درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/09/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حديث منزلت و دلالت آن بر امامت حضرت علی(ع)

 

تقرير ديگری که برای دلالت حديث منزلت بر امامت اميرالمومنين (ع) بيان شده موافقت مستثنی و مستثنی منه در اطلاق و تقيد است. اگر مستثنی متوجه زمان خاصی است، مستثنی منه نيز مقيد به همان قيد خواهد بود. در اين حديث مستثنی مقيد بوده و نبوت بعد از پيامبر استثنا شده است. اين امر بين گر آن است که جميع منزلت ها جز آنچه استثنا شده ثابت است. و لذا معنای اين حديث آن خواهد بود که ای مردم علی (ع) بعد از من دارای مقام خلافت است.

 

تقرير چهارم: مطابقت مستثنا و مستثنا منه در اطلاق و تقييد

استثنا شدن مقام نبوت از امام علی(ع) پس از پيامبر باعث اثبات ساير منزلت‌ها برای ايشان پس از پيامبراکرم(ص) است. زيرا همان طور که استثناء به صورت مطلق، اطلاق مستثنا‌منه را ثابت می‌کند؛ استثناء به صورت مقيد نيز، مقيد بودن مستثنامنه را ثابت می‌کند. برای مثال اگر گفته شود: با دوستانم ملاقات کردم، مگر زيد در مدرسه، مفاد اين عبارت، آن اين است که گوينده با دوستانش به جز زيد در مدرسه ملاقات کرده است. بنابراين، مفاد حديث منزلت، اين است که منزلت‌های هارون(ع) نسبت به موسی(ع) به جز نبوت که استثنا شده است، و برادری نسبی که مستثنا بودن آن بديهی است، برای علی(ع) نسبت به پيامبر اسلام(ص) پس از آن حضرت ثابت است. يکی از منزلت‌های هارون خلافت او بود. بنابراين، مقام خلافت پيامبر(ص) برای علی(ع) پس از رسول خدا(ص) ثابت خواهد بود.[1]

اشکال

مقصود از کلمه «بعدی» در جمله «لا نبی بعدی» پس از نبوت رسول خدا(ص) است، نه پس از رحلت آن حضرت؛ زيرا تشبيه علی(ع) به هارون(ع) بايد با شرايط هارون(ع) در واقع و نفس الأمر همانند باشد، و هارون(ع) پس از رحلت موسی(ع) مقام نبوت نداشت، تا جمله «لا نبی بعدی» آن را استثناء کند، ولی او پس از تحقق مقام نبوت برای موسی(ع) دارای مقام نبوت بود، و جمله «لا نبی بعدی» همين مطلب را استثناء می‌کند. بنابراين، استدلال مزبور ناتمام است. گواه ديگر بر اين مطلب، آن است که استثناء از نظر زمان با مستثنا منه هماهنگ است؛ برای مثال اگر گفته شود: زيد از من يک ميليون تومان طلب دارد مگر يکصد هزار تومان، اثبات و نفی در اين سخن ناظر به زمان حال است، و غير از آن نيازمند قرينه است.[2]

پاسخ: متکلمان شيعه به اين اشکال، دو پاسخ داده‌اند:

1. مفاد ظاهری کلمه «بعدی» بعديت زمانی است، چنان‌که اگر گفته شود: فلان فرد وصی من پس از من است، يا فلان مال را پس از من به فقيران اعطا کنيد، مقصود پس از درگذشت اوست.[3]

اما اين پاسخ، استوار نيست، زيرا در دو مثال ياد شده بر اينکه مقصود پس از مرگ است قرينه وجود دارد، ولی چنين نيست که کلمه بعدی هر جا استعمال شود بدون وجود قرينه بر زمان پس از مرگ دلالت کند، چنان‌که اگر فردی بگويد: فلان فرد را پس از من بر ديگران مقدم بدار، يا پس از من سخن بگو، مقصود پس از زمان مرگ او نيست، بلکه زمان حيات اوست و دست‌کم می‌تواند ناظر به زمان حيات او نيز باشد، و اگر زمان حيات را اراده کند، سخن مجازی نگفته است.[4]

