درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: پندار تعارض در نصوص امامت، حديث اقتدا و صلاه ابی بکر

بزرگداشت حماسه 9 دی
امام زين العابدين (ع) در روايتی فرمودند: «الحمدلله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء» . جريان فتنه 88 گويای همين مساله است. دشمن خيال می کرد با هدفْ قرار دادن محرم و عاشورا خيال خود را برای هميشه برای تعرض به مقدسات دينی راحت کند، اما متوجه ناشی گری خود نبود که عواطف همه اقشار ملت را به حرکت در آورد، به گونه ای که مرزبندی های سياسی محو شد و حماسه ای بياد ماندنی بوقوع پيوست. اين مقدار جمعيت در راهپيمايی 9 دی کم نظير بود و می توان آن را يکی از مظاهر تولی و تبری دانست.
اين حماسه، درس های آموزنده ای برای دوست و دشمن دارد. دشمنان بايد بدانند که تعرض به مقدسات دينی خصوصا مساله ولايت که عصاره همه ارزش های توحيدی است، برای آنان خيلی گران تمام شده و ريسک بسيار بالايی دارد. برای دوستان نيز اين پيام را دارد که شرارت دشمن را دست کم نگرفته و مراقب باشند که اختلافات سياسی و سلايق که امری طبيعی است، منجر به بازی کردن فرد در زمين دشمن نشود.
با واقع شدن جريان محرم، عده ای که هنوز با جريان مخالف دلبستگی داشتند، نادرستی مسير خود را فهميده و جدا شدند. اما متاسفانه عده ای ديگر با اين همه هشدار و پندهای رهبر معظم انقلاب و نيز حضور مردم هنوز بيدار نشدند و هيچ گاه اين جريان را محکوم نکرده و صف خود را جدا نکردند.
اين مساله از مسائلی است که ظاهرش تلخ است اما باطنش برای حرکت انقلاب مطلوب است. گاه انسان به خاطر حرکت های مثبتی که افراد در مقاطعی داشته اند فريب می خورد اما در صحنه آزمون افراد امتحان خود را پس می دهند و باعث می شود مردم با بصيرت بيشتری در جريان ها تصميم بگيرند.
انسان غصه می خورد که چرا عده ای خودی در زمين دشمن بازی می کنند و در مقابل خط انقلاب و امام می ايستند! تاريخ انبياء نشان می دهد که شيطان به راحتی دست بردار نيست و افرادی را در هر مقطعی گول می زند، هر چند بلعم باعورا باشند که مستجاب الدعوه است. از خدای متعال می خواهيم که ما را به خودمان واگذار نکند تا به وظيفه دينی خود عمل کنيم. 
بايد ببينيم امام معصوم در عصر غيبت چه خط و مشی ای برای ما ترسيم نموده است و طبق آن عمل کنيم. ايشان حجت خداوند است و عقل ما توانايی درک همه زوايا را ندارد. اگر چنين بود ديگر نيازی به ارسال رسل نبود. امام معصوم تکاليف همه ما را در جنبه فردی و اجتماعی روشن نموده است. در حوزه فردی کسی که مجتهد است از ديدگاه خود تبعيت می کند و اگر نيست از عالمان تقليد می کند. در امور اجتماعی نيز حضرت اميرالمومنين (ع) فرمود: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»[1] بالاخره جامعه بشری بدون يک نظام سياسی نمی تواند به حيات خود ادامه دهد. اين امری بديهی است که حتی خوارج نيز وقتی از لشکر اميرالمومنين (ع) جدا شدند تشکيلاتی برای خود درست کردند. پس اصل نياز به نظام و رهبر، اصلی بديهی و فطری است. در جهان بينی توحيدی اين نظام نمی تواند معارض با آرمان های توحيدی باشد. يعنی نمی شود نظامی اسلامی و شيعی تشکيل شود و با آموزه های دينی و دستورات اهل بيت مخالف باشد، و لذا بايد در راس اين نظام مجتهدی جامع الشرايط قرار گيرد که علاوه بر فقاهت، توانمندی های اداره جامعه را نيز داشته باشد. اجتماع مجتهدين در اين مساله ممکن نيست زيرا ما در زمان خود معصومين نيز تعدد ولی نداريم، و اين نشان دهنده آن است که مصلحت جامعه بشری به وحدت رهبر است. البته رهبر از مشاورهای مختلف بهره می گيرد.
امام راحل می فرمود: برخی از کسانی که اعتراض می کنند اگر يک نانوايی در اختيارشان قرار دهند نمی توانند اراده کنند. انسانی که متوجه و منصف باشد می فهمد که رهبری جامعه، امری بسيار دشوار و پيچيده است و لذا آيت الله گلپايگانی در برخی موارد می فرمود: اين گونه مسائل به امام خمينی(ره) مربوط می شود. آن گونه که ايشان می توانند ما نمی توانيم.
اما راهکار تعيين رهبر چگونه است؟ قانون اساسی اين مساله را با بر اساس انتخاب خبرگان معين کرده است. خبرگان نيز توسط مردم تعيين می شوند تا فلسفه مشروعيت و مقبوليت با هم تحقق پيدا کند «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ ...لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا».[2]
نکته: وقتی با کسی بحث می کنيم بايد به وی مجال داد تا سخنان و استدلال خود را به خوبی و راحتی بيان کند. اگر يک گفتگوی منطقی شکل گيرد مساله حل می شود.  


ادامه نقد های وارد بر حديث اقتدا
تا کنون چهار نقد بر اين حديث بيان شد که به آن ها چند نقد ديگر نيز اضافه می شود: درباره حديث اقتدا گفته شد اين حديث دلالتی بر مرجعيت علمی خلفاء ندارد زيرا در تاريخ آمده است که با نظرات آنان مخالفت هايی شده است. پس قطعا معنای حديث اين نيست که آنان مرجعيت علمی برای همگان دارند بلکه حداکثر می گويد که صلاحيت اقتدا دارند. اما آيا مرجعيت سياسی آنان را نيز می توان از اين حديث فهميد؟ آيا حديث بر اين زمينه دلالتی دارد؟ از آنجا که نمی توان به اطلاق اين حديث تمسک کرد، مدلول حديث از اين نظر مجمل است و لذا دلالتی بر مرجعيت سياسی آنان ندارد. اين قسمت نياز به بازنويسی دارد که در ادامه بيان می شود.
پاسخ اين است که زعامت سياسی ابوبکر مورد قبول همه صحابه قرار نگرفت. در مباحث پيشين مخالف عده ای از صحابه با خلافت ابوبکر بيان شد. اگر آنان حديث اقتدا را دليل بر خلافت ابوبکر می دانستند ديگر با او مخالفت نمی کردند . مضافا بر اينکه چنان که پس از اين بيان خواهد شد احتمال دارد حديث اقتدا ناظر به واقعه خاصی بوده باشد و لذا ديگر اطلاقی ندارد.
5. نقد ديگری که فاضل مقداد در «اللوامع الالهيه» بر حديث اقتدا بيان فرموده محال بودن عمل به حديث است «الثالث: أنّ الاقتداء بهما مستحيل؛ لاختلافهما فی كثير من الأحكام»[3] وی دليل محال بودن را آن دانسته که اختلاف بين صحابه گاه به حدی بوده که منجر به تعارض شده است و عمل به هر دو منجر به اجتماع متعارضين است. سيد مرتضی نيز در «الشافی»[4] اين نکته را بيان فرموده است.
6. نقد ديگری که در دو منبع قبل آمده اين است که دو خليفه اول در مسائلی با يکديگر اختلاف نظر داشتند لذا اقتدا به آن دو  هم زمان و در مسايل اختلافی امکان پذير نخواهد بود.
7. اشکال ديگر آن است که اگر حديث اقتدا بر خلاف ابوبکر دلالت کند، با اين سخن عمر که می گفت: «اگر برای خود جانشين تعيين نکنم به عمل پيامبر اقتدا کرده ام» ناسازگار خواهد بود. در صحيح بخاری آمده است که عبدالله بن عباس به عمر گفت: آيا برای خود جانشين تعيين نمی کنی؟ وی گفت: اگر خليفه تعين کنم مانند آن کس که از من بهتر بود يعنی ابوبکر عمل کرده ام، و اگر تعيين نکنم به پيامبر که از من بهتر بود اقتدا کرده ام.[5]

سوال و جواب
تفاوت اقتدا به صحابه با اقتدا به مجتهدين چيست که در صورت اول، مساله اختلاف، اقتدا به آنان را با مشکل مواجه می کند اما اختلاف در مجتهدين چنين مشکلی ايجاد نمی کند؟
در مساله اجتهاد و تقليد مقلدين ابتدا، مرجع خويش را بر اساس شناخت و تحقيق انتخاب می کنند. آنان در حالی که از او تقليد می کنند نمی توانند به فتوای مجتهدی ديگر که ديدگاه مخالفی دارد عمل کنند. همچنين دستور يک مجتهد برای مجتهد ديگر حجت و لازم الاتباع نيست. در حالی که اهل سنت می گويند مفاد حديث اقتدا عمل به هر کدام از صحابه بدون تفاوت است.


گفتار پنجم: دلايل ديگر
الف) دوران سی ساله خلافت
[خلافت عمر، ابوبکر، عثمان، اميرالمومنين(ع) و شش ماه امامت امام حسن مجتبی(ع) در مجموع سی سال است که آن را دوره خلافت گويند. از زمان معاويه به بعد مساله از خلافت خارج شده و ملک و پادشاهی صورت گرفته است].
در برخی کتب حديث اهل سنت، از پيامبر گرامی(ص) روايت شده است: «دوران خلافت پس از من سی سال خواهد بود و پس از آن، دوران پادشاهی فرا مي‌رسد.»[6] بکريه و برخی علمای اهل سنت، اين حديث را دليل بر خلافت ابوبکر و دو خليفه پس از وی دانسته و آن را نص معارض با نصوص شيعه مبنی بر امامت بلافصل علی(ع) به شمار آورده‏اند.[7]
وجه استدلال، اين است که دوران خلافت پس از رحلت پيامبر(ص) تا شهادت حضرت علی(ع) حدود سی سال است، بنابراين پيامبر(ص) خلافت در اين دوران را تأييد کرده است؛ در نتيجه خلافت آنان مشروعيت دارد. بر اين اساس، ابوبکر، نخستين خليفه پيامبر و علی(ع) چهارمين خليفه خواهد بود و اين، با ديدگاه اهل سنت مطابقت دارد، نه با ديدگاه شيعه.
نقد
1. اين حديث، خبر واحد است و نمی‏تواند با نصوص متواترِ امامت علی(ع) معارضه کند.
2. اين حديث فقط از طريق اهل سنت روايت شده است، و نمی‏تواند با نصوص امامت اميرالمؤمنين(ع) که از طريق شيعه و اهل سنت روايت شده، معارضه کند.
3. سعيد بن‏جُمْهان که دو حديث مزبور را از سفينه، خدمتگزار پيامبر(ص) نقل کرده است، از سوی برخی رجال‏شناسان اهل سنت قدح شده و حديث او مورد اعتماد آنان قرار نگرفته است.[8] مضمون اين حديث را احمد بن حنبل نيز روايت کرده است.[9] در سند وی علی بن زيد است که وی نيز قدح شده است.[10]
شايد به دليل همين ملاحظات بوده که بخاری و مسلم اين حديث را روايت نکرده، و به‌جای آن، حديث اثناعشر خليفه (خلفای دوازده‏گانه) را روايت کرده‏اند.

نکته : در اين حديث مصداقی روشن نشده است و لذا نمی توان آن را به عنوان نصوص خلافت بکار برد. برخلاف حديث منزلت که مصداق را مشخص می کند.
فاضل مقداد در نقد اين حديث می فرمايد: « أنّ الإخبار بالخلافة لا يستلزم أن تكون خلافتهم حقّة؛ لأنّ الإخبار لم يقع إلّا عن مطلق الخلافة بعد الموت أعمّ من كونها حقّا أو باطلا، و العام لا دلالة له على الخاص» خبر دادن به خلافت، مستلزم حق بودن آن نيست زيرا اين اخبار اعم از اين است که حق يا باطل باشد.
اما به نظر می آيد اين اشکال وارد نيست، زيرا خبر دادن سه گونه است: گاه خبر می دهد و قرينه مؤيده دارد. دوم اينکه قرينه بر خلاف است و سوم اين که نسبت به حق يا باطل بودن آن ساکت است. اين روايت اشعار دارد که مساله خلافت برتر از ملک و پادشاهی است.
فاضل مقداد در ادامه نقد خود می فرمايد: «أو يكون المراد استمرار الخلافة لشخص واحد ثلاثين سنة و هو علی عليه السّلام. و يؤيّده أنّ خليفة الرجل فی الحقيقة من استخلفه لا من تغلّب، و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لم يستخلف إلّا عليا عليه السّلام، فإن استدلّوا على استخلافه لغيره بهذا الخبر كان مصادرة. هذا كلّه مع تسليم الخبر و أنّه صحيح، و لكن نحن من وراء المنع»[11] ممکن است مراد کلام پيامبر اين باشد که خلافت يک نفر بعد از من سی سال طول می کشد و آن خلافت اميرالمومنين (ع) است. مؤيد اين نظر آن است که خليفه يک نفر آن است که خودش او را تعيين کرده باشد نه کسی که از راه ديگر جای او نشسته است. پيامبر اکرم (ص) نيز جز اميرالمومنين(ع) کسی را جانشين خود نفرمود. حال اگر آنان استدلال کنند که پيامبر با همين کلام ديگری را خليفه دانسته است، می گوييم اين مصادره به مطلوب است يعنی قبلا بايد خليفه معلوم شده باشد. البته همه اين سخنان بعد از قبول کردن صحت اين حديث است اما ما صحت آن را قبول نداريم.
نکته: يک قاعده کلی اين است که احاديثی که تنها اهل سنت نقل کرده اند نمی تواند معارض ادله ما باشد. دليل معارض وقتی محقق می شود که آن روايت را هر دو فرقه نقل کرده باشند. در اصطلاح اصولی گفته شده تعارض آن است که بين حجت و حجت باشد نه بين حجت و لاحجت.   
انشاء الله ادامه بحث در جلسه آينده بيان می شود .



[1] نهج البلاغه، سید رضی، خ40، ط 82، ط: هجرت.
[2] نهج البلاغه، سید رضی، خ3، ط 50، ط: هجرت.
[3] اللوامع الالهیه، فاضل مقداد، ص355، ط: دفتر تبلیغات اسلامی.
[4] الشافی، سید مرتضی، ج2، ص307.
[5] صحیح بخاری، ج4، ص 248، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف.
[6] الخلافة فی امتی ثلاثون سنة، ثم ملک بعد ذلک (سنن ترمذی، ج3، ص241، باب ما جاء فی الخلافه، حدیث 2226)؛خلافة النبوة ثلاثون سنة ثم يؤتی الله الملک من يشاء (سنن ابی‏داود، ص732، حدیث 4646و 4647). در ادامه حدیث آمده است ترمذى از سعيد بن جهان كه راوى اين حديث است نقل كرده كه چون او را گفتند كه مروانيان نيز خود را خليفه مى‏گويند گفت كذب بنو الزرقاء انما هم ملوك من شرّ الملوك‏.
[7]. المغنی، ج20، قسمت اول، ص189؛ .شرح المواقف، ج8، ص365؛ شرح المقاصد، ج5، ص266.
[8]. قال ابوحاتم: یکتب حدیثه ولایحتج به و قال البخاری: فی حدیثه عجائب، یروی یحیی بن سعید انه سئل عنه فلم یرضه، فقال: «باطل و غضب» و قال الساجی: «لایتابع علی حدیثه»، تهذیب التهذیب، ج3، ص308، ش 2353. .
[9]. مسند احمد بن حنبل، ج15، ص233-234، ح20383.
[10]. تهذیب التهذیب، ج5، ص686-687، ش 4878.
[11] اللوامع الالهیه، فاضل مقداد، ص355 و 356، ط: دفتر تبلیغات اسلامی.