اثبات صفات خداوند متعال
اشکال بروجودقدرت درخداوند
«قال: ويمكن عروض الوجوبِ والامكانِ للأثر باعتبارين.
أقول: هذا جواب عن سؤال آخر، وتقريره: أنّ المؤثر إما أن يستجمع جميع الجهات المؤثرية أو لا، فإن كان الأوّل كان وجود الأثر عنه واجباً، وإلّا لافتقر ترجيحه إلى مرجح زائد، فلا تكون الجهات بأسرها موجودة، هذا خلف، أو لزم الترجيح من غير مرجح وهو باطل بالضرورة، وإن لم يكن مستجمعاً لجميع الجهات استحال صدور الأثر عنه، وحينئذ لا يمكن تحقق القادر، لأنّه على تقدير حصول جميع الجهات يمتنع الترك، وعلى تقدير انتفاء بعضها يمتنع الفعل، فلا تتحقق المكنة من الطرفين.
وتقرير الجواب: أنّ الأثر تعرض له نسبتا الوجوب والإمكان باعتبارين، فلا يتحقق الموجَب ولا يلزم الترجيح من غير مرجح. وبيانه أنّ فرض استجماع المؤثر جميع ما لابد منه في المؤثرية هو بأن يكون المؤثر المختار مأخوذاً مع قدرته التي يستوى طرفا الوجود والعدم بالنسبة إليها، ومع داعيه الذي يرجح أحد طرفيه، وحينئذ يجب الفعل بعدهما نظراً إلى وجود الداعي والقدرة، ولا تنافي بين هذا الوجوب وبين الإمكان نظراً إلى مجرد القدرة والاختيار، وهذا كما إذا فرضنا وقوع الفعل من المختار، فإنّه يصير واجباً من جهة فرض الوقوع ولا ينافي الاختيار. وبهذا التحقيق يندفع جميع المحاذير اللازمة لأكثر المتكلمين في قولهم: القادر يرجح أحد مقدوريه على الآخر لالمرجح.»
توضیح اشکال
«قال ویمکن عروض...»
اشکال چیست که این جمله پاسخ آن اشکال است؟ علامه توضیح داده است که؛
«اقول هذا جواب...»
مؤثر در عالم دو حالت بیش ندارد:
- همهی جهاتی را که برای مؤثر بودن لازم است، دارد.
- همهی جهات لازم را ندارد بلکه بعضی از آنها را دارد.
«فإن کان الاول»
اگر فرض اول باشد.
«کان وجود الاثر...»
صدور اثر از آن مؤثر میشود واجب.
«وإلاّ افتقر...»
اما اگر صدور اثر از آن مؤثر واجب نباشد، برای این که این فعل محقق شود ترجیح این فعل توسط آن مؤثر، به یک مرجح زائد بر آن جهات مؤثریت نیاز دارد.
«فلا تکون...»
پس این که شما ازطرفی میگویید: «همهی جهات مؤثریه را دارد». و ازطرف دیگرهم می گویید:«به مرز وجوب هم نرسیده و چیز دیگری میخواهد تا تأثیر بگذارد»، این خلف است.
«أو لزم...»
یا اینکه همهی جهات مؤثریت هست و در عین حال واجب نیست که این اثر صادر شود و با این حال باز هم صادر شده این میشود ترجیح بلا مرجّح.
بنابراین اگر میگویید در فرض اول، مؤثر، همهی جهات تأثیرگذاری را دارد، باید بپذیرید که صدور اثرازاو«واجب» است و اگر این را بپذیرید ،گفته میشود که قدرت با «وجوب» سازگاری ندارد. چون قدرت یعنی «یمکن الفعل و یمکن الترک» لذا قدرت با امکان سازگار است نه با وجوب.
واما در فرض دوم که میگویید:« مؤثر، همهی جهات تأثیر را ندارد»، وجود اثر ممتنع میشود؛ چون علت تامهاش محقق نشده است.
«و وحينئذ لا يمكن تحقق القادر...»
حین إذ کان امر الأثر دائراً مدار الوجوب والإمتناع، دیگر تحقق قادر امکان ندارد.
