موضوع: حديث
منزلت و دلالت آن بر امامت حضرت علی(ع)
بررسی دلالت حديث منزلت و تقريرهای بيان
شدهگفته
شد يکی از نصوص امامت حضرت اميرالمومنين(ع) حديث منزلت است که در آن رسول
خدا (ص) به ايشان حضرت فرمود: «
أنت منّی بمنزله هارون
من موسی الّا انّه لا نبی بعدی». برای استدلال به
اين روايت، دو نکته در ابتدا بيان می شود: اول اينکه اين حديث دربردارنده
عموميت منازل غير از آنچه استثنا شده است و دوم اينکه يکی از آن منزلت ها،
خلافت و امامت است. در جلسه گذشته بيان شد که دو امر دلالت بر عموميت منازل دارد: يکی
اسم جنس مضاف است که به اعتراف مشايخ علم اصول، از ادوات عموم است و ديگری
استثناء در روايت است که آن هم بيان گر تعميم است.
نکته: يکی از دوستان نکته ای را
فرمودند که دقيق و قابل پذيرش است. ايشان می گويند: اگر از مساله عموميت
منازل غمض عين کنيم، آيا نمی توان قدر متيقنی از حديث اخذ کرد؟ برای
اين منظور به قرينه مقام رجوع می کنيم. پيامبر اکرم (ص) وقتی اين روايت
را بيان می فرمايند که حضرت اميرالمومنين (ع) را به عنوان جانشين خويش در مدينه
تعيين می کنند. خود همين قرينه بيان گر آن است که مراد حضرت از منازل، منزلت
خلافتی است که هارون از آن برخوردار بودند.
اين
نکته خوبی است و می توان گفت که از قرينه مقام و مناسبت حکم و موضوع می
توان استفاده کرد که قدر متيقن از حديث منزلت، مساله خلافت است. با اثبات اين مطلب
می توان گفت ديگر فارغ از اثبات عموميت منازل، مساله جانشينی توسط اين
روايت ثابت خواهد شد. حال اگر سوال شود درست است که مساله خلافت فهميده می
شود اما توسعه آن به خلافت امت چگونه است، در پاسخ می گوييم خواه مساله خلافت
از عموميت منازل استفاده شود يا قرينه مقام، بايد دانست که مورد مخصص نيست «العبره
به عموم اللفظ لا بخصوص المورد».
بر
حديث منزلت تقريرهايی بيان شده که خلاصه آن چنين است:
1.
حضرت هارون(ع) در زمان حياتش خليفه حضرت موسی (ع) بود، اما ايشان قبل از
حضرت موسی (ع) از دنيا رفتند. اگر ايشان زنده می ماند، بعد از حضرت
موسی(ع) قطعا خليفه می شد. دليل اين مطلب نيز آن است اگر حضرت موسی
(ع) چنين نمی کرد نشان دهنده آن بود که فردی برتر از هارون برتر وجود
داشته است. در اين صورت به حضرت موسی (ع) اشکال می شود که چرا آن برتر
را جانشين نکرده است؟ و اگر حضرت هارون(ع) در آن زمان افضل بودند و به جهت عيبی
افت کرده است، منقصت در مقام نبوت ايشان حاصل می شود و اين نيز پذيرفته شده
نيست. در بحث ما نيز رسول خدا (ص) حضرت علی (ع) را به عنوان جانشين معرفی
کرد و آن حضرت بعد از پيامبر باقی بودند، پس مقام خليفه گی ايشان
ادامه دارد.
2.
تقرير دوم بر اساس اهليت خلافت است نه اصل خلافت. حضرت هارون(ع) قطعا اهليت خلافت
را داشتند. حضرت علی (ع) نيز در ميان اصحاب پيامبر، شايستگی اين امر
را داشتند.
3.
تقرير سوم اين است که يکی از منزلت های هارون (ع) اين بود که واحب
الطاعه بودند و اين به دو جهت بود: يکی اينکه نبی بودند و ديگر اينکه
خليفه نبی بودند. حال پيامبر اکرم (ص) فرمودند: يا علی نسبت تو به من
مانند نسبت هارون به موسی (ع) است. يعنی تو نيز دارای منزلت
وجوب اطاعت هستی.
4.
تقرير چهارم مربوط به مستثنی و مستثنی عليه است .
[متن
کتاب]
گفتار سوم: تقريرهای چهارگانهمتکلمان
شيعه، استدلال به حديث منزلت بر امامت حضرت علی(ع) را به گونههای
مختلفی تقرير کردهاند. در اينجا چهار تقرير را از نظر میگذرانيم.
تقرير اول: جانشينی هارون پس از موسی(ع)يکی
از منزلتهای هارون(ع) جانشينی وی پس از حضرت موسی(ع)
بود. زيرا او در زمان حيات موسی(ع) جانشين وی شد، و اگر با وجود او
شخص ديگری جانشين موسی(ع) میشد، بيانگر نقصان در مقام هارون(ع)
بود که با مقام نبوت او سازگاری نداشت.
پيامبر(ص)
در حديث منزلت، همه منزلتهای هارون را به جز پيامبری برای علی(ع)
اثبات کرده است. پس منزلت جانشينی پيامبر(ص) برای علی(ع) ثابت
است.
[1] اشکالهارون(ع)
به نصّ قرآن کريم، شريک حضرت موسی(ع) در امر نبوت بود ﴿
و أشرکه فی امری﴾.
