درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حديث غدير و پاسخ به اشکالات

در اين گفتار به پاسخ گويی به اشکالاتی که بر حديث غدير بر امامت امام علی (ع) وارد شده  پرداخته می شود. برخی از اين اشکالات در خلال مباحث قبلی بيان و پاسخ داده شد:

اشکال اول: انکار استعمال مولی در معنی اولی
فخرالدين رازی در تفسير آيه‌ی﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِی مَوْلَاكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾[1] گفته است: درباره لفظ مولی در اين آيه اقوالی است. ابن عباس کلمه مولی را به سرانجام معنا کرده است، يعنی سرانجام شما دوزخ است و کلبی، زجاج، فراء و ابو عبيده آن را به اولی تفسير کرده‏اند، يعنی دوزخ برای شما سزاوارتر است. سپس گفته است: «بدان که آنچه اينان گفته‏اند، معنای کلمه‌ی مولی است و تفسير لفظی آن نيست، زيرا اگر مولی و اولی يک معنای لفظی مي‌داشتند (مرادف يکديگر بودند) بايد استعمال هر يک از آن دو به جای ديگری جايز باشد و بايد همان‏گونه که صحيح است گفته شود: «اولی من فلان»، صحيح باشد که گفته شود: «مولی من فلان»، و نيز همان‏گونه که صحيح است گفته شود: «هذا مولی فلان» صحيح باشد گفته شود: «هذا اولی فلان.»[2]
عضدالدين ايجی نيز گفته است: «هيچ‏يک از پيشوايان لغت عرب، استعمال مَفعل به معنای «أفعل» را ذکر نکرده است، و معنای آيه ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِی مَوْلَاكُمْ اين است که دوزخ قرارگاه شما و جايی است که سرانجام در آنجا خواهيد بود. استعمال نيز بيانگر اين است که مولی به معنای اولی نيست، زيرا گفتن: «هو اولی من کذا» جايز است، و گفتن «هو مولی من کذا» جايز نيست، و نيز گفتن: «اولی الرجلين يا اولی الرجال» جايز است، ولی گفتن: «مولی الرجلين يا مولی الرجال» جايز نيست.[3] عبدالعزيز دهلوی نيز اين اشکال را مطرح کرده است.[4]
رازی در نهاية العقول، سخن ابوعبيده و ديگران را - که مولی را به اولی تفسير کرده‏اند- بر تساهل در سخن حمل کرده و بر آن چنين استشهاد کرده است که بزرگان علم لغت مانند خليل و همانندهای او اين مطلب را جز در تفسير اين آيه يا آيه‏ای ديگر نقل نکرده و در کتاب‏های لغت نياورده‏اند.[5]
پاسخ
1. انکار استعمال مولی در معنای اولی و نسبت آن به اساتيد لغت عرب، بی‏پايه است، زيرا واژه مولی در معنای اولی هم در قرآن و روايات به کار رفته و هم در اشعار و ادبيات عرب رايج است. ميرحامد حسين هندی بيش از چهل نفر از اساتيد لغت، ادب و تفسير را نام ‏برده که به کاربرد واژه مولی در معنای اولی تصريح کرده‏اند. برخی از آنان عبارت‏اند از: محمدبن سائب کلبی (متوفاي146 ق)، يحيی بن زياد فرّاء(متوفاي207 ق)، ابوالحسن اخفش(متوفاي215 ق)، ابوالعباس ثعلب(متوفاي219 ق)، ابواسحاق زجاج(متوفاي311 ق)، ابونصر جوهری مؤلف کتاب صحاح اللّغة، ابواسحاق ثعلبی مؤلف تفسير الکشف والبيان، ابوالحسن واحدی مؤلف التفسير الوسيط، بغوی در معالم التنزيل، جارالله زمخشری در تفسير کشاف؛ ابن‏جوزی در زادالمسير فی التفسير، قاضی بيضاوی در انوار التنزيل، ابن‏صبّاغ مالکی در الفصول المهمّة، جلال الدين محلّی در تفسير الجلالين، سعد الدين تفتازانی در شرح المقاصد، ملاعلی قوشجی در شرح تجريد؛ شيخ مؤمن شبلنجی در نورالابصار. اين دانشمندان و مفسران، استعمال کلمه مولی در معنای اولی را در تفسير آيه ﴿قُلْ لَنْ يصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا[6] يا آيه ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِی مَوْلَاكُمْ[7] بيان کرده‏اند.
2. همچنين حمل سخن آنان بر تساهل، و استشهاد به اينکه آنان اين مطلب را در کتاب‏های تفسير آورده‏اند نه در کتاب‏های لغت، بی‏پايه است، زيرا آنچه در اعتبار يک نظريه در باب لغت شرط است، استناد به سخنان عرب اصيل در نثر يا نظم است، و ذکر آن در کتاب لغت، شرط نيست. آنان در اين استعمال به سخن لبيد و نيز احاديث پيامبر (ص) استناد کرده‏اند که هر دو از درجه اول اعتبار برخوردار است.
[نکته ای در باره علم تفسير
گويا در ذهن فخر الدين رازی اين نکته بوده که علم تفسير چندان مهم نيست. برخی نيز علم تفسير را علم مهمی نمی دانند و تنها به علم اصول و فقه بسنده می کنند. آيت الله سبحانی از قول آيت الله خويی نقل می کند که فرمود: اينکه مرحوم علامه به جای تدريس فقه و اصول به تدريس تفسير پرداختند برای تزهيه النفس بود . ايشان با اين کار نفس خويش را قربانی کردند، زيرا کسی که در فقه و اصول انسان برجسته ای بود و اساتيد بزرگی ديده بود اما وقتی وارد قم می شود و می بيند درباره فقه کار زيادی شده اما تفسير قرآن جايگاهی ندارد، به پر کردن اين خلا می پردازد. شهيد مطهری می فرمايد: برخی از ما برای تفسير قرآن و نهج البلاغه خيلی ارزش قائل نيستيم. کفايه و چند حاشيه آن را می دانيم اما وقتی از معنای و توضيح يک آيه از ما سوال می شود می گوييم بايد به کتاب های تفسيری رجوع کنم.
اين است که می بينيم تفسير شريف الميزان در ميان کتابهای ديگر بی بديل است و اگر برداشته شود جای آن خالی می ماند و کتاب ديگری آن را پر نمی کند.
جالب است که مرحوم علامه وقتی می خواستند از تبريز به قم بيايند، استخاره زدند و اين آيه آمد «هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْبا»[8] در آنجا [آشكار شد كه‏] يارى به خداىِ حق تعلق دارد. اوست بهترين پاداش و [اوست‏] بهترين فرجام.]
3. اين سخن نادرست است که اگر مولی و اولی از نظر معنا همانندند، بايد در کاربردهای لفظی نيز همانند يکديگر باشند، زيرا آنچه در ترادف و تشابه معنايی الفاظ معتبر است، حقيقت و جوهر معناست، نه ساختار و شکل ظاهری الفاظ. گواه بر مطلب مزبور، اين است که تفاوت استعمال درباره اولی نيز ديده می‏شود، زيرا اولی به مثنی و جمع اضافه می‏شود، ولی به مفرد اضافه نمی‏شود، مثلاً گفته می‏شود: «افضل الرجلين و افضل الرجال»، ولی گفته نمی‏شود: «افضل عمرو»، بلکه گفته می‏شود: «افضل من عمرو» با اينکه معنای افضل در همه اين موارد يکی است؛ همين‏گونه است موارد ديگر صيغه افعل مانند: اعلم، اشجع، احسن، أجمل و ... .
4. نکته ديگر اينکه سخن رازی بايد درباره معنای ناصر که از معانی مولی است نيز درست باشد، ولی چنين نيست، زيرا گفته نمی‏شود: «مولی دين الله به جای ناصر دين الله» و حضرت عيسی(ع) نفرمود: «من موالی الی الله»، بلکه گفت: ﴿من أنصاری الی الله و حواريون نگفتند: «نحن مولی الله»، بلکه گفتند: ﴿نحن انصار الله﴾.