«لأنه علی تقدیر...»
زیرا که شأن چنین است بر تقدیر حصول همهی جهات مؤثریت، ترک ممتنع است یعنی این فعل باید واجب باشد.
ـ «وعلی تقدیر انتفاء...»
در فرض دوم بر تقدیر انتفاء بعضی از این جهات فعل، ممتنع میشود چون علت تامه ندارد
ـ «فلا تتحقق...»
پس این قضیهی ممکنه و امکان از دو طرف (که مراد فعل و ترک است) محقق نمیشود در حالی که قدرت آنجایی است که امکان الفعل و امکان الترک باشد.
جواب ازاشکال
ما از این دو احتمال، شق اول را اختیار میکنیم. یعنی فاعل، همهی جهات تأثیرگذاری را دارد( علت تامه محقق است) و قبول داریم که صدور اثر واجب اما در عین حال هذا الفعل ممکن؛ یعنی به لحاظ ذات خودش و به لحاظ قدرت فاعل، یمکن همراه با اراده است که منشأ وجوب شده است که فلاسفه میگویند: «الوجوب بالاختیار لا ینافی الاختیار» قدرت دارد اختیار میکند حالا خودش وجوب میدهد.
خواجه گفته «ویمکن عروض الوجوب والإمکان للأثر باعتبارین» به اعتبار قدرت مع الداعی وجوب دارد و به اعتبار قدرت بدون داعی امکان دارد.
ـ «وتقریر الجواب...»
شارح به مستشکل میفرماید: شما از من چه میخواهی که به تو ادا کنم؟ میگوید اگر قدرت دارد امکان باید باشد. من به دنبال این امکان هستم. شارح میگوید امکان هست. امکان با خود قدرت آمده و وجوب از قدرت مع الداعی است . به دو اعتبار است و تناقضی هم نیست.
ـ «فلا یتحقق...»
پس مؤثر و فاعل موجب محقق نخواهد شد که شما دنبالش میگردی. چون امکان را داریم و از آن نظر که ما امکان راداریم پس سر و کارمان با فاعل موجب نشد شما میگویید اگر واجب بشود میشود موجب، اما بحمدالله ما امکان را داریم واگر هم وجوب نداشته باشیم ترجیح بلا مرجح است. اگر امکان نباشد فاعل مختار را نداریم. ما الحمد لله هم امکان را داریم پس فاعلمان مختار است هم وجوب را داریم پس ترجیح بلا مرجح نیست. فلا یتحقق الموجب به لحاظ امکان، و لا یلزم الترجیح من غیر مرجح به لحاظ وجوب.
«وبیانه أنّ...»
ما فرض اول را قبول میکنیم یعنی مؤثر، همهی جهات تأثیرگذاری را دارد. و این فرض به این صورت است که: مؤثر مختار ملحوظ است
الف ـ با قدرتش که مساوی است دو طرف وجود و عدم نسبت به آن قدرت.
ب ـ علاوه بر آن قدرت، داعی هم دارد. (داعیه: داعی مؤثر مختار) آن داعیای که باعث میشود که یکی از آن دو طرف را که طرف وجود باشد ترجیح دهد.
ـ «وحینئذٍ...»
در این هنگام با این دو رکنی که فرض ما دارد فعل، واجب است بعد از قدرت و داعی. نظر به وجود داعی و نظر به وجود قدرت
ـ «ولا تنافی بین...»
منافاتی وجود ندارد بین این وجوب (که بعد از قدرت و داعی است) و آن امکان نظر به خود قدرت (یعنی منهای داعی).
ـ «وهذا کما...»