2. هر گاه مقصود از «لا نبی بعدی» نفی نبوت علی(ع) پس از نبوت رسول خدا(ص) باشد، يعنی پس از پيامبری رسول گرامی اسلام(ص) فرد ديگری دارای مقام نبوت نخواهد بود، در اين صورت، از نظر زمان اطلاق دارد، هم زمان حيات پيامبر(ص) را شامل می‌شود و هم زمان پس از رحلت آن حضرت را. بنابراين، مقتضای مطابقت استثناء با مستثنا منه اين است که به جز نبوت، ديگر منزلت‌ها (که منزلت خلافت و امامت از آن جمله است) برای علی(ع) در زمان حيات پيامبر(ص) و پس از زمان او اثبات شود، و اگر دليل خاصّی بر نفی خلافت و امامت او در برخی از اين زمان‌ها دلالت کند، به آن ملتزم خواهيم شد. در غير اين صورت، خلافت وی در زمان حيات پيامبر(ص) و پس از رحلت او ثابت خواهد بود.[5]

گفتار چهارم: پاسخگويی به اشکالات

تا اينجا تقريرهای چهارگانه در استدلال به حديث منزلت بر امامت علی(ع) را بيان کرديم و اشکالاتی که درباره اين تقريرها مطرح شده بود را نيز تبيين و تحليل کرديم و به آنها پاسخ داديم. در اين باره اشکالات ديگری نيز مطرح شده است که در اين بخش به تبيين و تحليل آنها می‌پردازيم.

اشکال: استخلاف هارون، منزلت جديدی نبود

اگر هارون(ع) تا بعد از درگذشت موسی(ع) باقی می‌ماند و رهبری امت موسی(ع) را بر عهده می‌گرفت مطلب يا منزلت جديدی رخ نمي‌داد؛ زيرا وی در زمان موسی(ع) دارای مقام خلافت بود. بنابراين، مطابق تشبيه علی(ع) به هارون در حديث منزلت، بايد برای علی(ع) نيز پس از پيامبر(ص) منزلت جديدی حاصل نشده باشد، و چون او در زمان پيامبر(ص) منزلت امامت را نداشت، پس از پيامبر(ص) نيز چنين منزلتی نداشت.[6]

پاسخ

1. علی(ع) در زمان پيامبر(ص) ـ با توجه به نصوص امامت مانند حديث منزلت و غير آن ـ دارای منزلت امامت بود و حق تصرف در امور را به عنوان خلافت و نيابت از پيامبر(ص) داشت، گرچه اصطلاحاً امام ناميده نمی‌شد، زيرا در اصطلاح به کسی امام گفته می‌شد که رهبری بالاتر از او نباشد؛ چون در چنين صورتی، تصرفات او به عنوان خلافت و نيابت از رهبر بالاتر انجام می‌شود. بنابراين، منزلت علی(ع) در باب امامت و خلافت دقيقاً با امامت و خلافت هارون(ع) همانند بوده است، و اگر مقصود عنوان امام است، اين عنوان برای هارون(ع) در زمان موسی(ع) موجود نبود، پس اگر هارون باقی می‌ماند، حصول اين عنوان برای او جديد بود.

2. اثبات خلافت هارون(ع) پس از موسی(ع) ـ اگر هارون(ع) باقی می‌ماند ـ منوط به اين نيست که اين خلافت او پس از موسی(ع) همان خلافت در زمان موسی(ع) باشد، بلکه استمرار خلافت پيشين و حدوث خلافتی جديد، در اين باره يکسان است، زيرا خلافت و امامت در دو زمان از نظر حقيقت يکسان است، ولی از نظر خصوصيات مصداقی متفاوت است. در اين صورت، برای اثبات خلافت و امامت علی(ع) تشبيه آن به خلافت هارون(ع) کافی است، خواه تشبيه به خلافت او در زمان موسی(ع) باشد يا خلافت وی پس از موسی(ع)، زيرا اين خصوصيت‌ها نفياً و اثباتاً در اين مسئله تأثيری ندارد.

