قلمرو قدرت خداوندمتعال
«قال: وعموميةُ العلة تستلزم عمومية الصفة»
«أقول: يريد بيان أنّه تعالى قادر على كل مقدور، وهو مذهب الأشاعرة، وخالف أكثر الناس في ذلك ...»
بحث دربارهی قلمرو قدرت الهی بود. عبارت خواجه این است که میفرمایند:«وعمومية العلة تستلزم الصفة» که مراد از علت، ملاک است. ملاک اینکه چیزی در حوزهی قدرت خداوند سبحان قرار بگیرد و متعلق قدرت الهی باشد امکان است. بیان شد که امتناع و وجوب با قدرت سازگاری ندارند هر کجا که سخن از قدرت به میان میآید بایستی امکان مطرح باشد. یعنی چیزی که ضرورت در آن نیست، ضرورت وجود و ضرورت عدم در آن نیست اینجا بحث قدرت به میان میآید. چون همهی ما سوی الله و موجودات غیر از ذات اقدس الهی ممکن الوجودند در نتیجه ملاک مقدور بودن یا متعلق قدرت بودن در همه هست پس همه در حیطهی قدرت الهی قرار دارند. بنابراین صفت عمومیت دارد یعنی قدرت شمول دارد. این میشود دلیل این نظریه که به صورت این عبارت کوتاه بیان شده است در باب سعهی قدرت الهی و نحوهی تعلق قدرت خداوند به موجودات چندتا فرض مطرح است که باید اینها را از هم جدا کنیم. سه فرض است که در پاورقی (شمارهی هشت صفحهی بیست و هشت) نوشته شده. یک فرض این است که:
ـ « أنه تعالی قادرٌ...»
اگر دربارهی عمومیت قدرت الهی بخواهیم بحث کنیم میتوانیم این را مطرح کنیم و پاسخ هم مثبت است یعنی هر چیزی که به لحاظ ذات، ممکن الوجود باشد ایجادش و تحقق بخشیدنش خارج از قدرت خداوند نیست. خدا عاجز نیست که او را ایجاد کند معنیش این است « قادرعلی کلّ شیءٍ» در آیات قرآن داریم. یعنی کلّ ممکنٍ.
این حرف درستی است ولی در کتابهایی که به نام کتابهای کلامی اعتقادی حالا رایج است این فرضیه مورد گفتوگو و مباحثه واقع نشده شاید به این خاطر بوده که محل نزاعی نبوده. اختلاف نظری نبوده این را طرح نمیکنند معمولاً.
اشاعره و فلاسفه وعمومیت قدرت خداوند
فرض دوم این است که ممکن الوجودهایی که محققاند یعنی وجود دارند (نه آنهایی که حالا میتوانند موجود باشند و حالا اراده هم بهشان تعلق نگرفته اصلاً ایجاد نشدهاند )، آنهایی که موجودند هر چیزی که لباس واقعیت به خود پوشیده و بهره از واقعیت دارد آیا اینها همه مستند به قدرت خداوندند یا نه؟ نظریهای که میگوید عمومیت دارد میگوید بله همه مستند به قدرت خدا هستند خوب حالا که همه مستند به قدرت خدا هستند و از طریق قدرت ذات اقدس الهی واقعیت پیدا کردهاند بلا واسطه یا اعم از با واسطه و بیواسطه در اینجا یک نظریه نظریهی اشاعره است اشاعره میگویند: دهر چه هست خیر و شر و خوب و بد و هر چه که هست و واقعیت دارد همه مستند به قدرت خداست بیواسطه این نظر آنهاست این در باب خالقیت یعنی توحید در خالقیت این چنین تفسیری ارائه کردهاند برای اینکه اصل توحید افعالی یا توحید در خالقیت را به نظر خودشان محکم کنند و دفاع کنند میگویند باید این را بگوییم پای واسطه به میان بکشی از آن توحید در خالقیت یک چیزی دارد کم میشود رقیق میشود این دید اشاعره است. پس در مدعا قائل به عمومیتاند اصل نظریه اما در چگونگی میگویند بیواسطه خداوند فاعل است و خالق است و مؤثر همه چیز است ابتداءً و بلا واسطةٍ.
نقدعلامه درنسبت دادن قول اشاعره به فلاسفه
بیان دوم این است که ما هم به عمومیت قائلیم. هیچ موجودی بدون اینکه مستند شود به قدرت خداوند بهره از وجود پیدا نکرده قطعاً هر چه دارد از قدرت خدا ناشی میشود اما اعم از اینکه بدون واسطه یا با واسطه دو گونهاند بعضیها مستندند به قدرت حق تبارک و تعالی بدون واسطهای حالا آن واسطه هم میخواهد واسطهی غیر مادی باشد یا مادی بشری باشد یا غیر بشری. این هم یک نظریه است که حالا آنچه که از سخنان فلاسفهی اسلامی شما استفاده میکنید اگر به آرای فلاسفه رجوع بفرمایید مشایین اشراقیین حکمت متعالیه فرق نمیکند میگویند ما طرفدار همین دیدگاهیم میگویند لا مؤثر فی الوجود الا الله لا مؤثر بالذات و بالاستقلال الا الله تعالی. یک فیلسوف پیدا کنید این را قبول نداشته باشد حق با جانب شما میشود، آن وقت هر چه راجع به فلاسفه بفرمایید من قبول میکنیم، چنین نیست. تمام فلاسفه اسلامی بیاستثنا میگویند بله مؤثر بالذات و بالاستقلال خداوند تعالی است و قدرت حق سبحانه و تعالی هست که موجودات وجود کردهاند منتها مع الواسطه. بعضیهایشان یا اکثرشان نظام اسباب و مسببات است ولی هیچ موجودی در سببیت، استقلال ندارد این حرف فلاسفه است و ایضاً متکلمان امامیه هم همین جور میگویند یعنی باید هم همین ور بگوید اگر یک موقع عبارتی غیر از این باشد باید آن عبارت را رویش تأمل کرد آنها هم همینطور میگویند امر بین الامرین را هم معمولاً همین طور بیان میکنند. که آن جبر و تفویض را که رد میکنند همینطوری میگویند. اینجا یک مقدار جناب شارح قدس الله نفسه الزکیه علامهی حلی که در قداست مقام او سخنی نیست مطالبی فرموده که اصلاً در شأن او نیست که اینها را بفرماید. حالا غزالی یک چیزی در اینجور حرفها میگفت آدم میگفت خوب گفتهاند او تهافت الفلاسفه هم نوشته تکفیر کرده اصلاً فلاسفه را ، یامثلاًفخر رازی یک وقت چز میگفت قابل هضم بود اما علامه در انوار الملکوت هم نگفته بلکه درکشف المرادآمده گفته: فلاسفه در این مسألهی عمومیت قدرت رأی خلاف دارند یعنی فلاسفه در صف مقابل ایستادهاند. این یک مطلبی است که از مرحوم علامه عجیب است .
