موضوع:
حديث يوم الدار بر امامت حضرت اميرالمومنين (ع)
سند حدیث
یوم الدار در کتاب شریف الغدیرمرحوم علامه
امینی در کتاب الغدیر به صورت مفصل به حدیث یوم
الدار پرداخته اند . ایشان می فرماید «أخرجه غير واحد من الأئمّة
و حفّاظ الحديث من الفريقين في الصحاح و المسانيد، و مرَّ عليه آخرون منهم ممّن يُعتدّ
بقوله و تفكيره مخبتين له من دون أيِّ غمزٍ في الإسناد أو توقّف في متنه.
و تلقّاه
المؤرِّخون من الأمّة الإسلاميّة و غيرها بالقبول، و أُرسِل في صحيفة التاريخ إرسال
المُسَلَّم، و جاء منظوماً في أسلاك الشعر و القريض، و سيوافيك في شعر الناشئ الصغير
المتوفّى (365) و غيره.»
[1].
ایشان سپس به نقل های حدیث می پردازد و ابتدا از
طبری نقل می کند . بعد می فرماید: «و رجال السند كلّهم ثقاتٌ
إلّا أبا مريم عبد الغفّار بن القاسم، فقد ضعّفه القوم و ليس ذلك إلّا لتشيّعه، فقد
أثنى عليه ابن عقدة و أطراه و بالغ في مدحه كما في لسان الميزان «6» (4/ 43)، و أسند
إليه و روى عنه الحفّاظ المذكورون و هم أساتذة الحديث، و أئمّة الأثر، و المراجع في
الجرح و التعديل، و الرفض و الاحتجاج، و لم يقذِف أحدٌ منهم الحديث بضعف أو غمز لمكان
أبي مريم في إسناده، و احتجّوا به في دلائل النبوّة و الخصائص النبويّة.
و صحّحه
أبو جعفر الإسكافي و شهاب الدين الخفاجي كما سمعت، و حكى السيوطي في جمع الجوامع كما
في ترتيبه «7» (6/ 396) تصحيح ابن جرير الطبري له. على أنّ الحديث ورد بسندٍ آخر رجاله
كلّهم ثقات كما يأتي، أخرجه أحمد في مسنده «8» (1/ 111) بسند رجاله كلهم من رجال الصحاح
بلا كلام و هم: شريك،». مرحوم علامه سپس هفت صورت دیگر از این
روایت را نقل می فرماید و بعد از آن بیان حدیث در
نقل ها را بیان می کند .
مرحوم
علامه در ادامه جریانی که برخی به صورت مغرضانه بر حدیث
وارد کرده را نقل می فرماید. برخی در نقل حدیث به
جای این بیان مهم پیامبر اکرم (ص) که فرمود « فأيُّكم يوازرني
على هذا الأمر على أن يكون أخي و كذا و كذا؟». گفته اند «إنَّ هذا أخي و كذا و كذا».
« منها:
ما ارتكبه الطبري في تفسيره «1» (19/ 74) فإنّه بعد روايته له في تاريخه كما سمعت،
قلب عليه ظهر المِجنِّ في تفسيره فأثبته برمّته حرفيّا متناً و إسناداً، غير أنّه أجملَ
القول فيما لهج به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم في فضل من يبادر إلى تلقّي
الدعوة بالقبول، قال:
فقال:
«فأيُّكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و كذا و كذا؟».
و قال
في كلمته صلى الله عليه و آله و سلم الأخيرة: ثمّ
قال:
«إنَّ هذا أخي و كذا و كذا».
