اثبات وجودخدا
کلام مرحوم صدرا پیرامون برهان امکان ووجوب
«تنبیهٌ
قال صدرالمتالهین فی رسالة المشاعر...»
قسمتی از بحث گذشته در رابطه با برهان امکان و وجوب تحت عنوان « تنبیهٌ » باقی ماند در این قسمت عباراتی از سه کتاب «المشاعر» و «اسفار» و «شرح الهدایه» ی صدرالمتالهین نقل شده است . بیان صدرالمتالهین در کتاب المشاعر این است که از برهان امکان به عنوان طریقه ی جمهور فلاسفه تعبیر شده است . یعنی فرموده اند : «جمهور فلاسفه و متکلمین و طبیعیین از راه هایی بر وجود خداوند استدلال کرده اند غیر از راه حکمای الهی» . بعد فرموده اند:«جمهور فلاسفه از امکان بر وجود خداوند تعالی استدلال کرده اند.»
ایشان می گویند:
«و غير هؤلاء يتوسلون في السلوك إلى معرفته تعالى و صفاته بواسطة أمر آخر غيره...» صدیقین ، اصل وجود را مد نظر قرار می دهند و با مطالعه ی خود وجود به واجب الوجود می رسند.) و غیر از صدیقین که عبارت باشد از متکلمین و طبیعیین و غیر این ها .
«كجمهور الفلاسفة بالإمكان، و الطبيعيين بالحركة للجسم...»
عموم فلاسفه ، غیر از صدیقین از امکان استفاده می کنند . طبیعت شناسان (نه طبیعت پرستان ) از راه حرکت للجسم به وجود خدای تعالی استدلال می کنند .
« و المتكلمين بالحدوث للخلق أو غير ذلك...»
[2]
«وقال فی الاسفار:و غير هؤلاء كالمتكلمين و الطبيعيين و...»
غیر از صدیقین که عبارت باشد از متکلمین و طبیعیین و غیر این ها .
« غيرهم يتوسلون إلى معرفته تعالى و صفاته بواسطة اعتبار أمر آخر غيره...»
«كالإمكان للماهية...»
این که وصف امکان را برای ماهیت مورد نظر قرار می دهند .
« و الحدوث للخلق و الحركة للجسم أو غير ذلك... »
یا از طریق صفت حدوث که وصف مخلوقات است . یا از راه حرکت که صفتی است برای جسم .
«و هي أيضا دلائل على ذاته و شواهد على صفاته لكن هذا المنهج أحكم و أشرف.»
[3]
این طرقی که ذکر شد دلایلی بر ذات خدا هستند این ها هم می توانند شواهد بر صفات خداوند متعال باشند .منهج صدیقین احکم و اشرف است .
نکته :
در عبارت اسفار نفرموده است که امکان از فلاسفه است . متکلمین و طبیعیین را نام برده است .
«فالظاهر ان...» ظاهر عبارتش این است ، تصریحی ندارد . چون از متکلمین و طبیعیین نام برده است . چون از از دو گروه نام برده ، این چیزهایی که حالا ذکر کرده به آن ها بر می گردد .این مطلبی که ظاهر کلام اسفار است ، همان چیزی است که در شرح هدایه بر آن تصریح نموده است .
«حیث قال...» فرموده است که امکان و حدوث ، مسلک متکلمین است . با این تصریحی که در کتاب شرح هدایه دارند که حرکت را از آن طبیعیین دانسته و امکان و حدوث را از آن متکلمین ، می گوییم اطلاق عبارت اسفار هم که نگفته از کیست و فقط از متکلمین و طبیعیین ذکر کرده ظاهرا به این قرینه ، همین مراد باشد . بعد یک مؤید دیگری آورده ایم که همین درست است . یعنی امکان به عنوان یک راه برای استدلال بر وجود خدای سبحان طریقی است که متکلمین طی کرده اند کما این که حدوث هم همین طور است یعنی متکلمین برای اثبات وجود خدای سبحان قد استدلو بالامکان و قد استدلو ا بالحدوث.