سؤال: این نظر به قبل از وقوع فعل دارد یا حین الوقوع و بعد الوقوع؟
پاسخ: نظر به قبل دارد. لذا مثال میآورد برای مرحلهی بعد. یعنی فعلی که الآن هست، من و شما که الآن هستیم، الآن ما واجب الوجودیم، هر چیزی هست واجب الوجود است اما وجوب اللاحق، وجوبٌ بشرط المحمول. الممکن الموجود موجودٌ بالضرورة چون الشیء ما لم یجب لم یوجد. وجوب دارد البته بالذات نیست، بالغیر است. مگر این وجوبی که الآن داریم که وجوب لاحق است با آن امکان ذاتی تنافی دارد؟ نه. چیزی که واقع است وجوب دارد اما وجوبش لا حق است، غیر از آن امکان ذاتی است. حالا وجوب سابق هم به شرح ایضاً. وجوبی که از جانب علت میآید که میگوییم الشیء قرّرَفأمکَنَ فاحتاجَ فَأوجَبَ فَوَجَبَ فأوجَدَ فوَجَدَ. در بدایه خواندهاید که متکلمین میگویند: چون ملاک الحاجة، حدوث است و حدوث چند مرتبه بعد است پس چهطور میتواند ملاک باشد؟ میگویند: «أوجب» این میشود أوجب بایجاب سابق. چه چیزی واجبش میکند؟ علت. همانطوری که آن وجوب لاحق با امکان ذاتی منافات ندارد وجوب سابق هم منافات با امکان ندارد.ما فرض کنیم وقوع فعل از فاعل مختار را.
ـ «فإنّه یصیر...»
این فعل واجب میبوده باشد از جهت فرض وقوع. وجوب بشرط المحمول.
ـ «ولا ینافی الاختیار»
این فاعل مختار است و فعلش وجوب دارد. این وجوب لاحق است یا امکان ذاتی تنافی ندارد.
بحث ما هم همینطور است به لحاظ خود فعل و اثر و نسبتش با قدرت، امکان است و به لحاظ اینکه علت با داعی این را واجب میکند، همانطوری که این وجوب لاحق با امکان، منافات ندارد آن وجوب سابق هم با امکان منافات ندارد.
«وبهذا التحقیق...»
مرحوم علامهی حلی از این بحث یک نتیجهای میگیرد؛ که این تحقیقی که ما ارائه دادیم غیر از اینکه مشکل ما را حل کرد جاهای دیگر هم فایده دارد. با توجه به این تحقیقی که ما کردیم همهی آن اشکالهایی که لازم است برای اکثر متلکمین، رد میشود . یعنی ترجیح بلا مرجح را باطل میکنیم و محذورهایی هم که بر آن نظریه وارد میشود خود به خود از بین میرود.پس نوبت به ترجیح بلا مرجح نمیرسد و جبر هم لازم نمیآید.
اشاعره وترجیح بلامرجح
دلیل اینکه اشاعره قائل به ترجیح بلا مرجح شدهاند این است که آنها نگران مختار بودن فاعلند. میگویند: اگر بگوییم که فعل میشود واجب مثل این است که داریم دست خداوند را میبندیم و خدای متعال میشود فاعل مجبور پس میگوییم ترجیح بلا مرجح هم میشود تا از مجبور دانستن خدای متعال احتراز کنیم. علامهی حلی میگوید ما یک جوری حل کردیم که هم اختیار الفاعل هست و هم ترجیح بلا مرجح لازم نمیآید.
امام رضا سلام الله علیه دربارهی قدریه (مفوضه) میفرماید: «مَساکینُ القَدَریه أرادوا أن یَصِفَ الله بِعَدلِه فأخرجوه من سلطانه» میخواستند مسألهی اختیار انسان را توجیه کنند اما قدرت خداوند متعال را محدود کردند. پرورش یافتهی مکتب اهلبیت این است که الطریق الوسطی هی الجادّة. یعنی همان«امرٌ بین الامرین». درکتاب« الالهیات فی مکتبه اهل البیت» آمده که منهج اهل البیت له ممیز و خوصیت امرٌ بین الامرین. افراط و تفریط وشذوذات در آن نیست. (فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در نهجالبلاغه خطبهی 16)
سؤال: اینکه میگویند ترجیح بلا مرجّح یعنی اگر به حدّ وجوب هم برسد خداوند متعال انجا م نمیدهد و در حالت عدم نگهش میدارد، یعنی چه؟
جواب: میگویند به وجوب نمیرسد لذا میروند دنبال اولویت. کسانی که در آن مسألهی جانب اولویت را میگیرند میگویند فعل نسبت به ترکش اولویت پیدا کرده است. از این تساوی هم میخواهند درش بیاورند به مرز وجوب هم نرسانندش.
