درس کلام استاد ربانی
96/11/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: روش شناسی علم کلام
بررسی روش سير و سلوک از منظر روايات
در جلسه گذشته قسمتی از حديث قدسی که در ارشاد ديلمی نقل شده بود بيان شد. در اين روايت آمده بود: «فمن عمل برضائی ألزمه ثلاث خصال: أعرفه شكرا لا يخالطه الجهل- و ذكرا لا يخالطه النسيان، و محبة لا يؤثر على محبتی محبة المخلوقين.
فإذا أحبنی أحببته، و أفتح عين قلبه إلى جلالی، و لا أخفی عليه خاصة خلقی، و أناجيه فی ظلم الليل و نور النهار- حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم، و أسمعه كلامی و كلام ملائكتی، و أعرفه السر الذی سترته عن خلقی، و ألبسه الحياء حتى يستحيی منه الخلق كلهم، و يمشی على الأرض مغفورا له، و أجعل قلبه واعيا و بصيرا، و لا أخفی عليه شيئا من جنة و لا نار، و أعرفه ما يمر على الناس فی القيامة من الهول و الشدة، و ما أحاسب به الأغنياء و الفقراء- و الجهال و العلماء، و أنومه فی قبره و أنزل عليه منكرا و نكيرا حتى يسألاه، و لا يرى غم الموت و ظلمة القبر و اللحد و هول المطلع، ثم أنصب له ميزانه و أنشر ديوانه، ثم أضع كتابه فی يمينه فيقرؤه منشورا- ثم لا أجعل بينی و بينه ترجمانا، فهذه صفات المحبين»[1] : خداى تعالى فرمود، هر كس به مقتضاى رضاى من عمل كند من او را به سه خصلت وا مىدارم، اول: شكرى به او ياد مىدهم كه آميخته با جهل نباشد. دوم: به ذكرى موفقش مىكنم كه فراموشى در آن راه نداشته باشد. سوم: محبتى از خودم در دلش مىاندازم كه محبت هيچيك از مخلوقاتم را بر آن محبت ترجيح ندهد.
چنين كسى وقتى مرا دوست بدارد دوستش ميدارم، و چشم دلش را بسوى جلال خود باز مىكنم، و بندگان خاص خود را از او پنهان نمىدارم، و با او در تاريكيهاى شب و روشنى روز هم كلام مىشوم، تا جايى كه يكسره از هم كلامى با مخلوقات و همنشينى با آنها صرفنظر كند، و نيز كلام خود و كلام ملائكه خودم را به او مىشنوانم، و اسرارى را كه از خلقم نهان داشتهام براى او فاش مىكنم، و نيز لباس حيا بر تنش مىپوشانم، بطورى كه جميع خلق از او شرم كنند، و روى زمين كه راه مىرود با مغفرت خدا قدم بردارد، دلش را دلى با ظرفيت و بينا قرار داده و هيچ چيز از اسرار بهشت و آتش را بر او پوشيده نمىدارم، ترس و وحشتى كه در قيامت بر مردم مستولى خواهد شد به او نشان داده و همچنين به حسابهايى كه از توانگران و بىنوايان و جاهلان و علما مىكشم آشنايش مىنمايم، و نيز من او را در بستر قبرش مىخوابانم و منكر و نكير را بر او نازل مىكنم تا از وى پرسش كنند، و او اندوه مرگ و ظلمت قبر و لحد و هول مطلع را احساس نكند، آن گاه ميزانش را نصب كرده و نامه عملش را باز نموده و كتابش را در دست راستش مىنهم، تا آن كتاب را بخواند، آن گاه بين خودم و او واسطه و ترجمان قرار نمىدهم، اين است صفات محبين.
شاهد سخن در اين روايت آن است که خدای متعال می فرمايد کسانی که بر اساس رضايت من کار کنند چشم قلب های آنان را باز می کنم تا عظمت و بزرگی مرا با آن مشاهده کنند. اين روايت بيان می دارد که انسان علاوه بر حواس ظاهری، دارای حواس باطنی نيز هست که تقوا و خلوص نيت باعث باز شدن آن می شود. فرد در اين مسير به جايی می رسد که خداوند در خواب و بيداری با او نجوا می کند. يعنی حتی در حين انجام کار نيز دريافت کننده کلام الهی است. در اينجا ديگر شغل و موقعيت افراد و رنگ و پير و جوان بودن و مانند آن دخالتی ندارد. چه بسا افرادی که اصلا به چشم نمی آيند اما ولی خدا باشد. به تعبير ديگر خدای متعال پيچ اين کانال در اختيار همه قرار داده است و نياز به تخصص خاصی ندارد.
