99/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ملاک حقیقت و صدق
دیدگاه دیگر در باره ملاک حقیقت: تفاعل ذهن و عینموضوع بحث تبیین چیستی حقیقت از منظر معرفت شناسی است. در گفتارهای پیشین دیدگاه مشهوری که در میان متفکران اسلامی و غیر اسلامی غالب است بیان شد. آنان چیستی و ملاک حقیقت را مطابقت ذهن و عین یا نفس الامر دانسته اند. سپس اشکالاتی که بر این دیدگاه وارد شده بیان و پاسخ داده شد. در ادامه به بررسی سایر دیدگاه ها درباره چیستی حقیقت پرداختیم. یکی از این دیدگاه ها این بود که ملاک حقیقت داشتن یک فکر و ادراک، مورد وفاق بودن است. این دیدگاه در جلسه قبل مورد نقد قرار گرفت. دیدگاه دیگر این است که حقیقت عبارت است از فکر یا احساسی که از مقابله حواس با شی خارجی حاصل می شود. از طرفداران این دیدگاه پیروان مکتب ماتریالیست دیالکتیک است. شهید مطهری در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» و «مساله شناخت» به نقل و بررسی این دیدگاه پرداخته است. مرحوم شهید صدر نیز در کتاب «فلسفتنا» این نظریه را مطرح و نقد کرده است.
شهید مطهری در این باره گفته است:احساس، اثرى است كه به دنبال تأثيرى كه از شئ خارجى بر سلسله عصبى وارد مىشود توليد مىگردد... طبق اصول ديالكتيك هيچ چيز در طبيعت داراى تأثير جامد (يكنواخت) نيست؛ هر چيزى بنا به وضعيت و موقعيت خاص، تأثير مخصوص دارد و چون اشياء دائماً تغيير وضع و موقعيت مىدهند قهراً داراى تأثيرات مختلف خواهند بود.
اين تغيير وضع و موقعيت، هم در اشياء خارجى و هم در سلسله عصبى و مغز حكمفرماست يعنى هم شئ خارجى (محسوس) كه تأثير اوّلى را بر اعصاب وارد مىكند و هم سلسله عصبى و مغز (حاسّه) كه بر روى تأثير اولى تأثير ديگرى وارد كرده احساس توليد مىكند وضع و موقعيتشان تغيير مىكند و در نتيجه تأثيرشان نيز تغيير خواهد كرد. ... و چون «حقيقت» عبارت است از تأثيرى كه حاسه (سلسله عصبى) به دنبال تأثيرى كه از محسوس مىگيرد توليد كند پس هيچيك از احساسهاى ما در مواردى كه گفته مىشود «حس خطا كرده است» خطا نيست زيرا در همه آن موارد در تحت شرايط مادى معين، خاصيت مخصوص شئ خارجى كه بر اعصاب تأثير وارد كرده و خاصيت مخصوص سلسله عصبى غير از آنكه بوده نمىتوانست بوده باشد.
و از اينجا علت اختلاف ادراكات اشخاص نسبت به يكديگر نيز روشن مىشود، زيرا اولًا ممكن است تشكيلات ساختمانى اعصاب يك نفر با يك نفر ديگر فرق كند و در نتيجه هميشه مختلف درك كنند و همچنين ممكن است اعصاب يك نفر در يك لحظه عارضه مخصوص و وضع خاصى داشته باشد كه اين عارضه براى ديگرى موجود نباشد و بنا به تعريف فوق كه گفتيم «حقيقت عبارت است از آنچه در اثر مقابله و مواجهه با خارج حاصل شود» پس هر كسى در هر حالت هر چه احساس مىكند براى شخص او در آن حالت خاص حقيقت است، پس حقيقت هميشه نسبى است و خطاى حواس معنى ندارد
دكتر ارانى در جزوه ماترياليسم صفحه 38 مىگويد: «ماخ (hcaM) مىگويد يك مداد در هوا مستقيم به نظر مىآيد و در آب شكسته ديده مىشود. اين تقصير علم نيست بلكه نقص در تجربه است. البته واضح است كه صحبت قصور و تقصير در اينجا بى مورد است. يك مداد در شرايط مخصوص تأثير معين دارد و در تحت شرايط ديگر بايد هم تأثير ديگر داشته باشد. تجربه باعث نمىشود كه (چنانكه ماخ مىگويد) ما يكى از حالات را «حقيقت» و ديگرى را «اشتباه» بدانيم بلكه به كمك تجربه است كه علت اين اختلاف و حقيقى بودن هر دو حال را مىتوان نشان داد».[1]
شهید مطهری در مساله شناخت درباره این نظریه می فرماید:حقيقت چيزى است كه در نتيجه برخورد قواى ادراكى ما با عالم خارج پيدا شده باشد (تز، آنتىتز، سنتز). اگر حواس ما در مقابل عينيّت خارجى قرار گيرد، آن عينيّت خارجى روى [حواس ما] اثر مىگذارد و حواس هم عكس العملى از خود نشان مىدهد.... حقيقت يعنى آنچه كه معلول برخورد عالم عين و عالم ذهن باشد. هرچه كه معلول اين [برخورد] باشد اسمش حقيقت است، نه هر چيز كه مطابق با واقع باشد.
امروز مىبينيد چقدر اين جمله رايج است كه «مطلق انديشى معنى ندارد»، «هر انديشهاى را به صورت نسبى بايد تلقّى كرد»؛ انديشه بطلميوس را نسبت به زمان خودش [بايد سنجيد]، نسبت به بطلميوس و همه بطلميوسيها حقيقت آن بود، يعنى در مجموع آن شرايط نمىتوانستند غير از آن بينديشند و براى آنها حقيقت همان بود كه خودشان مىانديشيدند؛ از زمان كپرنيك به اين طرف شرايط عوض شد و حقيقت براى دانشمندان معاصر چيز ديگرى گرديد. اگر روزى مىگفتند عناصر چهارتاست، نسبت به آنها حقيقت همان بود، امروز هم كه مىگويند عناصر صد و چندتاست، براى اينها و نسبت به اينها حقيقت اين است. اگر مردمى در يك زمان يا در يك مكان مىگويند خدا هست، براى آنها حقيقت همين است كه خدا هست، و اگر عدهاى ديگر در زمان و شرايط ديگرى مىگويند خدا نيست، براى اينها حقيقت همين است كه خدا نيست. اصلا حقيقت همين است كه مىگوييم.[2]
نقد و ارزیابیچند نکته درباره این نظریه قابل توجه است:1. اگر این دیدگاه درست باشد، طرفداران این دیدگاه دیگر نمی توانند هیچ نظریه ای را رد کنند، زیرا طبق مبنای خود آنها هر نظریه ای برای صاحب آن نظریه در شرایط خاص و با توجه به دستگاه احساسی او حاصل شده است. این نظریه به تعبیر دیگر مستلزم یک جبر معرفت شناختی است و دیگر اینان حق ندارند دیدگاه های مخالف خود را تخطئه کنند؛ این در حالی است که آنان دیدگاه های دیگر را تخطئه کنند و این نشان می دهد که حقیقت وراء آن چیزی است که دستگاه ادراکی فرد به آن می رسد.
2. ماتریالیست ها که طرفدار این دیدگاه هستند خودشان را رئالیست دانسته و مخالف ایده آلیست و سوفیست و شکاکیت هستند. رئالیست یعنی واقع گرا و آنچه مد نظر یک رئالیست قرار می گیرد حالات و قوای خود او نیست، بلکه نفس الامر است. قوای ادراکی در خدمت آن واقعیت است و شأن کاشفیت و حکم آینه را دارند. احساساتی که برای فرد از برخورد با واقعیت شکل می گیرد در مرحله بعد است. شهید مطهری در نقد این دیدگاه می فرماید:
«اين هم تعريف غلطى است، چرا؟ زيرا- همان طور كه عرض كردم- اگر مقصود اين است كه اين دو انديشه، در حكايتشان از واقعيت، هر دو حقيقتند [غلط است، زيرا] واقعيت به يك شكل بيشتر نيست، يا اين حقيقت است يا آن، و يا هيچكدام حقيقت نيست؛ هر دو نمىتواند حقيقت باشد. با «اصطلاح» هم نمىتوانيم اوضاع را تغيير دهيم و بگوييم وقتى من مىگويم «حقيقت» مقصودم چنان چيزى است. گيرم شما بگويى مقصود من از «حقيقت» چنان چيزى است، ولى هر انسانى بالذات رئاليست خلق شده است، واقعبين، واقعجو و واقعيتطلب خلق شده است، مىخواهد ببيند ارزش اين احساسها از نظر ارائه واقعيت چيست».[3]
3. به نظر می رسد منشا اشتباه این نظریه این است که حقیقت معرفت شناسی را با حقیقت هستی شناختی خلط کرده اند. قبلا گفته شد حقیقت کاربردهای مختلفی دارد، از جمله حقیقت در هستی شناختی است که به معنای واقعیت است. اما حقیقت معرفت شناختی به معنای مطابق با واقع و کاشف از واقع است.
«آبى داريم كه 20 درجه حرارت دارد؛ من دست راستم را داخل آب 80 درجه و دست چپم را درون آب صفر درجه قرار دادهام. بعد كه آن دستم داغ شد و اين دستم يخ كرد، هر دو را در آن واحد درون همان آبى كه ميزان الحراره دماى آن را 20 درجه نشان مىدهد مىگذارم. دست راستم احساس مىكند كه اين آب سرد است و دست چپم احساس مىكند گرم است؛ اينها مىگويند هر دو حقيقت است.
يك آدم «واقعگرا» مىگويد نه، اينطور نيست. انرژى حرارتى آب، حدّ معيّنى دارد كه ميزان الحراره نشان مىدهد. من وقتى دست داغم را مىگذارم، با سوابق ذهن خودم فكر مىكنم كه دماى اين آب مثلًا 10 درجه است، و با گذاردن دست ديگرم فكر مىكنم 30 درجه حرارت دارد؛ هر دو اشتباه است، واقعيت همان 20 درجه است. راز مطلب اين است: اشتباه من در اين است كه من فكر مىكنم كه آب را دارم احساس مىكنم؛ من آب را اصلا احساس نمىكنم، آن اثرى را كه روى عصب من واقع شده احساس مىكنم. عصب من بعد از آنكه در آب داغ قرار گرفت يك حالتى پيدا كرد، بعد اين آب روى آن اثر مىگذارد و يك تأثر خاصى در يك درجه معين پيدا مىكند. آن دست ديگر من [كه در آب سرد بود، در آب 20 درجه] به شكل ديگرى تأثر پيدا مىكند. حس من يا قوه ادراكى من آب را درك نمىكند، آن كيفيت انفعالىاى را كه در درون من است درك مىكند. [قوه ادراكى من] راست مىگويد، نه از اين نظر كه آب را ارائه مىدهد، بلكه از اين نظر كه مىگويد من در اين حالت هستم؛ راست مىگويد او در اين حالت است. من اشتباه كردهام كه خيال مىكنم اينها مىگويند آب در اين حالت است. اينها نمىگويند آب در اين حالت است، مىگويند من در اين حالتم. او كه مىگويد من احساس گرما مىكنم راست مىگويد، يعنى احساس گرما در خودم مىكنم. اشتباه من اين است كه خيال مىكنم اينها مىگويند آب اينطور است و بعد مىگويم هر دو راست مىگوييد، آب هم در اين درجه است و هم در آن درجه؛ نه، آب يك حالت بيشتر ندارد»[4] .