مثال: اگر زيد از زمان قبل تا کنون وکيل عمرو باشد، و خالد به بکر بگويد منزلت تو به من مثل منزلت زيد به عمرو است، اين تشبيه، وکالت بکر را برای خالد اثبات می‌کند، در حالی که طبق آنچه در اشکال مطرح شد، اين سخن، وکالت او را اثبات نمی‌کند، زيرا برای زيد که هم اکنون وکيل عمرو است، منزلت جديدی حاصل نشده است، ولی برای بکر، منزلت جديدی حاصل شده است، در حالی که اين سخن را هيچ عاقلی نمی‌پذيرد، و بکر را وکيل خالد می‌شمارد. بنابراين، آنچه ملاک است، اصل وکالت است، نه استمرار يا تجدد آن. پس علی(ع) نيز طبق حديث منزلت، خليفه پيامبر(ص) پس از اوست؛ خواه در زمان پيامبر(ص) دارای مقام خلافت و امامت بوده باشد يا نه؟[7]

[نکته: اگر در قيد «لا نبی بعدی» که پيامبر اکرم (ص) از روی حکمت در اين حديث بيان فرموده دقت شود اين سوال مطرح می شود که چرا حضرت می خواسته بحث نبوت حضرت اميرالمومنين(ع)‌ را دفع کند؟ اين نشان می دهد که جمله ايشان همه منزلت ها را ثابت می کند و حتی شامل نبوت هم می شود و لذا آن حضرت اين قضيه را استثنا نموده است. اين نکته نشان می دهد که مساله خلافت در اين حديث خيلی پر رنگ است و الا اگر تنها مساله افضليت مطرح بود ديگر آن آن حضرت، اين استثناء را نمی آورند.]

اشکال: ولايت ابوبکر در زمان پيامبر(ص)

اگر مقصود پيامبر(ص) از حديث منزلت اثبات امامت علی(ع) بود، نمی‌بايست در زمان خود به فرد ديگری مقام ولايت و امامت بدهد، به گونه‌ای که ولايت او علی(ع) را نيز شامل می‌شود، در حالی که پيامبر(ص) در مواردی ابوبکر را بر علی(ع) ولايت داد، يکی در سفر حج قبل از حجه الوداع، و ديگری در امامت نماز هنگام بيماری منتهی به رحلت آن حضرت.[8]

پاسخ

روايات درباره ولايت و امامت ابوبکر در سفر حج، مختلف است، براساس برخی از روايات، پيامبر(ص) علی(ع) را فرستاد تا سوره برائت را از ابوبکر که قبلا مأموريت اين‌ کار را يافته بود بگيرد و آن را بر مشرکان در مکه بخواند، و علی(ع) رهبری کاروان را عهده ‌دار شد و بر پايه رواياتی ديگر، ابوبکر، رهبری کاروان را ادامه داد و امير الحاج بود.[9] در اين صورت، اين روايات با يکديگر ناسازگارند، و اين مسئله به صورت علمی ثابت نخواهد شد، و معارض مدلول حديث منزلت درباره خلافت علی(ع) نخواهد بود، زيرا مفاد آن اين است که در زمان غيبت رسول اکرم(ص) علی(ع) رهبری مسلمانان را بر عهده خواهد داشت.

[در اينجا دو دسته روايات است که با هم ناسازگار است و وقتی چنين شد از اعتبار می افتد. و لذا حديث منزلت بلامعارض خواهد ماند . قاعده اين است که شما معارضی را بيان کنيد که قطعی باشد و الا با احتمال در مقابل دليل حجتی ندارد.]

ثانياً: بر فرض که ابوبکر پس از گرفته شدن آيات برائت از او، همچنان رهبر کاروان بوده باشد، دليل بر اين نخواهد بود که بر علی(ع) نيز ولايت داشته است، زيرا دلالت حديث منزلت بر امامت علی(ع) اطلاق دارد و همه زمان‌ها و همه افراد را شامل می‌شود، ولی سرپرستی ابوبکر بر کاروان حج به زمان و افراد خاص اختصاص دارد، به ويژه آنکه علی(ع) از آغاز در جمع کاروان حج نبود، و برای ابلاغ آيات برائت به مشرکان اعزام شد و مأموريت ويژه‌ای داشت.[10]

[بر فرض که صحت اين روايات را بپذيريم می گوييم آن گاه که پيامبر اکرم(ص)، ابوبکر را به عنوان امير حاج برگزيد، حضرت علی (ع) در آن مجموعه نبوده و برای ماموريتی فرستاده شده بودند. بعد که آن حضرت به مجموعه پيوست احتمال می دهيم به حکم ايشان چون دارای مقام امامت بودند، مساله ديگری بوده و مشمول امارت ابوبکر نباشند. بنابراين اين نکته شما امری احتمالی است و اين نقض احتمالی نمی تواند دليل را مخدوش کند.