و تبعه
على هذا التقلّب ابن كثير الشامي في البداية و النهاية «2» (3/ 40) و في تفسيره
(3/ 351) فعل ابن كثير هذا، و ثقل عليه ذكر الكلمتين و بين يديه تاريخ الطبري و هو
مصدره الوحيد في تاريخه و قد فصّل فيه الحديث تفصيلًا. لأنّه لا يروق له إثبات النصّ
لأمير المؤمنين بالوصيّة و الخلافة الدينيّة، و الدلالة عليه و الإشارة إليه. و هل
هذه الغاية مقصد الطبري حينما حرَّف الكلم عن مواضعه في التفسير بعد ما جاء به صحيحاً
في التاريخ على حين غفلة عنها؟ أنا لا أدري، لكن الطبري يدري!. و أحسبك أيّها القارئ
جدَّ عليم بذلك.
و منها:
خزاية فاضحة تحمّلها محمد حسين هيكل حيث أثبت الحديث كما أوعزنا إليه في الطبعة الأولى
من كتابه حياة محمد «3» (ص 104) »
برخی
بر مرحوم علامه اشکال گرفته اند که شما به حدیثی استناد کرده
اید که سند ندارد و دیگران را متهم کرده اید که قسمتی از
متن را انداخته است . وقتی حدیث معتبر نباشد، انداختن بخشی از
آن مانعی ندارد .
در
مجموع اگر ما باشیم و خودمان نقل های فراوانی در منابع ما نقل
شده است . و اگر بخواهیم با عالمی اهل سنت سخن بگوییم بر
اساس این مقدار نقل حدیث، باب گفتگو باز است .
دلالت
حدیث1.
دلالت حدیث بر امامت امیرالمؤمنین(ع) براساس نقل طبری و
دیگران که در آن عبارت «خلیفتی من بعدی» آمده است، روشن
است، زیرا اولا واژه خلیفه بر خلافت و امامت دلالت آشکار دارد، و
ثانیا چون مقید به این نشده است که او جانشین
پیامبر(ص) در چه چیزی و در میان چه کسانی است بر
امامت و خلافت عامّه دلالت میکند.
2.
در روایتِ اولِ احمد بن حنبل نیز واژه خلافت به کار رفته است، با
این تفاوت که به خاندان پیامبر(ص) مقید شده است،(خلیفتی
فی اهلی)، ولی این قید، مدلول
حدیث را مقید نمیسازد، زیرا هر کس به منصوص بودن امامت
علی(ع) در خاندان پیامبر(ص) معتقد بوده است، امامت او را برای
دیگر مسلمانان نیز پذیرفته است، و این فرض از نظر همگان
مردود است که علی(ع) تنها خلیفه پیامبر(ص) در خاندان او است، نه
در میان دیگر مسلمانان ؛ مضافا بر اینکه با توجه به برتری
بنیهاشم بر دیگر قبایل قریش هر گاه علی(ع) خلیفه
پیامبر(ص) در میان بنیهاشم باشد، خلیفه او بر دیگر
قبایل قریش نیز خواهد بود، و از طرفی، ابوبکر در
سقیفه با استناد به حدیث نبوی «الأئمة من قریش»
که او نقل کرد، دعوی انصار را در باب امامت رد کرد. بنابراین، قبول
امامت علی(ع) در بنیهاشم مستلزم قبول امامت او در میان عموم
مسلمانان است.
از
این بیان، نادرستی سخن فیصل نور نویسنده
وهّابی معاصر روشن شد که در نقد استدلال شیعیان به حدیث
بدءالدعوة گفته است: «در بیشتر روایات، خلافت و وصایت در
بنیعبدالمطلب است نه دیگران. حداقل این است که خطاب
پیامبر(ص) متوجه آنان بوده است، و این بهترین گواه است بر
اینکه بر فرض دلالت آنها بر وصایت علی(ع) به خاندان
پیامبر(ص) اختصاص دارد و شامل عموم مردم نمیشود.»
[2] نادرستی
این سخن از توضیحات پیشین به دست آمده و به تکرار،
نیازی نیست.
3.