بنابراين در غيبت حضرت موسی(ع) به دليل اينکه دارای مقام نبوت بود، بر
قوم موسی(ع) ولايت و امامت داشت، و به اينکه موسی(ع) او را جانشين خود
سازد نيازی نداشت، و جملة ﴿
وَقَالَ
مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ
وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ نيز
با مطلب ياد شده منافات ندارد، زيرا اولاً: جمله ﴿
اخلفنی فی قومی﴾
عين سخن موسی(ع) نيست، بلکه مفاد آن نقل شده است، و ثانياً: میتوان
آن را دستوری ارشادی و نصيحتآميز دانست، چنانکه جمله ﴿
واصلح و لا تتبع سبيل المفسدين﴾
همين گونه است، زيرا اگر موسی(ع) نيز او را به اصلاح گری و دوری
گزيدن از روش مفسدان دستور نمیداد، اين کار بر هارون(ع) لازم بود.
[2]پاسخ1.
اگر چه هارون(ع) به مقتضای اينکه در هدايت و رهبری بنی اسرائيل
شريک موسی(ع) بود، هم مقام نبوت را دارا بود و هم مقام امامت را، ولی
حق اعمال امامت به موسی(ع) اختصاص داشت و اعمال امامت توسط هارون(ع) وابسته
به اذن موسی(ع) بود و جمله ﴿
اخلفنی
فی قومی﴾ نيز بيانگر همين مطلب
است.
2.
اينکه قرآن کريم در نقل سخن پيامبران و ديگران بايد عين الفاظ يا ساختار زبانی
سخن آنان را نقل کند، دليلی در دست نيست، بلکه مقتضای اعجاز بيانی
قرآن کريم اين است که آن را تغيير دهد، ولی اين تغيير لفظی و زبانی،
به گونهای نخواهد بود که مفاد و مدلول کلام را تغيير دهد، زيرا در آن صورت
نقل قول، لغو، و نسبت سخن به ديگری دروغ خواهد بود، و در نادرستی چنين
نسبتی به ساحت خداوند متعال ترديدی نيست. بنابراين، ظاهر آيات قرآن در
نقل قولها همانند موارد ديگر، حجت است و بدون دليل معتبر، نمیتوان آن را
ناديده گرفت.
3. با توجه به نکته اول، مقايسه جمله ﴿
اخلفنی فی قومی﴾
با جمله ﴿
واصلح و لا تتبع سبيل
المفسدين﴾ نادرست است، زيرا صالح و مصلح
بودن و از راه و روش مفسدان دوریگزيدن، به رهبران جامعه اختصاص ندارد، بلکه
وظيفه هر انسان ديندار و خداپرستی است. پس، فرمان موسی(ع) به اصلاح و
دوریگزيدن از روش تبهکاران، ارشادی و تأکيدی است، ولی
فرمان او به جانشينی وی در امر رهبری سياسی بنیاسرائيل
تأسيسی و تکليفی است.
تقرير دوم: شايستگی هارون(ع) برای جانشينی
موسی(ع)به
جای آنکه خلافت هارون(ع) پس از موسی(ع) به عنوان منزلت تقديری و
فرضی هارون(ع) مبنای مقايسه و تشبيه در حديث منزلت قرار گيرد، میتوان
شايستگی خلافت پس از موسی(ع) را مبنا قرار داد که تقديری و فرضی
نيست،
[3]
زيرا شايستگی
[4]
خلافت غير از فعليت آن است. آنچه تقديری و فرضی است، فعليت خلافت
هارون(ع) پس از موسیاست، نه شايستگی خلافت پس
از وی، چنانکه اگر فردی، شخص ديگری را وصی خود قرار دهد،
شايستگی وصی در تصرف در اموال وصيت کننده، در همان زمان حاصل میشود،
اگر چه فعليت تصرف در اموال موصی مشروط به درگذشت اوست. همين گونه است کسی
که رياست مؤسسهای را بر عهده دارد؛ اگر فردی را در مواقعی که
به سفر میرود يا به دليل ديگری از انجام رياست معذور است به جانشينی
خود تعيين کند، استحقاق و شايستگی رياست نيابی آن فرد از همان زمان
حاصل میشود، اگر چه فعليت رياست نيابی او مشروط به سفر رفتن رئيس يا
تحقق عذرهای ديگر است.
در
اين صورت، با توجه به دو مثال ياد شده، اگر زيد به عمرو بگويد منزلت تو نسبت به من
مانند منزلت وصی نسبت به وصيت کننده، يا جانشين رئيس نسبت به رئيس است، شايستگی
عمرو برای آنکه به عنوان وصی يا جانشين در امور زيد تصرف کند، اثبات میشود،
و تحقق آن در گرو درگذشت موصی و به سفر رفتن رئيس يا ناتوانی او از
انجام وظايف خويش است و در اين جهت، ميان اينکه وصی يا جانشين تا پس از
درگذشت وصيت کننده، يا به سفر رفتن رئيس زنده باشد، يا قبل از آن از دنيا برود، تفاوتی
وجود نخواهد داشت.
بر
اين اساس، میگوييم: پيامبر(ص) در حديث منزلت، منزلتهای هارون ـ غير
از نبوت ـ را برای علی(ع) اثبات کرده است. پس علی(ع) در زمان پيامبر(ص)
استحقاق و شايستگی اين را دارا بود که پس از رحلت پيامبر(ص) جانشين او شود و
رهبری امت اسلامی را عهده دار شود و با رحلت پيامبر(ص) استحقاق او به
فعليت رسيد.
[5]