:: سيد مرتضی (ره) شخصيت برجسته و ممتازی بودند. ابوالعلی معری فردی فيلسوف بود از وی وقتی در مجلس سيد مرتضی حاضر شده بود در باره ايشان سوال کردند گفت:

يا سائلی عنه لمّا جئت أسأله فإنّه الرجل العاری عن العار

لو جئته لرأيت الناس فی رجل و الدّهر فی ساعة و الأرض فی دار

اى كه از سيد مرتضى پرسى: آگاه باش: مردى است كه از هر عيب و عارى برى است. اگر خدمتش دريابى، بينى كه بشريت در اين مرد مجسم شده و روزگار در يك لحظه خلاصه شده و جهانى در كنج خانه‌اى جاى گرفته.

:: کوفی عنان وقتی که دبير کل سازمان ملل بود، با مقام معظم رهبری ملاقاتی داشت. بعد از وی سوال درباره ايشان شد گفت: من تا کنون با رجال سياسی زيادی ملاقات کرده ام اما تا کنون با چنين شخصيتی برخورد نکردم. ابهت و برجستگی ايشان بی نظير بود.]

ثالثاً: درباره امامت ابوبکر در نماز دقيقاً معلوم نيست که امامت ابوبکر در نماز به دستور پيامبر(ص) بوده است، بلکه احتمال دارد اين کار به دستور عايشه انجام شده باشد. آنچه اين احتمال را تقويت می‌کند اين است که وقتی پيامبر(ص) متوجه شد ابوبکر به امامت نماز جماعت ايستاده است، خطاب به عايشه فرمود: «انکنّ کصويحبات يوسف؛[11] شما مانند زنانی هستيد که فريفته يوسف(ع) شده بودند.» مفاد اين تشبيه آن است که عايشه به دليل علاقه‌ای که به پدرش داشت، وقتی ديد پيامبر(ص) به دليل بيماری شديد نمی‌تواند به مسجد برود، او را به امامت نماز برانگيخت.

گواه ديگر اين احتمال، آن است که پيامبر(ص) وقتی از اقامه نماز جماعت از سوی ابوبکر آگاه شد، با زحمت و سختی در حالی که علی(ع) و فضل بن عباس او را کمک می‌کردند، به مسجد رفت و خود، امامت نماز جماعت را انجام داد.[12] بديهی است اگر امامت ابوبکر در نماز به اذن و دستور پيامبر(ص) بود، چنين اقدامی نمی‌کرد.

گفته شده است: سخن پيامبر(ص) که فرمود: «انکنّ کصويحبات يوسف» بدان علت بود که وقتی اذان نماز گفته شد، پيامبر(ص) فرمود ابوبکر را بگوييد نماز جماعت را امامت کند. عايشه به پيامبر گفت: ابوبکر به لحاظ روحی تحمل اين را ندارد که به جای شما امام جماعت شود . بهتر است عمر اين مسئوليت را برعهده‌ بگيرد، پيامبر(ص) در اين هنگام جمله مزبور را فرمود.[13]

اين توجيه، پذيرفته نيست؛ زيرا تشبيه پيامبر(ص) دقيق و طبق با واقع بوده است. درباره يوسف(ع) وی هيچ‌گونه رجوعی به زنان دلباخته او نداشت و آنان در هيچ امری با او مخالفت نکردند، و تنها دلباخته و فريفته وی بودند. بنابراين، مقتضای واقع‌نگری در تشبيه پيامبر(ص) اين است که عايشه درباره امامت نماز نسبت به پدر خود علاقه‌مند و مشتاق بود و می‌خواست با اين کار، افتخاری را برای خود و پدرش کسب کند.

درباره قرينه دوم برای تأييد احتمال ياد شده گفته شده است: پيامبر(ص) ابوبکر را از نماز برکنار نکرد، بلکه نماز را به امامت ابوبکر انجام داد.