همين گونه است ولی که از معانی مولی است، زيرا به مؤمن گفته می‏شود: «ولی الله» و اما گفته نمی‏شود: «مولی الله» و درباره خداوند هر دو لفظ به‏کار می‏رود و گفته می‏شود: «الله ولی المؤمنين و مولاهم»، چنان‏که راغب به آن تصريح کرده است.[9]

پاسخ شبهه از نگاه عالمان اهل سنت
سيف‏الدين آمدی پس از نقل شبهه مزبور گفته است: «مي‌توان گفت: اگر چه معنای مولی و اولی يکی است، ولی لفظ آن دو متفاوت است، و در اين صورت لازم نخواهد آمد که هر چه درباره يکی رواست درباره ديگری هم روا باشد، مگر آنکه اثبات شود اين مطلب از ويژگي‌های معنای لفظ است نه از ويژگي‌های خود لفظ، ولی اين مطلب اثبات نشده است.»[10]
تفتازانی نيز گفته است: «استعمال کلمه مولی در معنای متولی، مالک امر و اولی در تصرف، در کلام عرب شايع است و از بسياری از پيشوايان لغت نقل شده است، و مقصود آن است که کلمه‌ مولی اسم است برای اين معنا (معنای اولی) نه اينکه صفت (افعل تفضيل) است تا اعتراض شود به اينکه مولی افعل تفضيل نيست و در آن به کار نمي‌رود».[11]
فاضل قوشجی در شرح تجريد،[12] سيالکوتی در حاشيه بر شرح مواقف،[13]ابن‏حجر مکی در الصواعق المحرقة[14]نيز استعمال کلمه‌ «مولی» به معنای «اولی» را پذيرفته‏اند.

اشکال دوم: دعای پيامبر(ص) و ولايت محبت و نصرت
[اين اشکال در خلال مباحث گذشته بيان شد و آن اينکه برخی گفته اند: ذيل حديث قرينه بر صدر آن است. در دعايی که پيامبر فرمود مراد از مولا محبت است و اين مطلب قرينه بر معنای کلمه مولا در صدر حديث است. اين اشکال را عبدالجبار معتزلی در المغنی آورده و دهلوی نيز بر آن اضافه کرده و گفته اگر صدر به معنای زعامت می بود پيامبر اکرم (ص) بايد می فرمود: اللهم احب من کان تحت تصرفه و ابعض من لم يکن تحت تصرفه
پاسخ اين مطلب که مرحوم امينی به خوبی آن را بيان فرموده اين است که اين دعا با مقام امامت که در صدر بيان شده ارتباط دارد، زيرا پيامبر می دانستند که اگر اميرالمومنين(ع) به عنوان زعيم انتخاب شوند عده ای نمی توانند تحمل کنند. قرآن کريم می فرمايد: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً[15] ( در روايت آمده مراد از اين آيه ما اهل بيت (ع) هستيم) پس عده ای قطعا با آن حضرت مقابله می کنند و لذا پيامبر می خواست با اين دعا به آنها هشدار دهد که با اميرالمومنين (ع) دشمنی نکنيد. شاهد آن اينکه در ادامه دعا فرمود: «و انصر من نصره و اخذل من خذله»، زيرا محبت عادی ديگر نيازمند اين قسمت نبود. علاوه بر اينکه بر فرض که کوتاه بياييم، اين دعا دو پهلو بوده و ديگر نمی تواند به عنوان قرينه ادعای مخالف قرار گيرد.]
