موضوع: بررسی
نصوص فعلی بر امامت حضرت علی (ع)
مختصری درباره کتاب الامامه و النص نويسنده
اين کتاب، فيصل نور ادعا می کند که خواسته است بر اساس منابع شيعی دلايلی
بر عليه مذهب اماميه اقامه کند. کتاب وی به چهار بخش عمده تقسيم می
شود:
باب
اول کتاب که صفحات 21- 307 کتاب را به خود اختصاص داده به بحث امامت در عقيده شيعه
اماميه و جايگاه آن در ميان آنان پرداخته و سپس نصوصی که شيعه در اين باره بيان
کرده را مورد بررسی قرار می دهد.
در
باب دوم به عقيده اماميه از نظر قرآن می پردازد (ص 309-371) وی معتقد
است در قرآن تصريحی بر امامت نشده است و لذا اين شبهه را مطرح می کند
که به آن همه اهميتی که مساله امامت در ميان شيعيان دارد چرا در قرآن به آن
اشاره نشده است. وی سپس به بررسی نظراتی که عالمان شيعی
در اين باره نموده اند می پردازد.
وی
در باب سوم که عمده مباحثش در اين باب است به رواياتی می پردازد که دلالت
بر امامت حضرت علی (ع) دارد (ص 373- 636). احاديثی که مورد بحث قرار
گرفته از اين قرار است: حديث بدءالدعوه، روايات و النجم اذا هوی، حديث تصدق
علی (ع) در حال رکوع، حديث طير، آيه تطهير، حديث ثقلين و حديث غدير .
باب
چهارم کتاب مربوط به بحث امامت و صحابه است .
کتاب
الامامه و النص را می توان در شش محور مورد نقد و بررسی قرار دارد و شش
رساله علمی در اين باره ايجاد کرد:
1.
نقد کتاب «الامامه و النص» در باره امامت در قرآن؛
2.
نقد کتاب الامامه و النص درباره عصمت و امامت. وی در يک جا به بحث امامت
پرداخته و معارضه ايی به نظر خودش از سخنان اهل بيت (ع) پيدا کرده است ( از
ص 457-538)؛
3.
نقد کتاب الامامه و النص درباره حديث ثقلين و حديث غدير؛
4.
نقد کتاب الامامه و النص درباره احاديث بدء الدعوه،تصدق علی(ع) بالخاتم و
حديث الطير؛
5.
نقد کتاب الامامه و النص درباره نصوص امامت و اختلافات شيعه در باب امامت . وی
اين شبهه را مطرح کرده که شيعيان ادعا می کنند امامت منصوص است اما با اين
حال می بينيم در ميان آنان مساله امامت مورد اختلاف است.
6.
نقد کتاب الامامه و النص در مورد تعارض روايات شيعه در باره امامت .
فصل چهارم: نصوص فعلیعلمای
شيعه در باب امامت حضرت علی (ع) نصی را مربوط به فعل معصوم دانسته و
گفته اند وقتی در مجموعه رفتار و گفتار پيامبر اکرم(ص) در رابطه با اميرالمومنين
(ع) تامل می کنيم، اين پيام را می يابيم که آن حضرت در صدد القاء آن
بودند که حضرت علی(ع) دارای امتيازی ويژه بوده و ادامه دهنده
راه پيامبر (ص) می باشد. از جمله اين رفتارها آن است که هيچ گاه در ماموريتی
که اکابر صحابه نيز حاضر بودند، پيامبر اکرم(ص) هيچ کس را بر حضرت اميرالمومنين(ع)
فرمانده ای ندادند. حتی در جريان يمن که دو گروه مستقل را فرستادند،
فرمودند هر وقت به هم برخورد کرديد فرمانده کل، علی بن ابيطالب(ع) است. و يا
در مساله پيمان اخوت، در هر دو مرتبه حضرت علی (ع) را عنوان برادر خود برگزيدند؛
در جريان مباهله حضرت اميرالمومنين (ع) را با خود می بردند؛ در قضيه برائت
ابتدا ماموريت را به ابوبکر می دهند اما جبرئيل نازل شده و می خواهد اين
ماموريت توسط علی بن ابيطالب(ع) صورت گيرد. ازدواج با حضرت زهرا(س) نيز يکی
ديگر از اين موارد است با اينکه ديگران نيز درخواست ازدواج با آن حضرت را داشتند.