اشکالی دیگربروجودقدرت درخداوند
«قال: واجتماعُ القدرة على المستقبل مع العدم.
أقول: هذا جواب عن سؤال آخر، وتقريره أن نقول: الأثر إمّا حاصل في الحال فواجب فلا يكون مقدوراً، أو معدوم فممتنع فلا قدرة.
وتقرير الجواب: أنّ الأثر معدوم حال حصول القدرة ولا نقول إنّ القدرة حال عدم الأثر تفعل الوجود في تلك الحال بل في المستقبل، فيمكناجتماع القدرة على الوجود في المستقبل مع العدم في الحال.
لا يقال: الوجود في الاستقبال غير ممكن في الحال لأنّه مشروط بالاستقبال الممتنع في الحال وإذا كان كذلك فلا قدرة عليه في الحال وعند حصول الاستقبال يعود الكلام.لأنّا نقول: القدرة لا تتعلق بالوجود في الاستقبال في الحال بل في الاستقبال.»
توضیح اشکال
ـ «قال واجتماع...»
عطف بر جملهی قبل است که فرمود: «ویمکن عروض الوجوب والامکان للاثر باعتبارین» لذا یمکن قبل از اجتماع میآید.
«أقول: هذا وجوبٌ...»
مرحوم شارح میفرماید: ملاک این اشکال با ملاک اشکال سابق یک چیز است. ملاک هم این بود که میگفت ما در امکان، قدرت میخواهیم. اگر وجوب باشد یا امتناع باشد نوبت به اختیار و قدرت نمیرسد.فاعل که میخواهد فعل را انجام بدهد و اثر از او سر بزند حالا این اثر هست یا نیست؟ اگر قبل از اینکه فاعل و قادر میخواهد تأثیر بگذارد اثر هست پس واجب است به شرط محمول وجوب لاحق چون اگر وجوب نمیداشت محقق نمیشد الآن که وجود دارد. مثل اینکه بگوییم من که سخن میگویم، در حالی که سخن میگویم سخن گفتن برای من واجب است. این را میگویند ضرورت به شرط محمول. کسی که دارد راه میرود، در حالی که دارد راه میرود راه رفتن برایش واجب است. اگر هم میگوییم معدوم است باز هم ضرورت به شرط محمول دارد ،المعدوم بما هو معدوم وجودش محال است یعنی ضرورة العدم دارد ضرورت عدم میشود ممتنع همان طوری که ضرورة الوجود، وجوب است. پس اثر یا موجود است یا معدوم اگر موجود است وجوب دارد اگر معدوم است امتناع دارد فأین القدرة؟ فلا قدرة!
جواب ازاشکال
ـ «وتقریر الجواب...»
شما دو گزینه سر راه ما قرار دادی. وما نختار الشق الثانی. اینجا غیر از آن است. آنجا میگفت آیا همهی جهات اثر را دارد؟ میگفتیم بله همهاش را دارد. واجب هم میشود؟ اینجا میگوید موجود است یا معدوم است؟ میگوییم: معدوم است. ما این دومی را انتخاب میکنیم یعنی وقتی ما یک فاعل قادر داریم و میخواهد فعل را انجام دهد فعل وجود ندارد که این میخواهد فعل را انجام بدهد. پس ما اختیار میکنیم که این فعل در حاضر حاضر معدوم است. حال حصول القدرة یعنی حال حصول الفاعل قادر.
ـ «ولا نقول...»
