درس کلام-کشف المراد استاد ربانی

جلسه 3

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث: اثبات وجودخدا بابرهان امکان ووجوب
 
 عنوان بحث :این برهان «انّی »است «یالمّی»
 متن کشف المراد:
 «وهذا برهان قاطع أشير إليه في الكتاب العزيز بقوله: «أوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى‏ كُلِّ شَي‏ءٍ شَهيد»
 بحث ما در باره ی برهان امکان و وجوب بر وجود حق تعالی بود خوب این برهان امکان و وجوب را یک تقریرازش ارائه شده همانی است که در متن آمده است و توضیح داده شد و تقریر دوم آن چیزی است که از مصنف یعنی از خواجه نصیرالدین طوسی در بحث مربوط به امتناع تسلسل از کتاب تجرید نقل کردیم که آن هم ملاحظه فرمودید .
 جناب علامه ی حلی شارح کتاب بعد از این که این برهان را توضیح دادند، ارزیابی می کنند برهان را و می فرمایند :که این برهان برهان قاطعی است یعنی مفید قطع و یقین است و ابهام و اشکالی ندارد و پذیرفته شده است و می گویند که این آیه ی شریفه ی در سوره ی فصلت ناظر به همین برهان است .آیه خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است: :«...أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ » آیا کافی نیست برای تو نسبت به پروردگارت این که پروردگارت بر هر چیزی گواه است شاهد است شهادت می دهد؟
 یعنی این که به جای استشهاد از موجودات بر خداوند از وجود خداوند استشهاد بشود بر وجود موجودات وعالم . مفاد آیه این می شود که؛ یک وقت ما از وجود اشیاء و موجودات و نظم و حکمت و حدوث و امثال این ها، استشهاد می کنیم می گوییم که این ها شاهد هستند بر وجود خداوند. این، یک نوع تفکر و خدا شناسی است . در یک مرتبه ی بالاتر، انسان های سطح عالی، عکس این روش عمل می کنند. آن ها نه تنها از وجود عالَم بر خدا استشهاد نمی کنند بلکه وجود خداوند را شاهد بر وجود عالَم می گیرند. علامه می فرماید: این برهانی که خواجه نصیر بر اساس آن چه که ابن سینا آورده تقریر کرده ( همان برهان امکان و وجوب که «الموجود إن کان واجباً فهو المطلوب و إلا استلزمه دفعاً للدور والتسلسل ») این آیه ی کریمه ناظر به همین استدلال است .
 «وهو استدلال لمّي»
  سپس می فرماید: این استدلال ، استدلال لمّی است یعنی همان استدلال از علت بر معلول .استدلال از معلول بر علت می شود إنّی البته إنّی ِمسمای به دلیل . برهان إنّی اگر از معلول بر وجود علت استدلال شود اصطلاحاً دلیل نامیده می شود . منتهی یک قسم سومی داریم که ما از معلول بر وجود علت استدلال نمی کنیم که بشود دلیل ،از علت هم بر وجود معلول استدلال نمی کنیم که بشود برهان لمّی ،بلکه از احد متلازمین بر وجود دیگری استدلال می کنیم. این هم یک نوع برهان است از احد متلازمین بر وجود متلازم آخر.
 سوال:
  آیا این نحوه ی استدلال برهان لمّی است یا برهان إنّی و یا یک قسم سومی است. سه نوع برهان داریم برهان لمّ ؛از علت به معلول ، برهان إنّ؛ از معلول به علت و برهانی که لیس به لمّی و لیس به إنّی.
  بعضی ها گفته اند: برهان سه تاست إنّی ولمّی و ما لیس بلمّیّ ٍو لیس بإنّیّ ٍ. ولی بعضی ها گفته اند البرهان علی قسمین إمّا استدلالٌ من العلة الی المعلول فهذا لمّیٌ و إلا فهو الإنّی یعنی اگراستدلال از علت بر وجود معلول نشد به آن إنّی می گوییم خواه از وجود معلول بر وجود علت باشد یا از احد متلازمین بر معلول آخر و ملازم آخر باشد این بیانی است که رسمیت پیدا کرده و معروف است .
 سوال
 حال آیا براهینی که بر وجود خدای سبحان اقامه شده ، این برهان یا هر برهان دیگری ، آیا می تواند برهان لمّی باشد؟
 برهان لمّی عبارت است از استدلال از طریق علت بر معلول . ذات اقدس الهی که علت ندارد معلول چیزی نیست پس نمی توانیم برهان بر وجود خداوند سبحان را برهان لمّی بنامیم در این جا جای تامل جدی است واقعا . این که جناب علامه فرموده است « و هو استدلالٌ لمّیٌ» ،مشکل پیدا می کند چون استدلال لمّی یک تعریف بیشتر ندارد وآن هم؛ «الاستدلال بوجود العلة علی وجود المعلول» است . در این جا نمی توانیم چنین کاری بکنیم ، خداوند متعال علة العلل است ، از هر چیزی بر وجود خداوند دلیل بیاورید ، از وجود علت بر وجود معلول نخواهد بود . لذا این فرمایش علامه ی حلی جای تامل دارد .