توجیه نسبت علامه به فلاسفه
این جوری نیست که علامه به فلاسفه نسبت میدهند ،فلاسفه چنین نظری ندارند.. مگر توجیهش بکنیم که ایشان در اینجا این عمومیت القدرة را که بیان میفرمایند که رأی مختار هم هست. میفرماید هو مذهب الاشاعره. جناب علامه شما که مذهب اشاعره را قبول نداری مذهب اشاعره عمومیت قدرت بدون واسطه است. مرحوم علامه به این معتقد نیست مگر توجه کنیم یک توجیهی که در اینجا بتوانیم بکنیم این است که بگوییم که ایشان که میگویند هو مذهب الاشاعرة اصل النظریه را میگوید عمومی بودن را نه چگونگی تعلق قدرت را والا اگر ما این توجیه را نکنیم مذهب اشاعره غلط است.
پس این مطلب اول ما هست که حرف حق و صحیح، عمومیت قدرت است. فرمایش خواجه نصیر« عمومیت العلة تستلزم عمومیت الصفة». علت در «عمومیة العلة» یعنی امکان و علت یعنی ملاک. علت در این جهان یعنی عمومیت الملاک مناط. چرا ملاک امکان است؟ چرا وجوب و امتناع را نمیگوییم؟ جایی که حتمیت و ضرورت و قطعیت است. و برو و برگرد ندارد این کنم آن کنم معنی ندارد. صحة الفعل صحة الترک قدرت این جوری است میتواند باشد یا نباشد. اگر ضرورت باشد میگوید حتمی باید باشد. پس دیگر نشده امتناع دارد حتماً نباشد پس این طرفش که بشود میرود کنار در حالی که ما در قدرت دو چیز میخواهیم میتواند بشود میتواند نشود. پس ملاک، امکان است. چرا؟ چون وجوب و امتناع فعل را یک طرفه میکند حالا یک طرفه میکند که حتماً بشود یا حتماً نشود در حالی که در قدرت میگوییم بشود نشود یمکن که تحقق پیدا کند یمکن تحقق پیدا نکند مقولهی قدرت با امکان ارتباط دارد. پس حرف عرف در شیء است. عمومیت العلة یعنی عمومیت الملاک تستلزم عمومية الصفة اما آیا این را طبق مذهب اشاعره میتوانیم بپذیریم؟ نه. عمومیت درست است اما نه طبق مذهب اشاعره چون آنها میگویند که همه چیزی واسطه به قدرت خدای متعال مستند است. نظام علیت سببیت را میگذارند کنار. پس این سخن مرحوم علامه که میگوید مذهب اشاعره، در اصل ادعا حرف درستی است اما مذهب اشاعره همهاش این نیست عمومیت از طریق خالقیت بیواسطه.
توضیح متن کشف المراد
ـ «اقول: یرید بیان...»
یرید یعنی مصنف. جناب مصنف اراده کرده براین که بیان بکند که خداوند متعال بر هر مقدوری قادر است.
ـ «وهو مذهب الاشاعرة»
این مقدارش عیب ندارد مذهب الاشاعره که میگویند قدرت خداوند سبحان به هر چیز تعلق دارد اصل حرف درست است اما اشاعره میگویند قدرت، تعلق دارد بدون واسطه. این بدون واسطهاش را ما قبول نداریم. که پاورقی این را گفتهایم.
جهات بحث قدرت خداوند متعال
«إن هاهنا جهات...»
این یک فرض بحث است که نوعاً آقایان به این نپرداختهاند.
ـ « 2 ـ إنّ کلّ ما هو...»
آنهایی که موجودند واقعیت دارند از موجودات ممکن معلول هستند. برای خدای تعالی و موجود هستند به قدرت خدای تعالی. یا به صورت مستقیم بیواسطه.
ـ «أو بواسطة اسباب...»
دو حالت دارد. ولی بالاخره برمیگردند به قدرت الهی آن واسطهها خودشان مستقل نیستند بالذات نیستند آنها بالغیرند واسطهاند.
ـ «3 ـ إن ما سوی...»
این فرضیهی سوم این است که غیر از ذات و صفات خدای سبحان. که آن ما سوی عبرت باشد از موجودات ممکن اینها واقع هستند و موجودند به قدرت خدای متعال و ارادهی الهی ابتداءً چهطوری؟ به گونهای که مؤثری یر از خدای متعال مطلقاً نیست مطلقاً نیست یعنی نه بالذات مؤثری نیست نه مؤثری که بالذات مؤثر باشند مؤثری که بالغیر مؤثر باشد. مؤثری تأثیرگذاری نیست در عالم غیر از خداوند متعال مطلقاً مطلقاً یعنی اعم از اینکه آن مؤثر بالذات باشد یا بالغیر باشد. مستقل باشد یا وابسته باشد میگویند اصلاً مؤثر نیست هیچجورش نیست ما معمولاً میگوییم مؤثر بالذات جز خدای سبحان نیست قید میزنیم لا مؤثر لسعاه ای بالذات بالاستقلال بله ما میگوییم مستقل بالذات جز خدای خدای متعال هیچ کس نیست. اما اگر گفتی اصلاً نیست مؤثر، میشود حرف اشاعره.
تالی فاسدقول اشاعره
ـ «وهذا مبنی...»
این حرف کسی(اشاعره) است که نظام علی و معلولی را نمیپذیرد.