«وهذا هو الصحیح...» این که امکان و حدوث مربوط به متکلمین است صحیح است به دو وجه.
«الاول...» مطلب اول این است که مسلک جمهور فلاسفه در اثبات واجب بالذات همان مسلک شیخ الرئیس است . گفته اند لا شک ان ههنا وجود یا موجود و این وجود یا موجود اما واجب و اما ممکن ان کان واجبا فهو المطلوب و ان کان ممکنا یستلزم الواجب لامتناع الدور و التسلسل .
در مسلک ابن سینا این طور نیست که بگویند ما همین عالم مشاهد را مطالعه می کنیم و یک صفتی به نام امکان ، یا یک صفتی به نام حدوث به دست می آوریم و از این امکان یا از این حدوث بر وجود واجب تعالی استدلال می کنیم . اما متکلمین این مطلب را گفته اند . یعنی گفته اند عالم متغیر است و کل متغیر حادث پس عالم حادث است . یا گفته اند عالم متغیر است پس ممکن الوجود است چون اگر واجب الوجود بود تغییر نمی کرد . ممکن الوجود هم باید علت داشته باشد پس به واجب الوجود رسیده اند . روش ابن سینا این بود که ما به عالم مشاهد کاری نداریم و فرض می کنیم آن را ندیده ایم . می گوییم یک واقعیتی هست که یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود الی آخر . پس مستدل یک وقت به عالم می نگرد و وصفی از آن را بر می گزیند و استدلال می گند و گاهی بدون استفاده از حس بلکه فقط با استفاده از عقل به علم حضوری می گوید یک واقعیتی هست و از آن استدلال می کند پس اگر در برهان ابن سینا سخنی از امکان به میان می آید این غیراز آن امکانی است که متکلمین به عنوان مبدا استدلال از آن استفاده می کنند . و حرف ملا صدرا (که در یک جا فرمود امکان مال فلاسفه است و دریک جا فرمود مال متکلمین است ) را این طور توجیه می کنیم که متکلمین امکان را ، بما هو وصف لهذا العالم المشاهد ، و فلاسفه امکان را ، باعتبار ان الموجود من حیث هو موجود اما واجب و اما ممکن ، در نظر دارند . نگاه فلاسفه یک نگاه عقلانی صرف است و کاری به حس ندارد. فیلسوف اگر امکان را به میدان می آورد مثل این است که وجوب را آورده چون این قضیه ی حملیه ی مرددة المحمول است به این صورت که الموجود واجب او ممکن . در ابتدای نهایه می گوید همه ی قضایا ی فلسفی ، حملیه ی مرددة المحمول است مثل الموجود واجب او ممکن ،الموجود حادث او قدیم و... .
«الثانی...» کسی که به کتاب های متکلمین رجوع کند می بیند که آن ها در اثبات صانع تعالی گاهی از راه امکان و گاهی از راه حدوث طی طریق کرده اند .
در همین باره صاحب مواقف در حالی که روش متکلمین را توضیح می دهد، می گوید:« چهار راه برای اثبات خدای متعال داریم .
1- امکان الجوهر
2- امکان الاعراض
3- حدوث الجوهر
4- حدوث الاعراض
از هر کدام می شود مقدمه و استدلال کرد ». مقصود این که دارد مسلک متکلمین ( که قد یستدلون بالامکان و قد یستدلون بالحدوث ) را شرح می دهد .
«ولکن الامام الرازی...» جناب فخرالدین رازی در فلسفه کتابی دارد به نام المباحث المشرقیه و در کلام کتاب های المحصل ، الاربعین و ... را دارد . در المباحث این گونه فرموده . عبارت ایشان مثل همان عبارت ملاصدرا در المشاعر است .
این طریقه ی امکان را مطلق نقل کرده نگفته که این طریق ، طریق متکلمین است یا حکما .
از سیاق
[4]
کتاب «المحصل» که یک متن کلامی است معلوم می شود دارد طرق متکلمین را توضیح می دهد .
فخرالدین رازی متوفای 606 است در حالی که ایجی صاحب مواقف متوفای 756 است . ظاهر این است که صاحب مواقف از رازی اخذ کرده باشد .
