درس کلام استاد ربانی

96/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش شناسی علم کلام

بررسی روش سير و سلوک از منظر روايات

10. حديث قرب نوافل

سخن در بررسی روش سير و سلوک باطنی در کسب معرفت از منظر روايات بود. روايت ديگری که به آن استشهاد شده روايت «قرب نوافل» است.

در حديث قدسی وارد شده است که خداوند فرموده است: «ما يقرب إلی عبد من عبادی بشی‌ء أحبّ إلی ممّا افترضت عليه، و إنّه ليتقرب إلی بالنافلة، حتى أحبه فإذا أحببته كنت سمعه الذی يسمع به، و بصره الذی يبصر به و لسانه الذی ينطق به، و يده التی يبطش بها، إن دعانی أجبته و إن سألنی أعطيته‌»[1] : هيچ بنده ای از بندگانم به چيزی که نزد من محبوب تر از فرائضم بر آنان باشد، ‌به سوی من تقرب نمی جويد، و او (علاوه بر تقرب از طريق فرائض) با انجام نوافل به سوی من تقرب می جويد تا اين که او را دوست بدارم، در اين هنگام من سمع او هستم که به واسطه آن می شنود و بصر او هستم که به واسطه آن می بيند، و زبان او هستم که به واسطه آن سخن می گويد، و دست او هستم که به واسطه آن کار می کند. اگر مرا بخواند، او را اجابت خواهم کرد و اگر چيزی از من درخواست کند، به او اعطا خواهم کرد.

نکته: نافله در اطلاق شايع، انصراف به نوافل يوميه دارد اما همان طور که شارحان اين روايت فرموده اند، نوافل اختصاص به آنها نداشته و هر کار مستحبی از اعمال جوارحی و جوانحی و لسانی و مالی و ... را شامل می شود.

در اين حديث شريف، از معرفت شهودی سخنی به ميان نيامده است،‌ و معنای اين که خداوند گوش، چشم، ‌زبان و دست او است نيز اين است که او با اين اعضا و جوارح خود کاری جز آنچه حق و مورد رضای خداوند است انجام نمی دهد، اما بر اين که از حقايق غيبی و اسرار عالم نيز آگاه است، دلالتی ندارد. آری، از جمله «إن سألتنی أعطيته» می توان استفاده کرد که اگر از خداوند بخواهد که از حقايق غيبی و اسرار عالم آگاه شود، خداوند درخواست او را برآورده خواهد ساخت.

البته شيخ بهائی محبت خداوند نسبت به عبد را به کشف حجاب از قلب او و قادر ساختن وی بر اين که به بساط قرب الهی وارد شود، تفسير کرده و گفته است: علامت اين محبت آن است که عبد را موفق می گرداند که از دار غرور تجافی کند (از دنيا دل برکند) و به عالم نور ارتقاء يابد؛ به خدا انس پيدا کند و از ما سوای او بيمناک يا بيزار باشد،‌ و همه همت هايش يگانه شود (غير از بندگی خالصانه خداوند همتی نداشته باشد).[2] بر اساس اين تفسير دلالت روايت بر اين که عبادت خالصانه ديدگاه قلب انسان را به عالم غيب می گشايد، گويا و تام است.

نکته در خور توجه و تأمل در مورد اين حديث شريف اين است که معنای ظاهری عبارت: «کنت سمعه الذی يسمع به...» مراد نيست چرا که اين معنا عقلا و شرعا باطل است،‌ بلکه معنای مجازی و تأويلی آن مقصود است. شيخ بهائی آن را مبالغه در قرب به خداوند و استيلاء سلطان محبت بر ظاهر و باطن عبد دانسته و گفته است: مراد اين است که هر گاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، به محل انس جذب و به سوی عالم قدس سوق می دهد، و فکر او را مستغرق در اسرار ملکوت و حواس [درونی اش] را مخصوص جذب انوار جبروت می نمايد، در اين هنگام او در مقام قرب، راسخ قدم می شود، و محبت خدا سراسر وجودش را فرا می گيرد به گونه ای که خود را به کلی از ياد می برد. در اين صورت خداوند به منزله گوش و چشم او خواهد بود.[3]

ملا صالح مازندرانی نيز در تاويل آن دو وجه را بيان کرده است:

1. از باب تشبيه است، يعنی همان گونه که انسان هر گاه بخواهد با گوش خود بشنود يا با چشم خود ببيند يا ديگر اعضای خود را به کار گيرد، ‌بی درنگ آن اعضاء اراده اش را بر آورده می سازند، خداوند نيز بی درنگ، خواسته انسانی را که مورد محبت ويژه او قرار دارد، بر آورده می سازد. بنابراين، عبارت «کنت سمعه» در واقع «کنت کسمعه» است که ادات تشبيه حذف شده و آن را تشبيه بليغ گويند، مانند: زيد اسد؛

2. بيان گر اين است که عبدی که محبوب خداوند است،‌ در به کارگيری چشم و گوش و ديگر اعضای خويش، مطلوب و محبوبی جز خداوند ندارد.[4]

نکته: وقتی نمی توان کلام را به معنای ظاهری آن معنا کرد و اين امر محال می باشد، بايد اقرب المجاز به معنای ظاهری را بکار گرفت.

در باره روش شناسی علم کلام چند بحث ديگر باقی مانده است که انشاء الله در جلسات آينده به بررسی آنها می پردازيم. از جمله اين مباحث اين دو بحث است:

1. ميزان و سهم روش نقلی و تاثير آن در معرفت های اعتقادی در علم کلام چيست؟

2. اين سه روش هر کدام چه مزايا و کاستی هايی بر ديگری دارد؟

 


[1] اصول کافی، مرحوم کلینی، ج2، ص263، کتاب الایمان و الکفر، ‌ باب من أذی المسلمین، حدیث 8؛. وسایل الشیعه، مرحوم حر عاملی، ج3، ص53
[2] الاربعون حدیثا، شیخ بهائی، ص217.
[3] الاربعون حدیثا، شیخ بهائی، ص217- 218.
[4] شرح اصول الکافی، ملاصالح مازندرانی، ج9، ص427.. برای آگاهی بیشتر در این باره ر.ک: مرآة ‌العقول، ‌ ج10، ص390-396