
«مفاد ظاهر آیه این است که خانهء کعبه توسط ابـراهیم و اسـماعیل-ع-بـنا گردیده است،لیکن داستان سرایان و مفسرانی که از آنان پیروی نمودهاند از قـدمت کـعبه و حج آدم،و اینکه«حجرالأسود»از سنگهای بهشتی است،داستان سرایی کردهاند تا بدین وسیله اندام دین را زینت بـخشند و بـیارایند.در حـالی که این آرایشها هر چند افراد عامی و ساده لوح را مجذوب مینماید اما دانـشمندان صـاحب خـرد میدانند که ارزش و شرافت حجرالأسود به خاطر اینکه در اصل از یاقوت یا چیز دیگر بوده اسـت،نـیست، بـلکه به خاطر این است که چون مورد استلام قرار گرفته،به منزله دست خـداوند مـیباشد، در غیر این صورت فرقی میان حجر اسود و حجر ابیض از نظر ارزش حقیقی وجود نـدارد...»
عـلاّمه طـباطبایی-ره-پس از نقل این نظریه آن را مورد نقد قرار داده و از آن جمله فرموده است:
«چگونه روایاتی که مـیگویند حـجرالأسود از سنگهای بهشتی است با ظاهر آیهء کریمه منافات دارد،آیا آیه دلالتی بیش از ایـن دارد کـه خـانهء کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل-ع-بنا گردید؟آیهء کریمه،نفیا و اثباتا به آنچه در روایات در این باره آمده است نظری ندارد.آری ممکن است مطالب مطرح شده در روایات با طـبع و سـلیقه ایـن قائل سازگار نباشد،و یا ممکن است گویندهء این کلام به طور ناخودآگاه تحت تأثیر حـاکمیت و سـیطرهء عـلوم طبیعی بر افکار قرار گرفته باشد که به مقتضای آن باید همهء حـوادث و حـقایق هستی را اعم از مادی و غیر مادی،بر پایهء علل مادی تفسیر نمود.
ولی لازم بود در این نکته تأمل مـیشد کـه شأن علوم اجتماعی(تاریخ،جامعهشناسی و...) بحث پیرامون حوادث اجتماعی است.و امّا حـقایق فـراتر از قلمر و ماده و ارتباط غیر مادی آنها بـا حـوادث مـادی،بکلی از حوزهء معرفت حسی و تجربی بیرون اسـت.
آنـچه علوم طبیعی دربارهء خانهء کعبه میتوانند بگویند،بحث پیرامون اسباب و عوامل طبیعی و بـشری لازم بـرای ساختمان خانهء کعبه و خواص مـادی اجـزاء تشکیل دهـنده آنـ مـیباشد و آنچه علو اجتماعی دربارهء آن میتواند اظـهار نـظر نماید حوادث اجتماعی است که به گونهای در پیدایش خانه کعبه دخالت داشـتهاند،از قـبیل بیان تاریخ زندگی هاجر، اسماعیل،تـهامه،آمدن جرهم به سـرزمین مـکه و...و اما اینکه حجرالأسود چه ارتـباطی بـا بهشت یا دوزخ دارد به هیچ وجه بر عهده و در شأن این علوم نیست...
معلوم نـیست کـسانی که میخواهند همه حقایق مـعنوی را بـه گـونهای مادی تفسیر نـمایند،آیـاتی را که دربارهء زینتهای بـهشتی و طـلاها و نقرههایی که به عنوان تکریم و تمجید مؤمنان به آنان اعطا میگردد،چگونه تفسیر خـواهند کـرد.در حالی که ارزش طلا و نقره جز بـه فـزونی قیمت کـه نـاشی از قـلّت وجود آنهاست نمیباشد و اصـولا مراد از ثروت اندوزی در بهشت چیست؟با آنکه مکنت و اعتبار مالی جز در زندگی اجتماعی معنا و مفهومی ندارد.آیـا بـرای این ظواهر دینی و بیانات الهی وجـه مـعقول دیـگری جـز ایـن وجود دارد که ورای آنـها اسـرار و حقایقی نهفته است(که علم تجربی و درک حسی از یافتن آن عاجز و ناتوان است)؟
بنابراین عالم دینی باید در امـثال ایـن آیـات تدبّر نماید و بداند که معارف دینی بـر پایـهء حـقایق و مـعانی بـرتر از بـحثهای طبیعی و اجتماعی استوار است.قرآن کریم به صراحت میفرماید:«سخنان پاکیزه و طیب به جانب خداوند بالا میروند.»﴿إلیه یصعد الکلم الطیّب﴾و نیز میفرماید:«تقوای انسانها به خـدا باز میگردد.»﴿ولکن یناله التقوی منکم﴾با اینکه تقوا چیزی جز فعل،و یا صفت حاصل از آن نیست(و کلام نیز فعل بشری بوده و واقعیتی مادی دارد.)آیا میتوان این گونه آیات را بر پایـه آراء عـلوم تجربی،اعم
از طبیعی و غیرطبیعی تفسیر نمود؟!»