موضوع: ادله افضليت حضرت اميرالمومنين
(ع)، آيه مباهله
برهان افضليت (فايل
صوتی اين جلسه در اختيار نيست، متن ذيل از کتاب براهين
و نصوص امامت از ص 21 – 31 که محدوده درسی است می باشد)
برهان
افضليت برامامت اميرالمؤمنين(ع) دو مقدمه دارد:
الف)
يکی از شرايط امام اين است که در علم، شجاعت، عدالت، زهد، عبادت، مديريت و ديگر
صفات کمال انسانی- صفاتی که در تحقق وظايف و اهداف امامت، نقش تعيينکننده
دارند- بر ديگران برتر باشد.
ب)
اميرالمؤمنين(ع) در صفات کمال انسانی بر ديگر مسلمانان برتر بود و در ميان
اصحاب پيامبر(ص) همتای او يافت نمیشد.
شرط افضليت در امامتدرباره
برتری يا عدم برتری امام در مقايسه با افراد ديگر از نظر کمالات انسانی
سه فرض قابل تصوير است:
1.
امام در کمالات انسانی بر ديگران برتر است؛
2.
امام در کمالات انسانی از ديگران (همه يا برخی از آنان) در مرتبه پايينتری
قرار دارد؛
3.
امام در کمالات انسانی با ديگران (همه يا برخی از آنان) برابر است.
فرض
دوم و سوم از نظر عقل باطل است، زيرا لازمه فرض دوم اين است که مفضول بر افضل مقدم
باشد، و تقديم مفضول بر افضل از نظر عقل قبيح است. بنابراين چون از خداوند فعل قبيح
سر نمیزند، اين فرض، باطل است و در اين جهت ميان دو نظريه انتصاب و انتخاب
در تعيين امام، تفاوتی وجود ندارد، زيرا بر اساس هر دو ديدگاه، تعيين امام
به خداوند انتساب دارد؛ بر اساس ديدگاه انتصاب، بدون واسطه، و بر اساس ديدگاه
انتخاب، با واسطه. چون براساس طرافداران ديدگاه انتخاب، خداوند از تعيين امام بدست
مکلفان، رضايت دارد؛ يعنی آنان رأی مردم را منشأ مشروعيت امامت نمیدانند،
بلکه آن را طريق و کاشف از منشأ مشروعيت(اراده خداوند) میدانند.
[1]فرض
سوم از آن جهت باطل است که مستلزم ترجيح بلامرجح است و ترجيح بلامرجح از نظر عقل
قبيح و بلکه محال است. خواجه نصيرالدين طوسی در اين باره گفته است: «و قبح تقديم
المفضول معلوم و لا ترجيح فی المساوی»؛
[2]
ناروايی مقدمداشتن مفضول بر افضل معلوم است، و در فرض تساوی امام با
ديگران، وجهی برای ترجيح امام بر ديگران وجود ندارد. با نادرستی
فرض دوم و سوم، فرض اول متعين خواهد بود. بنابراين، امام بايد بر ديگران برتر
باشد.
برخی
تصور کردهاند که افضليت، مستلزم ارجحيت نيست، زيرا چه بسا فردی در آگاهی
از معارف و احکام دينی و عبادت بر ديگران برتر باشد، ولی توانايی
و آگاهی کافی برای رهبری و تدبير امور جامعه را نداشته
باشد؛ چنانکه عکس آن نيز ممکن است و آنچه در امامت و رهبری تعيينکننده
است، آگاهی و توان کافی در مديريت سياسی است نه برتری در
علم بر احکام شريعت و عبادت.
[3]منشأ
اين تصور، آن است که برتری در صفات کمال، نسبی فرض شده است، در حالی
که برتری در باب امامت و رهبری، شامل همه صفات کمالی است که در
تحقق يافتن و اهداف امامت نقش دارند و کسی که در برخی صفات بر ديگران
برتر باشد، مصداق افضل به معنای مطلق آن نخواهد بود.
[4]البته،
اين حکم اولی عقل در مسأله است، و حکم ثانوی عقل، آن است که اگر به
امامی که در همه صفات بر ديگران برتری داشته باشد دسترسی نباشد،
بايد ميان صفات، تفکيک قائل شد و صفاتی را که در باب امامت، نقش بارزتر و
اساسیتری دارند بر صفات ديگر مقدم داشت. بحث کنونی ما مربوط به
حکم اولی عقل است نه حکم ثانوی آن.