ولی ما نمیگوییم که قدرت فاعل در حال عدم اثر یعنی این قدرت فعل را انجام میدهد یعنی اثرمیگذارد که وجودش از او حاصل شود در همان حال که بگویی اینکه ممتنع الوجود است. الآنی که معدوم است که نیست و گفتی که ممتنع است چهطور میوشد که همین حالا هم دوباره بشود؟ بله اگر میخواست همین حال العدم وجودش هم همین حالا بشود یعنی قدرت اثر کند و در همین حالی که نیست باشد که جمع بین العدم والوجود بشود این میشود محال. اما اگر حال عدم الفعل قدرت تعلق میگیرد که این عدم را بگذارد کنار که آن وقت وجود میشود توی استقبال. چون مال گذشته و حال، عدم بود قدرت که اعمال میشود نوبت به وجود میرسد وجود میشود توی استقبال. پس این جوری میشود: قدرت دارد الآن هم فعلاً نیست اما نمیخواهد قدرت را اعمال کند که در همین حالی که نیست باشد یعنی اینکه جمع النقیضین میشود. نه حالا که نیست قدرت تعلق میگیرد اراده هم میکند این عدم نیست نوبت میرسد به وجود میشود. استقبال پس یؤثّر الوجود فی المستقبل.
ـ «ولا نقول...»
ما این را نمیگوییم که قدرت در حال عدم اثر، منشأ وجود میشود در همان حال. یعنی وجود در مستقبل یعنی در زمان بعد از عدم، نوبت میرسد به وجود.
ـ «فیمکن اجتماع...»
پس میتواند که هم دارای قدرت باشد و هم عدم در حال باشد منتها وجودش در استقبال. پس ممکن است اجتماع پیدا کند قدرت بر وجود در مستقبل. فاعل قدرت دارد بر وجود در مستقبل. . عدمش حال است اما وجودش مستقبل است این هم قدرت دارد که این وجود را در مستقبل نشان دهد و تحقق ببخشد. بله اگر میخواست در همان حال عدم، عدم سر جای خودش باشد وجود هم همان وقت جای آن را بگیرد بله این نمیشد اما قدرت دارد حال العدم که وجود را در مستقبل تحقق ببخشد. اینها با هم جمع میشود. پس یمکن اجتماع القدرة، قدرت بر چه چیز؟ قدرت بر وجود در مستقبل در حالی که اثر در زمان حال معدوم است.
ـ «لا یقال: الوجود...»
شما فرمودید: قدرت تعلق میگیرد بر وجود در استقبال منتها قدرت حال است در همین زمان حال، قدرت نشانه میرود ـ به وجود در استقبال. میگوید خوب من این جور اشکال میکنم که وجود در استقبال نوبتش در استقبال است به حال چه کار دارد شما ـ از حال داری قدرت را جهت میدهی و استارت آن را میزنی پس صبر کن تا استقبال شود آن وقت بزن ـ قدرت را ببر همان وقت بهش.
ـ «لأنه مشروط...»
چون که آن وجود شرطش این است که استقبال باشد یعنی آن وقت وقتش فرا میرسد که محقق شود علتش محقق میشود وجودی که نوبتش در استقبال است حالا نمیشود مثل عدد پنج است محال است بیاید جای چهار نوبتش توی همان شمارهی پنج است از این باب است.
ـ «وإذا کان...»
اگر این طوری که وجود در استقبال الآن نمیشود در زمان حال.
ـ «فلا قدرة...»
چون قدرت به ممتنع تعلق نمیگیرد. اشکال تا حدی دقیق است. میگوید بالاخره قدرت به ممتنع تعلق نمیگیرد. و الآن این ممتنع است الآن نمیشود. این وجود جایش استقبال است نه حال الآن پس ممتنع است .تعلق القدرة بالممتنع لا یمکن نمیشود. اگر وجود در استقبال ممتنع است در زمان حال پس در این زمان حال که محال است طبق قاعدهی قدرت با امتناع سر و کار ندارد با امکان سر و کار دارد. باز هم برمیگردد به همان اصل و قاعده.
ـ «وعند حصول...»: میگوییم حالا ممتنع است قدرت به این ممتنع تعلق نمیگیرد میگوید خیلی خوب در استقبال میگوییم دوباره از نو حرف میزنیم میگوییم دوباره هستش یا نیستش همان حرفی که اول گفتیم در زمان استقبال یا هست یا نیست دوباره اگر هست که واجب است اگر هم نیست پس ممتنفع دوباره همین حرف تکرار خواهد شد. این یک اشکال است.
ـ «لأنا نقول...»