در روایت نسائی، واژه وراثت آمده است. روشن است که مقصود از آن، وراثت
مالی نیست، زیرا چنین وراثتی تابع احکام ارث در
اسلام است، و خارج از آن قوانین نمیتوان کسی را وارث دانست. [در
وارثت مالی نیز با وجود عمو به پسر عمر ارثی نمی رسد] بنابراین،
مقصود، امامت و رهبری امت اسلامی است. [و یا حداقل مراد وراثت
در علم است و به این معنا است که مرجعیت علمی امیر
المومنین (ع) را در مسائل روشن می کند]
پاسخ به اشکالاتاهل سنت
خیلی تلاش کرده اند تا بر این روایت اشکالاتی را
وارد کنند و به نظر می رسد خود همین امر نیز نشانه آن است که
این حدیث سد راه آنها قرار گرفته است و الا اگر امری غیر
معتبر می بود اینقدر مورد توجه قرار نمی گرفت . امام راحل فرمود
هر وقت دیدید دشمنان بر علیه شما زیاد سخن پراکنی
می گویند بدانید کاری کرده اید.
اشکال اول: عمومیت حدیث الداراینکه
پیامبر(ص) خلافت و امامت را بر ایمان آوردن حاضران به اسلام و
یاری دادن پیامبر(ص) منوط کرده باشد، پذیرفته نیست،
زیرا همه مؤمنان از این ویژگی برخوردارند. مسلمانان به
شهادتین اقرار کردند و با مال و جان خود پیامبر(ص) را
یاری کردند، ولی این امر باعث آن نشد که آنان
جانشین پیامبر(ص) و پیشوای امت اسلامی پس از او
باشند.
مضافا
بر اینکه بر اساس این حدیث اگر عموم حاضران در آن مجلس دعوت
پیامبر(ص) را اجابت میکردند، جانشینی پیامبر(ص) برای
آنان اثبات میشد. در آن صورت یا باید یکی از آنان
بدون هیچگونه مرجحی به جانشینی برگزیده شود و
یا همه آنان دارای آن مقام باشند، هر دو فرض باطل است.
[3]پاسخ1.
ایمان آوردنی که در حدیث الدار شرط لازم و کافی خلافت و
امامت به شمار آمده است، مربوط به نخستین مرحله دعوت آشکار پیامبر اکرم(ص)
است و با ایمان به پیامبر(ص) در مرحله بعدی قابل مقایسه
نیست.
2.
میتوان گفت پیامبر اکرم(ص) میدانست که از حاضران در آن جلسه
کسی غیر از علی(ع) دعوت او را اجابت نخواهد کرد، و جمع کردن
آنان و ابلاغ مأموریت الهی خود به آنان چند فایده داشت:
الف)
حجت الهی بر آنان تمام شد. اگر اشکال شود که با علم پیامبر(ص) به
ایمان نیاوردن آنان، جمعکردن آنها و دعوت آنان به ایمان لغو
بوده است. این اشکال درباره بعثت پیامبران نیز مطرح خواهد شد،
زیرا به تصریح قرآن کریم اکثر مشرکان، دعوت پیامبران
الهی را اجابت نمیکردند.
[4]
بعثت پیامبران الهی فواید بسیاری داشت که اتمامحجت
خداوند بر مکلّفان یکی از آنهاست: ﴿لِئَلَّا يكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ
الرُّسُلِ.﴾
[5]ب)
در آن واقعه، معجزهای به دست پیامبر اکرم(ص) واقع شد، زیرا با
غذای کمی که خوراک معمولی یک فرد بود، تعداد
بسیاری را سیر کرد بدون آنکه چیزی از آن کاسته شود.
این معجزه، نبوت پیامبر(ص) را برای حاضران در آن مجلس اثبات
کرد، و نیز به عنوان یکی از معجزات پیامبر(ص) در
تاریخ ثبت شد.
ج)
خلافت و امامت حضرت علی(ع) در نخستین روزهای بعثت پیامبر
اکرم(ص) بیان شد تا از آغاز، این حقیقت اعلان شود که امامت،
عامل بقا و استمرار نبوت است.
از
توضیحات یاد شده پاسخ این اشکال نیز روشن شد که اگر عموم
حاضران در آن جلسه یا تعدادی از آنان دعوت پیامبر(ص) را
میپذیرفتند، مقام امامت و خلافت برای آنان ثابت میشد.
چنین فرضی قطعاً باطل است، و بطلان لازم، دلیل بر بطلان ملزوم
است.
زیرا
گفته می شود فرض یاد شده واقعیت پیدا نکرده است تا بر
اساس آن در درستی حدیث، تردید شود و از طرفی، این
احتمال نیز موجّه است که پیامبر اکرم(ص) از ایمان نیاوردن
آنان غیر از حضرت علی(ع) آگاهی داشت. بنابراین، نه براساس
آنچه واقع شده است و نه براساس احتمال، هیچگونه اشکالی از این
جهت مطرح نخواهد بود.
نکته: اساسا جریان هایی که برای حضرت
امیر المومنین (ع) رخ می داند اموری بود که طرح آن را
خدای متعال ریخته بود . مجری این طرح نیز
پیامبر اکرم (ص) و دستیار ایشان حضرت جبرئیل(ع) است. مثلا
در جریان خاتم بخشی امیرالمومنین (ع) صحنه ای رخ
می دهد تا در تاریخ بماند . یا در همین حدیث
یوم الدار معجزه طعام رخ داد تا این قضیه برجسته نقل شود . قصه
غدیر با چه ظرایفی رخ داده است . به همین خاطر در روز
قیامت جواب دادن مشکل می شود . پیامبر خدا (ص) اگر فقط
حدیث ثقلین را رو کند کار تمام است و همه باید جواب دهند .
این روایت را پیامبر (ص) در چندین جا بیان فرموده
است. متاسفانه برخی از کسانی که خباثت درونی دارند به
فحاشی علیه علمای شیعه پرداخته است .
اشکال دوم: ایمان افرادی دیگر به
پیامبرعدهای
از بنیهاشم مانند: حمزه، جعفر و عبیدة بن حارث نیز همانند
علی(ع) به پیامبر اکرم(ص) ایمان آوردند. آنان از پیشتازان
در پذیرش اسلام به شمار میروند و مقتضای حدیث یوم
الدار این است که آنان نیز از مقام امامت و خلافت بهرهمند باشند.
[6]پاسخاین
فرض، خارج از موضوع حدیث الدار است، زیرا مسئله امامت و خلافت در
جلسهای که پیامبراکرم(ص) برای نخستین بار،
بنیهاشم را گرد آورد و نبوت خویش را برای آنان بیان کرد،
مطرح شد، و به موارد دیگری که کسانی از بنیهاشم
ایمان آوردند، مربوط نیست.
اشکال سوم: ایمان پیشین
علیپیامبر
اکرم(ص) بنیعبدالمطلب را گرد آورد تا آنان را به آیین اسلام
دعوت کند، و علی(ع) قبل از آن به پیامبر(ص) ایمان آورده بود.
بنابراین، چرا او در آن جلسه اعلام کرد که آیین اسلام را
میپذیرد و پیامبر(ص) را در راه اسلام یاری
میدهد، مگر او قبلاً ایمان نیاورده بود؟
[7]پاسخنه
دعوت مجدّد افراد به ایمان، اشکال عقلی یا شرعی دارد، و
نه ایمان آوردن مجدّد و مکرّر؛ مضافا بر اینکه اعلان ایمان
امیرالمؤمنین(ع) در میان بنیعبدالمطلب- که همگی
یک جا اجتماع کرده بودند- سابقه نداشت.
از
این نکته نیز نباید غفلت کرد که یکی از فواید
آن جلسه، اعلان امامت امیرالمؤمنین(ع) بود و این مطلب در گرو
حضور او در جمع آنان و پذیرش دعوت پیامبر(ص) از سوی علی(ع)
بود.