برخی
آيات قرآن نيز بر لزوم برتری پيشوای دينی مردم دلالت میکند،
چنانکه فرموده است: ﴿
أَفَمَنْ
يهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يهِدِّی
إِلَّا أَنْ يهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ﴾؛
[5]
«آياسزاوار است از کسی که به حق هدايت میکند پيروی شود، يا از
کسی که تا هدايت نشود، بهرهای از هدايت ندارد، چگونه داوری میکنيد؟!»
در
اين آيه دو گزينه با يکديگر مقايسه شده است: يکی فردی که خود، هدايت يافته
است و به هدايت انسانهای ديگر نيازی ندارد، در نتيجه میتواند
مردم را هدايت کند، و ديگر فردی که تا ديگران، وی را هدايت نکنند، هدايتيافته
نخواهد بود. اکنون اگر بنا باشد انسان از يکی از دو گزينه مزبور پيروی
کند، کداميک از آن دو سزاوارتر است؟ بدون شک، عقل سليم، پيروی از گزينه
نخست را نيکو و پيروی از گزينه دوم را ناپسند میداند. جمله «
فما لکم کيف تحکمون» ناظر به همين حکم
عقلی و درک وجدانی است.
[6]ممکن
است گفته شود: اين آيه بر ديدگاه شيعه- که افضليت امام را شرط لازم امام میداند-
دلالت نمیکند، بلکه برديدگاه کسانی دلالت دارد که افضليت را شرط کمال
در امام میدانند، نه شرط لازم،
[7]
زيرا مفاد واژه «احقّ» اين است که گزينه اول بر گزينه دوم برتری دارد، نه اينکه
گزينه اول متعين و لازم است.
پاسخ:
در اين آيه قرينه روشنی وجود دارد که مقصود از «احقّ» آن نيست که هر دو گزينه،
خوب و پذيرفته است، ولی گزينه اول برتری دارد، بلکه مقصود اين است که
فقط گزينه اول درست است و گزينه دوم پذيرفته نيست، زيرا در آغاز آيه، پرستش خدای
يکتا با پرستش بتها ومعبودهای دروغين مقايسه شده است: ﴿
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ
اللَّهُ يهْدِی لِلْحَقِّ﴾؛ «بگو آيا
معبودانی که شريک خدا قرار دادهايد به حق هدايت میکنند، بگو خدا به
حق هدايت میکند.» روشن است که بتها و معبودان دروغين هيچگونه هدايتگری
به حق نداشته، و پرستش آنها باطل است، و تنها بايد خدای يکتا را پرستش کرد.
بنابراين، در ادامه آيه که فرموده است: ﴿
أَفَمَنْ يهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ
لَا يهِدِّی إِلَّا أَنْ يهْدَى﴾ مقصود اين
است که تنها بايد از کسی پيروی کرد که هدايتگر به حق است و احتمال
خطا و انحراف در او وجود ندارد. شايد وجه اينکه خداوند متعال در اين جا از واژه
«احقّ» استفاده کرده، آن بوده است که مشرکان را به تفکر وادارد و عقل و فطرت آنان
را بيدار سازد و تعصبهای جاهلی، مانع انديشيدن آنان نشود.
[8] اهل سنت و افضليت امامبه
گفته سعدالدين تفتازانی، اکثر اهل سنت معتقدند امامت، حق کسی است که
در هر عصر و زمان بر ديگران برتری دارد، مگر آنکه امامت او منشأ هرج و مرج،
فتنه و آشوب باشد.
[9]
ابوبکر باقلانی نيز گفته است: «يکی از ويژگیهای امام اين
است که در علم و ديگر صفاتی که تفاضل در آنها راه دارد، از برجستهترين
افراد باشد، مگر آنکه نصب افضل در جايگاه امام با موانعی برخورد کند که در
آن صورت، نصب مفضول به امامت جايز خواهد بود.»