عده‏ای از مخالفان، به دعای پيامبر(ص) در حق علی(ع) که پس از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» آمده است، بر مدعای خود استدلال کرده و گفته‏اند: از آنجا که پيامبر(ص) از خداوند خواسته است که دوستان علی(ع) را دوست بدارد و با دشمنان او دشمن باشد، و ياران او را ياری کند، و خوار کنندگان او را خوار گرداند، به دست می‏آيد که مقصود از اينکه علی(ع) را در غدير خم، مولای مسلمانان معرفی فرمود، اين بوده است که علی(ع) مُحِبّ و ناصر مسلمانان است، و لازمه آن اين است که آنان نيز محبّ و ناصر او باشند.[16]
عبدالعزيز دهلوی افزوده است: «اگر مقصود از مولی در حديث غدير، اولويت در تصرف بود، مناسب بود گفته شود: «الّلهم أحبَّ من کان تحت تصرفه و أبغض من لم يکن تحت تصرفه؛ خدايا، هر کس را که در تصرف او قرار دارد (از او فرمانبرداری می‏کند) دوست بدار، و هر کس را که در تصرف او نيست (از او فرمانبرداری نمی‏کند) مبغوض بدار.» بنابراين، ذکر دوستی و دشمنی با علی(ع) دليل آشکار بر اين است که مقصود، واجب کردن محبت علی(ع) و بر حذر داشتن از دشمنی با او است. نه تصرف يا عدم تصرف [ او در امور مسلمانان].[17]
پاسخ
قرار گرفتن جمله «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» پس از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» نه تنها با دلالت «مولی» بر اولويت در تصرف و امامت منافات ندارد، بلکه از قراين دلالت‏گر بر آن به شمار می‏رود. توضيح آنکه: پيامبر(ص) می‏دانست نصب اميرالمؤمنين(ع) -که پسر عمو و داماد او بود- به مقام امامت، در آينده با مخالفت افرادی که در دل به علی(ع) کينه داشتند، و پيش از همه منافقان و نيز افراد طالب رياست و مقام روبه‏رو خواهد شد، و علی(ع) کسی نبود که در برابر اين‏گونه افراد، کوتاه بيايد و مصلحت‏انديشی را جايگزين حقيقت‏خواهی و عدالت‏محوری سازد و از طرفی، مقام امامت و رهبری بدون حمايت و نصرت افراد، جامه‌ تحقق نمی‏پوشد. بدين علت، پيامبر(ص) به مسلمانان هشدار داد که از ابراز محبت و نصرت نسبت به علی(ع) و دشمنی با دشمنان او غفلت نورزند و بدانند که محبت و نصرت وی باعث رضای خداوند، و عداوت و خذلان وی باعث خشم خداوند خواهد بود.[18]
اين سخن دهلوی که اگر مقصود از مولی در حديث غدير اولويت در تصرف بود، مناسب، اين بود که در دعا گفته شود: «اللهم أحبّ من کان تحت تصرفه و أبغض من لم يکن تحت تصرّفه» نادرست است، زيرا تحت تصرف امام بودن به تنهايی برای اينکه کسی مورد محبت خداوند قرار گيرد، يعنی از محبت دينی برخوردار باشد، کافی نيست، وگرنه اهل ذمّه نيز از آن برخوردار خواهند بود. بنابراين، تحت تصرف بودن، آن‏گاه با محبت دينی ملازمه دارد که با اعتقاد به نبوت يا امامتِ متولی امور مسلمانان همراه باشد و جمله «الّلهم وال من والاه و عاد من عاداه» بر اين مطلب دلالت می‏کند. بنابراين، قرار گرفتن جمله ياد شده پس از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» بر موازين فصاحت و حکمت استوار است.[19]

اشکال پنجم:
[برخی گفته اند: اگر پيامبر اکرم (ص) می خواست مساله ولايت را مشخص کند از کلمه روشن تری استفاده می کرد. چگونه آن حضرت در بيان احکام واجبات و مستحبات الفاظ روشنی به کار برده است. اما در اينجا کلمه ای بکار برده که با قواعد زبان عربی سازگار نيست. اين خلاف لطف و مقام هدايت گری آن حضرت است.
پاسخ اين اشکال آن است که اولا: اين حديث بر خلاف قواعد زبان عربی نيست و استفاده از لفظ مشترک مانعی ندارد. ثانيا: همين اشکال بر شما نيز وارد است زيرا می گوييم اگر مراد پيامبر، نصرت و محبت می بود پس چرا لفظ صريح در اين دو معنا را بکار نبرده است! علاوه بر اينکه بکار بردن لفظ مشترک همراه با قرينه، خلاف فصاحت و بلاغت نيست. در اين حديث ابتدا فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم». ثالثا: شما ادعا می کنيد پيامبر در جايی کلام دو پهلو بکار نبرده است در حالی که يکی از آن موارد حديث اثنی عشر خليفه است. علمای اهل سنت می گويند ما تاکنون نفهميدم مقصود آن حضرت چه بوده است، با اينکه اين حديث در صحيح بخاری و مسلم آمده است. محلب می گويد: احدی را نديدم که معنای دقيقی برای اين حديث گفته باشد. ابن جوزی می گويد: درباره اين حديث خيلی جستجو کرديم اما مقصود آن را نفهميدم.