نمونه ديگر نصب حضرت اميرالمومنين(ع) در جنگ تبوک بر مدينه و عزل نکردن آن حضرت
است.
اشکال و جواببرخی
گفته اند: عمل صحابه بر خلاف برداشت شما از فعل پيامبر اکرم (ص) است. اما اين سخن
نادرست است. در اينجا دو مساله داريم: يکی فهم عرفی و عقلايی از
رفتار و گفتار پيامبر اکرم (ص) و ديگری عمل کردن يا نکردن صحابه به اين فهم
عرفی و عقلايی است. بعد از اثبات مساله اول نوبت به اين سوال می
رسيم که چرا صحابه با وجود اين مساله به آن عمل نکردند؟ ممکن است وجه آن اين باشد
که آنان قرار گرفتن منصوب از سوی پيامبر را به جهت شرايط آن زمان صلاح نمی
دانستند و لذا ابوبکر را جايگزين کردند. رفتار صحابه به خاطر آن نبود که نصی
وجود نداشت بلکه به جهت اجتهادی بود که در مقابل نص انجام دادند . اين رفتار
اجتهادی در زمان پيامبر اکرم(ص) نيز از سوی صحابه رخ داده است. مثلا
در قضيه جيش اسامه با اينکه قبول داشتند پيامبر به آنها فرموده است اما چون آن را
به صلاح نمی دانستند به آن عمل نکردند. و يا در قضيه رزيه يوم الخميس با
دستور پيامبر(ص) مخالفت کرده و از خود اظهار نظر کردند. اينکه خليفه اول گفته است:
«متعتان کانتا محللتان فی زمن رسول الله انا احرمهما و اعاقب عليهما» نشان
از اين دارد که وی انتساب فعل به پيامبر اکرم (ص) را قبول دارد اما خود را
صاحب نظر دانسته و برای خود اجازه دخالت می دادند .
بنابراين
بايد منهای رفتار صحابه، رفتار و گفتار پيامبر خدا(ص) را بررسی کنيم. اگر
مدلول عرفی رفتار پيامبر(ص) معلوم و ثابت شود آنگاه سوال می شود چرا
صحابه به آن عمل نکردند. اما نبايد گفت چون عمل نکردند پس چنين مدلولی هم نيست.
همين
نص فعلی که فهمی عرفی و عقلايی است در مورد انتخاب مقام
معظم رهبری توسط مجلس خبرگان نيز صورت گرفت . آنان بر اساس شواهدی که
درباره رفتار و گفتار امام راحل ديده بودند فهميدند که آن حضرت به حضرت آيت الله خامنه
ای(حفظه الله) نظر داشتند.
يکی
از دلايل امامت اميرالمؤمنين(ع) اين است که پيامبر اکرم(ص) با او به گونهای
خاص رفتار کرده و درباره وی به گونهای سخن گفته است که بيانگر مقام و
منزلت ويژه علی(ع) نزد رسول اکرم(ص) و شايستگی او برای عهدهدار
شدن امر امامت امت اسلامی پس از رسول خدا(ص) است. متکلمان شيعه از آن به
عنوان «نصوص فعلی» بر امامت اميرالمؤمنين تعبير کردهاند.
سيد
مرتضی(ره) دربارة نصّ فعلی گفته است: «قول نيز داخل در آن است و
مقصود، افعال و اقوال ويژه پيامبر(ص) درباره علی(ع) است که او را از عموم
امت ممتاز میسازد، و بر تعظيم و تکريم ويژه وی از سوی پيامبر(ص)
دلالت میکند،مانند اينکه او را به برادری با
خود برگزيد، و دخترش را که برترين زنان عالم است به ازدواج او درآورد، و هيچيک از
اصحاب را والی و امير بر او نساخت، و در هر مأموريت يا جنگی که علی(ع)
در آن حضور داشت، وی را فرمانده کرد، و با اينکه بيشترين مصاحبت را با پيامبر(ص)
داشت و مأموريتهای بسياری را به او سپرد، اما هيچگاه وی را
نکوهش نکرد و از او ايراد نگرفت، در حالی که نکوهشهای بسياری
از سوی پيامبر(ص) متوجه گروهی از اصحاب او شده است . رسول خدا(ص)
درباره حضرت علی(ع) فرمود: «
علی
از من است و من از علی هستم» و «
علی با حق و حق با علی است.»
همچنين است افعال و اقوال ديگری که دوست و دشمن بر آنها اجماع دارند.
وجه
دلالت اين گفتار و افعال بر امامت علی(ع) اين است که دلالت آنها بر تعظيم و
تکريم ويژه، بيانگر آن است که او در قيام به امر رهبری بر ديگران شايستهتر
است، زيرا روش عقلا اين است که فرد شايستهتر برای احراز مقام رهبری
را با تکريم و تعظيم ويژه به مردم معرفی میکنند. برخی از اصحاب
ما گفتهاند «چه بسا دلالت فعل بر دلالت قول برتری دارد، زيرا در قول، مجاز
و تأويل راه دارد، ولی مجاز و تأويل در فعل راه ندارد.»
[1]ابو
اسحاق نوبختی در اين باره گفته است: «نصّ فعلی پيامبر بر امامت علی
همانند نص قولی او بر امامت وی است، مانند اينکه او را به برادری
خود برگزيد، و دخترش را به ازدواج وی در آورد و موارد ديگر.»
[2]علامه
حلّی در شرح کلام وی گفته است: «پيامبر اکرم(ص) همانگونه که از طريق
گفتار، امامت علی(ع) را منصوص کرده است، از طريق افعال نيز امامت علی
را منصوص فرموده است، زيرا با اميرالمؤمنين(ع) رابطهای خاص داشت که با ديگران
چنان رابطهای را نداشت، مانند اينکه وی را به عنوان برادر خود برگزيد
و برترين زنان عالم را به ازدواجش در آورد، و هيچيک از صحابه را بر او ولايت
نداد، و به هيچ جنگی يا مأموريت ديگری وی را اعزام نکرد، مگر اينکه
او را فرمانده و سرپرست قرار داد.»
[3]ابوصلاح
حلبی در تقرير نصّ فعلی بر امامت علی(ع) نمونههايی از
رفتارهای ويژه پيامبر اکرم(ص) نسبت به علی(ع) را بيان کرده، و سخنان پيامبر
اکرم(ص) درباره آن حضرت را- که بر مقام و جايگاه ممتاز او نزد رسول خدا(ص) دلالت میکند-
مؤيد آنها قرار داده است. اين افعال و اقوال ويژه عبارتاند از:
1.
پيامبر(ص) در همه جنگها و مأموريتها فرماندهی و رهبری قوم را به علی
میسپرد.
2.
خاتم انبيا(ص) به دستور خداوند از همگان خواست تا درهای خانههايشان را به
مسجد ببندند، و تنها در خانه علی(ع) را مانند در خانه خود به مسجد باز
گذاشت.
3.
حضرت زهرا(س) را که برترين زنان عالم است همسر او ساخت.
4.
در ابلاغ سوره برائت به کافران که نخست آن را به ابوبکر سپرده بود، او را بر کنار
ساخت، و انجام آن مأموريت مهم را به علی(ع) سپرد، و در توجيه آن فرمود: «
خداوند به من وحی کرد که اين کار را يا تو بايد انجام دهی
يا فردی از خاندان تو.»
5.
در مباهله با نصرانیهای نجران، علی(ع) را با خود همراه برد و
بدين وسيله او را به عنوان مصداق
﴿انفسنا﴾
معرفی کرد. در نتيجه او از مقام و منزلت والايی برخوردار است که تنها
با مقام و منزلت پيامبر قابل مقايسه است و بر ديگران برتری دارد.
6.
در دو نوبت که ميان اصحاب خود عقد اخوت برقرار کرد، علی(ع) را به عنوان
برادر دينی خود برگزيد. اين اقدام پيامبر(ص) نشانگر آن است که علی(ع)
بر همه اصحاب پيامبر(ص) برتری دارد و مقام و منزلتش تنها با مقام و منزلت پيامبر
قابل مقايسه است.
7.
هنگامی که علی(ع) وارد مجلسی میشد، پيامبر(ص) به احترام
او بر میخاست و وی را نزد خود جای میداد.
ابوالصلاح،
سپس نمونههايی از سخنان پيامبر اکرم(ص) را درباره علی(ع) به عنوان مؤيد
و مکمل بحث خود يادآور شده است؛ مانند:
الف)
«
علی منّی و انا
من علی»؛ علی(ع) از من است و من از علی
هستم.
ب)
«
علی مع الحق و الحق مع
علی يدور معه حيثما دار»؛ علی(ع) با حق
و حق با علی و دائر مدار او است.
ج)
«
انا و علی کهاتين»؛ من و علی(ع)
مانند اين دو انگشت (انگشت سبّابه و وسطی)هستيم.
د)
«
منزلک فی الجنة تجاه
منزلی، تکسی اذا کسيت، و تحيی اذا حييت»؛
منزل تو در بهشت روبروی منزل من است و همانند من مورد تکريم واقع میشوی.
هـ)
«
أنت صاحب لوائی و ساقی
حوضی و اول داخل الجنّة من امّتی، و ابوذريتی»؛ تو صاحب پرچم
من، و ساقی حوض من هستی، و اولين فرد از امتم میباشی که
داخل بهشت میشوی، و پدر ذريه من هستی.
و)
«
حربک حربی و سلمک سلمی»؛ جنگ با تو، جنگ
با من، و صلح با تو صلح با من است.
ز)
«
من سبّ عليا فقد سبّنی
و من سبّنی فقد سبّ اللّه، و من سبّ اللّه اکبَّه اللّه علی منخره فی
النّار»؛ هرکس
به علی(ع) ناسزا بگويد به من ناسزا گفته است، و هرکس به من ناسزا بگويد به
خدا ناسزا گفته است، و هرکس به خدا ناسزا بگويد خداوند او را با خواری به
دوزخ میافکند.
اين
اقوال و افعال بيانگر اين مطلب است که پيامبر اکرم(ص) علی(ع) را شايسته مقام
خلافت و امامت میدانسته است، همانگونه که اگر فرمانروايی يکی
از افراد را با افعال و اقوال ويژه مورد تکريم قرار دهد، فهم عقلای بشر از اين
افعال و اقوال اين است که او را شايسته مقام جانشينی خود و فرمانروايی
بر مردم میداند.
[4]فاضل
مقداد، در تقرير نصّ فعلی بر امامت اميرالمؤمنين(ع) پس از يادآوری
نمونههايی از افعال تکريمآميز ويژه پيامبر(ص) نسبت به علی(ع) که پيش
از اين بازگو کرديم، جريان استخلاف اميرالمؤمنين(ع) بر مدينه در غزوه تبوک را يادآورشده
است که رسول اکرم(ص)، علی(ع) را جانشين خود ساخت تا در غياب او امور مربوط
به شهر مدينه را رهبری و مديريت کند. اين مطلب بر خلافت اميرالمؤمنين(ع) پس
از رحلت پيامبر اکرم(ص) دلالت میکند، زيرا پيامبر(ص) پس از بازگشت از سفر
تبوک، وی را از خلافت خويش نسبت به قبل از وفات و پس از وفاتش عزل نکرد.
بنابراين، او خليفه پيامبر(ص) بر مدينه پس از درگذشت پيامبر(ص) بوده و هر کس خلافت
وی بر مدينه را پذيرفته است، خلافت او بر شهرها و مناطق ديگر را نيز پذيرفته
است.
[5]يادآور
میشويم، برخی از متکلمان اماميه مسئله استخلاف اميرالمؤمنين(ع) را بر
مدينه به عنوان دليلی مستقل بر امامت آن حضرت مطرح کرده و گفتهاند از دلايل
امامت بلافصل اميرالمؤمنين(ع) اين است که پيامبر(ص) او را جانشين خود بر مدينه
ساخت، و از اين مقام عزل نکرد، و اين مطلب مورد اجماع است که هر کس خليفه پيامبر(ص)
در مدينه باشد، خليفه او در ديگر مناطق و شهرهای اسلامی است. بنابراين،
علی(ع) خليفه پيامبر(ص) در امت اسلامی است.
[6]معنای کار پيامبر (ص) در اينکه حضرت اميرالمومنين (ع)
را به عنوان جانشين قرار داد و بعد از بازگشت نيز عزل ننمود، آن است که اگر آن
حضرت سفر ديگری برود، شخصی که می تواند جانشين ايشان باشد، حضرت
علی(ع) است. حال اگر بخواهد غيبت طولانی مانند رحلت رخ دهد روشن است
که نياز مردم به جانشين بيش از دوران حيات است، پس حضرت علی (ع) بعد از حيات
پيامبر (ص) نيز جانشين آن حضرت خواهند بود.
اما آيا فرقی ميان مدينه و ساير اماکن است؟ خير؛ بر اساس اجماع مرکب
کسی که جانشينی حضرت اميرالمومنين (ع) را بر مدينه پذيرفته باشد بر
جاهای ديگر نيز پذيرفته است و اگر نپذيرفته باشد، جانشينی بر مدينه را
نيز قائل نيست. علاوه بر اينکه مدينه در آن زمان مرکز حکومت اسلامی بود و
اگر کسی بر آنجا ولايت داشت بر ساير مناطق نيز ولايت داشت.
اشکال: جانشينی افرادی ديگربرخی
در مقام نقد اين دليل گفتهاند پيامبر اکرم(ص) افراد ديگری مانند ابن
اممکتوم و معاذ بن جبل و ديگران را نيز در مواردی جانشين خود در مدينه قرار
داد. لازمه اين استدلال، آن است که خلافت آنان پس از رحلت پيامبر(ص) نيز اثبات شود
که در نادرستی آن ترديدی نيست، و نادرستی لازم، دليل بر نادرستی
ملزوم است. بنابراين، استخلاف در مدينه بر امامت علی(ع) دلالت نمیکند.
پاسخپيامبر(ص)
برخی از افراد ياد شده را از مقام خلافت عزل کرد، و هيچکس به امامت آنان
قائل نشده است،
[7]
چنانکه آنان نيز ادعای امامت را نداشتند، ولی علی(ع) دارای
شرايط امامت بود، چنانکه امامت او به عنوان چهارمين خليفه پيامبر(ص) مورد اجماع
است. بنابراين، اميرالمؤمنين(ع) دارای شرايط امامت بود، و پيامبر اکرم(ص) وی
را جانشين خود در مدينه قرار داد، و پس از بازگشت، وی را از آن مقام عزل
نکرد. در نتيجه او پس از رحلت پيامبر(ص) نيز جانشين وی در مدينه بوده است،
به ويژه آنکه نياز مردم به جانشين پيامبر(ص) پس از رحلت او، شديدتر از نياز آنان
در غيبت آن حضرت در زمان حياتش بوده است، و از طرفی، اجماع مسلمانان بر اين
است که هر کس جانشين پيامبر(ص) در مدينه باشد، جانشين او در ديگر مناطق و شهرهای
اسلامی نيز خواهد بود.
سعدالدين
تفتازانی همين استدلال را بدون هر گونه نقدی بازگو کرده است: «چه بسا
احتجاج میشود که استخلاف علی(ع) بر مدينه، و عزل نکردن وی از
مقام خلافت، دليل اين است که علی(ع) خليفه پيامبر بوده است، زيرا کسی
به تفاوت ميان خلافت بر مدينه و اماکن ديگر قائل نيست، و از طرفی، احتياج به
خليفه پس از وفات پيامبر(ص) شديدتر از احتياج به آن در حال غيبت است.»
[8] اشکال: بازگشت پيامبر(ص) از سفر تبوک و عزل اميرالمؤمنين(ع)بازگشت
پيامبر(ص) از سفر تبوک به مدينه، عزل اميرالمؤمنين(ع) از مقام خلافت بوده است، هر
چند با گفتار خود، او را عزل نکرده است.
پاسخاز
نظر عرف و عقلای بشر، بازگشت والی از سفر – به خودی خود- دليل
بر عزل جانشين از مقامش نيست، به گواه اينکه در مواردی والی و جانشين
او هر دو حضور دارند و با حضور والی، همه يا برخی از کارهای
مربوط به والی را جانشين او انجام میدهد. بنابراين، بازگشت والی
از سفر، آنگاه عزل جانشين وی به شمار میرود که تصريح شده باشد و يا
از قراين معلوم باشد که جانشينی وی به زمان غيبت والی اختصاص
دارد، اما اگر چنين تصريح يا قرينهای در بين نباشد، بازگشت والی از
سفر، عزل جانشين او به شمار نخواهد رفت.
[9]آيا عرفا اينگونه است که نفس برگشتن عزل است؟ بله نفس رجوع با
قرائن حاليه و مقاليه اين امر را می رساند اما با نبود اين قرائن اين امر
بدست نمی آيد .
اشکال: قطعی نبودن دلالت استخلاف در مدينهاستخلاف
در مدينه به طور قطعی بر خلافت علی(ع) پس از پيامبر اکرم(ص) دلالت نمیکند،
مضافا بر اينکه اجماع بر خلاف آن واقع شده است (مقصود، اجماع بر خلافت ابوبکر
است).
[10]پاسخاستدلال
به استخلاف علی(ع) در مدينه بر خلافت آن حضرت پس از وفات پيامبر اکرم(ص) در
گرو آن نيست که دلالت آن قطعی باشد، به گونهای که احتمال نقيض آن
داده نشود، بلکه دلالت ظهور رفتار و گفتار پيامبر(ص) بر اين مطلب کافی است،
و ادعای اجماع بر خلاف امامت علی(ع) نيز مردود است.
[11]توضيح
اينکه بر مبنای اهل سنت، امامت از فروع دين است نه از اصول دين، و در فروع دين،
ظنّ حاصل از آيات قرآن و روايات معتبر، حجّت است، و از طرفی، درباره خلافت
ابوبکر در مرحله نخست، اجماعی صورت نگرفت، زيرا اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا(س) و
بسياری ازمهاجران و انصار با او بيعت نکردند، و پس از مدتی که با او بيعت
کردند، به علت پذيرش حقانيت وی در باب خلافت نبود، بلکه به علت رعايت مصلحت
اسلام و امت اسلامی بود، تا آتش اختلاف و نزاع بر افروخته نشود، و منافقان و
دشمنان خارجی اسلام نتوانند از آن برای از بين بردن اسلام سوء استفاده
کنند.
[12]نکته
ديگر آنکه، آنچه در مسائل اعتقادی معتبر است، علم و اطمينان عقلايی
است، و آنچه مردود است ظنّ و گمان بیپايه و بیمعيار است. بر اين
اساس، مفاد ظاهر قرآن و روايات در مسائل اعتقادی، معتبر و حجت است و تا دليل
معتبری بر دست برداشتن از مفاد و مدلول ظاهرآيات و روايات در دست نباشد، بايد
به آن معتقد شد.