99/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ملاک حقیقت و صدق
رابطه میان حقیقت و مصلحت
در جلسه قبل به مناسبت نقد نظریه پراگماتیسم که در آن مصلحت عملی یک نظریه ملاک حقیقی بودن به شمار آمده است، به بررسی مساله مصلحت در نظریه مطابقت پرداختیم. در این باره این سوال مطرح است که چه نسبتی میان مصلحت و حقیقت از نظر مصداقی وجود دارد؟ روشن است که از نظر معرفت شناختی معنای این دو از هم متفاوت است اما ببینیم از نظر مصداق و تحقق خارجی چه نسبتی میان آنان برقرار است؟
کلام شهید مطهری در این باره
شهید مطهری در این باره میان مصلحت های جزئی و کلی تفکیک قائل شده می فرماید: در امور جزئی میان مصلحت و حقیقت نه تلازم و نه تباین است، بلکه عموم و خصوص من وجه است اما در امور کلی بین مصلحت و حقیقت تلازم است. ایشان در این باره می فرماید: «ممكن است انديشهاى غلط باشد ولى همان انديشه غلط به حال بشر مفيد باشد. مثلًا پدر پير بيمارى را كه پسر جوان مورد علاقهاى دارد در نظر بگيريد. پسرش را براى تحصيل به يك كشور دوردست فرستاده و از او خبرى ندارد و پسرش مرده است. اينجا اگر حقيقت را به او بگويند به حالش زيان دارد؛ حقيقت است اما به حال او مضرّ است؛ ولى اگر به او بگويند بچهات زنده و مشغول تحصيل است [به حال او مفيد است].
پس در اينجا حق بودن و مفيد بودن، از يكديگر جدا مىشوند. گو اينكه در مسائل كلّى، حق بودن و مفيد بودن دو مسئلهاند كه از يكديگر انفكاك نمىپذيرند، اما در مسائل جزئى، حق و مفيد، حقيقت و مصلحت از يكديگر انفكاك مىپذيرند».[1]
ایشان در تایید این مساله که در امور کلی حقیقت و مصلحت با هم تلازم دارند و از هم جدا نمی شوند به آیه 17 سوره رعد استشهاد کرده اند. «آيهاى كه در سوره مباركه رعد است اين مطلب را بيان مىكند كه ميان «حقيقت بودن» و «مفيد بودن» در مسائل كلّى تلازم است، و تلازم را از اين طرف بيان مىكند كه هرچه حقيقت است مفيد هم هست. قرآن در آنجا مثلى مىآورد: «انزل من السّماء مآء فسالت او دية بقدرها فاحتمل السّيل زبدا رابيا و ممّا يوقدون عليه فى النّار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب اللّه الحقّ و الباطل، فامّا الزّبد فيذهب جفاء و امّا ما ينفع النّاس فيمكث فى الارض، كذلك يضرب اللّه الامثال»[2] آب باران مىآيد، سيل جارى مىشود و در كوهها و دمنها مىريزد. سيل كه حركت مىكند، در خلال حركتش تدريجا كفى به وجود مىآورد. كف آنقدر زياد مىشود كه روى آب را مىگيرد به طورى كه انسان فقط كف را مىبيند و آب را نمىبيند و حال آنكه آن نيرويى كه سيل را حركت مىدهد نيروى آب است و كف اگر حركت مىكند با نيروى آب حركت مىكند نه با نيروى خودش.
قرآن مىگويد: كف به سرعت از بين مىرود اما آب به دليل اينكه نافع است باقى مىماند. مىگويد حق و باطل مثلش اين است. باطل امرى است كه به تبع حق و در پرتوى آن پيدا مىشود و از نيروى حق استفاده مىكند مثل آن كفى كه با نيروى آب حركت مىكند. اما كف فايدهاى ندارد، آب است كه به درد زراعت و امور زياد ديگرى مىخورد. كف زود از بين مىرود و هوا مىشود ولى آب در زمين مكث مىكند.
مثل حق و باطل اين است. حقيقت به دليل اينكه مفيد است باقى مىماند. قرآن حق را قابل بقا مىداند و براى آن، حقّ بقا قائل است، ولى براى باطل، حقّ بقاى جاودانه قائل نيست، بقاى بسيار موقّت و زودگذر قائل است».[3]
ایشان در کتاب حق و باطل می فرماید: «اينجا حكمى را معلّق به صفتى كرده است؛ يعنى اين صفت علّت آن حكم است. نفرموده آب باقى مىماند، فلز باقى مىماند، بلكه مىفرمايد آنچه براى مردم نافع است از آن آب و فلز، به اعتبار نافع بودن باقى مىماند؛ به دليل اينكه نافع است، خير است، سودمند است باقى مىماند. يعنى بقا از آن نافع بودن و سودمندى است؛ بىسودها، بىخاصيّتها، بىفايدهها حذف شدنى و از بين رفتنى و محكوماند».[4]
ارزیابی
به نظر می رسد میان حقیقت و مصلحت چه در امور جزئی و چه کلی، نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است یعنی یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داریم، بر این اساس صور مساله از این قرار است:
1. مورد اجتماع آنها در امور جزئی مانند کسی است که در یک مسابقه برنده شده است . اگر این خبر به پدر و مادر آنها گفته شود برای آنها سودمند است.
