درس امامت خاصه استاد ربانی

براهین و نصوص امامت

91/06/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توشه اي از کتاب «المراجعات» علامه شرف الدين
موضوع بحث بررسي امامت خاصه است. قبل از پرداختن به کتاب «براهين و نصوص امامت» مناسب است چند جلسه اي به مباحث کتاب «المراجعات» بپردازيم. اين کتاب دو بخش تشکيل شده است: امامت مذهب و امامت کبري؛ در بخش اول، علامه شرف الدين به اين بحث مي پردازند که ما پيرو چه مذهبي بايد باشيم. وجه بيان آن اين است که اهل سنت از نظر کلامي نوعا اشعري و از نظر فقهي پيرو چهار مذهب: شافعي، مالکي، حنبلي و حنفي هستند. شيخ سليم که طرف ديگر نامه ها مي باشد سوال کرده که چرا شما از مذاهب اربعه پيروي نمي کنيد. مرحوم علامه نيز جواب هايي داده و همين مساله نوزده مکاتبه و مراجعه را به خود اختصاص داده است.
با چه اخباري مي توان به احتجاج با اهل سنت پرداخت
آيت الله ميلاني(حفظه الله) در کتاب «تشييد المراجعات» مطالب کتاب را خلاصه نموده و اشکالات وارده بر مراجعات را نقل و پاسخ مي دهد. ايشان در پاسخ اين اشکال که برخي از علماي اهل سنت در نقد شيعه مي گويند: «شيعيان از خود چيزي ندارند بلکه آنچه دارند از ما نقل مي کنند و اين نشان از خالي بودن دست آنها مي دهد» مي فرمايد: ما در منابع خويش روايات فراواني داريم و نقل ما از کلمات اهل سنت بدان خاطر نيست که ما سخن آنان را صد در صد مي پذيريم بلکه در مقام مجادله هستيم. «فاستدلال الشيعة بخبرٍ من كتابٍ .. أو استشهادهم بكلام عالمٍ ... لفرقة من الفرق .. لا يعني القبول بكلّ ما جاء في ذلك الكتاب، أو على لسان ذاك العالم ..»[1] 
آيت الله ميلاني سپس اين بحث را مطرح مي کنند که وقتي مي خواهيم با پيروان مذاهب ديگر مناظره کنيم بايد به مطالبي استناد کنيم که مورد قبول آنها باشد، چنانچه علامه شرف الدين از همين سبک استفاده نموده است. در اينجا اين سوال مطرح مي شود که آيا در اين استناد اجماع علماي آن مذهب بر صحت روايت شرط است يا نه؟ اگر روايتي باشد که بعضي از علما آن را قبول دارند آيا مي توان به آن استناد نموده و مناظره کرد؟ آيا چنين امري مبتني بر قواعد مناظره هست؟ ايشان مي گويد: اگر اکثريت عالمان يک مذهب روايتي را رد کرده باشند نمي توان به آن استناد جست، اما از آن طرف اجماع بر مقبول بودن روايت نيز از شروط مجادله نيست، بنابراين اگر روايتي است که برخي آن را قبول و برخي قبول ندارند، مي توان در مناظره مورد استفاده قرار گيرد.  
دليل اينکه اجماع بر روايت شرط نيست آن است که تخصيص اکثر لازم آمده و اکثر روايات خارج مي شود. زيرا در اين صورت حتي علماي خود آن مذهب نيز دستشان خالي خواهد بود. از نظر علماي اهل سنت اين شرط در مورد بخاري و مسلم نيز محقق نيست زيرا آنان نيز از طرف برخي بزرگان مورد نقد قرار گرفته اند.
« ويكفي للاحتجاج أن يكون ذلك الخبر المستدلّ به مقبولًا لدى رواته، وفي نظر المحدّث الذي أورده في كتابه، ولا يشترط أن يكون معتبراً عند جميع علماء تلك الطائفة، وذلك: لأنّ الغرض إثبات أنّ الذي تذهب إليه الشيعة مرويّ من طرق الخصم وموجود في كتبه، وأنّ الراوي له موثوق به عنده ولو على بعض الآراء، فيكون الخبر متّفقاً عليه، والمتّفق عليه بين الطرفين- في مقام المناظرة- لا ريب فيه. ولأنّ الخبر أو الراوي المقبول المعتبر لدى كلّ علماء تلك الطائفة نادر جدّاً. نعم، إذا كان ضعيفاً عند أكثرهم لم يتمّ الاستدلال والاحتجاج به عليهم.» در احتجاج شرط نيست که همه عالمان آن مذهب بر صحت روايت اجماع داشته باشند. زيرا اولا: در مقام احتجاج، اگر روايتي مقبول بوده و در کتب آنان نقل شود و راوي نيز نزد خصم مورد احترام باشد، کافي است و اين نشان از اتفاق بين فريقين در اين زمينه دارد. ثانيا: اخباري که مورد اجماع است نادر الوجود است. بله اگر خبري نزد اکثريت ضعيف شمرده شود ديگر قابل استدلال نخواهد بود، به عنوان نمونه اکثر علماي شيعه معتقد به عدم تحريف قرآن کريم و عصمت پيامبر اکرم(ص) از خطا و سهو بوده اند. و اگر کسي ديدگاه ديگري را برگزيده، ديدگاهي شاذ و نادر بوده است. حال اگر کسي اين قول نادر را به شيعه نسبت دهد نادرست است. همين مساله در مورد ديدگاههاي اهل سنت نيز جاري است. اگر در ميان آنان نيز چنين اقوال باشد که اکثر علما از آن اعراض کرده اند، نمي تواند مورد استناد ما قرار گيرد.