«فلیجعل کلامه...» یعنی کلام صاحب مواقف
«ثم ان الاستدلال...» جان حرف در این ثم است . با هم فرق می کند . شان امکان در نزد متکلم همان شان و جایگاه حدوث است . این دو وصف را از این اشیای محسوس اخذ می کنند .
«فیصبح...» آن وقت استدلال ، استدلال انی از قسم دلیل خواهد شد که از تثر به موثر یا از معلول به علت است . این مال متکلمین است .
« واما الحکما...» کاری به حس ندارند . تقسیمش می کنند به قسمت عقلیه .
«الی الواجب...» می گوید اگر بگوییم که واجب است که تمام اگر هم بگوییم ممکن است باز هم مستلزم واجب است . نگاه فیلسوف و متکلم با هم فرق می کند گرچه هر دو از امکان در اثبات صانع بهره می برند ولی این ، دو نوع بهره وری است .
نکته ی بعد این که فیلسوف پس از آن که وجود واجب تعالی را با تحلیل عقلانی اثبات می کند نوبت می رسد به این که عالم نمی تواند مصداق واجب الوجود باشد . دهری هم قبول دارد که واجب الوجود هست اما می گوید همین عالم واجب الوجود است اما الهیین گفته اند این عالم صفات واجب الوجود را ندارد زیرا متکثرومتغیر وفنا پذیر است پس ممکن الوجود است . متکلم به عکس فیلسوف ، قبل از استدلال می گوید این عالم ممکن الوجود است پس واجب الوجودی داریم .
«نعم...» بله این جا نیاز دارد که در این عالم تامل بکند .
«وانه ...» و بیان کند که این عالم فاقد است آن چه را که برای واجب بالذات ثابت است که بیان از اوصاف و نعوت باشد .
«وفی ذلک ...» فخرالدین رازی در کتاب المباحث المشرقیه حرف قشنگی گفته است .
«ان من الناس من يظن انه يحتاج في اثبات واجب الوجود الى اثبات امكان العالم»
گاهی کسی گمان می کند که فیلسوف در اثبات واجب الوجود احتیاج به این دارد که اول اثبات کند که این عالم ممکن است .
«و ليس الامر كذلك بل يكفينا ذلك بالامر الذي ذكرناه من ان الموجودات ان كان فيها واجب الوجود فقد حصل المقصود»
ما نیاز نداریم به این که اول اثبات کنیم که العالم ممکن . کفایت می کند ما را اثبات صانع به همانی که ما ذکر کردیم .
« و ان لم يكن فيها ما هو واجب الوجود فالكل ممكن و الممكن مستند الى الواجب ففى الموجودات على كل حال موجود واجب الوجود »
چیزی که ما ذکر کردیم این است که در بین موجودات اگر واجب الوجود باشد مقصود حاصل است . اگر واجب الوجود نباشد در بین این موجودات .باید بگوید همه اش ممکن الوجود است اگر واجب نباشد . ممکن هم قطعا به واجب مستند است .
نتیجه این می شود که چه بگوییم موجودات ممکن الوجود است چه بگوییم واجب الوجود است بالاخره واجب الوجود درش هست .
«ثم اذا شرعنا بعد ذلك في احصاء صفات واجب الوجود فحينئذ يظهر ان العالم بما فيه من الجواهر و الاعراض ليس بواجب الوجود بل هو من آثار وجوده»
[5]
حالا که ثابت کردیم که واجب الوجود باید باشد وقتی که می خواهیم صفات واجب الوجود را احصا کنیم .این عالمی که ما داریم .این عالم واجب الوجود نیست . عالم می شود از آثار وجود واجب تعالی.
رازی این کلام را ذکر کرده همان طریقه ی شیخ الرئیس است.
طریقه ی دیگر دراثبات خدا ازمتکلمان
«والمتكلمون سلكوا طريقاً آخر فقالوا:»
غیر از این طریقی که ما نقل کردیم و خواجه آورده بود این طریقه ی حکما است .