ـ «وهذا الاخیر...»
این همان چیزی است که اشاعره معتقدند از کجا میگوییم این را؟
«قال التفتازانی...»
سخنگوی مکتب اشعری سعد الدین تفتازانی معروف و مشهور و از مشایخ کلام اشعری است. ایشان می گوید:تفسیر میشود شمول قدرت خداوند متعال به اینکه ما سوای ذات خداوند متعال و صفات ذاتیهی خداوند
ـ «واقع بقدرته...»
یعنی بدون واسطه.
ـ «بحیث لا مؤثر...»
هیچ تأثیرگذاری آن هم به صورت مطلق قید نزده لا مؤثر مطلقاً و این مذهب اهل حق است از متکلمین که مرادش اشاعرهاند و اینها کمند نسبت به بقیهی متکلمین مذاهب دیگر مثلاً معتزله هم هستند امامیه هم هستند زیدیه و خوارج و... ماییم که اشعری هستیم و ما اهل مقیم ما هم کمیم ،در مقایسه با خودمان زیادیم اما در مقایسه با دیگران کم هستیم.
ـ «وانت خبیر...»
شما هم آگاهید به اینکه نفی کردن تأثیرگذاری از غیر خدای متعال که بگوییم خدای متعال اثربخش نیست تأثیر نمیگذارد.
ـ «حتی علی وجه...»
حتی به این صورت که اثر بگذارد به اینکه به اذن الله باشد یعنی کسب قدرت میکند از جانب خدای متعال و این را به دیگری منتقل میکند باذن الله حتی به این صورت.
ـ «وعلی وجه التبعیة...»
بالتبع نه بالاصالة. تبعاً لتأثیره تعالی یؤثر بإذن الله تبارک و تعالی یؤثر. اگر این را هم رد بکنیم میشود نفی علیت یعنی هیچ چیز در هیچ چیز تأثیر ندارد. یعنی علت و معلولیت نیست.
ـ «ومعه...»
خوب حالا یک کسی بگوید آقا، نباشد چه میشود؟ نفی علیت برداشته شد، شد. آنها میگویند تو حید درخالقیت درست میشود آن خوب است که قانون علیت برداشته شد. میگوییم بله این ظاهرش چیز خوبی است دفاع است اما انتهای آن تخریب است. بعضی چیزها هست که ظاهرش دفاع است (اینکه میگویند بعضی اختلافها خلاف احتیاط است این از باب است، یک ژست مدافعانه از خدای متعال میگیردومیگوید:« الآن دفاع میکنم از خدای متعال، ما میخواهیم بگویم همه هیچند». ولی اگر به این صورت دفاع باشد خراب میشود.)
ـ «ومعه ینسد...»
وبا نفی علیت و تأثیرگذاری به طور کلی که بگوییم:« اصلاً قانون علیت و معلولیتی در کار نیست»،شما میخواهید وجود خداوند را اثبات کنید چهطوری اثبات میکنید؟ برهان حدوث میگوید عالم حادث است کل حادث یحتاج الی محدث لکل حادث محدث فالعالم محدث. پس عالم محدث دارد محدث عالم هم نباید حادث باشد چون اگر حادث باشد دوباره نقل کلام میکنیم و تسلسل میشود و این هم باطل است پس میرسیم به قدیم، اثبات کردیم که این عالم یک مولایی دارد که او قدیم است. شمادراثبات خداوند از اصل علیت دارید استفاده میکنید که لکل حادث محدث یعنی لکل اثر مؤثر. این بحث علیت است. از کجا معلوم اصلاً خدایی وجود دارد که شما میخواهی بگویی همه چیز به قدرت او محقق شده؟
پس این کاراشاعره یک نحوه از دفاع است که اصل را زیر سؤال میبرد. لذا مرحوم علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان یک جا دارد که همین حرفهای اشاعره را که نقل میکند میگوید: اینها به انگیزهی دفاع از توحید، قانون سببیت را منکر شدند این نتیجهاش این میشود ایشان میگوید نمیشود به قرآن نسبت داد چون قرآن گزارشهایی که میدهد براساس این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری و تعامل و این چیزهاست. منهای این نمیشود این مطلب را به قرآن نسبت داد چون اگر قرآن علیت را نفیکند، خودش را هم دارد نفی میکند. بدون آن، خودش قابل اثبات نیست چون خودش کلام خداست خدایی که بر اساس اصل علیت و معلولیت میگوییم خدا وجود دارد. چنین چیزی اصلاً معقول نیست. این اشکال کار اشاعره است.
قانون علیت را اگر قبول کنیم پس تأثیرگذاری در عالم را باید بپذیریم. چهکار کنیم که با اصل اعتقاد به توحید ناسازگار نباشد. یک راه دارد، بگوییم اینها تأثیرگذاریهایشان بالذات نیست و این دیگر عیب ندارد.
نکته
خود آیه میفرماید که «أأنتم تزرعونه ام نحن الزارعون». هم فاعلیت خدا و هم غیرخدا را میگوید. خدای متعال که نمیفرماید شما اصلاً زارع نیستید. اینکه مسلم است اینها زارعند زارعان و کشاورزان کشاورزندو بذر را میپاشند، زمین را شخم میزنند، آب را میبرند سمپاشی میکنند و... اینها زارعند منتها خیال نکنید که همهی کار دست شماست،شما بالذات نیستید. خدا می فرماید:« اصل تأثیرگذاری مال ماست» جمع بین این دوتا این میشود. دیگر هم هستید هم نیستید «وما رمیت إذ رمیت» قرآن شاهکار است. میگوید : حواست باشد استقلال نبینیو خودت را همه کاره نبینی ها. «و لکن الله رمی». اگر قدرت خداوند متعال نباشد تو همین مقدار هم نمیتوانی دست را حرکت بدهی یا ماشه را بکشی تو نمیتوانی این موشکها را اینجور دنیای استکبار را بترسانی هم زمان به آسمان بفرستی.
تالی فاسدی دیگر
ـ «کما أن لازمه...»