ما نمیگوییم قدرت تعلق میگیرد به وجود استقبالی در همین زمان حال. اگر این را میگفتیم حق با شما بود که بگوییم از همین حالا که نیست قدرت همین حالا به آن تعلق میگیرد به وجود فعل تتعلق به این وجود که حالا نیست در خود زمان استقبال. اگر میگفتیم قدرت تعلق میگیرد به وجود فعل وجود استقبالی در زمان حال، این «فی اولی» را اگر بردارید آن وقت وصف و موصوف بکنید به جای ظرف و مظرو بگویید که القدرة لا تتعلق بالوجود الاستقبالی فی الحال، قدرت تعلق نمیگیرد به آن وجود آینده حالا بلکه تعلق میگیرد به آن وجود آینده در همان زمان آینده. بل فی الاستقبال. یعنی همان وقتش که نوبتش است که این از وجود بهرهمند شود معطلیاش قدرت فاعل است قدرت فاعل هم به آن تعلق میگیرد و انجامش میدهد. اما قدرت شأنی دارد.
به عبارة أخری؛ فاعل دارای این صفت هست که إنشاء فعل و إن لم یشأ لم یفعل این را همین حالا دارد اما نشانه روی به سوی فعل مال عدم هم نیست این لحظهای که اراده کرد میشود همان لحظهی استقبال یک اراده میکند وجود پیدا میکند. پس قدرت تعلق به وجود استقبالی در زمان حال نمیگیرد که بگویی این وجود استقبالی الآن محال است. وجود مستقبل جایش مستقبل است نه حالا. میگوییم بله عیب ندارد. قدرت که نمیخواهد حالا در حال محققش بکند قدرت میخواهد تعلق به او بگیرد در مقام تعین و تحقق در همان آینده وقتی نوبتش میشود محقق میشود.
اشکالی دیگربروجودقدرت درخداوند
«قال انتفاءالفعل لیس فعل الضد»
«أقول: هذا جواب عن سؤال آخر، وتقريره: أنّ القادر لا يتعلق فعله بالعدم فلا يتعلق فعله بالوجود.
أمّا بيان المقدمة الأُولى فلأن الفعل يستدعي الوجود والامتياز وهما ممتنعان في حق المعدوم.وأمّا الثانية فلأنكم قلتم: القادر هو الذي يمكنه الفعل والترك، وإذا انتفى إمكان الترك انتفى إمكان الفعل.
وتقرير الجواب: أنّ القادر هو الذي يمكنه أن يفعل وأن لا يفعل وليس لا يفعل عبارة عن فعل الضدّ.»
توضیح اشکال
ـ «أقول هذا جواب...»
میگوید فاعل قادر فعلش به نیستی و عدم تعلق نمیگیرد به عبارت دیگر أثر القدرة عدم نیست لیس العدم أثر القدرة. حالا که به عدم تعلق نمیگیرد به وجود هم تعلق نمیگیرد. وقتی هم قدرت نه به وجود تعلق بگیرد نه به عدم، دیگر قدرت نیست. چهطور است که این به عدم تعلق نمیگیرد اولاً؟ حالا چه ملازمهای است که اگر به عدم تعلق نگیرد به وجود هم تعلق نمیگیرد ثانیاً؟
ـ «اما بیان المقدمة الاولی»
اما بیان مقدمهای اول که قدرت به عدم تعلق نمیگیرد.
ـ «فلأن الفعل...»
فعل یعنی تأثیرگذاری. که قدرت بخواهد منشأ فعل شود استدعا میکند وجود و امتیاز را یعنی اگر فعلی از فاعلی سر بزند آن جا، جای وجود و هستی است و باید ممتاز هم باشد این فعل دارای ویژگیهایی باشد که از چیز دیگر بازشناخته شود این شرط مسلم هست که اگر قدرت منشأ اثر بشود اثر او میشود وجود یعنی پای وجود به میان میآید و پای ممتاز بودن و مشخص بودن.
«وهما ممتنعان...»