البته طبق عقيده شيعه معنای حديث روشن است اما از باب الزام، اين گونه سخن بيان شد. قندوزی حنفی، صاحب کتاب ينابيع الموده نقل می کند از بعضی از علما که معنای حديث جز بر ائمه دوازده گانه اهل بيت منطبق نيست، زيرا اگر خلفای راشدين مورد نظر باشند، تعدادشان کمتر است. بنی اميه و بنی عباس نيز نمی توانند مراد باشند زيرا علاوه بر اينکه تعداد آنها بيشتر است، بعضی از آنها آن قدر ظلم کرده اند که نام خلافت را آلوده کرده اند. چگونه اين کلام پيامبر که در اين حديث فرمود: «لايزال الدين عزيزا قائما» بر اين افراد منطبق است؟! در حالی که ائمه اهل بيت(ع) همه مايه عزت دين بوده اند.
(کتاب «منتخب الاثر» آيت الله صافی و کتاب «دوازده خليفه» آقای زينعلی، به خوبی به حديث اثنی عشر خليفه پرداخته اند).]
اهل سنت مساله شکوايه را زياد مطرح کرده و می گويند قضيه غدير يک قضيه تاريخی است و شيعه آن را خيلی بال و پر داده است. همان قضيه شکايت های عده ای در سفر يمن از اميرالمومنين (ع) است. حضرت بر آنها سخت گيری کرد و نگذاشت از غنائم استفاده کنند. اينان نزد پيامبر شکايت کردند و پيامبر ديد اگر بخواهد الان با اينها برخورد کند موقعيتش نيست . اگر می خواست در جمع عمومی بگويد نادرست بود زيرا خيلی ها خبر نداشتند . صبر کنند تا مدينه بيايند نيز صلاح نبود . بهترين جا اين بود که در جمع کثيری بگويد با علی دوست باشيد و با او دشمنی نکنيد. اين قضيه غدير بوده و ربطی به مساله امامت ندارد.
اهل سنت بر اين مطلب فوق العاده تاکيد می کنند و با بروشور هايی به حجاجی که حج می روند پخش می کنند تا مساله غدير که در ميان شيعيان خيلی مهم است ساده بشمارند.    
در پاسخ بايد دانست که در برخی از نقل های اين قضيه بدست می آيد که اين قضيه ربطی به واقعه غدير نداشته و پيامبر در همان زمان که شکايت صورت گرفت، جواب آنان را داده است .
ثانيا: در اين ماجرای يمن اميرالمومنين (ع) چه شانی داشت . فرمانده و اولی بالتصرف بود. در اين حديث می فرمايد «من کنت مولا فعلی مولاه» . يعنی در برابر تصميم اميرالمومنين (ع) ‌تسليم باشيد. و لذا خود همين مساله قرينه ای است که مساله مولويت است نه محبت. 
ثالثا : عبد الجبار معتزلی که کتاب المغنی را بر رد شيعه نوشته اما اينجا حرف خوبی زده است. می گويد فرض کنيم اين قضيه درست باشد و پيامبر به جهت شکايت عده ای مردم را جم کرد و برای آنها سخنرانی کرد. اين مانند شان نزول آيه است که به جهت واقعی ای آيه ای نازل شده است اما ديگر آيه اختصاص به آن مورد ندارد. قاعده اصولی آن اين است که «العبره به عموم اللفظ لا بخصوص المورد». « کلّ ذلک لوصحّ و کان الخبر خارجاً عليه، لم يمنع من التعلّق بظاهره و ما يقتضيه، فيجب أن يکون الکلام فی ذلک، دون بيان السّبب الّذی وجوده کعدمه فی أنّ وجه الإستدلال بالخبر لا يتغير.»بنابراين اولا اين دو مطلب به هم ربط ندارد ثانيا بر فرض قبول مورد مخصص نيست پيامبر هم می خواسته محبت اميرالمومنين (ع) را بگويد و هم ما فوق اينها مساله امامت را مطرح کند .