[10]شرطی
که در سخن اين دو متکلم اشعری برای افضليت امام بيان شده به آن سبب
است که آنان نصب يا تعيين امام را فعل بشر میدانند، در اين صورت چه بسا در
تشخيص افضل، بحث و مشاجره رخ دهد و به فتنه و هرج و مرج بينجامد، اما بر مبنای
شيعه که نصب و تعيين امام را فعل خداوند میداند، چنين محذوری پيش
نخواهد آمد، همانگونه که در باب نبوت چنين محذوری رخ نخواهد داد.
آری،
ممکن است کسانی از اطاعت فرمان الهی سرپيچی و آشوب و فتنهانگيزی
کنند، ولی معصيت مکلفان مجوّز آن نخواهد بود که اصول و ارکان امامت مخدوش
شود، زيرا اگر شرايط امام بر اساس رفتار مکلفان خطاکار و قانونشکن تنظيم شود، چه
بسا آنان امامت فاسق و کافر را بر امامت عادل و مسلمان ترجيح دهند!
پيش
از اين يادآور شديم که متکلمان اهل سنت، دايره افضليت را به توانمندی در
رهبری سياسی محدود کردهاند. منشأ اين ديدگاه آن است که آنان بيش از
هر چيز بر بعد سياسی و اجرايی امامت تأکيد کردهاند، و بعد معنوی،
علمی و تربيتی امامت را کمرنگ جلوه دادهاند.
چنين
ديدگاهی درباره امامت، با جهانبينی اسلامی و با تعريف عموم
متکلمان از امامت، سازگاری ندارد. در تعريف رسمی و مشهور امامت
گفتهاند: امامت، رهبری عمومی مسلمانان در مسائل دينی و دنيوی
آنان با عنوان جانشينی پيامبر(ص) است.
[11]
امام در جهان بينی اسلامی از چنان جايگاهی برخوردار است که اگر
کسی از دنيا برود و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده
است: «
من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته
جاهلية.»
[12]
اين سخن پيامبر(ص) کويای اين حقيقت است که امامت، تنها در بعد اجرايی
و سياسی خلاصه نشده و ابعاد معرفتی و معنوی نيز دارد، و اين
ابعاد بر بعد سياسی و اجرايی آن برتری دارد.
امامت
از نگاه قرآن کريم از چنان جايگاه مهمی برخوردار است که روز قيامت، انسانها
با پيشوايانشان دستهبندی و احضار میشوند: ﴿
يوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾؛
[13]
يعنی بهشتی و دوزخیبودن انسانها با پيشوای آنان مشخص میشود.
آيا چنين جايگاه مهم و تعيينکنندهای را میتوان درمسائل اجرايی
و سياسی خلاصه کرد؟!
افضليت اميرالمؤمنين(ع) و دلايل آندر
اين باره که برترين فرد امت اسلامی پس از پيامبر(ص) چه کسی است سه ديدگاه
معروف و دو ديدگاه شاذ مطرح شده است. مذاهب شيعی وگروهی از معتزله، علی
بن ابیطالب(ع) را برترين صحابه پيامبر(ص) دانستهاند. عدهای از
صحابه مانند: زبير، حذيفة بن يمان، جابر بن عبدالله انصاری، عمار بن ياسر،
سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود و برخی از تابعين
مانند: مجاهد، عطاء و سلمة بن کهيل نيز طرفدار اين ديدگاه بودند. اهل سنت و گروهی
از معتزله به افضليت ابوبکر اعتقاد داشتهاند. از صحابه، عمر، عثمان و ابوهريره، و
از تابعين، حسن بصری و شعبی طرفدار اين نظريه بودند.
برخی
از معتزله و اشاعره نيز بر اين باور بودهاند که تعيين برترين فرد در ميان صحابه
ممکن نيست و بايد در اين باره توقف کرد. دو ديدگاه شاذ در اين باره، يکی
افضليت عباس عموی پيامبر و ديگری افضليت عمر است.
[14]دلايل
افضليت اميرالمؤمنين(ع) دو گونهاند: گونه نخست دلايلیاند که فقط اصل افضليت
آن حضرت را اثبات میکنند و موارد يا جهات افضليت را بيان نمیکنند.
گونه دوم، موارد و جهات افضليت آن بزرگوار مانند علم، ايمان، زهد، سخاوت و نظاير
را بيان میکنند. گونه نخست را دلايل اجمالی و کلی، و گونه دوم
را دلايل تفصيلی افضليت ناميدهاند.
[15]در
اينجا به تبيين برخی از مهمترين دلايل دسته اول بسنده میکنيم:
دليل اول: آيه مباهلهگروهی
از نصرانیهای نجران برای گفتگو با پيامبراکرم(ص) درباره نبوت
او و اعتقادات خود درباره حضرت مسيح نزد او آمدند. آنان، حضرت مسيح را به دليل
خلقت خارق العادهاش، فرزند خدا میپنداشتند. پيامبر(ص) با يادآوری
خلقت خارقالعاده حضرت آدم(ع) استدلال آنان را ابطال کرد،
[16]
اما نصرانیها تسليم اين منطق استوار پيامبر نشدند. خداوند به پيامبر وحی
کرد که آنان را به مباهله فرا بخواند.
[17] قرار
مباهله گذاشته شد و زمان موعود که فرا رسيد، پيامبر(ص) با فاطمه زهرا، علی و
حسنين( برای
مباهله از مدينه بيرون رفتند. بزرگ نصرانیها با ديدن آنها از همراهان خود
خواست که مباهله نکنند و گفت: من چهرههايی را میبينم که اگر از
خداوند بخواهند کوه را از جای برکند، دعايشان مستجاب خواهد شد. آنان
درخواست او را پذيرفتند، اما به جای پذيرش آيين اسلام، قرار داد صلحی
با پيامبر امضا کردند و رفتند.
[18]قبل
از تبيين دلالت آيه بر افضليت علی(ع) نکاتی را که در روايات مربوط به
آيه مباهله مطرح شده، و در فهم درست معنای آيه و دلالت آن بر مدعا راهگشاست
يادآور میشويم. اين روايات علاوه بر منابع حديثی، تفسيری و تاريخی
شيعه در صحاح، مسانيد و ديگر منابع حديثی، تفسيری و تاريخی اهل
سنت نيز از طرق مختلف از عدهای صحابه، مانند: عبدالله بن عباس، سعد بن ابیوقاص،
جابر بن عبدالله، حذيفة بن يمان، عمرو بن سعيد، داود بن ابوهند و احمد يشکری،
نقل شده است. طبق اين روايات، آيه مباهله در شأن پيامبر، علی، فاطمه، حسن، و
حسين( نازل شده است.
1.
در برخی از اين روايات، تنها اين مطلب بيان شده است که پيامبر(ص) با اشاره
به علی، فاطمه و حسنين( فرمود: «
اللّهم هؤلاء أهلی.»
[19]نظير
اين تعبير در روايات مربوط به شأن نزول آيه تطهير
[20]
نيز آمده است.
[21]
به دليل اينگونه روايات است که دانشمندان اسلامی عنوان «اهل بيت پيامبر» را
هرگاه بدون قرينه به کار رود، مخصوص اهل کساء و اهل مباهله دانسته و احکام ويژهای
را - که برای اهل بيت پيامبر بيان شده - مخصوص آنان شمردهاند.
2.
در برخی از روايات، آمده که پيامبر(ص) از علی، فاطمه و حسنين خواست که هرگاه
او دعا کرد آنان آمين بگويند.
[22]
اين امر گواه آن است که وجود آنان در مباهله نقش داشته است. درخواست پيامبر(ص) از
آنان که بر دعای او آمين بگويند نيز گواه اين مطلب است.
3.
در روايات اهل سنت در اين باره که مصداق «ابناءنا» حسن و حسين و مصداق
«نساءنا» فاطمه زهرا(س) است اختلافی وجود ندارد، اما درباره اينکه مصداق «
انفسها» چه کسی است، روايات دو
دستهاند: در برخی از آنها «
انفسنا»
بر علی(ع) تطبيق شده است، زيرا آمده است که پيامبر به حسنين، فاطمه و علی اشاره کرد و
فرمود: «
هؤلاء أبناؤنا و نساؤنا و
انفسنا»
[23]
و در برخی ديگر «
انفسنا»
بر پيامبر(ص) و علی(ع) تطبيق شده است. اين مطلب از عبدالله بن عباس و جابر
بن عبدالله انصاری نقل شده است،
[24]
ولی در روايات شيعه، تنها وجه اول آمده است.
[25]
با اين حال، در سخنان مفسران شيعه هر دو وجه بيان شده است.
[26]
میتوان گفت هر دو وجه درست است، هرگاه مجموع شرکتکنندگان در مباهله مورد
توجه باشد، مصداق «انفسنا» پيامبر(ص) و علی(ع) خواهد بود، و هرگاه به کسانی
که پيامبر(ص) با خود همراه آورد توجه شود، مصداق «
انفسنا» علی(ع) خواهد بود.
دلالت آيه بر افضليت اميرالمؤمنين(ع)دلالت
آيه مباهله بر افضليت علی(ع) بر عموم مسلمانان غير از رسول خدا(ص) بدين صورت
است که بر اساس ظاهر آيه و روايات شأن نزول، آن بزرگوار مصداق «
انفسنا» است، يعنی پيامبر او را
به منزله نفس خود دانسته است. از آنجا که وحدت و عينيت وجود علی(ع) و پيامبر(ص)
ممکن نيست، مقصود اين است که علی(ع) از نظر صفات کمال و منزلت معنوی
به منزله پيامبر است، مگر منزلت نبوت که به رسول خدا اختصاص دارد و بدين سبب، پيامبر
در مرتبهای بالاتر از علی قرار دارد، اما در ديگر صفات و کمالات،
همتای پيامبر است، و چون پيامبر در آن صفات بر همگان برتر است، علی نيز
برتر از آنان خواهد بود.
برخی
از عالمان اهل سنّت هم، از آيه مباهله، همين معنا را فهميدهاند. محمد بن طلحه
شافعی (متوفای 652ق) گفته است: مقصود از «انفسنا» علی است و
محال است که نفس علی(ع) عين نفس پيامبر باشد. بنابراين، مقصود، برابری
نفس وی با نفس پيامبر در صفات کمال است، تنها صفت نبوت که مخصوص پيامبر است،
مستثنا خواهد بود.
[27]از
کلام فخرالدين رازی نيز اين مطلب به دست میآيد، زيرا وی در تفسير
آيه، از شيعه دو قول را نقل میکند، نخست اينکه آيه بر افضليت علی(ع)
بر پيامبران الهی غير از پيامبر اسلام دلالت میکند، و دوم اينکه تنها
بر افضليت وی بر غير پيامبران دلالت دارد. رازی، ديدگاه اول را نقد
کرده، ولی ديدگاه دوم را نقد نکرده است.
[28] شواهد روايیاين
مطلب که علی(ع) به منزله نفس پيامبر(ص) و همانند اوست در احاديث نبوی
نيز وارد شده است. پيامبر(ص) درباره «بنیوليعه» فرموداند:
اگر از مخالفت با من دست بر ندارند مردی همانند خود را به جنگ
با آنان خواهم فرستاد تا فرمان مرا درباره آنها اجرا کند؛ جنگجويانشان را خواهد
کشت و ذريه آنها را اسير خواهد کرد. ابوذر گفته است مقصود پيامبر(ص) علی(ع)
بود.
[29]
در حديث ديگری همانند سخن ياد شده درباره گروهی از ثقيف نقل شده است.
در آن حديث آمده که پيامبر(ص) دست علی(ع) را گرفت و دو بار فرمود:
اين همان مرد است.
[30]
رسول خدا(ص) در روايتی ديگر فرموده است: «
علی نفسی.»
[31]
پيامبر(ص) در روايات متعددی، درباره علی(ع) فرموده است:
علی از من است و من از اويم. گوشت و خون او از گوشت و خون من
است.
[32]اين
روايات در حقيقت، همان معنايی را بيان کردهاند که از آيه مباهله استفاده میشود
و مفاد همگی، اين است که شخصيت علی(ع)با کسی جز پيامبر(ص) قابل
مقايسه نيست، اگر چه او فاقد مقام نبوت است و از اين جهت مرتبهای فروتر از
پيامبر(ص) دارد، اما در ديگر کمالات، همتای پيامبر(ص) است و در نتيجه بر ديگران
برتر است.