« وعلى الجملة، فإنّه يكفي لصحّة الاستدلال بكتابٍ أو بخبرٍ أو بكلام عالمٍ .. ألّا يكون معرضاً عنه لدى أكثر أئمّة الفرقة المقابلة؛ وأمّا أن يردّ الاحتجاج- بما رواه الراوي الموثّق من قبل بعضهم- بجرح البعض .. فهذا ممّا لا يسمع، وإلّا يلزم سقوط أخبار حتّى مثل «البخاري» و «مسلم» في كتابيهما المعروفين ب «الصحيحين» لوجود الطعن فيهما وفي كتابيهما، من غير واحدٍ من كبار الأئمّة الحفّاظ» خلاصه سخن اينکه مي توان به خبر و روايتي استناد کرد که اکثر عالمان آن فرقه، آن را رد نکرده باشند. لذا اگر برخي آن را قبول و برخي رد کرده اند باز قابل استدلال است. اگر بگوييد تنها به اخباري مي توان استناد جست که مورد اجماع باشد در اين صورت لازم مي آيد حتي اخبار بخاري و مسلم نيز مورد اعتبار نباشد زيرا برخي از بزرگان، اين دو نفر و کتابهاي آنها را رد کرده اند. از جمله أبي زرعة و أبي حاتم الرازيّين از روايت کردن از بخاري امتناع مي کردند. « فقد ذكر كبار الحفّاظ امتناع الإمامين الجليلين: أبي زرعة وأبي حاتم الرازيّين عن الرواية عن «محمّد بن إسماعيل البخاري» لأجل انحرافه في العقيدة في نظرهما، وقال الحافظ عبد الرحمن بن أبي حاتم: كان أبو زرعة ترك الرواية عن البخاري من أجل ما كان منه في المحنة ولأجل هذا، فقد أورد ابن أبي حاتم الرازي البخاريّ في كتابه في «الجرح والتعديل». ولأجل تكلّم أبي زرعة وأبي حاتم، وما صنعه ابن أبي حاتم .. فقد أورد الحافظ الذهبيّ البخاريّ في كتابه «المغني في الضعفاء» فقال: «حجّة إمام، ولا عبرة بترك أبي زرعة وأبي حاتم له من أجل اللفظ»
وأضاف الحافظ الذهبي بترجمة البخاري تكلّم الإمام الكبير محمّد بن يحيى الذهلي فيه، وأنّه كان يقول: «من ذهب بعد هذا إلى محمّد بن إسماعيل البخاري فاتّهموه، فإنّه لا يحضر مجلسه إلّامن كان على مثل مذهبه» » ذهبي مي گويد: ذهلي در قدح بخاري گفته است: آن قدر وضعيت بخاري خراب است که اگر کسي بعد از من سخني از او نقل کرد او را در معرض اتهام قرار دهيد و مذهب او را فاسد خواهد بود. «بل ذكر الذهبي أنّ الإمام الذهلي أخرج البخاريَّ ومسلماً من مدينة نيسابور»
سپس ذهبي درباره ذهلي مي گويد: «كان الذهلي شديد التمسّك بالسنّة، قام على‏ محمّد بن إسماعيل، لكونه أشار في مسألة خلق أفعال العباد إلى أنّ تلفّظ القاري بالقرآن مخلوق ... وسافر ابن إسماعيل مختفياً من نيسابور وتألّم من فعل محمّد ابن يحيى» [2]
آيت الله ميلاني سپس مي گويد: عده اي از علما اين انتقاد تند بر آنها تلخ آمده و مطالبي را نقد آن بيان کرده اند.  