یک تالی فاسد دیگر هم دارد یک مفسدهی دیگر هم دارد و آن این است که اگر میگویی: بی واسطه همه چیز مال خداست یعنی حتی ما هیچ کارهایم اصلاً مثلاً الآن من دارم صحبت میکنم من اصلاً هیچ کارهام ، این جبر است چون اگر من تأثیر ندارم پس اختیار ندارم. دست من نیست اصلاً. اگر قدرت انسان منشأ اثر نباشدپس اینکه این فعل را به او نسبت بدهیم بیخود است جبری است،فقط ظرفش است نه اینکه واقعاً دارد اثری را ایجادمیکند، این جبر است و جبر هم باطل است.
ـ «فتفسیر عمومية...»
تفسیر کردن عمومیت قدرت خدای تعالی به این معنا که اشاعره گفتند.
ـ «لا یوافق قواعد...» نه با قواعد عقل میسازد نه با اصول شریعت.
ـ «وهذا من الشارح...»
که فرموده است این مذهب اشاعره است.
اللهمّ إلاّ أن یقال که با این اصل عمومیت اشاعره موافقند ولی خوب اختصاص به آنها ندارد و آن وقت امامیه هم هکذا یعنی امامیه هم همین جور میگویند عمومیت را. اشاعره ویژگیشان این است که این اسباب را برمیدارند.
حضرت علامه باید این عبارت را جور دیگری به کار میبرد که این محذور پیش نیاید. کلام علامه حلی این است که عمومیت، مذهب اشاعره است. در حالی که عمومیت، مذهب دیگران هم هست. نوع تفسیر اشاعره از عمومیت باطل است. و خود علامه هم قبول ندارد.
ـ «فالصحیح فی عمومية...»
اگر ما بخواهیم رأی درستی در عمومیت قدرت بدهیم اولی درست است دومی هم درست است نظر سوم غلط است. بنابراین که اولی درست است دومی هم درست است.
ـ «یرتفع...»
بر این مبنا که این دو فرض درست است اختلاف از بین حکما و غیر اشاعره ( مثلاً امامیه) برداشته میشود. با هم موافقندو هر دو گروه میگویند: خدای متعال قدرتش عام است هر دو گروه هم میگویند: ما نظام اسباب و مسببات را قبول داریم. فقط اشاعره اینجا درگیر میشوند با حکما و مثلاً با امامیه، ولی از اینها بگذریم بقیه به خصوص در امامیه بحثی نداریم.
فرق اهل عرفان واشاعره
عُرَفا با رمز و رموزات صحبت میکنند وبیان آنهاطور دیگری از بیان و نگاه است. نمیشود و نباید ادبیات و منظر و نگرهی و نگرش کلام و متکلم به خصوص اشعری را با نگاه های اهل عرفان یکی بگیریم این مشابهتهای ابتدایی هم دلیل بر وحدت نمیشود. کما صنع الدکتور سروش خبط هذا الخبط فی آثاره و تصورکرده که این دیدگاه ها ریشه دارد به دیدگاه های اهل عرفان. آقا کجا اینها به اهل عرفان برمیگردد؟ تازه کلام اهل عرفان هم فهمش مشکل است چون با رمز و رموزات صحبت میکنند.
مقام معظم رهبری هم فرمود که بایزید بسطامی و شیخ ابوالحسن خرقانی اینها از اکابر و اعاظماند و اینها ربطی به این مدعیان تصوف ندارند یعنی حالا. بگویند مقام معظم رهبری وقتی از مفاخر شاهرود صحبت میکرد اسم بایزید را هم برد شیخ ابوالحسن خرقانی را هم نام برد اینها هم راه بیفتند بگویند دیدی آخرش حق با ما بود. رهبری( خدا حفظ کند انصافاً هوشیاراست و مو از ماست میکشد) فرمود:« این ربطی به مدعیان تصوف ندارند»
ـ فرمایش علامه «خالف اکثر...» در این بحث و مسأله اکثر مردم مخالفت کرده اند ناس در اینجا بازاریها را نمیگوید ناس یعنی اهل نظر. هر جایی یک قرینه دارد. الناس در اینجا یعنی اهل نظر متکلمین فلاسفه اینها. آدمهای معمولی که در این زمینهها کاری ندارند.
فلاسفه ومحدوده ی قدرت خدا
ـ «فإن الفلاسفه...»
رفت اول سراغ فلاسفه. علامه می فرمایند: فلاسفه گفتهاند که خدای متعال فقط بر یک موجود قدرت دارد که قدرتش در او اثر میکند. کل عالم یک دانه موجود هست که وجودش مستند به قدرت خداست و بقیه موجودات دیگر، وجودشان مستند به آن یکی است. پس قدرت خدا محدود است آن هم چه محدودیتی. یک دانه فقط موجود(صادر اول)این مستند قدرت الهی است و بقیه به خدا کاری ندارند ومستند به قدرت خدای سبحان نیستند.
اشکال بر تقریرعلامه
تقریری که ایشان ازنظرفلاسفه میکند ، درست نیست. چرا این جوری است وحرف فلاسفه به محدودیت خدا می انجامد؟ علامه گفتهاند:« قاعدهی الواحد درنظر فلاسفه این مطلب رامیرساند که آنهااین حرف رامی زنند چون أن الواحد یعنی واحد بسیط. واحد حقیقی واحد به وحدت حقه نه واحدهایی که وحدتش حقه نیست که کثرت تویش است.بلکه آن واحدی که وحدت صرف و صرف وجود است وحدت حقه دارد. این اثرش متعدد نمیشود بعد علامه میفرماید: این حرف را ما قبلاً رد کردیم و اصلاً این حرف درست نیست یعنی اینکه «لا یصدر عن الواحد الا الواحد» ما این را قبول نداریم چون از واحد میتواند کثیر صادر شود پس مبنای این نظریه فلاسفه درمحدوده ی قدرت خدا، قاعدهی الواحد است و چون این مبنا باطل است این نظریه هم باطل است پس نظریهی فلاسفه که قدرت خدا را محدود میکنند به یک صادر اول ،این باطل است چون مبنایشان باطل است.
نقدی برعلامه
اینجا باید مطلب را پیگیری کنیم که این مبنا:
اولاً: باطل نیست و این مبنا یک مبنای عقلی درستی است.