پاسخ
1. طبق گزارش ابن‏اسحاق، وی از ابوسعيد خدری نقل می‏کند که عده‏ای از علی(ع) نزد پيامبر(ص) شکايت کردند، و پيامبر(ص) برای ما سخنرانی کرد و من شنيدم که می‏گفت: «ای مردم! از علی شکايت نکنيد، زيرا او در راه خدا سختگيرتر از آن است که از او شکايت شود» [20]، کنايه از اينکه او کاری برخلاف رضای خدا انجام نمی‏دهد.
در اين نقل نيامده است که پيامبر(ص) اين مطلب را چه زمان و کجا بيان کرد. از مفاد ظاهر آن بر می‏آيد همان وقت که عده‏ای از علی(ع) شکايت کردند، پيامبر(ص) آن مطلب را بيان کرد، چنان‏که در گزارش ديگری که شکايت بريدة اسلمی به تحريک خالد بن وليد از علی(ع) نزد پيامبر اکرم(ص) نقل شده، آمده است: پيامبر(ص) در حالی که از سخنان بريده به خشم آمده بود، فرمود: «ألست اولی بالمؤمنين من انفسهم؛ آيا من نسبت به مؤمنان برآنان برتری ندارم؟» گفتم: «آری»، پيامبر(ص) فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه.»[21]
از اين روايت، دو نکته به دست می‏آيد: يکی اينکه پيامبر(ص) در برابر کسانی که در جريان سفر به يمن از علی(ع) شکايت کردند، بی‏درنگ عکس العمل نشان داد و آنان را از عداوت با علی(ع) بر حذر داشت و آن را به فرصتی ديگر واگذار نکرد، و ديگری اينکه جمله‌ «من کنت مولاه» را که در غدير خم برای عموم مسلمانان حاضر در حجة الوداع بيان کرد، برای بريده‌ اسلمی نيز بيان فرمود، و مفاد آن اين است که بريده بايد درباره تصميم علی(ع) درباره غنايم در سفر يمن، تسليم باشد، و از اعتراض يا دشمنی با او بپرهيزد، زيرا وی همانند پيامبر(ص) بر مؤمنان ولايت دارد و در تصرّف در امور آنان بر آنها برتر است. بر اين اساس، جريان تاريخی مربوط به سفر يمن و شکايت بريده و پاسخ پيامبر(ص) به او خود از قراين روشنگر حديث غدير و دلالت آن بر امامت علی(ع) است.
2. از روايات و سخنان محدثان و دانشمندان برجسته‌ اهل سنت مانند: ابی‏بکر بن‏مردويه، ابی‏اسحاق ثعلبی، ابی‏نعيم اصفهانی، ابی‏الحسن واحدی، ابن‏عساکر دمشقی، فخرالدين رازی، محمد بن طلحه شافعی، نظام‏الدين نيشابوری، ابن‏صباغ مالکی، جلال‏الدين سيوطی و ديگران به دست می‏آيد که سبب يا انگيزه‌ حديث غدير، شکايت فرد يا افرادی از علی(ع) نبود، بلکه دستور خداوند و وحی مؤکد او به پيامبر(ص) بود.