سوال و جواب:
ممکن است کسي بگويد: اکثريت اهل سنت اصول اماميه را قبول ندارند آيا طبق آنچه گفته شد مي توان گفت باب استدلال بسته مي شود؟  
بله درست است که اکثريت اهل سنت اصول اماميه را قبول ندارند اما سخن در تفسير ادله است نه اصل ادله زيرا آنها نيز آن نصوص را قبول دارند اما فهم و برداشت آنها متفاوت است. مثلا آيه تطهير را فريقين قبول دارند، اما ما معتقد هستيم اين آيه دليل بر عصمت اهل بيت(ع) است اما آنان تفسير ديگري ارائه مي کنند. و يا اصل حديث غدير مورد قبول همگان است اما برداشت ها از آن مختلف است.
نکته: آيت الله ميلاني از کلام ذهبي چند نکته استخراج مي کند، از جمله مي گويد: از سخنان ذهبي معلوم مي شود که اين حرف که بعضي مي گويند « هر چرا ذهبي رد کرد پس مردود است»، سخن درستي نيست. بلکه قدح هاي ذهبي نيز نقد پذير است زيرا ذهبي در اينجا بخاري را مورد قدح قرار داده است.
نکته ديگر اينکه مي فرمايد: ذهبي مي گويد سبک برخي افراد سخت گيري در روايت بوده است به حدي که حتي به خاطر عقيده، فردي را رد مي کردند. مثلا مي گفتند: بخاري چون در خلق قرآن فلان عقيده را داشته پس سخن او باطل است. در حالي که عقيده فرد کاري به صدق کلام او ندارد. طبق اين سخن ذهبي نباشد شيعيان را به صرف عقيده شان رد کرد بلکه اگر آنان در زندگي خويش انسان هاي امين و صادقي بوده اند بايد به سخن شان استناد کرد. ذهبي درباره ابان بن تغلب که شيعي است همين شيوه را به کار برده است، مي گويد: « [ابان بن تغلب] شيعي جلد، لكنّه صدوق، فلنا صدقه و عليه بدعته، و قد وثّقه أحمد بن حنبل و ابن معين و أبو حاتم. و أورده ابن عديّ و قال: كان غالياً في التشيّع». [3]  

مراجعه اول از سوي شيخ سليم
مراجعه اول: شيخ سليم در مکاتبه اول خويش با علامه شرف الدين مي گويد: « سلام على الشريف العلّامة الشيخ عبد الحسين شرف الدين الموسوي و رحمة اللّه و بركاته.
إني لم أتعرّف فيما مضى من أيامي دخائل الشيعة، و لم أبل أخلاقهم، إذ لم أجالس آحادهم، و لم أستبطن سوادهم. و كنت متلعلعا إلى محاضرة أعلامهم، حرّان الجوانح إلى تخلّل عوامهم، بحثا عن آرائهم، و تنقيبا عن أهوائهم، فلمّا قدّر اللّه وقوفي على ساحل عيلمك المحيط، و أرشفتني غر كأسك المعين، شفى اللّه بسائغ فراتك أوامي، و نضح عطشي، و أليّة بمدينة علم اللّه «جدك المصطفى» و بابها «أبيك المرتضى» إني لم أذق شربة أنقع‏ لغليل، و لا أنجع لعليل، من سلسال منهلك السلسبيل، و كنت أسمع أن من رأيكم- معشر الشيعة- مجانبة إخوانكم- أهل السنّة- و انقباضكم عنهم، و أنكم تأنسون بالوحشة و تخلدون إلى الوحدة، و أنكم و انّكم. لكني رأيت منك شخصا رقيق المنافثة، دقيق المباحثة، شهيّ المجاملة، قويّ المجادلة، لطيف المفاكهة، شريف المعاركة، مشكور الملابسة، مبرور المنافسة، فإذا الشيعي ريحانة الجليس، و منية كل أديب.» بعد از سلام و تهيت مي گويد من با خلق و خوي شيعيان آشنا نيستم زيرا با آحاد آنها رابطه نداشته و با جمعيت آنها نبوده ام، اما خيلي ولع دارم که با بزرگان آنها گفتگو کنم. وقتي خداوند مقدر کرد وقوفم را بر ساحل درياي شما، و برخوردي که با شما براي حاصل شده، خداي متعال عطشم را فرو نشانده است. سوگند به شهر علم خداوند که جد شما محمد مصطفي(ص)‌ باشد و به باب علم آن مدينه علي مرتضي(ع)، هيچ آبي ننوشيدم مانند سلسبيل سرچشمه شما. من شنيده بودم که شما هيچ وقت با اهل سنت دوست نمي شويد و از آنها فاصله مي گيرد و از اين چيزها خيلي از شما شنيده ام، اما شما را انساني يافتم که در مجادله دقيق و خوش برخورد و در بحث و گفتگو انسان شريفي هستيد، لذا مجالست با چنين شيعه اي براي من طربناک است .