 
 عنوان:اشکال برخواجه واردنیست برخلاف علامه
  به نظر می رسد که علامه این مطلب لمّی بودن رااز خود خواجه نصیر الدین گرفته است .چون خواجه در کتاب شرح اشارات وتنبیهات ـ که خواجه آنها را شرح کرده است ـ ذیل همین استدلال وبرهان ابن سینا ،سخنی باهمین تعبیر را دارد. .
 برای این که این مطلبی که گفتیم مستند باشد صفحه ی 15سطردوم را ملاحظه بفرمایید : «حیث قال » یعنی خواجه نصیر و شارح اشارات ، «ذکر الشیخ ترجیح هذه الطریقة علی الطریقة الاولی » مراد از طریقه ی اولی، استدلال از حرکت یا از حدوث یا از امکان بروجود خداوند است ؛یعنی همان طریق« إنّ » که از اثر به موثر ، از فعل بر فاعل . اما این طریق، آن طرق نیست لذا خواجه می گوید : « ذکر الشیخ »یعنی ابن سینا «ترجیح هذه الطریقةعلی الطریقة الاولی بانه اوثق و اشرف » این اوثق وارزشمند تر و شریف تر است .اما درجواب این که چرا این جور است ؟ می فرمایند:« و ذلک لان اولی البراهین باعطاء الیقین ، هو الاستدلال بالعلة علی المعلول...» چون بهترین براهین برای رسیدن به یقین استدلال ازعلت برمعلول است.
 پس این تعبیر را که؛« این استدلال ازعلت است بر معلول»، خودخواجه نصیر الدین طوسی در شرح اشارات ،در توصیف طریقه ی ابن سینا ـ همین طریقه ی ابن سینا که این جا بیان شد ـ دارند . ومعلوم می شود که جناب علامه ی حلی که فرموده است :« و هو استدلال لمّی » این را از خود مصنف در شرح اشارات گرفته است. چون ایشان تاکید کرده که این استدلال ، استدلال ازعلت بر معلول است و استدلال از علت بر معلول هم می شود استدلال لمّی .
 البته یک نکته ای این جا وجود دارد که؛ به نظر ما سخن خواجه در شرح اشارات که فرموده است:« این استدلال ِ از علت است بر معلول و در حقیقت می شود برهان لمّی » ، ناظربه اثبات اصل وجود خداوند نیست بلکه ناظر به اثبات توحید و صفات جمال و جلال خداوند است . بله این که در آن جا ـ اثبات توحید و صفات جمال و جلال ـ لمّی است، درست است . در واقع عبارتی که خواجه نصیرالدین در شرح اشارات در ذیل کلام ابن سینا آورده ، به آن اول سخن ابن سینا ـ که به وجود خداوند مربوط می شود ـ نمی خورد بلکه ناظر است به آن ذیل کلام ابن سینا که به توحید خدای متعال و صفات الهی مربوط می شود واین بیان، عیبی ندارد و درست است و برهان، برهان لمّی است .
 خواجه نصیرالدین طوسی که ملا صدرا او را سلطان المحققین لقب داده است برای اثبات صفات حق سبحانه و تعالی مشرب و منهجی دارد که ما به آن لمّی می گوییم و آن، ازطریق وجوب وجود است.این اصل که ؛خداوند دارای صفت وجوب الوجود بالذات است وحالا که واجب الوجود بالذات است تتصرح به همین اصل یعنی صفت ، صفات ثبوتیه وصفات سلبیه . و ان شاء الله می رسیم ملاحظه خواهیم کرد که« وجوب وجوده یدل علی سرمدیته بنفی الزائد و المثل و الشریک و الضد و الحکمة و الجود و...» و این می شود لمّی .
  وقتی که شما اثبات کردید وجودِ واجب الوجودِ بالذات را ، هر چیزی که با این اصل تعارض تقابل داشته باشد، رد می شود.به عنوان مثال، مِثل ، تعارض دارد ،بنابراین، رد می شود. شریک تعارض دارد، رد می شود؛ هر چیزی که مقتضای این اصلِ وجوبِ وجود باشد، اثبات می شود.
  لذا نظر حقیر این است که این سخنی که خواجه نصیرالدین در شرح اشارات فرموده است :«که این بیان به طریقه ی ابن سینا اوثق و اشرف است و استدلال از علت است بر معلول است» ، ناظر به اصل وجود واجب الوجود نیست ،چون اگر بخواهد راجع به اصل وجود خداوند باشد ، معنیش این است که وجود او معلول علتی باید باشد ، تا ما برویم علتش را پیدا کنیم و از علتش بر معلول استدلال کنیم . مثل این که از وجود حرارت آهن ، انبساطش نیز به دست می آیدومستنبَط است ،وقتی علت را که دارد معلول را هم استدلال می کند.
 در این که علامه ی حلی مقامش خیلی بالاست ،بحثی نیست. علامه ی حلی از نوادر روزگار است اما خواجه هم سلطان المحققین است و تعجب نفرمایید که علامه ی حلی با آن عظمت و شخصیت این اشتباه رامی کنند. ما می گوییم قانون را می خواهیم ،استدلال لمّی روشن است که از علت به معلول است. خداوند متعال هم علتی برایش نیست چون علت العلل است پس این برهان ، لمی نخواهد شد .
 امادرجواب این سوال که، آیا این برهان إنّی است یا نه ؟ هل هذا البرهان الذی ابدعه ابن سینا علی وجوده سبحانه تعالی برهان ٌإنّی ٌ أعنی الدلیل أو لا ؟ ،می گوییم: لا،انه لیس ببرهان ٍ إنّی ٍ من قسم الدلیل الذی یسمی بالدلیل أعنی الاستدلال بالمدلول.
 طریق متکلمین این جوری است که از حدوث استفاده می کنند می گویند: «العالم حادث ٌ وکل حادث ٍ له محدِثٌ فالعالم» له محدِثٌ . این می شود برهان إنّی . آن کسی هم که استدلال کند بر وجود خداوند ازطریق حرکت ـ مثل ارسطو ـ، باز هم إنّی است . آن کسی که استدلال کند از نظم و اتقان باز هم إنّی است و حتی اگر کسی استدلال کند به امکان بما هو وصفٌ للموجودات یعنی به این بیان بگوید که؛« العالم ممکن و کل ممکن محتاج الی علة ،فالعالم محتاج الی علة» این هم می شود برهان إنّی .وقتی کسی وصفی از اوصاف عالم موجودات جهان طبیعت و غیر طبیعت را در استدلالش پایه قرار بدهد، برهانش می شود إنّی .
  اما ابن سینادراین برهانش این کار را نکرده است. این برهان، یک سر و گردن از آن برهان های إنّی بالاتر است . چون طریقه ی ابن سینا نظر دوختن به جهان مشاهَد نیست که اول بیاییم بگوییم از طریق حواسمان، شنواییمان، بیناییمان، لامسه مان و یا هر حسی که ممکن است با این جهان رابطه برقرار کنیم، مثلاً وصف حرکت یا حدوث را مشاهده کنیم یا با استدلال ، وصف حدوث یا امکان یا حرکت را بر این عالم اثبات کنیم ، آن وقت از این طریق بیاییم به وجود صانع استدلال بکنیم .آن ها می شود إنّی ، این ها همه طریق إنّی اند . بلکه برهان بوعلی که می گوید؛ چشم هایمان را می بندیم گوش هایمان را می بندیم اصلا تمام قوای حسیه فرض کن از کار افتاده.اما یک اصل را از شما می خواهم و آن هم اصل واقعیت است.
 سفسطه را بگذارید کنار. همین که اصل واقعیت را قبول کنیم ، همین را تحلیلش می کنیم . می گوییم: الموجود الواقعیة ، إما واجبٌ وإما ممکنٌ ، کار نداریم که این ممکن موجود است یا خیر؟یعنی به صورت یک قضیه ی حقیقیه داریم اصل واقعیت را تحلیل می کنیم . فعلاً کاری به این عالَم مشاهَد ندارم .پس بحث از این جا شروع می شود . اصل واقعیت را که من برای خودم تحلیل می کنم ، یک واقعیتی که قبول داریم هست و هستی ، از دو حال خارج نیست؛ یا واجب است یا ممکن؛ یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات. اگر واجب بالذات است ، ثبت المطلوب چون ما می خواهیم بگوییم واجب الوجود بالذات هست . اگر نیست ،مستلزم واجب بالذات است .واین را عقل من این گونه می گویدچون در مقام یک تحلیل عقلانی، اگر واجب نباشد، ممتنع که نمی تواندباشد . چون فرض این است که وجود دارد . می فهمد این واقعیت ،باید ممکن باشد خوب اگر هم ممکن باشد، ممکن بالذات من حیث هو هو،محتاج غیر است و ضرورت وجود ندارد و با قبول اصل امتناع تسلسل، به واجب بالذات می رسیم.
 پس این برهان نه برهان لمّی است که از وجود علت بر وجود خدا استدلال بشود ،نه برهان انی ـ به معنای دلیل ـ که از طریق اثر ، حرکت ، حدوث ، نظم و... بر وجود خدا استدلال بشود.
  به نظر این طور می آید که این برهان، از آن قسم برهانی است که از احد المتلازمین به متلازم دیگر استدلال می شود. به اصطلاح این برهان در برزخ است؛ از این جهت که از اثر به وجود موثر نیست ،شبه اللمی چون از معلول به علت استدلال نمی شود . ولی از این نظر که خداوند علتی ندارد که بخواهد از علت او به اثبات اوبرسد، می شود انی . لمی هم که نیست این می شود از آن قسم سوم برهان در برهان انّی.
  البته ، گفتیم برهان إنّی است ، منتهی نه إنّی ِدلیل ،. این رسیدن از احد المتلازمین بر وجود متلازم آخر است . مثل این که از وجود برق که می جهد بگوییم الآن صدی آسمان بلند می شود . نه رعد علت وجود برق است ، نه برق علت وجود رعد است ، هر دو معلول اند منتهی ملازم هم اند . حالا دو تا ملازم در بحث ما چیست ؟ اصل الواقعیت ( اصل الوجود ) که ما داریم ، می گوییم این که این واقعیت لا یخلوا (از لحاظ عقلی ) من الوجوب و الامکان ، از این که یا واجب یا ممکن باشد، یستلزم وجود الواجب.
 خلاصه این که؛این که واقعیت موجود ، خارج از این نیست که یا واجب است یا ممکن ، مستلزم این است که یک واجبی باشد . چون اگر خودش واجب است خیلی خوب ، اگر هم نیست باید معلول واجب باشد به هر حال این ملازمه دارد با وجود واجب . کون الواقعیة أو کون الموجود إما واجبا و إما ممکنا ، یستلزم وجود الواجب .به هر شکلش بگیریم واجب ثابت می شود شکل اول که خود واجب الوجود است شکل دوم هم که به خاطر بطلان دور و تسلسل مستلزم واجب الوجود است.
 بنابرآنچه گفته شدسخن ما این است که این برهان ، برهان قاطعی است ،اماآیا لمّی هست ؟می گوییم: نه لمّی نیست .
 « أو لم یکف بربک أنه علی کل شیءٍ شهید » دراین آیه ی شریفه کلمه ی رب آمده است مثل آن داستان حضرت ابراهیم علیه السلام در احتجاج با خورشید پرستان و ماه پرستان و ستاره پرستان که « قال هذا ربی ... لا أحب الآفلین » رب آمده . آیا آیه شریفه ناظر به ربوبیت است یا ناظر به وجود خداوند است ؟
  علامه طباطبایی می فرماید:« إن القرآن یعد وجوده سبحانه بدیهیٌ »قرآن وجود خدا را بدیهی تلقی می کندو اصلا بر وجود خدا استدلال نمی آورد . کل استدلال های قرآن به صفات خدا مربوط است ، به توحید و به ربوبیت و به عالمیت علم محیط و قدرت ذاتی و این جور چیزهاست . این نکته ای است از نکاتی که علامه می گوید که قرآن این جوری است که وجود خدای متعال را بدیهی می داند منتهی برای کسانی که در صفاتش دچار اشتباه و انحراف شدند ، استدلال می کند . این آیه هم رب است « أو لم یکف بربک » بحث ربوبیت است که از بحث ما خارج می شود یعنی از وجود خداوند به آن معنایی که گفتیم خارج می شود.
 همان طور که قبلا اشاره کردم جناب علامه طباطبایی هم می فرماید که قرآن چنین دیدگاهی دارد و اصلا نیاز نداریم به اقامه ی برهان چون وجود خداوند متعال، امری بدیهی است.
  یا بگوییم برهان هم برای تنبیه لازم است در عین حالی که بدیهی است ، چون ممکن است یک مطلبی بدیهی هم باشد اما نیازمند به تذکر باشد « فذکّر إنّ الذکری تنفع المومنین »اما آیا این برهان یا دلیل می شود لمّی باشد ؟ می گوییم خیر حالا می خواهد این از وجوه تنبیهی باشد یا استدلال شخصی باشد بالاخره این لمّی نیست برای خدای متعال.
 این که وجود خداوند متعال بدیهی هم هست قابل دفاع است و فطرت بدیهی فطرت روحی و وجدانی شاهد این مطلب است .اما این مانع از این هم نیست که برای وجود خداوند سبحان انسان اقامه ی دلیل هم بکند ؟ زیرا برای رفع شبهات ، اشکالات و ابهامات و...نیازمند استدلال است . برای خاطر این که اگر کسی آمد شبهه کرد ، ملحد ، دهری ، گفت من قبول ندارم . و شما بگویید بدیهی است، چه کار می شود کرد ؟ قطعا باید برویم توی میدان استدلال « قل هاتوا برهانکم... » منافاتی ندارد که برهان در جای خود باشد و اصل بداهت هم در جای خود . این ها هر کدام در جای خود لازم است .
 نکته : در این برهان قسم سوم معلول بودن دخلیت ندارد ،آنی که رکن هست و عمده ، تلازم دو امر با یکدیگر است . بله ما در مثال های که می زنیم مثل همان مثال رعد و برق که اشاره کردیم این ها در عین حال معلولین لعلة واحدة هم هستند اما این از شرایط این نوع استدلال ظاهرا نیست.مهم این است که دو امری هستند که یکی علت دیگری نباشد ملازم با هم باشند ولو رابطه ی علیت و معلولیت هم به گونه ای بینشان نباشد این مثال هایی که ما معمولا می گوییم این طوری است که از احدا لمعلولین المتلازمین نستدل علی وجود الملازم الآخر که معلول علت واحدی هستند . اما آیا معلولیت هم دخالت در این نوع از استدلال دارد که حتماً حتماً معلول یک علتی بدانیم یا ممکن است تلازم باشد که می گوییم این ملازم همدیگر بودن است؟
 اینکه آیا این را ،هم رتبه با برهان دلیل کردیم ؟ نه ،می گوییم اینجا رسیدن از یکی از متلازمین به ملازم آخر است چون، برهان دلیل، از معلول به علت رسیدن است. این جا که این کار را نمی کنیم ، ما این جا می گوییم اصل الوجود را که قبول داریم تحلیلش می کنیم که إما واجبٌ و إما ممکنٌ . این انقسام الوجود الی الواجب و الممکن بتفسیر العقلی یستلزم الواجب . کاری به این که یکی از آن علت است یکی معلول است نداریم .عقل ما این را تحلیلش می کند. لذا در حاشیه که بعد می خوانیم گفته است که این قیاس ،در واقع مرکب است ازدو تا قیاس ، شکل قیاسش را هم آوردیم که؛ یک قیاس استثنایی است.
 سوال :
 ما چه دلیلی داریم بر تلازم متلازمین ؟
  عقل ما این را می فهمد چون از بدیهیات است .عقل می گوید آیا وجود داریم یا نه ؟ بله اصل واقعیت را قبول کردیم و آیا این به لحاظ تحلیل عقلی إما واجب و إما ممکن هست یا نیست ؟ می گوییم بله واضح است که همین طور است . حالا که این إما واجب و إما ممکن یستلزم الواجب از کجا می گوییم این را ؟ اگر واجب است که مطلب ثابت است اگر هم ممکن است لابطال الدور و التسلسل این می شود منتهی به واجب . یعنی شما با این تحلیل عقلی بدون هیچ گونه تردید و مشکلی عقلتان شما را راهنمایی می کند به این که بالاخره واجبی بوده است انقسام الوجود (وجود یعنی واقعیت و در حالتی که سوفسطی نیستیم ) الی الواجب و الممکن این از نظر عقلی لا ینفک عن وجود الواجب . پس انقسام الوجود الی الواجب و الممکن یک ملازم است و وجود الواجب هم ملازم دیگر است . این نه از قسم برهان دلیل است همه هم گفته اند .همه گفته انداین برهان ، برهان صدیقین است .برهان لمّ هم که نمی تواند باشد علامه در اول نهایة الحکمه می فرمایند: «بر وجود خداوند نمی شود از راه علمی استدلال کنیم و برهان های فلسفی همه اش از این قسم است ،هیچ کدام از قسم برهان لمّ نیست .موضوع فلسفه الموجود بما هو موجود است چیزی از وجود خارج نیست که بخواهیم از آن استفاده کنیم برای موضوع فلسقه و بحث های فلسفی .»
 إنّ هم نیست . إنّی دلیل هم نیست اما می تواند از قسم احد المتلازمین بوجود الآخر باشد. قیاسش هم قیاس مرکب است .
 
 متن ایضاح : [1]
 اشار بذلک الی کلام الشیخ (ابن سینا) فی وصف هذاالبرهان (این کلش به نام شیخ در اشارات است)حیث قال:« تأمّل كيف لم يحتج بياننا لثبوت الأول و وحدانيته و براءته عن الصمات إلى تأمّل لغير نفس الوجود و لم يحتج إلى اعتبار من خلقه و فعله و إن كان ذلك دليلا عليه؛ لكن هذا الباب أوثق و أشرف أي إذا اعتبرنا حال الوجود فشهد به (شَهِدَ بوجود الاول ) الوجود من حيث هو وجود و...»
 تامل کن ببین چگونه این بیان ما احتیاج ندارد ــ شیخ هم اصل الوجود را وهم توحید و هم منزه بودنش از نواقص را آورده است ــ ما به تامل به غیر خود وجود نیاز نداریم. احتیاج به این که اعتبار کنیم خلق خدا را یا فعل خدا را نداریم.
 بله ما نمی خواهیم آن ها را نفی کنیم، آن ها هم ارزش دارند. اگر چه می بوده باشد «من خلقه و فعله» . این که چه طور ملاحظه کنید خلق خدا را و فعل خدا را و بر وجود خدا استدلال کنید، این می شود دلیل ولی این برهانی که ما اقامه کرده ایم محکم تر و شریف تر است
 خود شیخ ابن سینا دارد می گوید اگر ما اعتبار کنیم حال وجود را این ها همه اش در یک عبارت خلاصه می شود ، توضیح این است ؛ خود وجود را ملاحظه کنید که یا واجب است یا ممکن و هر چه یا واجب باشد یا ممکن و حالا که وجود یا واجب است یا ممکن پس واجب هست و دیگر به هیچ چیزی هم نیاز نداریم . به هیچ صفتی از صفات خاصش کار نداریم همین وجود را به ما بده کافی است . ما تحلیل عقلی می کنیم .
 
 «هو يشهد بعد ذلك على سائر ما بعده في الواجب. إلى مثل هذا أشير في الكتاب الإلهي: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ. أقول إن هذا حكم لقوم. ثم يقول: أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ. أقول: إن هذا حكم للصديقين الذين يستشهدون به لا عليه.» [2] این اعتبار حال وجود که ما این جا آوردیم اول وجود خدا را اثبات کردیم بعد از این که اصل وجود اول ثابت شد ،شهادت می دهد بر بقیه ی صفات مثل جمال و کمال و تنزه از نواقص و ...و مثل همین طریقه ی ما هست در کتاب الهی اشاره شده است ؛« سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي...»
 این حکم یک گروه است یعنی مردمان معمولی.سپس خدای متعال میفرماید:« أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ... »این حکم ، ویژه ی کسانی است که صدیق اند یعنی در تصدیق ، درجه ی تصدیقشان به اوج است ،نوع تصدیق آن ها با تصدیق بقیه فرق می کند . صدیقین کسانی هستند که در معرفت خودشان در قله است نیازی به هیچ چیزی غیر خدا برای استدلال بر وجود خداوند متعال ندارند از خود وجود بر او استدلال می کنند. در دعای صباح حضرت امیر المومنین علیه السلام آمده؛« یا من دل علی ذاته بذاته »
 پس صدیقین کسانی اند که استشهاد می کنند به وجود خداوند متعال بر وجود بقیه ، می گویند :«چون خداوند متعال هست عالم هم هست ، نمی گویند چون عالم هست پس خداوند متعال هست »می گویند« خداوند متعال وجود دارد پس فیض خدا هم هست نه که چون این فیوضات هست پس خداوند متعال هست .» آن مال نوع اول است که از معلول به علت است .
 عنوان :کلام صدرالمتالهین
 صدرالمتالهین کتابی دارد به نام«شرح الهدایة الاثیریة»که متنش از «أثير الدين مفضّل الأبهري »؛از علما و فلاسفه ی اسلامی و یک مشایی مسلک یعنی موافق فلسفه ی ابن سینا، است .ملاصدرا (ره) این کتاب را شرح کرده و این کتاب درسی بوده در یک دوره هایی در هندوستان . ایشان این مطالب را در این کتاب آورده است :
 «و اعلم إن الشيخ الرئيس قد وصف طريقة الحكماء الإلهيين الذين يبرهنون على وجود الواجب من غير أخذهم في الاستدلال إمكان ما سواه أو الحدوث في الأجسام كما هو مسلك المتكلمين، أو الحركة كما هو طريقة الطبيعيين المشار إليهما في القرآن بقوله تعالى:« سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » بأنه طريقة الصديقين الذين يستشهدون بالحق لا عليه، و هي التي أشير إليها في قوله تعالى: «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ » و هم طائفة طريقتهم الاستدلال على ذات الباري تعالى بملاحظة مفهوم الوجود،
 
 طریقه ی حکمای الهی یا متالهین این است که برهان اقامه می کنند بر وجود واجب تعالی بدون این که اخذ بکنند در استدلال.
 «الحدوث» یعنی مفاهیم انتزاعی ذهنی اختراعی تخیلی ، اما مفاهیم راستین ، مفاهیم فلسفی ، علت ، معلول ، امکان ، وجوب ، وجود ، مفاهیم این جوری که از نفس الامر گرفته می شود این مفهوم ، ناظر که آن واقعیت وجود است .
 
 «و إنه يقتضي فردا واجبا بالذات. ثم بالنظر فيما يلزم الوجوب الذاتي على صفاته»
 یعنی خود این وجود را که ما داریم ، اگر شما وجود را قبول دارید که واقعیتی است که وجود داریم هستی هست ، باید واجب بالذات باشد.بعد با این صفت وجود ذاتی استدلال می کنیم بر صفات الهی ، بر صفات جمال و جلال الهی ، چون همه از این وجوب بالذات نشأت می گیرند یا این وجوب بالذات جامع همه ی آن ها است . پس این را لازم دارد .
 
 «ثم بالنظر إلى صفاته على كيفية صدور أفعاله واحدا بعد واحد من العقول المجردة أولا، ثم النفوس الفلكية ثانيا، ثم الأجسام الفلكية و البسائط العنصرية، ثم المركبات من الجماد و النبات و الحيوان»
 « قل کلّ یعمل علی شاکلته » صفاتش این است پس افعالش آن است
 تو اول بگو با کیان زیستی پس آن گه بگویم که تو کیستی
 این همان طریقه ی لمّ است. روان شناس ها از طریقه ی لمّ استفاده می کنند . حالات روانی را به دست می آورد می گوید این شخص چه خواهد کرد چه خواهد گفت .
 
 «كل ذلك بلا ملاحظة الخلق في شي‏ء من المراتب [3] حتى أنهم لو لم يشاهدوا وجود العالم على هذا الوجه المحسوس لم يكن اعتقادهم في حق اللّه تعالى و صفاته و كليات أفعاله غير هذا الاعتقاد الذي هم عليه»
 همه ی حرف هایی که فلاسفه گفته اند یعنی حکمای الهی بدون این است خلق یعنی مصنوع را ملاحظه بکنند. اصلا فرض کنید هیچ چیز ندیده بودند، اعتقادشان همینی بود که هست
 « و لا شك أن طريقتهم أشرف و أحكم من طريقة غيرهم كالمتكلمين المستدلين بحدوث الأجسام و أعراضها على وجود الخالق [4] ، ثم بأحوال الخليقة (عالم) كالأحكام و التغيير على صفاته تعالى كالعلم و القدرة مثلا [5] .
 فانظر إلى هاتين المرتبتين من مراتب الأنظار بعين الاعتبار فإنهما متعاكستان‏
 متقابلتان، فالحكيم المتأله يعدو من المعقول إلى المحسوس و المتكلم الباحث يعدو من المحسوس إلى المعقول‏» [6] بنگر به این دو مرتبه ی تفکر که نظریه پردازی است . این دو مرتبه ی از تفکر متعاکس و متقابل اند . این از مخلوق ، آن از خالق ، این از معلول ، آن از علت . متأله گذر می کند و منتقل می شود از معقول به محسوس ، اول می رود سراغ معقول ، بعد ، محسوس. این بر عکس است اول می آید سراغ محسوس بعد می رود سراغ معقول.
 
 عنوان :متکلمین کنونی همان فلاسفه اند
 این که بطورجداگانه می گویند متکلمین و بطورجداگانه می گویند فلاسفه ،مربوط به آن دوران هایی است که صف اهل الکلام از فلسفه کاملاً جدا بوده است . دو گروه دراوایل اسلام در مقابل یکدیگر بودند و با هم دعوا و مرافعه می کردند. ولی در دوران های ماودر زمان خواجه نصیرالدین طوسی، دیگر ایننزاع ها نیست، یعنی این دوره ها ، این ها با هم دیگر یک نحوه ادغام پیدا کردند . الآن متکلم و فیلسوف نداریم ،بلکه متکلمان منهج های مختلف دارند . منهج های مختلف کلامی داریم . بخشی از متکلمان ، متکلمانی هستند که به صورت فلسفی واستدلالی و روش فلسفی اهتمام کرده اند علامه طباطبایی متکلمٌ فیلسوفٌ ،حضرات آیات جوادی آملی ، مصباح یزدی ، سبحانی وعلامه شعرانی و... از این قسم اند .متکلمند یعنی برای اثبات عقاید دینی و دین تلاش می کنند . منتهی نگرششان و متدشان این است که با سکوت عمیق .
  در مقابل این ها، ظاهر گرایان و مسلک های اخباری گری است که این ها هم متکلمند ، اما متکلمان ظاهرگرا و اخباری گرا که تعقل ، بلکه به خصوص تعقل فلسفی را را به رسمیت نمی شناسند. یک کسانی هستند که مطلقا با تعقل سازش ندارند . اصلا می گویند این تفکر و تعقل کار را خراب می کند مثل اهل الحدیث گرایی ، اخباری گری این دو گروه آن مقابلند.
  یک گروهی هم تعقل را لازم میداننداما نه تعقل فلسفی را. یک گروه دیگر ،اصلا به عقل علاقه ای نشان نمی دهند ، می گویند باید ظاهر روایات و آیات را گرفته و وارد این حوزه نباید شد .
 اگر شما ربانی گلپایگانی را به عنوان یک متکلم قبول دارید می توانید به اوبگویید فیلسوف . استاد مطهری یک متکلم فیلسوف است . کتاب های ایشان در حوزه ی کلام جدید وکلام قدیم .
  البته وحی منزل نیست و قابل نقد است منتهی بهانه گیری بیهوده غیر از نقد کردن است . این نقد کردن بین فلاسفه بوده بین اصولیون بوده است . نقدهای درونی یک علم باعث پیشرفت علم می شود .
 
 عنوان: فرق برهان انّ ولمّ
 متن ایضاح: [7]
 «الاستدلال المی ما یستدل علی المعلول...»
  این مطلب همان نکته ی استدلال لمّی است که آیا این لمّی هست یا نه ؟ گفتیم نیست .
 استدلال لمّی چیست ؟ از علت به معلول . إنّی دلیل کدام است ؟ از معلول به علت. یکی دیگر هم داریم که از ملازم به ملازم آخر است که قبلا عرض کردیم . تمام این ها را هم جناب حکیم سبزواری در آن منظومه ی معروف آورده است .
 درتوضیح شعرمرحوم سبزواری:
 
 «برهاننا باللم و الإن قسم علم من العلة بالمعلول لم
  و عكسه إن و لم أسبق و هو بإعطاء اليقين أوثق
 فالوسط الواسط الإثبات بكل إن ذا على الثبوت واقعا يدل
  لم و قيل الآخر [8] دليل درج التلازم هنا سبيل» [9]
 «فالوسط الواسط» حد وسط ، واسطه ی اثبات در هر برهان و قیاسی هست .
 «ان ذا علی...» اگر این حد وسطی که واسطه ی در اثبات است واسطه ی در ثبوت هم باشد می شود برهان لمّ.
 «درج التلازم» یعنی آنی که تلازم هست از متلازم به متلازم استدلال می کنیم آن را هم بیاور همین إنّی کن .می گویند این راه صحیح است یک راه من پیشنهاد می دهم که این تلازم را درج بکنیم در برهان إنّی .درج تلازم در برهان إنّی هم یک راهی است .
  نترس و بگو سه تاست. اگر راه ما را قبول می کنی بگو دو تاست لمّی و إنّی که إنّی دو قسم است : إنّی دلیل ، إنّی غیر دلیل .
 متن ایضاح:
 ومن الواضح انه تعالی ...
 واضح است که برای وجود خدای سبحان علتی نیست که ما بگوییم که این برهان لمّی است . همین حرف را از ابن سینا نقل کرده ایم .
 «إنّا أثبتنا الواجب الوجود لا من جهة أفعاله و لا من جهة حركته، فلم يكن القياس دليلا، و لا أيضا كان برهانا محضا، فالأوّل ليس عليه برهان محض، لأنّه لا سبب له، بل كان قياسا شبيها بالبرهان، لانّه استدلال من حال الوجود أنّه يقتضي واجب...» [10]
 ما وجود خداوند متعال را از راه افعالش اثبات نکردیم پس قیاس ما دلیل نیست ازآن قسمی که از معلول به علت است .
 مراد از برهان محض ، برهان لمّی است . آن هم نیست . چرا نیست ؟ برهان محض ( یعنی برهان لمّی ) ندارد چون سببی برای اول ( یعنی واجب تعالی) نیست .
  قیاس و استدلالی است که شبیه به برهان محض است .
 استدلال از حال وجود که حال وجود چیست ؟ که یا واجب است یا ممکن . این که وجود حالش این است که إما واجب و إما ممکن از این استدلال کردیم که یقتضی واجبا . حال وجود که به لحاظ عقل ، إما واجب و إما ممکن یقتضی وجود واجب را .
 چون از جهت آثار نیست شبیه به لمّ است پس آن که گفته است یشبه البرهان مرادش برهان لمّ است.
 چون از طریق علت نیست پس خود آن برهان لمّی نیست اما از باب این که از اثر هم نیست شباهت به برهان لمّی دارد .
 متن ایضاح : [11]
 «اقول :هذاالبرهان ــ فی الحقیقة ـ ...» [12]
 «فالملروم فی...»یعنی ما فیه اللزوم ، متلازم فیه ، آن چیست ؟
 «والمتلارمان هما...»همان که ابن سینا گفت حال الوجود اولا آن حال الوجود تقسیم می شود به واجب و به ممکن .
 «فقداستدل...» یعنی همان حال الوجود که یا واجب است یا ممکن
 «علی الثانی...» یعنی بر وجود واجب تعالی
 «ان کان موجود...»اگر وجودی داریم خالی از این نیست که یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات .
 «لکن المقدم...» وجود را که داریم پس یا واجب باشد یا ممکن .
 «ان کان الموجود اما...»اگر موجود این جوری است که یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات
 «وجب تحقق...» این بر می گردد به بطلان دور و تسلسل
 «والمقدم حق...» از باب قیاس استثنایی است .
 «والظاهر ان الشارح...»این که گفت این برهان استدلال لمّی است .
 «لکن کلام ...»حالا این نکته ای است که می خواهیم به صورت یک نقدی بر فرمایش علامه حلی و تنبیهی برای کلام خواجه بیان کنیم .
 «مذکورذیل التنبیه...» آن تنبیه کدام است همان که درصفحه ی 12 خواندیم.
 «وعلی هذا...»بنا بر این که کلام خواجه ذیل این کلام ابن سینا است .
 «جداً» یعنی احتمال قوی ای .
 «مراده» مراد خواجه نصیرالدین
 «هذاالطریق الذی...»این روش ابن سینا برای اثبات توحید و برای اثبات صفات روش لمّی است .
 «وان لم یکن...» اصل وجود خداوند متعال که برهان لمّی نیست .
 «بان الطریق...» ابن سینا دارد می گوید این برهان محض یعنی لمّی نیست.درمورد صفات الهی لمّیٌ اما در اصل وجود الهی این لمّی نیست .
 «ولاریب فی ان... »
 جناب خواجه نصیر خرّیت فن است و در فلسفه از علامه بالاتر است . البته علامه هم عالم برجسته ای است و ذو فنون است در معقول و منقول . اما خواجه بیشترین تخصص را در معقول و مباحث فلسفی دارد .
 عنوان :تفاوت های کلام صدرا
 متن ایضاح
 «تنبیه [13] قال صدر المتالهین...»
 آیا روش امکانی یعنی استدلال از امکان بر وجود خداوند متعال منهج المتکلمین است یا منهج فلاسفه است ؟ تفاوت داردعباراتی که اینجا نقل شده از صدرالمتالهین .
 حقیر آمده ام در نقل این عبارات یک جمع بندی کرده ام با شواهد و قراین که ؛بله این می شود طریقه ی متکلمین . متکلمین قد استدلوا بحدوث الجواهر و الاعراض علی وجوده تعالی و قد استدلوا بإمکان الجواهر و الاعداض . متکلمین این طور استدلال کرده اند . مطالبی هم از فخرالدین رازی ذکر کرده ایم .
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد
 


[1] . صفحه 12
[2] . الاشارات و التنبيهات، تنبيه في بيان ترجيح طريقة الالهيين على طريقة المتكلمين و الحكماء في إثبات واجب ص : 102
[3] . یعنی مرتبه ی مخلوقیتش ، حرکتش ، نظمش و...
[4] . اجسام ، جوهرند و حادث اند پس محدث می خواهند . اعراضشان هم که حادث اند محدث می خواهند .
[5] . استدلال إنّی است از طریق اثر ـ مثلاً تغیر ـ می رود سراغ موثر.
[6] . شرح الهداية الاثيرية 334 الفن الثاني في العلم بالصانع و صفاته ... ص : 329
[7] صفحه 15
[8] . آنی که از معلول به علت استدلال می شود آن دلیل است .
[9] . شرح المنظومة ج‏1 318
[10] . المبدأ و المعاد النص 34 [فصل 24] فى الدلالة على أن هذا المأخذ من البيان‏
[11] . صفحه 14
[12] . صفحه 14
[13] . صفحه 15