اين سخن، بی‌پايه است، زيرا با احاديث صحيح نزد اهل سنت معارض است. در احاديث صحيح تصريح شده است که وقتی پيامبر(ص) وارد مسجد شد، خود امامت جماعت را بر عهده گرفت و ابوبکر به ايشان اقتدا کرد.[14] مضافا بر اينکه اين امر با امامت مطلق پيامبر(ص) بر همه افراد و در همه حالات منافات دارد. فرضيه متعدد بودن امامت ابوبکر در نماز و اينکه در موردی او نسبت به پيامبر(ص) امام بود و در مورد ديگر، مأموم؛ باطل است، زيرا همان‌گونه که امام شافعی تصريح کرده است، امامت ابوبکر در نماز در زمان بيماری پيامبر(ص) در پايان عمر، يک بار بوده، و در آن مورد نيز پس از آنکه پيامبر(ص) وارد مسجد شد، امامت جماعت را بر عهده گرفت و ابوبکر به او اقتدا کرد.[15]

اشکال: عموميت نداشتن خلافت علی(ع)

پيامبر(ص) در سفر حجه الوداع، علی(ع) را به يمن فرستاد، و فرد ديگری را جانشين خود در مدينه کرد. اين عمل پيامبر(ص) بيانگر آن است که خلافت علی(ع) در مدينه در زمان پيامبر(ص) به جريان سفر به تبوک اختصاص داشته، و عموميت نداشته است، به گونه‌ای که با غيبت پيامبر(ص) علی(ع) رهبر مسلمانان در مدينه بوده باشد.[16]

پاسخ

همان‌گونه که در متن اشکال آمده است، وقتی پيامبر(ص) در سفر حجه الوداع فرد ديگری غير از علی(ع) را جانشين خود در مدينه ساخت، علی(ع) در مدينه حضور نداشت، بلکه به يمن اعزام شده بود. اشکال، آن‌گاه وارد بود که اولاً: علی(ع) در مدينه حضور می‌داشت، و پيامبر، فرد ديگری را متولی امور مدينه می‌ساخت، ثانياً: ولايت او علی(ع) را هم شامل می‌شد، زيرا اين مطلب، قابل تصوير است که با حضور علی(ع) در مدينه بنابر مصالح ويژه‌ای، فرد ديگری از سوی پيامبر(ص) متولی امور مدينه شود، ولی علی(ع) مشمول و محکوم ولايت او نباشد، چنان‌که سپردن امور مردم با حضور پيامبر(ص) به فردی ديگر نيز متصور است، و در اين فرض، فردی که متولی امور شده است بر پيامبر(ص) ولايت ندارد.


[1] تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج2، ص221 ـ 222؛ المنقذ من التقلید، ج2، ص353.؛ تقریب المعارف، ص150
[2] المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج20، قسمت اول، ص163.
[3] المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصی، ج2، ص353.
[4] الشافی، سید مرتضی، ‌ ج3، ص25 ـ 26.
[5] الشافی، سید مرتضی، ج3، ص25؛ تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج2، ص223؛ المنقذ من التقلید، ج2، ص353-354.
[6] المغنی، قاضی عبد الجبار معتزلی، ج20، قسمت اول، ص168.
[7] تلخیص الشافی، شیخ طوسی، ج2، ص229 ـ 230.
[8] المغنی، قاضی عبدالجبار معتزلی، ج20، قسمت اول، ص177.
[9] ر.ک: تفسیر طبری، ج10، ص76؛ مجمع البیان، ج5-6، ص3.
[10] الشافی، سید مرتضی، ج3، ص62 ـ 63.
[11] الصواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص21، الإمامة و السیاسة، ج1، ص4، سیرۀ ابن هشام، ج2، ص652.
[12] تاریخ طبری، ج3، ص197.
[13] صحیح مسلم، ج1، ص314، کتاب الصلاة، باب استخلاف الامام اذا عرض له عذرحدیث95.
[14] صحیح مسلم، ج1، ص314، نیز ر. ک: صحیح بخاری، ج4، باب الرجل یأتم بالامام و یأتم الناس بالمأموم.
[15] فتح الباری، ج2، ص138، از دقت در روایات اهل سنّت نیز همین مطلب به دست می‌آید. ر.ک: دلائل الصدق، ج2، ص632-363.
[16] المغنی، قاضی عبدالجبار معتزلی، ج20، قسمت اول، ص177.