معمولا متکلمان ازحدوث استفاده کرده اند . این که صاحب مواقف فرمود قد من الامکان قد من الحدوث ، این ها بعدها پیدا شده است . متکلمان در دوره های نخستین مثلا قرن شش و هفت و دوره های متاخر ، سر و کارشان با حدوث بوده است . شما به هر کتاب کلامی رجوع کنید در آن دوره ها چه شیعه چه سنی می بینید حدوث را مطرح کرده اند می گویند العالم حادث . این بعدها است که شاید تحت تاثیر فلسفه قرار گرفته اند و امکان را هم به عنوان یک طریقی وارد بحثشان کرده اند و الا قبل از قرن شش و هفت این جور نبوده است . آنها از حدوث استفاده می ردند . می گفتند عالم حادث است و حادث هم محدث می خواهدباید محدثش به قدیم برسد و الا تسلسل می شود تسلسل هم باطل است پس عالم باید به یک موجود قدیم منتهی شود . بعد می گفتند اگر قدیم است پس واجب است . ملازمه است بین قدم و وجوب . یعنی از اول می گفتند این عالم که حادث است باید به یک قدیم منتهی شود موجود قدیم هم واجب الوجود است یعنی بی نیاز از علت است . علامه همین را می گوید .
«العالم حادث فلابدّ له من محدث، فلو كان محدثاً تسلسل أو دار وإن كان قديماً ثبت المطلوب لأنّ القدم يستلزم الوجوب،»
این بدیهی است که حادث محدث می خواهد . ضمیر کان به محدِث می خورد فلو کان المحدِث محدَثا یعنی حادثا .
اگر ما نرسیم به یک محدِث قدیم ، یا دور لازم می آید یا تسلسل که باطل است.
وإن کان آن محدثُ العالم قدیماً ،ثبت المطلوب. چرا ثبت المطلوب با یک اصل مسلم.اگر ثابت شد که آن محدث العالم قدیم است واجب الوجود هم هست.
«وهذه الطريقة إنّما تتمشى بالطريقة الأولى»
این راه اقتدا میکند به طریقهی اولی، یعنی باید خودش را به طریقهی اولی برساند تا به نتیجه برسد. چگونه؟ از آنجا که گفت اگر قدیم است پس واجب الوجود است. معلوم میشود ما باید بتوانیم یک جوری از این قدیم به واجب الوجود برسیم چگونه میتوانیم برسیم؟ محل بحث است. هل القدم یستلزم الوجوب؟ اینجا بین فلاسفه و متکلمان بحث است. مراد از این قدیم چه قدیمی است؟ قدیم ذاتی مراد است یا قدیم زمانی؟ اگر قدیم ذاتی باشد یستلزم الوجوب. امااگر قدیم زمانی باشد معنیش این است که این ممکن الوجود است. ممکن الوجود هم به خودی خودش مستلزم واجب نیست، مگر برش گردانیم به همان برهان قبلی که میگفت اگر ممکن الوجود است نیاز به واجب الوجود دارد. اینجا از مستدل میپرسیم ما هو المراد من القدیم فی قولک؟ اگر مراد شما قدیم ذاتی باشد، قدیم ذاتی همان واجب بالذات است. اما اگر مراد از این قدیم، قدیم بالزمان باشد، میتواند ممکن الوجود باشد، پس برش میگردانیم در همان برهان قبلی که میگفتیم الموجود إمّا واجب وإمّا ممکن، اگر واجب است فهو المطلوب و اگر ممکن است یستلزم الوجوب. این میآید گام مینهد در طریقهی حکیمان تا برسد به واجب الوجود. اگر مراد از قدیم، قدیم زمانی باشد متکلمان وقتی میگویند قدیم، مرادشان قدیم ذاتی است یا قدیم زمانی؟ زمانی را میگویند. چون اصولاً به قدیم زمانی اعتقادی ندارند. یعنی به این معنا قدیم زمانی غیر خدا که جزء عالم باشد اعتقاد نارند. اما فلاسفه قبول دارند. میگویندخود زمان حادث زمانی نیست. اصل الزمان نه اجزای زمان. زمان ما که امروز باشد حادث زمانی است. دیروز حادث زمانی است. همینطور برو، بالأخره اصل زمان، یک وقتی زمان پیدا شد. خود زمان حادث زمانی نیست چون نمیشود که باشد، نه اینکه ما بخیلیم، نمیشود. برای خاطر اینکه اگر بگویید زمان، اصله حادث بالزمان پس دیگر اصلش نشد. دوباره یک زمان دیگر ولو یک دقیقهی بعد، فرض کنیم این زمان توی آن زمان یک دقیقهای پیدا شد این خلف فرض است. مجردات تامه را هم میگویند که حادث نیستند. عقول و این جور چیزها حادث بالزمان نیستند. آن را چرا میگویند حادث بالزمان نیست؟ چون قابلیت داشته و امکان ذاتیاش همان قابلیتش است. مادی که نیست. اگر مادی باشد، استعداد و قابلیت، زمان و مکان و اینها دخالت دارد. مجرم تام، قابلیت تام است. میرویم سراغ فاعل. فاعلیتش تام است یا نه؟ بله ـ ذات واجب الوجود بالذات است. فاعلیت که تام است، قابلیت هم که تام است. پس درنگی نیست برای موجود بودنش. دائم بوده ، دائم وجود دارد، خدا دائم الفیض است، فیاض است، نمیتواند حادث زمانی باشد چون نمیتوانی یک قطعهای را پیدا کنی که این نباشد بعد بگویی حالا پیدا شده است. نه اینکه ما بخیلیم، نمیتوانیم قبول کنیم، عقلمان قبول نمیکند این را، چون یا باید بخل در فاعل به وجود بیاید یا این قابلیت تام نباشد. قابلیت تام است فاعل هم تام الافاضه است. هیچ بخل و امساکی ندارد. پس فلاسفه به قدیم زمانی قائلند. میگویند قدیم ذاتی هو الله سبحانه وتعالی اما دقیم زمانی مشکلی ندارد. چون اینها نیازشان به خدا کمتر که نیست بیشتر است. کسی که پنجاه سال عمر کرده، پنجاه سال گفته است اللهم اعطنی الوجود. آن کس که صد سال عمر کرده نیازمندتر است و مثلاً حضرت نوح(علیهالسلام) که هزار سال عمر کرد بیشتر از خدا وام گرفت. حالا عقل اول اگر سرآمد همهی موجودات است از همه بیشتر از خدا تقاضا کرده، لذا بدهکاریش به خدا از همه زیادتر است بله به بقیه یک سر و گردن افتخار میکند میگوید من بودم که دست شماها را هم گرفتم آوردمتان، من واسطهی فیض بودم. اما در مقابل خدا میگوید: من گدایم و گداییام هم بیش از بقیه است. پس علامهی حلی میگوید این طریقهی متکلمین خودش خاصیت ندارد، برای اینکه این قدیم، قدیم ذاتی نیست قدیم زمانی است. قدیم زمانی خودش مستلزم وجوب نیست مگر اینکه بگوییم قدیم زمانی است حالا یا واجب است یا ممکن. دوباره همان بحث قبلی فیلسوفان میگفتند الموجود اما واجب واما ممکن. اینجا ما از قدیم شروع میکنیم. میگوییم حالا که معلوم شد قدیم داریم، قدیم بالزمان، یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود، اگر واجب الوجود است ثبت المطلوب، اگر هم ممکن الوجود است یستلزم الواجب.
« فلهذا اختارها المصنّف رحمه الله على هذه.»
اگر کسی بپرسد خواجه نصیر مگر نیامده یک متن کلامی بنویسد؟ میگوییم آری. میگوید پس چرا از روش حدوث متکلمین یاد نکرده است؟ رفته از طریق امکان یا طریق فلاسفه نام برده؟ میگوییم برای اینکه این طریقهی حدوث بدون استناد به آن طریقه به جایی نمیرسد. مصنف طریقهی اولی را بر این طریقهی متکلمین اختیار کرده است و این نشان دهندهی اتقان برهان امکان و وجوب است. من هیچ دلیل عقلی اقوی از این برهان امکان و وجوب ندیدهام.
