موضوع: پندار
تعارض در نصوص امامت، آيه استخلاف و آيه مخلفين
يکی از مواردی که به عنوان تعارض با نصوص امامت
اميرالمومنين(ع) مورد استدلال برخی از اهل سنت قرار گرفته، آيه استخلاف (سوره
نور، آيه 55)
[1] است. استدلال به اين آيه و نقد آن در جلسه قبل بيان شد و
نکته ای از آن باقی ماند که در ادامه به آن اشاره می شود.
نکته ای در دلالت التزامی آيه استخلافدر صفحه 363 کتاب «براهين و نصوص امامت» چنين آمده است: «بديهی
است اين ضماير به خلفای سه گانه يا چهار گانه اختصاص ندارد بلکه عموم مومنان
صالح را شامل می شود». در اينجا سه مطلب قابل تصوير است:
1. خلافت در آيه مربوط به عموم مومنين است به اين معنا که
مومنان از نظر ايمان و عقيده و برنامه زندگی بر ديگر مردمان روی کره زمين
دارای حاکميت و اقتدار و امنيت هستند. استخلاف به اين معنا عام بوده و ديگر
بار زعامت سياسی را به همراه ندارد. مثلا وقتی گفته می شود ملت
ايران به برکت انقلاب اسلامی، دارای استخلاف است، ديگر اين کلام معنای
امامت کلامی را ندارد.
2. مراد از آيه شريفه، استخلاف بعضی از مومنين صالح
باشد، که در اين صورت مراد از آن حکومت داری و تشکيل نظام سياسی خاص
است که در خارج بر خلفای چهارگانه منطبق خواهد شد. اين معنا مورد پذيرش نيست.
3. مراد اشخاص معينی است که نظام سياسی را مديريت
می کنند، مثلا در نظام انقلاب اسلامی، مساله ولايت فقيه قرار دارد که
سمت اداره اين نظام را بر عهده دارد.
بعد از بيان اين سه مطلب می گوييم که از آيه شريفه عموم
مسلمين فهميده می شود و مراد از آن زعامت سياسی به معنای خاص نيست.
اشکال و جوابدر اشکالی گفته شده بر فرض قبول کنيم که مراد از
استخلاف در آيه عام است اما وقتی می خواهد آن استخلاف عام شکل گيرد، بدون
تحقق يک نظام مقتدر ممکن نيست. پس به دلالت التزامی، آيه استخلاف کلامی
مورد نظر ما را نيز شامل می شود و اين خلفا بودند که اين امر برايشان محقق
شد.
غير از آنچه بيان شد می گوييم آيا دلالت آيه بر زعامت سياسی،
می تواند دليلی بر آن باشد که حاکمان آن نظام ها نيز بر حق بودند؟ طبق
مبنای ما، حضرت اميرالمومنين (ع) از جانب خدای متعال و پيامبر منصوب
شده بود و ديگران اين مسند را به غصب تصرف کردند. خود آن حضرت در خطبه شقشقيه می
فرمايد: «
أَمَا وَ
اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ] ...
فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَيْنِ
قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا »
پسر ابی قحافه به ناحق پيراهن خلافت را بر تن کرد، و من ديدم که اگر با آنان
مقابله کنم به ضرر اسلام تمام می شود. از طرف ديگر دخالت نکردن کلی در
امور را نيز به صلاح نمی دانستم و لذا در جلسات آنان شرکت می کردم و
در امور جنگی به آنان مشورت می دادم. معنای اين کلام حضرت آن
است که آنچه در مصاف با کافران رخ می داد فی الجمله مورد تاييد حضرت
بود و ردعی نسبت به آن نداشتند و لذا به عنوان ثانويه مشروعيت پيدا می
کرد.
[متن کتاب]
گفتار
دوم: آيه مخلَّفين[از جمله نصوص ديگری که به عنوان تعارض با نصوص امامت
حضرت اميرالمومنين(ع) بيان شده، آيه مخلفين است که در ادامه مورد بررسی قرار
می گيرد].
قرآن
کريم در سوره فتح آيه 17 میفرمايند:
به اعراب متخلف از جنگ بگو: به زودی به جهاد با قومی
نيرومند و مجهز فراخوانده خواهيد شد يا با آنان ميجنگيد يا آنان اسلام ميآورند.
اگر گروه متخلف، فرمان جنگ را اطاعت کنند، خداوند، پاداش نيکو به شما خواهد داد و
اگر روی بگردانند ـ چنانکه قبلاً تخلف کرديد ـ به عذاب دردناکی دچار
خواهيد شد.
[2]برخی
از اهل حديث و متکلمان معتزلی و اشعری با اين آيه بر خلافت ابوبکر (و
گاهی نيز خلافت عمر) استدلال کردهاند. استدلال در شرح مواقف چنين تقرير شده
است:
كسی
كه متخلفان از جنگ را به مبارزه با گروهی نيرومند و مجهز فراخوانده،
پيامبر(ص) نبوده است؛ زيرا در آيه قبل، آمده است که متخلفان، وقتی پيروزی
مسلمانان و غنايم جنگی را مشاهده كنند، از پيامبر خواهند خواست که به آنان
اجازه دهد با آنان همراه شوند، ولی خداوند به پيامبر فرموده است که به آنان
بگويد: «
خداوند، پيشتر به ما گفته
است که شما هرگز پيرو ما نخواهيد بود.»
[3]
بنابراين پيامبر(ص) ميدانست که آنان هرگز از او پيروی نخواهند کرد. در اين
صورت، چگونه آنان را به جنگ با سپاهيان نيرومند دعوت کرده است؟ از طرفی
دعوتکننده متخلفان به جنگ با کافران و مشرکان، علی(ع) هم نبوده است، زيرا
در دوران خلافت او با کافران و مشرکان جنگی رخ نداد، بلکه جنگها با
مسلمانان و دربارة امامت بود. اين دعوت، پس از علی(ع) هم نبوده است؛ زيرا
حکام پس از او (حکام بنیاميه و بنیعباس) از نظر ما ستمکار و از نظر
شيعه کافر بودهاند. در نتيجه عبارت «
فان تطيعوا
يؤتکم الله اجرا حسناً» با آنان سازگاری ندارد.؛
بنابراين، دعوتکننده به چنين مبارزهای يکی از خلفای سهگانه
بوده است. در نتيجه، خلافت ابوبکر ثابت ميشود، بلكه ظاهر، اين است که مقصود
ابوبکر است و مراد از قوم مذکور (اولی
بأس شديد) بنی حنيفه اصحاب مسيلمه کذاب است.
[4]ابنحزم
نيز آيه متخلَّفين را دليل بر خلافت خلفای سهگانه (ابوبکر، عمر و عثمان)
دانسته است.
[5]
شيخ طوسی نيز استدلال به آيه مزبور بر خلافت ابوبکر و عمر را از گروهی
از مخالفان شيعه نقل کرده است که ظاهراً مقصود ابوعلی جبايی و پيروان
اوست.
[6]ارزيابی
و نقداستدلال
ياد شده بسيار سست و بیاساس است، زيرا تخلفکنندگان مورد بحث در اين آيه،
کسانياند که در سال ششم هجری که صلح حديبيه در آن واقع شد، از حرکت به سوی
مکه تخلف کردند، چنانکه ميفرمايد: ﴿
سَيقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا
وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَيسَ فِی
قُلُوبِهِمْ...﴾؛
[7]
تخلفكنندگان از اعراب خواهند گفت: اموال و زن و فرزندانمان ما را به خود مشغول
كرد (از همراهی با شما بازداشت) پس برای ما استغفار كن. آنان چيزی
را بر زبان ميرانند كه در دلهايشان نيست.»
خداوند،
پيامبر(ص) را از آينده آنان باخبر ساخته و فرموده است: «
در آينده که شما به پيروزيهايی دست يافته و غنايمی به
دست ميآوريد، آنان، همراهی با شما را پيشنهاد خواهند داد.»
مقصود
از اين غنايم ـ چنانکه مفسران گفتهاند ـ غنايم خيبر است. خداوند، مقرر كرد غنايم
خيبر به کسانی داده شود که در حديبيه شرکت داشتند، و مقصود از جمله ﴿
قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ﴾
[8] همين است. مدلول
جمله مزبور، اين نيست که آنان هيچگاه از پيامبر(ص) پيروی نخواهند کرد و در
هيچ جنگی با او نخواهند بود. بر اين اساس، مقصود از آيه ﴿
قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ
أُولِی بَأْسٍ شَدِيدٍ ... ﴾
اين است که پيامبر(ص) تخلفکنندگان از حديبيه را به مبارزه با اقوام نيرومندی
دعوت خواهد کرد. روشن است که پيامبر(ص) پس از ماجرای حديبيه، مسلمانان را به
مبارزههای بسياری با دشمنان اسلام فرا خواند.
[9]
پس اين سخن که پيامبر(ص) متخلفان از حديبيه را به جنگ با دشمنان قدرتمند و
شوكتمندِ اسلام دعوت نکرده نادرست است.
[10]نادرستی
اين استدلال، تا حدی است که فخرالدين رازی نيز آن را نقد کرده و پس از
نقل اقوال درباره اين که مقصود از قوم نيرومند
﴿اولی بأس شديد﴾
چه کسانی بودهاند و چه کسی تخلفکنندگان را به جنگ با آنان دعوت
کرده، گفته است: «
قويترين وجوه اين است که
پيامبر(ص) آنان را به جهاد با کافران و مشرکان دعوت کرده است… . اگر مقصود کسانی
که گفتهاند ابوبکر آنان را به مبارزه با بنیحنيفه دعوت کرد، اين است که وی
پس از پيامبر(ص) اين کار را انجام داد، سخن درستی است و اگر مقصودشان اين
است که پيامبر(ص) آنان را دعوت به جنگ نکرده است و اين کار نخست، توسط ابوبکر
انجام گرفت، سخن درستی نيست.»
[11]آلوسی
از ابوحيان نقل کرده است: «
اين سخن
که تخلفکنندگان در زمان پيامبر به هيچ جنگی دعوت نشدند، درست نيست، زيرا
بسياری از آنان با جعفر بنابیطالب در جنگ موته شرکت کردند، و نيز در
جنگ با هوازن، همراه پيامبر(ص) بودند و در غزوه تبوک نيز حضور داشتند… . انصاف،
اين است که آيه بر امامت ابوبکر دلالت ندارد.»
[12]نکته
پايانی اينکه ابن حزم برای اثبات اين ادعا که تخلفکنندگان هيچگاه از
طرف پيامبر(ص) به جنگ با کافران و مشرکان فراخوانده نشدند، به آيه 83 سوره توبه
استدلال کرده است.
[13]
آيه چنين است: ﴿
فَإِن رَّجَعَكَ اللّهُ إِلَى طَآئِفَةٍ مِّنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ
لِلْخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِی أَبَداً وَلَن تُقَاتِلُواْ مَعِی
عَدُوّاً﴾؛
«
هر گاه خداوند تو را به گروهی از
آنان باز گرداند، از تو اذن خواهند خواست که در نوبت ديگر با تو برای جنگ از
مدينه خارج شوند. به آنان بگو: هرگز با من از مدينه خارج نخواهيد شد و هرگز همراه
من با هيچ دشمنی نخواهيد جنگيد.»
اين
استدلال، بسيار بیپايه است، زيرا آيه توبه مربوط به جنگ تبوک است که در سال
نهم هجری رخ داد، و آيه فتح (آيه مورد بحث) مربوط به ماجرای حديبيه است
که در سال ششم هجری واقع شد. ربط دادن اين دو آيه به يکديگر ناشی از بیتوجهی
به وقايع تاريخی است.
[14] گفتار
سوم: حديث اقتدا[بعد از بيان دو آيه
که به عنوان معارض با نصوص امامت به آنها استدلال شده به بررسی برخی
از رواياتی نيز که به همين منظور مورد استدلال قرار گرفته می پردازيم
. از جمله اين احاديث حديث اقتدا است. اما اين حديث از جهت سند از طرف برخی
علمای بزرگ اهل سنت رد شده و از جهت دلالت نيز مخدوش است که در ادامه مورد
بررسی قرار می گيرد].
در
برخی مجامع حديثی اهل سنت از پيامبر(ص) روايت شده است: «اقتدوا باللذين من بعدی
أبیبکر و عمر؛
[15]
به دو نفر پس از من اقتدا کنيد که عبارتاند از: ابوبکر و عمر.» بکريه از اين حديث
با عنوان نص بر امامت ابوبکر و عمر ياد کردهاند، چنانکه برخی از متکلمان
معتزله و اهل سنت نيز اين حديث را معارض با نصوص شيعه بر امامت علی(ع)
شمردهاند.
[16]نقد سندیحديث
اقتدا از نظر سند در حدی نيست که در جايگاه نص بر امامت ابوبکر و عمر
پذيرفته شود. اينجا سخنان عدهای از مشاهير و بزرگان اهل سنت را در نقد سند
حديث اقتدا يادآور ميشويم.
1.
ابنحزم اندلسی (متوفای 475ق) گفته
است اگر ما تدليس را جايز ميدانستيم در اين باره به حديث «اقتدوا
باللذين من بعدی أبی بکر و عمر» استدلال ميکرديم؛ ولی اين حديث
صحيح نيست و خداوند ما را از احتجاج به چيزی که درست نيست در پناه خود دارد.
[17]2.
برهان الدين عبری فرغانی حنفی (متوفای 743ق) گفته است: «
برخی با استناد به حديث «اقتدوا باللذين من بعدی ابیبکر
و عمر» بر حجيت اجماع آن دو استدلال کردهاند، زيرا پيامبر(ص) ما را به پيروی
از آنها امر کرده است، و مدلول ظاهری امر، وجوب است؛ پس مخالفت با آن، حرام
خواهد بود. مقصود از حجيت اجماع آنان چيزی جز اين نيست. پاسخ، اين است که
حديث چنانکه در شرح طوالع بيان کردهايم، ساختگی است.»
[18]3.
شمسالدين ذهبی (متوفای 747ق) با نقل سخنان بزرگان رجال و حديث اهل
سنت، سند آن را نقد کرده است.
[19]4.
ابنحجر عسقلانی (متوفای 852ق) نيز همچون ذهبی در مواضع
گوناگون، سند حديث اقتدا را نادرست دانسته است.
[20]5.
شيخ الاسلام هروی شافعی (متوفای 916ق) حديث اقتدا را از احاديث
جعلی احمد جرجانی دانسته است.
[21]