« و إني لواقف على ساحل بحرك اللجّيّ، أستأذنك في خوض عبابه و الغوص على درره، فإن أذنت غصنا على دقائق و غوامض تحوك في صدري منذ أمد بعيد، و إلّا فالأمر إليك و ما أنا فيما أرفعه بباحث عن عثرة، أو متتبّع عورة، و لا بمفنّد أو مندّد، و إنما أنا نشّاد ضالّة، و بحّاث عن حقيقة، فإن تبيّن الحق، فإن الحق أحق أن يتبع و إلّا فإنّا كما قال القائل:
         نحن بما عندنا و أنت بما عن             دك راض و الرأي مختلف‏
 و سأقتصر- إن أذنت- في مراجعتي إياك على مبحثين: أحدهما في إمامة المذهب أصولا و فروعا، و ثانيهما «4» في الإمامة العامة، و هي الخلافة عن‏ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم. و سيكون توقيعي في أسفل مراجعاتي كلها (س) فليكن توقيعك (ش) و أسلفك برجاء العفو عن كل هفوة و السلام. س‏»[4] من بر ساحل درياي شما ايستاده ام و از شما اجازه مي خواهم که در آن غواصي کرده و چيزي بدست آورم. اگر اجازه مي دهي وارد شوم و دقايقي که سالهاست در سينه من مرا اذيت مي کند بيان کنم. البته بدان که من به دنبال جستجوي لغزش هاي افراد و مچ گيري از آنها نيستم و نيز در مقام ملامت و سرزنش ديگران نمي باشد بلکه گمشده اي دارم که دنبال آن مي گردم، اگر حقيقت را بيابم آن را تبعيت مي کنم.
اگر اجازه دهيد دو بحث را مطرح کنيم: بحث اول در امامت مذهب و ديگري در امامت عامه که خلافت از رسول الله (ص) است. امضاي من با علامت «س» و شما با «ش» باشد. پيشاپيش عذر خواهي مي خواهم از هر لغزشي.
مرحوم شرف الدين در پاورقي مي فرمايد: رمز گزاري ايشان خيلي خوش سليقه است زيرا اول اسم ايشان سين و اول مذهب وي نيز سين است . اول اسم من نيز شين و مذهب من نيز شيعي است.

مراجعه دوم از سوي علامه شرف الدين
مرحوم شرف الدين در پاسخ به نامه شيخ سليم مي فرمايد: « السلام على مولانا شيخ الإسلام «1» و رحمة اللّه و بركاته. خوّلتني بكتابك العطوف من النعم، و أوليتني به من المنن ما يعجز عن أداء حقه لسان الشكر، و لا يستوفي بعض فرائضه عمر الدهر.
رميتني بآمالك و نزعت إليّ برجائك، و أنت قبلة الراجي، و عصمة اللاجي، و قد ركبت من سوريا إليك ظهور الآمال، و حططت بفنائك ما شددت من الرحال، منتجعا علمك، مستمطرا فضلك، و سأنقلب عنك حيّ الرجاء قويّ الأمل، إلّا أن يشاء اللّه تعالى.
استأذنت في الكلام- و لك الأمر و النهي- فسل عمّا أردت، و قل ما شئت، و لك الفضل، بقولك الفصل، و حكمك العدل و عليك السلام. ش‏»[5] مرحوم علامه بعد از سلام و عرض ادب مي فرمايد: با اين نامه پر از عطوفت مرا از نعمت ها برخوردار کردي و بر من منت گذاشتي به حدي که زبانم از اداي شکر آن قاصر است. بعضي از آنچه فرمودي اگر همه ايام دهر هم زنده باشم نمي توانم به آن برسم. تو تير آرزوهاي خود را به سوي من پرتاب کردي و اميد خودت را به من بستي در حالي که خود شما شخصيت بزرگي هستي که افراد وقتي مشکلي دارند به آن پناه مي برند. من هم وقتي به مصر آمدم آرزو و آمالي داشتم و بارم را اينجا فرود آوردم تا از علم شما بهره گيرم و از باران فضل شما قطره اي بدست آورم و در کنار شما آرزوي هاي من نيز جا گرفته است. هر چه خدا بخواهد همان مي شود. شما از من اجازه گرفته اي در حالي که خود شما صاحب اختيار هستي، هر سوالي داري بپرس و بر شما سلام باد .



[1] تشیید المراجعات و تفنید المکابرات، آیت الله میلانی، ج1، ص 48، ط: مرکز الحقائق الاسلامیه.
[2] تشیید المراجعات و تفنید المکابرات، آیت الله میلانی، ج1، ص 50، ط: مرکز الحقائق الاسلامیه.
[3] تشیید المراجعات و تفنید المکابرات، آیت الله میلانی، ج1، ص 54، ط: مرکز الحقائق الاسلامیه.
[4] المراجعات، علامه شرف الدین، ص46و47، ط: المجمع العالمی لاهل البیت(ع).
[5] المراجعات، علامه شرف الدین، ص47، ط: المجمع العالمی لاهل البیت(ع).