وجود و امتیاز، (عدم و معادوم نه وجود دارد نه امتیاز دارد لا میز فی الأعلام من حیث العدم. عدم بما هو عدم امتیازی ندارد از چیز دیگری جدا نمیشود پس قدرت و فعل نمیتواند به عدم تعلق بگیرد به خاطر همین بیانی که گذشت که اگر قدرت تعلق گرفت و خواست تأثیر بگذارد شیئی یا وجودی حاصل میشود ممتاز هم میشود از چیزهای دیگر میگوید مثلاً این مقاله است این کتابت است این صنعت است و.... اینطوری است امتیاز دارد. عدم اینها را ندارد پس قدرت به عدم تعلق نمیگیرد.
ـ «وأما الثانية...»
حالا اگر به عدم تعلق نمیگیرد پس به وجود هم تعلق نمیگیرد. شما خودتان گفتید در تعریف قادر گفتید آن کسی است که امکان دارد برای او فعل و امکان دارد برای او ترک فعل یعنی وجود، ترک یعنی عدم، پس قادر هم در تماس با عدم است و هم با وجود است قدرت هم یتعلق بالعدم هم یتعلق بالوجود طبق تعریف شما.
ـ «واذا انتفی...»
همان عدم که گفتیم عدم نمیتواند متعلق القدرة باشد، اگر منتفی شد امکان ترک یعنی همان تعلقش به عدم.
ـ «انتفی امکان الفعل»
برای خاطر اینکه قدرت، یک طرفه که نمیشود اگر چنانچه این ترک برای او امکان نداشته باشد میشود محال. فعل، وجودش میشود ممتنع. وقتی ترک میشود عدم، امکان ندارد، پس فعل میشود واجب. از آن طرف اگر چنانچه انتفی امکان الترک، انتفی امکان الفعل. یعنی واجب الوجود میشود. نتیجهاش این میشود که این فعل در شرایطی که وجوب نباشد نیست، امکان که مصحح قدرت است از بین میرود در نتیجه قدرت هم دیگر معنی ندارد. قدرت جایی معنا دارد که امکان، مطرح باشد. باز هم این مبنا را این مستشکل همچنان در نظر دارد. کاری میخواهد بکند که این امکان بپرد، در رابطه با وجود، که دیگر قدرت جایی نداشته باشد. اگر عدم، امکانپذیر نیست و تعلق به او نمیگیرد نتیجهاش این است که این میشود محال، امکان فعل هم از بین میرود بنابراین قدرت که باید با امکان توجیه شود چنین توجیهی ندارد.
جواب ازاشکال
ـ «وتقریر الجواب...»
میگوید شما اینجا مغالطه کردهای. خواجه عبارت دقیقی را به کار برده و مغالطه را گفته است. گفته انتفاع الفعل لیس فعل الضد. ما در تعریف قادر گفتهایم یصحّ منه الفعل والترک ما که نگفتهایم که قادر کسی است که یصدر عنه الوجود ویصدر عنه العدم ما گفته ایم قادر کسی است که یصحّ منه الفعل یعنی وجود، آن طرفش را نگفتهایم عدم گفتهایم یصح منه ترک الوجود ترک الفعل. ترک فعل، عدم ایجاد کردن و عدم بخشی نیست. شما انتفاء فعل را، کاری نکردن را، فعل انجام ندادن را به انجام ضد الوجود (ضد الوجود یعنی عدم) حرف ما در قدرت این است قادر میتواند فعل را انجام دهد میتواند ترک بکند نه این است که حالا اگر فعل را انجام نداد باید عدم بسازد.