ثانیاً: این مبنا مستلزم محدوود شدن قدرت خداوند سبحان نمیشود. ، بلکه مستلزم این است که قدرت خداوند بیواسطه تأثیر میکند در موجودی و به واسطهی آن موجود و موجودهای دیگر در بقیهی همان سلسلهی علل نظام اسباب مسببات این معنایش فقط این است.
اگر کسی نظام سببیت را رد کند یعنی مثل اشاعره بشود بگوید ما همین مقدارش هم نمیپذیریم یعنی اگر کسی این نظام سببیت را هم بگوید، میگوییم به نظر ما نمرهاش رد است از نظر آنها. آن وقت فلاسفه حرفشان اشکال پیدا میکند طبق نظریهی اشاعره اما اگر کسی آمد گفت من نظام سببیت را قبول دارم و تأثیر کردن قدرت خدا را هم در همهی موجودات قبول دارم منتها میگویم با واسطه نه بیواسطه، این اگر باشد آن وقت حرف فلاسفه عین همین است غیر از این نیست.
این مبنا اولاً در جای خودش درست است اشکالی ندارد و مستلزم این مطلبی هم که فرمودهاند که تحدید شود به قدرت خدا و تأثیرگذاری، محدود شود به یک فعل، چنین چیزی هم لازم نمیآید این توضیحش در همین پاورقی صفحهی 29 آمده که دقت بفرمایید.
تقریردرست ازقول فلاسفه درمحدوده ی قدرت خداوند
پاورقی «(9) إن المختار...»
این مختار فلاسفه است که مؤثر بالذات مؤثر بالاستقلال جز خدا نیست.
«وأن جمیع...»
همهی موجودها متعلق قدرت خدا هستند یعنی قدرت خدا به همهی آنها تعلق دارد و اثر میگذارد روی همهاشان اثر میگذارد.
ـ «ومعلول لها»
و همهی موجودات معلول قدرت الهیاند.
ـ «إمّا بلا واسطه...»
ممکن است هیچ واسطهای نباشد میآیند میگویند ما در اول ممکن است که واسطه باید بقیهی صوادر. واسطه دارند.
نکته
ـ اصلاً استقلال که نمیشود. استقلال اصلاً محال است. مگر انتقلاب در ذات بشود. که محال است چون گفت:
سیهرویی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم
اصلاً ممکن بالذات است ذاتی شیء، مبدل نمیشود. به ناصیهاش نوشته است محتاج. در وجود قطعاً در ایجاد. چه چیزی را میخواهد بدهد وام را میخواهد بدهد. از خودش پس ندارد اینکه گرفته قرض است همین را میدهد به دست یک بنده خدایی دیگر. میگوید از من نیست بخیل نیستم تو هم بگیر. پس استقلال نیست نمیشود باشد. مگر اینکه بگوییم ممکن بشود واجب الوجود. خود فلاسفه اتفاقا شعار خیلی بلندی دارند میگویند: امکان ذاتی تبدل نمیکند از او حدوثاً و بقاءً. اینها همه حرفهایی است که پر است در کتابهای فلاسفه.
پس چگونه اثر میگذارد قران کریم میفرماید: «ولا تعطوا السفهاء اموالک التی جعل الله لکم قیاما» آنها که عقل معیشت ندارند اموالشان را چون از بین میبرند. بعد میفرماید «ورزقوهم» اما رزق به آنها بدهید. خودش دارد میگوید به اینها رزق بدهید چهجوری میگوید رزق بدهید؟ اینها رازق هستند یا نیستند؟ بله واسطهی رزقاند. بیش از این است یعنی الآن این آیه را شما معنا میکنید خداوند که میفرماید «وارزقوهم»شما یعنی رازق باشید خوب ما که نیستیم این معنیاش این است که این که به شما دادیم شما به اینها بدهید در حدی که تلف نشوند و زندگیشان بگذرد رزق بالذات مال خداست اما این هم به حد واسطهی رازق است این هم رزق میدهد.
فلاسفه بیش از این نمیگویند. میگویند واسطه است نه بالاستقلال. اصلاً اینطور نمیشود مگر بشود واجب الوجود چیزی که در وجودش وابسته است و در دادنش یعنی ایجادش تأثیرگذاریاش هم وابسته است این مقدار را هم نمیتوانیم بگوییم قبول نکنیم.
بندده عرضم این است فلاسفه فرمایششان این است و این را نمیتوان قبول نکرد. هم به لحاظ عقلی مشکل پیدا میکنیم اصل اثبات مانع به هم میخورد هم آیات شریفهی قرآن و روایات و اینها همه به هم میریزد. پس بنابراین نظر فلاسفه این میشود که إمّا بلا واسطه أو مع الواسطه.
ـ «واما امتناع...»
این حرف را آنها گفتهاند بله میگویند. امر متعدد، متکثر، از یک واحدی که هیچ کثرت در آن نیست. عقلاً میگویند چنین چیزی امکان ندارد.
ـ «فلأنه یستلزم المحال...»
خوب دقت بفرمایید نمیگویند امتناع ذاتی دارد صدور کثیر از واحد بسیط ذاتاً محال نیست وقوعاً محال است امتناع وقوعی دارد یعنی اینجوری اگر بخواهد واقع شود نمیشود. اما اگر جور دیگری بشود که عیب ندارد یعنی همان چیزی که بیواسطه نمیشد همان چیز با واسطه میشود یعنی امکان ذاتی دارد محال بالذات نیست وقوعاً محال است.
ـ «أی کون الواحد...»