3. بر فرض که شکايت بريده و ديگران در جريان سفر به يمن از علی(ع) نزد پيامبر(ص) سبب آن شد که پيامبر(ص) مسلمانان را در غدير خم گرد آورد و برای آنان سخنرانی کند، اما اين مطلب دليل آن نخواهد بود که مولی در حديث غدير فقط بر محبت دلالت کند، بلکه می‏تواند به معنای امامت باشد که محبت، اطاعت و پرهيز از دشمنی و مخالفت نيز لازمه آن است، زيرا دشمنی با کسی که پيامبر(ص) او را به عنوان رهبر امت اسلامی پس از خود تعيين می‏کند، حرام است و دوستی با او و نصرت وی، بر همه مؤمنان، واجب است، چنان‏که دعای پيامبر(ص) پس از اعلان ولايت علی(ع) نيز گواه روشن بر اين مطلب است؛ به عبارت ديگر، با توجه به اينکه قراين لفظی و غير لفظی، بيانگر دلالت حديث غدير بر امامت علی(ع) است، اينکه چه چيز باعث شد که پيامبر(ص) در آن زمان و مکان خاص آن مطلب را برای مردم بيان کند، دلالت مزبور را مخدوش نمی‏سازد. قاضی عبدالجبار معتزلی، پس از نقل گزارش‏های مربوط به شکايت برخی از علی(ع) نزد پيامبر(ص) و نزاع برخی با علی(ع) گفته است: «بر فرض درستی اين نزاع‏ها و شکايت‏ها، و اينکه حديث غدير به آنها نظر داشته است، مانع از استناد به ظاهر کلام و مفاد لفظی آن نخواهد بود. بنابراين، بايد درباره‌ مدلول لفظی حديث بحث شود نه بيان سببی که وجود و عدمش در استدلال به حديث يکسان است.»[22]
4. توجيه و تفسير ولايت در جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» بر اساس آنچه درباره اختلاف ميان اميرالمؤمنين(ع) و زيد بن حارثه نقل شده از جهاتی نادرست است، زيرا اولاً: زيد بن حارثه در جنگ موته در سال هشتم هجری به شهادت رسيد، و حديث غدير در سال دهم هجری در حجة الوداع ايراد گرديد، و ثانياً: در اينکه ولايت در حديث «من کنت مولاه فعلی مولاه» از فضايل و مناقب اميرالمؤمنين(ع) بوده است، اختلاف و ترديدی وجود ندارد. پس نمی‏تواند مقصود، ولاء عتق باشد، زيرا اينکه پسر عمو در ولاء عتق شريک است، فضيلت و منقبتی نيست و به علی(ع) اختصاص ندارد، و ثالثاً: اين وجه با سخن عمر و ديگران که ولايت را به اميرالمؤمنين(ع) تبريک گفتند[23] سازگاری ندارد.




[1].سوره حدید، آیه 15.
[2]. التفسیر الکبیر، فخرالدین رازی، ج29، ص227.
[3]. شرح المواقف، تفتازانی، ج8، ص361 ـ 362.
[4] . مختصر التحفة الإثنی‌عشریه، عبدالعزیز دهلوی، ص 60.
[5].الغدیر، علامه امینی، ج1، ص637.
[6]توبه/سوره9، آیه51.
[7]حدید/سوره57، آیه15.
[8] کهف/سوره18، آیه44.
[9].الغدیر، علامه امینی، ج1، ص625 ـ 636؛. المفردات فی غریب القرآن، ص533.
[10]. ابکار الافکار، سیف الدین آمدی، ج3، ص475 ـ 476. .
[11]. شرح المقاصد، تفتازانی، ج5، ص273. .
[12]. شرح التجرید، ص477. .
[13]. شرح المواقف، میر سید شریف جرجانی، ج8، ص361. .
[14]. الصواعق المحرقة، ابن حجر هیثمی، ص56.
[15] نساء/سوره4، آیه54.
[16]. المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج 20، قسمت اول، ص 147.
[17]. مختصر التحفة الإثنی عشریة، عبدالعزیز دهلوی ص 160. .
[18]. الغدیر، علامه امینی، ج1، ص654. .
[19]. نفحات الازهار، آیت الله میلانی، ج 9، ص 223.
[20]. السیرة النبویّة، ج4، ص603.
[21]. مسند احمد بن حنبل، ج16، ص475، حدیث 22841 و در حدیث دیگری آمده است که بریده گفت: آن‏گاه که از علی(ع) نزد پیامبر- شکوه می‏کردم سر فرو افکنده بودم، پس سرم را بالا بردم دیدم چهره پیغمبر- دگرگون شده است. پس به من گفت:«من کنت ولیّه فعلیّ ولیّه؛ هرکس من سرپرست او هستم، علی سرپرست اوست.» المسند، ج16، ص502، حدیث 22924.
[22]. المغنی، عبدالجبار معتزلی، ج 20، قسمت اول، ص 154: کلّ ذلک لوصحّ و کان الخبر خارجاً علیه، لم یمنع من التعلّق بظاهره و ما یقتضیه، فیجب أن یکون الکلام فی ذلک، دون بیان السّبب الّذی وجوده کعدمه فی أنّ وجه الإستدلال بالخبر لا یتغیّر.
[23].الشافی فی الامامة، ج 2، ص 312-314؛ اللّوامع الالهیة، فاضل مقداد، ص 339 .