اثبات صفات خدای متعال
مختاربودن
«الفصل الثاني: في صفاته تعالى»
«وفيه مسائل:
المسألة الأُولى: في أنّه تعالى قادر
قال: الثاني في صفاته. وجودُ العالم بعد عدمه يَنفي الإيجابَ.»
اینکه عالم وجود نداشته باشد و موجود شده دلالت میکند بر اینکه خدای متعال موجَب نیست بلکه مختار است.
«أقول: لما فرغ من البحث عن الدلالة على وجود الصانع تعالى شرع في الاستدلال على صفاته تعالى، وابتدأ بالقدرة.»
هنگامی که جناب مصنف از استدلال بر وجود صانع تعالی فارغ شد.شروع کرد به استدلال بر صفات خدای متعال.اولین صفتی را هم که آغاز کرد صفت قدرت است.وقادر و مختار با هم است.
«والدليل على أنّه تعالى قادر أنّا قد بيّنا أنّ العالم حادث، فالمؤثر فيه إن كان موجَباً لزم حدوثه أو قدم ما فرضناه حادثاً أعني العالم، والتالي بقسميه باطل،»
دلیل بر قادر بودن اینکه ما بیان کردیم که عالم حادث است.مؤثر در عالم یعنی صانع عالم اگر فاقد اختیار باشد یکی از دو محذور لازم میآید.
1. اینکه خود آن مؤثر حادث باشد. اگر این فعلش حادث است، آن مؤثری هم که این حادث را احداث کرده است هم باید حادث باشد.
2. یا عالم مثل مؤثر بشود قدیم هر دو باطل است.
« بيان الملازمة:»
ملازمه یعنی ملازمهی بین اینکه مانع موجب باشد و بین محذورین (یا مؤثر بشود حادث یا عالم بشود قدیم)
« أنّ المؤثّر الموجَب يستحيل تخلف أثره عنه،»
مؤثر مختار میتواند فعلی را انجام بدهد میتواند انجام ندهد، اما اگر اختیار ندارد این فعل به او وصل است مثل خورشید و این نوری که میافشاند مثل آتش و حرارت است.
اگر یک فاعل مسخر در آن تصرف نکند خودش به حال خودش همینی است که هست یا هست یا نیست اگر هست گرم است. بله مگر اینکه یک فاعل بالاتری باشد آن در این تصرف کند پس بنابراین اگر فاعل، فاعل موجب باشد فعلش از او منفک نمیشود و چون فعل حادث است پس فاعل هم حادث است.
اگر حادث نیست فاعل هم مثل فعل میشود قدیم به دلیل عدم انفکااک الاثر از مؤثر. اگر موثر حادث است اثرش هم باید حادث باشد و اگر مؤثر قدیم است اثرش هم باید قدیم باشد و هر دو باطل است چون اولاً عالم قدیم نیست خلاف فرض است مؤثر حادث نیست چون تسلسل لازم میآید.
«وذلكيستلزم إمّا قدم العالم وقد فرضناه حادثاً، أو حدوث المؤثر ويلزم التسلسل، فظهر أنّ المؤثر للعالم قادر مختار.»
یا باید عالم مثل مؤثر شود قدیم چون منفک نیستند.و حال آنکه ما فرض کردیم عالم حادث است یعنی این خلاف فرض است.یا آنکه میگوییم آن مؤثرمان حادث است اگر مؤثر حادث باشد مشکلش چیست؟ اینکه تسلسل لازم میآید و تسلسل هم باطل است.
موجب نیست یعنی مجبور نیست وقتی که موجب نشد مجبور نشد میشود قادر و مختار این استدلالی است که اینجا اقامه کردند، علامه فرمود که «قد بینا أن العالم حادث، حالا مقصود از این «قد بینا» کجاست؟ اللهم إلاّ أن یقال که ایشان دارند به امور عامه در باب خدمت و قدم در فصل قبلی که نیست اما چون ما کشف المراد نخواندهایم لذا بیان متکلمین را میآوریم:
بیان متکلمان برحدوث عالم
«وقداستدل المتکلمون علی اثبات...»