2. مورد اجتماع در امور کلی مانند کشف یا وضع قانونی که همگان از آن منتفع می شوند. یا اخبار از پیامبری کسی که پیامبری او با برهان ثابت شده است زیرا نفع پیامبر عمومیت دارد.
3. مورد افتراق بین حقیقت و مصلحت در امور جزئی مانند اخبار از بیماری یا مرگ فرزند کسی که تحمل شنیدن آن را ندارد.
4. مورد افتراق بین حقیقت و مصلحت در امور کلی مانند اخبار از مرگ کسی که وجودش برای عموم نافع است. در اینجا حقیقت دارد اما مایه ناراحتی عموم می شود.
5. مورد افتراق بین حقیقت و مصلحت در جایی که منفعت هست اما حقیقت نیست در امور جزئی مانند دروغ مصلحت آمیز.
6. صورت قبل در امور کلی مانند دروغی که مصلحت عمومی دارد.
این حقیقت معرفت شناختی بود. اما مطلب مهم دیگری در اینجا وجود دارد و آن اینکه حقیقت گاه در مقابل باطل واقع شده و صبغه فلسفی و حِکمی دارد. مانند اینکه جهان صنع خالق عالم و حکیم است و هدفمندانه ایجاد شده است. در اینجا گفته می شود جهان حق است اما این به این معنا نیست که مطابق با واقع است. قرآن کریم می فرماید: « وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلا»[5] : ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آنهاست بيهوده نيافريديم. و درباره آفرینش انسان می فرماید: « أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ »[6] : آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريدهايم، و بسوى ما باز نمىگرديد؟. درباره پرستش خداوند که حق می فرماید: « ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ »[7] : اين بخاطر آن است كه خداوند حقّ است؛ و آنچه را غير از او مىخوانند باطل است؛ و خداوند بلندمقام و بزرگ است!
حاصل اینکه در قرآن کریم حق کاربردهای مختلفی دارد که یکی از آنها مربوط به افعال تکوینی و تشریعی الهی است که همه حکیمانه و بر حق است. راغب در مفردات درباره حق می گوید: موجودی که به مقتضای حکمت آفریده شده است حق گفته می شود و به همین خاطر گفته می شود فعل خداوند همه حق و مطابق حکمت است.[8] شهید مطهری درباره حق و باطل از نظر هستی شناسی می فرماید: « آيا نظام عالم نظام حقّ است؟ نظام راستين است؟ نظامى است آنچنانكه بايد باشد؟ آيا هر چيزى در اين نظام كلّى در جاى خود قرار دارد؟ يا نه، نظام باطل است؟ در عالم هستى باطل راه دارد؟ چيزهايى هست كه نبايد باشد؟ كلّ نظام، پوچ و بىهدف و بىغايت است؟».[9]
آنچه در آیه 17 سوره رعد آمده است، حق به معنای معرفت شناختی نیست بلکه حق در آن آیه حق هستی شناختی و نقطه مقابل باطل است. حق به معنای هستی شناختی قطعا با مصلحت ملازمه دارد، اما حق به معنای معرفت شناختی با منفعت و مصلحت ملازمه و تباین ندارد بلکه عموم و خصوص من وجه است.
بنابراین آنچه حق (به معنای هستی شناختی) است قطعا برای بشریت مفید است هر چند ممکن است ضررهای جزئی هم داشته باشد. در نقطه مقابل یعنی باطل (به معنای هستی شناختی) نیز مساله همین گونه است. باطل قطعا برای بشریت مضر است. ممکن است منفعت های جزئی هم در آن باشد اما نهایتا برای بشر مفسده دارد. قرآن کریم درباره قمار و خمر می فرماید: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما»[10] : در باره شراب و قمار از تو سؤال مىكنند، بگو: در آنها گناه و زيان بزرگى است؛ و منافعى(از نظر مادى) براى مردم در بردارد؛ (ولى) گناه آنها از نفعشان بيشتر است. اثم به چیزی گفته می شود که انسان را از خوبی و عبادت باز می دارد. قرآن کریم قمار و خمر را عملی شیطانی معرفی کرده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون»[11]
ادامه بحث انشاءالله در جلسه آینده دنبال می شود
﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد