درس کلام استاد ربانی

99/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی مساله معیار حقیقت و صدق

بررسی چند اشکال در مورد معیار بودن بدیهیات

در جلسه قبل این اشکال به دیدگاه معیار بودن بدیهیات در تشخیص حقیقت و صدق مطرح شد که گفته بود: گزاره های بدیهی اگر دارای ویژگی برای موجه بودن خود باشند، در این صورت به این معنا است که آنها خود معیار نیستند و اگر ویژگی خاصی نداشته باشد در این صورت وجهی برای تمایز میان آنها و غیر بدیهیات نیست.

این اشکال هم در منابع جدید و هم گذشته نقل شده است. پاسخی از ویلیام آلستون و پاسخی هم از محقق طوسی از کتاب تلخیص المحصل نقل شد. در تکمله مباحث گذشته این نکته را می گوییم که اگر دقت شود این شبهه ناشی از خلط معرفت شناسی به هستی شناسی رخ داده است. توضیح اینکه دو سوال در اینجا مطرح می شود:

1. آیا بدیهیات دارای ویژگی هستند که دلیل بر موجه بودن آن ها است، می گوییم پاسخ مثبت است و آن ویژگی همان وضوح آنان است. حکم و گزاره ذهنی آن گاه نیازمند دلیل است که دارای وضوح نباشد. این عدم وضوح، مانع از تصدیق از سوی ذهن می شود. این «دلیل» است که آن خفا را از بین برده و آن را وضوح می دهد.

2. سوال دیگر این است که چرا بدیهیات این ویژگی وضوح را دارند؟ آیا این ویژگی به علم حضوری بر می گردد و یا نه گاه به علم حضوری و گاه به غیر آن بر می گردد؟ این یک بحث هستی شناسانه است و پاسخ و عدم پاسخ به آن به بحث معرفت شناسانه لطمه ای نمی زند. به عنوان مثال گفته شد اگر انسان بخواهد چیزی را در مکانی ببیند، باید قوه بینایی او سالم باشد و آن شی در مقابل او بوده و در فاصله مناسب قرار داده باشد و نور نیز به اندازه کافی باشد. حال اگر همه شرایط رویت مهیا باشد، در این صورت دیدن قطعا انجام می شود. اکنون اگر نور در آنجا نباشد، دیدن آن گاه صورت می گیرد که نور برای آن محل تامین شود. حال اگر از کسی که شرایط دیدن برای او مهیا است و می بیند سوال شود: آیا بی نیازی شما به نور برای دیدن، ویژگی دارد یا نه؟ پاسخ او مثبت است. باز سوال شود آن ویژگی چیست؟ می گوید وجود روشنایی. اگر سوال شود چرا اینجا نور هست اما آنجا نیست؟ این دیگر یک بحث معرفت شناختی نیست بلکه هستی شناسانه است. این فرد چه بتواند پاسخی برای این سوال اخیر بدهد یا ندهد، در اینکه دیدن او نیاز به نور ندارد خللی ایجاد نمی کند.

در مورد تصدیقات بدیهی نیز مساله همین گونه است. اگر سوال می شود آیا این تصدیقات بدیهی ویژگی برای تصدیق دارد؟ می گوییم آری و آن ویژگی وضوح آن است و چون چنین است دیگر نیازمند دلیلی برای وضوح یافتن ندارد. بنابراین نیاز داشتن احکام غیر بدیهی به استدلال و دلیل یک مساله معرفت شناختی است. ویژگی قضایای بدیهی نیز که آنها را از تفکر و استدلال بی نیاز می کند نیز مساله ای معرفت شناختی است که عبارت است از وضوح آنها. اما اینکه چرا آنان این ویژگی را دارد یا نه، یک مساله هستی شناختی است و دانستن و ندانستن آن، خللی در تصدیق و بدیهی بودن آن ایجاد نمی کند.

 

اشکال دیگر

بر فرض که قبول کنیم گزاره های بدیهی یقینی و خطا پذیر داریم، اما تعداد آنها محدود و اندک است و با این مقدار اندک نمی توان گزاره های بی شمار علوم را سامان داد و این گزاره های محدود را معیار حقیقت و صدق آنها قرار داد.[1]

پاسخ

این مساله درست است که گزاره ای بدیهی که شالوده ها و سنگ بنای علوم بشری را تشکیل می دهد، محدود هستند و آنها عبارتند از: اصل تناقض، اصل علیت، اصل جهت کافی و اصل استلزام منطقی. اصل جهت کافی به این معنا است که هر واقعیتی یک جهت معقول دارد و عقل می تواند به چرایی و راز آن پی ببرد. اصل علیت خود یک زیر مجموعه از اصل جهت کافی است و به این معنا است که یک وجه معقول برای پدیده ها این است که آنها بدون علت نیستند. اکنون با شکل گیری این باور، فرد وارد در تفکر می شود و این مجوز، ذهن را به کنکاش و پژوهش وا می دارد. اگر مقدمات دانش او درست باشد، اصل استلزام منطقی برای او محقق است و آن اینکه نتیجه آن مقدمات قطعا درست است. مثلا اگر هر آهنی در اثر حرارت منبسط می شود، این فلز خاصی که حرارت دیده است، قطعا منبسط شده است. اکنون با وجود این حکم، نقیض آن قطعا محال است. هر کدام از این اصول نقشی را در علوم بشری ایفا می کند. اینها پیش نیازها و مبادی و شالوده های اندیشه ورزی و تفکر در همه عرصه های اندیشه و تفکر می باشد.

اما آیا این شالوده ها برای سامان دهی علوم بشری کافی است؟ اگر می خواستیم تمام مجهولات را از طریق این چند گزاره به دست آوریم اشکال شما وارد بود، اما ما نمی خواهیم چنین استنباطی کنیم. نقش این اصول، مبنا سازی و موجه سازی است به این معنا که ما می توانیم با ابزار تفکر و به کار گیری از روش های مناسب در هر کدام از شاخه های علوم و با تکیه بر این اصول به معرفت دست یابیم. این اصول در حقیقت مانند ریشه های یک درخت هستند. این ریشه ها اگر قوی باشند تنه و شاخه های متعدد و برگ ها و میوه های فراوان بر آن شکل می گیرد و ثابت می ماند. و یا این اصول مانند پایه های ساختمان بنا هستند که اگر مستحکم باشند می توان بناهای زیادی را روی آنها بنا کرد. سخن این نیست که می خواهیم مستقیما از این پایه های محدود ساختمان این بناها را ایجاد کرد.

با توجه به آنچه گفته شد پاسخ اشکال دیگری نیز روشن شد که گفته اند: هر استدلال نیازمند یک حد وسط است و در بدیهیات حد وسط شما چیست؟[2] پاسخ این اشکال این است که در اینجا سخن از استنتاج نیست، بلکه سخن از تکیه گاه و پایه بودن این اصول است.

ادامه بحث در گفتار بعد انشاءالله بیان می شود

 

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، ص192. به نقل از کتاب تئوری آف نالج و چند اثر دیگر.
[2] پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، ص193.