راههایی را آوردهاند برای اینکه ثابت کنند که عالم حادث است یعنی ما سوی الله، مراد از عالم همان ما سوی الله است.
«اعمها مدلولاً»
آن طریقی که از همهی طرق مدلولش فراگیرتر است.این دلیل از متکلمین است ودر واقع بهترین دلیل آنها است.
«هوان یقال...»
بیان دلیل اینکه: ما سوی الله تعالی ممکن الوجود است چون واجب الوجود میشود خداوند، پس موجودی که غیر از واجب الوجود باشد میشود ممکن الوجود.
هر چیزی که ممکن الوجود است حادث است.این ما سوی الله خواه جوهر باشد خواه عرض باشد بالأخره ممکن الوجود است پس حادث هم هست.
کاری نداریم که این جسمانی است یا غیر جسمانی بالأخره ما سوی الله میشود ممکن، حالا که ممکن شد پس میشود حادث.اینکه میگوییم این ما سوی الله که ممکن است پس حادث هم هست چون ممکن الوجود نیاز به علت دارد.
در حالی که آن ممکن الوجود (ما سوی الله) وجود دارد آن موجد نمیتواند ایجادش کند.
چون میشود تحصیل حاصل.
«فیلزم ان یوجده حال...»
باید ما یک وقتی را فرض کنیم که این ممکن الوجود، وجود ندارد اما علت وجود دارد. علت میآید این ممکن الوجود را ایجاد میکند، این میشود وجود العالم بعد عدمه که ینفی الایجاب. و وجود مسبوق به عدم، اسمش حدوث است.
« وردٌ بان تاثیر الموثر...»: تأثیر علت در ممکن به لحاظ ممکن بودنش است نه به لحاظ موجود بودن یا موجود نبودن .
بحث ملاک احتیاج معلول به علت را مطرح کرده است. ملاک احتیاج، امکان است.
«تاثیره» یعنی تأثیر مؤثر
«فیه» در این ممکن
«لانه» یعنی تأثیر المؤثر
«فیه» در آن ممکن
« حال لا وجوده و حال عدمه »عطف تفسیر است. که لا وجود میشود عدم. در حال عدم هم نمیتواند اثر بگذارد چون ضرورت به شرط محمول دارد. چیزی را باید فرض کنیم که ضرورت در آن نباشد و آن امکان است.
«لانه یستلزم...» که اگر بگوییم که حالا که معدوم است میخواهد موجود هم باشد هم معدوم است هم موجود، میشود جمع نقیضین پس به لحاظ العدم هم نیست. استدلال از کار افتاد.
نکته:
هیچ یک از ادلهی متکلمین در اثبات حدوث عالم مرا قانع نکرده است. صدرا بیانی دارد که از حرکت جوهری استفاده میکند که آن حسابش جداست و بیان خوبی است. اگر کسی حرکت جوهری را خوب بفهمد. آنجا ملاصدرا میگوید اصلاً این دانش عین تجدد است شیء متجدد که نیست که عین سیلان است. ماده یعنی سیلان نه شیء سیال اصلاً خودش سیلان است این را در جلد 5 اسفار گفته است. میگوید من بر الهیین سنت دارم چون حدوث عالم ر از راهی اثبات کردیم که جمیع ما سوی الله را شامل میشود در پاورقی تخلص الهیات به این بیان اشاره شده است.
راه دیگر راه علمی است که قانون دوم ترمودینامیک است که میشود حدوث الهیات را از آن استفاده کرد. جنبش در عالم آغاز دارد حیات مسبوق به عدم است.
«والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته»
[1]
.ص 15
[2]
. رسالة المشاعر ص 272 -273
[3]
. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة ج6 14
[4]
. قرینه ی سیاق از قراینی است که در فهم مراد به آن استناد می شود .
[5]
. المباحث المشرقية فى علم الالهيات و الطبيعيات ج2 450
[6]
. ص18ُ
[7]
. صفحه ی 21 و23
[8]
.صفحه ی 21
[9]
. ص 22