خلاصه یا عدم سازی کند یا وجودسازی. میگوییم خیر قادر کسی است که یا وجود میسازد یا وجود نمیسازد نه اینکه یا وجود میسازد یا عدم میسازد اصلاً عدم، ساختن نمیخواهد عدم برای این که در عدمستان بماند کفایت میکند که فاعلی نداشته باشد. علت، اراده به فعل نکند همین دیگر عدم است. پس بنابراین شما آمدهاید در تعریف قدرت عنصر ترک را به معنای فعل الضد معنا کردهایم گفتهاید بله قادر کسی است که بتواند عدم صادر کند و چون نمیتواند عدم صادر کند گفتید این محال است پس وجود هم نمیتواند صادر کند. ما که نگفتیم که قادر کسی است که یا وجود صادر کند یا عدم صادر کند. میگوییم یا فعل دارد که همان وجود باشد یا عدم الفعل است ترک میکند پس انتفاء الفعل فعل را انجام ندادن به معنای فعل ضد نیست. ضد یعنی عدم اگر وجود صادر نشد معنیش این نیست که پس حالا عدم صادر میشود که آن وقت بگویی محال است تعلق القدرة بالعدم ما چه کار به تعلق القدرة به عدم داریم ما فقط تعلق القدرة بالوجود میخواهیم حالا یا تعلق میگیرد اگر داعی باشد یا نمیگیرد اگر داعی نباشد حالا اگر نگرفت ترک است دیگر، دیگر نمیخواهد تعلق به عدم پیدا کند.
قادر آن کسی است که برای او ممکن است که فعل انجام بدهد و انجام دهد این لا یفعل به معنای فعل ضد وجود که عدم باشد نیست. پس ما کاری به کار تعلق القدرة به عدم نداریم که شما پایش را به میان آوردی. اصلاً این ربطی به بحث ما ندارد.
این مغالطه است. مغالطه بین انتفاء فعل الوجود، معنا کردیم به فعل ضد وجود، کار نکردن را وجود صادر نکردن را معنی کردیم به عدم صادر کردن بله اگر میخواست عدم صادر کند حق با شما بود.
آیاقدرت خداوند متعال، گسترده است یا محدود؟
ـ «قال: وعمومية العلة...»:
«أقول: يريد بيان أنّه تعالى قادر على كل مقدور، وهو مذهب الأشاعرة، وخالف أكثر الناس في ذلك،...»
سرفصلهای قدرت را اگر بخواهیم بیان کنیم:
- تعریف قدرت که مااین را بحث کردیم.
- دلیل القدرة، این را هم بحث کردیم.
- پاسخ به اشکالات ،که بحث امروز بود.
- قلمرو بحث که حالا بحث میکنیم.
قدرت خداوند متعال، آیا گسترده است یا حد دارد؟ جناب خواجه میفرماید من میگویم قدرت خدای متعال وسیع است حد و مرزی ندارد. دلیل شما چیست؟ دقیق و مختصر میفرماید: «عمومية العلة تستلزم عمومية الصفة».
ملاک قدرت چیست؟ امکان .یعنی هر کجا شما امکان بیابید و ممکن الوجود، قدرت خداوند متعال آنجا را میگیرد. در عبارت قبل، «صفت» یعنی قدرت و «علت» یعنی امکان. جناب شارح میگوید این مطلب خواجه مخالف داشته است.
ـ «أقول: یرید...»
در بیان سعهی قدرت است. میخواهد بیان بکند که خداوند متعال بر هر مقدوری یعنی ممکنی مقدور یعنی ما من شأنه أن یتعلق به القدرة. آنی که شأنش این است که مقدور باشد ممکن الوجود شد میفرماید که: خداوند متعال قادر است بر هر مقدوری یعنی واجب الوجود بالذات نباشد ممتنع الوجود بالذات هم نباشد ممکن بالذات هم نباشد در حوزهی قدرت الهی قرار دارد.
«إن ههنا...» سه بحث در اینجا مطرح است:
- خداوند متعال بر هر ممکنی قدرت دارد حالا ارادهاش به بعضی چیزها تعلق گرفته و بعضی چیزها را موجود کرده و بعضی را موجود نکرده است.
- آنهایی که فعلاً موجودند همه در گسترهی قدرت الهیاند.
- غیر از ذات و صفات ذاتیهای الهی، موجوداتی که ما سوای خداوند متعال موجودند همگی بدون واسطه از قدرت خداوند متعال ناشی میشود. هیچ مؤثری غیر از خداوند متعال مطلقا نیست. مطلقا یعنی نه با واسطه نه بیواسطه.
«والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته»
[1]
.صفحه ی 25
[2]
.صفحه 26
[3]
.صفحه ی 27
[4]
.صفحه ی 28
[5]
. صفحه ی 28