آن محال این است که چیزی که واحد است در عین اینکه واحد است کثیر هم باشد چرا اینجوری است چون علیت و معلولیت یک نحوهی سنخیتی لازم دارد والا یلزم استناد کل شیء الی کل شیء واگراینطورشد قانون علیت به هم میخورد. اصلاً نظام علیت بدون سنخیت نمیشود. سنخیت اگر نباشد این معنایش این است که هر چیزی میتواند منشأهر چیزی باشد. این نظام ندارد دیگر آن وقت جو بکار و فردا گندم ممکن است دربیاید. گندم بکار فردا ممکن است جو دربیاید ارزن دربیاید ذرت بکار ممکن است که خربزه دربیاید. فیزیک بخوان شیمی دربیاد الهیات بخوان شیخ انصاری از کار در بیاید. نمیشود چنین چیزی. اینجوری میشود دیگر سنخیت که نیست. هر چیزی از هر چیزی میتواند بشود. همه چیز به هم میریزد. تکوین و تشریع و نماز بخوان به جای روزه روزه بگیر به جای نماز. هم تشریع و هم تکوین نظاممند است. نظاممند است یعنی سنخیت دار: «قل کلٌّ یعمل علی شاکلته» بدون اینکه نیست. پس اینی که میخواهد صادر شود از آن مبدأش باید یک جوری ملائمت وجودی داشته باشد.
این سخنیت که میگوییم یعنی باید یک ربط وجودی بین اینها باشد. اگر آن خصوصیت وجودیاش این هست که واحد بسیط است این هم باید از نظر وحدت فراخور او باشد. نتیجهاش این است که نمیتواند کثیر باشد بله بعد از صدور، حالا کثرت میآید چون بعد از اینکه صادر میشود ممکن الوجود است دیگر در اوج نیست در مرتبهی نازل است. وجود، از اوج که بیاید پایینتر، که آن واجب الوجود است دیگر آن وقت به خاطر این ضعفش کثرت هم میآید هر چهقدر هم ضعیفتر میشود کثرتش بیشتر میشود تا برسد به یک عالم طبیعت و اینها. هر چه بالاتر باشد به مبدأ واحد نزدیکتر باشد به لحاظ افق وجودی خواصش هم بیشتر است هر چه که فاصله میگیرد کثرت میآید مثلاً باید چندین آدم جمع بشوند اگر بتوانند آن کمال وجودی و علم و معرفت و فضل مثلاً پیامبر را داشته باشند که نمیشود آخرش هم او نزدیکتر است و احد است چه طور ذات اقدس الهی که واحد است محض است مع کل شیء است احاط بکل شیء است حالا اگر یک موجودی هم باشد که این جوری مقامش بالا باشد از نظر وجودی آن هم یک چنین سعهای دارد دیگر نباید آن وقت قیاس کرد مثل این وهابیها میبینی کجای پایشان میلنگد میگویند: آقا، پیغمبر مرد از دنیا رفت به چه چیزی میگویید شما یا رسول الله یا رسول الله تو خودت مردهای که الآن داری راه میروی میتٌ بین الاحیاء، امیرالمؤمنین میفرماید: ذلک میت بین الاحیاء. مردهی متحرک بعضیها مردهی متحرکند او حیّ است منتها ملموس و محسوس نیست. حیات که به این جسمانیت و اینجور چیزها که نیست. پس بنابراین این سنخیت که اینها میگویند مبنایش این است
حالا اگر یک کسی آمد گفت آقا محال نیست فرضا، دوتا مبنا میشود، دعوایی نیست ،دعوای علمی تکفیر و خلاف شرع نیست لذا آن هم علمی است آن هم میگوید خدا. در همه چیز اثر میگذرد آن هم میگوید اثر میگذارد این میگوید محال است صدور دوتا متکثر از یکی در عرض هم. باید طولی باشد. باید یک نظام اسباب مسببات درست کنیم آن میگوید نه محال نیست بالأخره هر دوتا میگویند این هر دوتا از خدا صادر میسود یکی میگوید نظامش چون نمیشود طولی است یکی میگوید عرضی هم میشود. این فرقی نمیکند. اصل مسأله این است که اینها بالأخره هر چه دارند از خدا دارند اثر مال خداست. تأثیر مال خداست اینها در این نظر که با هم اختلاف ندارند یک بحث فقط علمی است اگر این جوری که من دارم طرح میکنم به اصطلاح نظر شریفتان باشد اصلاً نباید این دعواهای بیخود اصلاً این دعواها دعواهای شرعی نیست علمی است فقط بله به لحاظ علمی این همه بحث شده حالا این هم یکی از بحثها. اما اینکه بیاید بگوید آی بیدین او بگوید تو بیدینی این به اینجاها نمیرسد بدجوری شده بعضی از دعواهای علمی رنگ مذهبی به خودش گرفته این کار را خراب میکند. بعضی دعواها واقعاً علمی است فقط همان دعوای ترک و عرب و فارس است زبانشان با هم فرق میکند نگاهشان با هم فرق میکند یک چیز را هم دارند همهشان میگویند. اشعری هدفش فرق میکند. اشعری میگوید بیواسطه ام متکلمان ما نمیگویند بیواسطه. واسطه را قبول دارند. حالا واسطه را قبول دارند میگویند آقا محال است کثیر از واحد صادر شود در یک مرتبه این میگوید نه محال نیست خدا قدرت دارد هر کاری بخواهد میتواند بکند. آنها میگویند آنهایی که طرفدارند میگویند نه آقا خدا قدرت دارد اینها برای ماهاست. ما که قدرت خدا را محدود نکردیم. میگوییم اینجوری نمیشود جور دیگر خدا انجام میدهد.
یک شخصی از امیرالمؤمنین پرسید خدا قدرت خدارد دنیا را بکند توی یک تخم مرغ به شرط اینکه این تخم مرغ بزرگ نشود دنیا هم کوچک نشود. حضرت فرمودند:خدا عاجز نیست. حضرت فرمود: «لا ینسب الی العجز. والذی سألته لا یکون». اینکه تو میگویی شدنی نیست. این محال است. حالا امیرالمؤمنین قدرت خدا را محدود کرد؟ طبق نظر این آقایان این جوری میشود دیگر. یعنی در حقیقت این بیان حضرت امیر هم توحیدی نیست طبق نظر این آقایان چون میگوید «این نمیشود» نگفت بله هر کاری بخواهد بکند همین را هم که تو میگویی میکند. گفت این نمیشود بله یک جوری میشود که به جز خدا نمیتواند آن چیست؟ تخم مرغ را بزرگش کند عالم را هم کوچکش کند این میشود ولی قدرتش دست هیچ کس نیست جز خدای متعال تا حالا پید انشده سی بگوید آقا من این کار را میتوانم بکنم. تخم مرغی بسازم که بزرگ شود دنیا را هم کوچک کنم بله خداوند سبحان میتواند یک جای دیگر فرموده است همین امیرالمؤمنین جای دیگر این را فرموده گفته بله آنکه تو فرض میکنی یک صورتش نمیشود تخصصاً خارج است به اصطلاح یک جورش میشود آن را هیچ کس جز خدا نمیتواند انجام دهد «و من اقدر ممن فعل هذا».
یک جای دیگر چنین تعبیری دارد میگوید: خیلی خوب آقا همین که تو خودت داری میگویی فرض را عوض بکن بگو خدا میتواند عالم را توی تخم مرغ جا دهد تخم مرغ را بزرگ کند و عالم را فشرده کند این میشود ولی قدرت زیاد میخواهد. حضرت فرمود «ومن اقدر ممن فعل هذا». آن یکی میگوید نمیشود محال است تناقض لازم میآید. اگر چیزی محال است لا یسأل که خدا قادر است یا نه؟ میگویند نمیشود. منطق، منطق نمیشود است. نه عجز و این چیزها. دعوا بین فیلسوف و آن مخالف در این مسأله است آیا صدور کثیر از واحد در یک مرتبه محال است یا نه؟ اینها میگویند بله میشود مثل فرمایش حضرت امیر که فرمود اینکه تو میگویی نمیشود نگو خدا میتواند یا نه؟ تو یک فرض میشودی بکن آن وقت من میگویم بله خدا میتواند.
آن هم که میگوید محال نیست میگوید نه این عیب ندارد پس دعوا سر همین است که این محال است یا محال نیست؟ این میگوید محال است آن میگوید محال نیست. این محال است یا محال نیست دیگر طبق استدلال فلسفیاش است حالا کسی قبول کرد دلیلش را قبول کرد قبول نکرد قبول نکرد مثل خیلی بحثهای دیگر. مگر اصولیها دو گروه نیستند یکی میگوید استصحاب عدم ازلی درست است یکی میگوید استصحاب عدم ازلی اصل مثبت است. اسمش را هم نبر. اصل مثبت است به درد نمیخورد میشود تکفیر کرد اینها را نه هر دو میگویند اگر استصحاب باشد اصل مثبت نباشد حجت است او میگوید اینجا اصل مثبت است او میگوید نیست. دوتا نزاع است آیتالله العظمی خویی یک طرف این گفتمان اصولی است و شاگردانش امام خمینی و شاگردانشان هم یک طرف گفتمان اصولی هستند. هر دو هم از متفکران برجسته و شامخ و مقدس و متدین و معنوی و... مدارا اینجا جایش است. که آدم اهل مدارا باشد لجبازی نکند بگوید بله حرف حضرت عالی این است حرف من هم این است ما هم در اینجا با هم اتفاق داریم.
نکته
این مسأله در مکتب مشایین همان صوادر اول و دوم و سوم و اینهاست در مکتب فلاسفهی اشراق و متعالیه مثل حکیم سبزواری آن ها یک چیز دیگر میگویند آنها میگویند صادر از خدا یک چیز است آن هم وجود است یعنی وجود منبسط. وجود هم که در ذات خودش که چندتا وجود نداریم وجود یعنی جود. منتها این وجود دایرهاش وسیع و جلوههای مختلف دارد مجردات و عقول و فرشته و آدم و خاک و همه را میگیرد. این یک بیان است. خوب این تصویر و پذیرشش کمی راحتتر است. آن یک بیان معروف است که آنها میگویند نه در سلسلهی موجودات یک موجودی است که حالا در اصطلاح فلاسفه میگویند عقل اول در اصطلاح روایات و احادیث ما چیز دیگری داریم که حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله وسلم است. نور پیامبر هست که اول ما خلق الله نوری در احادیث هم خود این قضیه است. اول یک چیزی که اول صادر میشود اول خلق میشود. یعنی آنها رتبهشان بعد است. خود این احادیث هم با این بیان نزدیک است و با هم هماهنگی دارد تعبیرش فرق می کند حالا عقل به آن بگوییم یا آن هم یک نظریه است به هر حال تفسیرها و توجیههای مختلفی هم از این ارائه شده که در کتابهای فلسفه بیان کردهاند.
ـ «وقد تقدم...»
قبلاً گفتیم که بحث از عمومیت قدرت برمیگردد به شمول قدرت الهی به هر چیزی که در ذاتش ممکن است از نظر وقوع هم ممکن است.
ـ «فإذا کان...»
اگر یک چیزی محال باشد.
ـ «ذاتاً أو وقوعاً»
حالا یا ذاتاً محال است مثل اجتماع نقیضین یا وقوعش محال باشد مثل این بحث ما.
ـ «فهو خارج عن البحث»
یعنی از بحث عمومیت قدرت.
ـ «وعدم تعلق...»
تعلق نگرفتن قدرت به این چیز. یعنی اینی که مستحیل است.
ـ «لیس لمحدودية»
این به دلیل اینکه قدرت محدود است نیست.
ـ «بل لعدم تحقق القابلية»
اینجا قابلیت نیست یعنی امتناع دارد.
ـ «وهذا کما أنّ...»
سؤال میکنیم آیا قدرت ذات اقدس الهی به خلق شریک و مثل برای خودش تعلق میگیرد؟ نهخیر. آیا این تحدید قدرت است؟ ظاهرش که بله. ظاهرش این است که بله بر هر چیزی الاّ برای شریک. اما تهش تحدید نیست چون نمیشود. توی محالات است. به خاطر استحاله خارج میشود دیگر. پس هر جا مستحیل شد خود به خود خارج است واصلاً در فرض بحث ما وارد نمیشود.
ـ «والی هذا اشار...»
آیا خداوند سبحان قدرت دارد که دنیا را داخل یک تخم پرندهای قرار دهد به گونهای که نه آن دنیا کوچک شود و نه آن تخم پرنده بزرگ شود حضرت فرمود:
ـ «إن الله تعالی...»
عجز در خداوند راه ندارد. نمیتوانیم بگوییم خدا عاجز است و لذا قدرتش هم به این تعلق نمیگیرد. چرا؟ چون نمیشود طبق نظر کسی که میگوید آقا اگر قدرت تعلق نمیگیرد به این پس شد که تحدید این هم یک نوع محدود ساختن است اما چون این نگرفتن تعلق نگرفتن به خاطر این است که قابلیت ندارد محال ذاتی است پس این تحدید قدرت نیست عجز نخواهد شد.
ـ «ولکن الذی...»
ولی چیزی که تو پرسیدی نمیشود. یعنی شدنی نیست این قابلیت اینکه شدنی باشد را ندارد.
[3]
ـ «فعدّ الفلاسفه...»
پس برشمردن فلاسفهی اسلامی از منکرین عمومیت قدرت خدای متعال وجیه نیست.
ـ «والشارح العلامة...» آن هم شرح ایشان است دیگر. آن شرح کتاب الیاقوت است. آنجا منکران عمومیت قدرت را نام برده از فلاسفه نام نبرده.
ردنظریه فلاسفه ومجوس
«وقد تقدم بطلان مقالتهم.والمجوس ذهبوا إلى أنّ الخير من اللَّه تعالى، والشرّ من الشيطان، لأنّ اللَّه تعالى خير محض وفاعل الشر شرير.»
نقدعلامه
اینکه شارح علامه میفرماید و قد تقدم باز یک تعلیقه دارد. ایشان گفت قد تقدم ابطال مقالهشان که مقالهی فلاسفه این بود که صدور کثیر از واحد بسیط در یک مرتبه نمیشود. این که ایشان میگوید: «قد تقدم»، حرف درستی نیست.چراکه می گوییم کجا قد تقدم؟ درپاورقی (10) صفحهی 30 به این مطلب اشاره کرده ایم.
ـ صفحهی 30 پاورقی «(10) وذلک عند البحث عن العلة والمعلول ...»
در بحث علت و معلول.
ـ «فی الامور العامة»
در امور عامه . کتاب تجرید و کشف المراد دوتا مقصد از شش مقصدش قبل از الهیات است. که مقصد اولش امور عامه است وجود و ماهیت و عدم و علت و معلول و حدوث و قدم و واحد و کثیر و... آنجا بحث شده است. مقصد دومش جوهر و عرض است. راجع به جواهر و اعراض و مقولات عشر داریم. مقصد سوم هم بحث ما است.
ـ «وقد خالف...»
آنجااتفاقاً شارح ما علامهی حلی ،با مصنف خواجه در آن مبنا، اختلاف نظر دارند؛ یعنی جناب خواجه طرفدار همان رأی فلاسفه است مرحوم علامه او را رد کرده.
ـ «ومع وحدته...»
عبارت خواجه این است: اگر چنانچه علت یعنی فاعل (چون بحث سر علت فاعلی است) واحد باشد.
ـ «ای اذا...»
این یکی از احکام فاعلی است.
ـ «کما أن وجوب...»
وجوب وجود معلول وقتی که فاعل، همهی جهات تأثیر را دارد آن هم یک حکم دیگر است، از احکام همین علت فاعلی. لها یعنی آن علت فاعلی.
ـ «فالمصنف وافق...»
یک اختلاف است گاهی این جور هست. شارح که علامهی حلی باشد با مصنف که خواجه باشد در بعضی مسائل اختلاف نظر دارند که از جمله همین مسألهی مورد بحث ما هست. دوتا شخصیتاند هر دو هم برای ما محترمند احترام جای خودش را دارد.و نقد علامه، ضرری به مقام شامخش نمیزند.
ـ «والمجوس ذهبوا...»
مجوس گفتهاند هر چه خیر هست متعلق قدرت خدای سبحان است. شرور ،اعم از تکوینی و اخلاقی به خصوص اخلاقیهایش. دروغ و... شرور طبیعی مثل طوفان و زلزله و... (البته منظوراینهابیشتر شرور اخلاقی مدنظرشان است چون شیطان گفتهاند)، همهاش حوالهاش به شیطان میشود.
ـ پاورقی (11) «ان المجوس صنفان...»
مجوس دو گروهند قرآن هم دارد معمولاً بر زردشتیها تطبیق میکنند( که بحث هم هست که آیا اینها اهل کتاباند یا نه؟ چون در عداد یهود و نصاری مطرح شدهاند اختلاف نظر است.)
اصلیهایشان دوتا را قدیم نمیدانستند میگفتند نور قدیم است اما ظلمت حادث است لذا این با توحید منافات ندارد مثل اینکه ما شیطان را مخلوق میدانیم این با توحید منافات ندارد.
غیر اصلیها، ظلمت را هم قدیم میدانستند. لذا دوگانهپرستان نامیده شدند. لذا علامه هم که شیطان به کار برده با حرف آقای شهرستانی در پاورقی می سازد.
ـ «وقد یوجد...»
گاهی تعبیر به نور و ظلمت در طریقهی حکمای اشراق ایران باستان پیدا میشود. لاهیجی میفرماید اشتباه نکنید. حکیمان ایران باستان ثنوی نبودند. نور و ظلمت در کلام آنها به آن معنایی که دوگانهپرستان میگویند نیست.
ـ «وهو رمز علی الواجب والممکن»
نور یعنی واجب الوجود. ظلمت یعنی ممکن الوجود.
ـ «ثم إن اسناد...»
در شرح بود که مجوس، شرور اخلاقی را به شیطان نسبت میدهند حرف درستی است.
ـ «مصرح بها...»
در قرآن به آن تصریح شده.
ـ «لکن لا بمعنی...»
نه اینکه مؤثر مستقل باشد.
ـ «بل بمعنی الوسوسه...»
«انه لیس له علیکم سلطان». او قدرت سلطه بر انسان ندارد فقط وسوسه میکند. لذا اگر بخواهیم بگوییم مجوس دستهی اول با عمومیت قدرت مخالفند،جای تامل است ونمی توان این حرف را پذیرفت.
والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
[1]
. صفحه ی 28
[2]
. صفحه ی 28
[3]
. توحید شیخ صدوق باب نهم حدیث نهم.
[4]
. صفحه ی 30
[5]
. صفحه ی 30