اشکال چهارم: انذار خویشاوندان یا
تعیین جانشینی؟مأموریت
پیامبر(ص) که در آیه مطرح شده، انذار خویشاوندان نزدیکش
بوده است، نه تعیین خلیفه و وصی.
[8]پاسخاولاً:
انذار در دعوت به توحید و نبوت خلاصه نمیشود؛ بلکه همه معارف و احکام
اسلامی را شامل میشود و امامت، یکی از معارف و احکام مهم
اسلامی است.
ثانیاً:
بر فرض که انذار را در دعوت به توحید و نبوت خلاصه کنیم، اثبات
شیء نفی ماعدا نمیکند. پیامبر اکرم(ص) براساس آیه
کریمه، خویشاوندان خود را به توحید و نبوت دعوت کرد، و علاوه بر
آن، مسئله امامت و جانشینی خود را نیز مطرح کرد. از آنجا که قول
و فعل پیامبر(ص) در حوزه دین جز به وحی الهی نیست ﴿اِن أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يوحَى إِلَيّ﴾
[9]
قطعاً پیامبر اکرم(ص) درباره امامت و خلافت نیز مأموریت
الهی داشته است.
اشکال پنجم: تعداد بنیعبدالمطلبدر
برخی از نقلهای «حدیث الدار»، تعداد بنیعبدالمطلب حاضر
در آن جلسه، چهل نفر و در برخی دیگر سی نفر گفته شده است، در
حالی که از تأمل در تاریخ به دست میآید که
بنیعبدالمطلب در آن زمان از بیست مرد تجاوز نمیکرد، زیرا
فرزندان عبدالمطلب ده نفر بودند به نامهای: حارث، زبیر، ابوطالب، غیداق،
ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه و عبدالله؛ عبدالله قبل از تولد پیامبر(ص) از
دنیا رفت. حارث، زبیر، غیداق، ضرار و مقوم نیز قبل از
بعثت پیامبر(ص) از دنیا رفتند و فقط چهار نفر از عموهای آن حضرت
باقی ماندند، یعنی حارث، ابوطالب، عباس و ابولهب. حارث، پنج فرزند
داشت به نامهای ابوسفیان، مغیره، نوفل، ربیعه و عبدشمس.
ابوطالب چهار فرزند پسر داشت به نامهای طالب، عقیل، جعفر و
علی. طالب، قبل از بعثت از دنیا رفت. ابولهب سه پسر داشت به
نامهای عتبه، عتیبه و معتب. عباس نُه فرزند داشت به نامهای
عبدالله، عبیدالله، فضل، قثم، معبد، عبدالرحمن، تمام، کثیر و حارث. از
آنها فقط فضل، عبدالله و عبیدالله قبل از وفات پیامبر(ص) به
دنیا آمدند و عبدالله و عبیدالله نیز پس از نزول آیه
انذار متولد شدند.
از
اینجا روشن میشود که تعداد بنیعبدالمطلب در آن زمان به
بیست نفر نمیرسیدند.
[10]پاسخاولاً:
در روایاتی که از مسند احمد و خصائص نسانی
نقل کردیم، سخن از تعداد بنیعبدالمطلب نیامده است.
بنابراین اشکال مزبور بر این روایات وارد نخواهد بود.
ثانیاً:
نقلهای تاریخی یاد شده حتی اگر متواتر باشد،
مفید اثبات است، و نفی ماعدا نمیکند، زیرا احتمال دارد
چیزی از قلم افتاده باشد، از این رو مفید حصر نخواهد بود.
ثالثاً:
احتمال اینکه عدد چهل موضوعیت نداشته و مقصود، کثرت افراد حاضر در آن
جلسه است نیز بعید نیست. اینکه در برخی نقلها
تعداد حاضران، چهل، و در برخی دیگر، تعداد آنها سی نفر گفته شده
نیز مؤید این احتمال است.