خدای متعال در بخشی از اين حديث می فرمايد نجوای الهی با اين افراد سبب می شود آنان از سخن گفتن و مجالست با ديگران پرهيز می کنند: «حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم». برای معنا کردن روايت ها بايد آنها را با روايات ديگر معنا کرد. روشن است که مراد اين حديث انزوا و متارکه از مردم نيست بلکه منظور آن است که اين افراد وقت خود را تلف نمی کنند. آنان اوقات خود را مديريت کرده و به سخنانی گوش می دهند و به مجالست هايی می پردازند که در راستای سخن و مجالست الهی باشد.
نکته:
علم شالوده عمل است و اين گونه نيست که عمل باری به هر جهتی باشد. عمل آن گاه مفيد است و فرد را به کمال و رشد می رساند که بر اساس رضای الهی باشد. اين مسير سه گام دارد: گام اول شناخت و معرفت است، که فرد بايد در آن با واجبات و محرمات الهی آشنا و طريق شريعت را به خوبی بداند. در گام دوم بر اساس چهارچوب شريعت دست به عمل می زند. او در اين گام التزام عملی داشته و تسليم محض الهی است. تکرار اين گام سبب می شود گام سوم برداشته شود و آن کسب رشد و معرفت ها و هدايت های جديد است. قرآن کريم درباره اصحاب کهف می فرمايد: ﴿إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدى﴾[2] در جای ديگر می فرمايد: ﴿وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُم﴾[3] : و آنان كه به هدايت گراييدند [خدا] آنان را هر چه بيشتر هدايت بخشيد و [توفيق] پرهيزگارىشان داد.
9. مرحوم کلينی در کتاب «کافی» جريان حارث بن مالک بن نعمان انصاری را اين گونه نقل می کند: اسحاق بن عمار، گويد: شنيدم امام صادق (ع) مىفرمود: به راستى رسول خدا نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مىزد و سر به زير مىداشت، رنگش زرد بود و تنش لاغر و ديدههايش به گودى فرو رفته بود، پس رسول خدا(ص) به او فرمود: اى فلانى، چگونه صبح كردى؟
گفت: يا رسول الله، در حال يقين صبح كردم.
رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟
در پاسخ گفت: يا رسول الله، همان يقين من است كه مرا غمنده كرده و شبم را به بىخوابى كشيده و روز گرمم را به تحمل تشنگى (روزه) جانم از دنيا، و آنچه در آن است به تنگ آمده و رو گردان است تا آنجا كه گويا مىبينم عرش پروردگارم براى رسيدن به حساب برپا است، و همه مردم براى آن محشور شدند و من در ميان آنها هستم، گويا مىنگرم به اهل بهشت كه در نعمت اندرند و در بهشت با هم تعارف مىكنند و بر پشتيها تكيه زدهاند و گويا نگاه مىكنم به دوزخيان كه در آن زير شكنجهاند و فرياد مىكشند، گويا من هم اكنون نعره آتش دوزخ را مىشنوم كه در گوشم مىگردد و مىچرخد.
رسول خدا(ص) به اصحابش فرمود: اين بندهاى است كه خدا دلش را با ايمان روشن كرده، سپس به او فرمود: بدان چه بر آنى
بچسب. عرض كرد يا رسول الله، براى من دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت نوشم، رسول خدا (ص) برايش دعا كرد و درنگى نكرد كه در يكى از غزوات پيغمبر به جبهه جهاد رفت و پس از نه تن ديگر شهيد شد، و او نفر دهم بود.[4]
حزنی که اين جوان داشت حزن ممدوح بود. اين حزن بر خواسته از انديشه کم کاری در عبادت و طاعت است و سبب می شود فرد عبادت و اطاعت خود را کما و کيفا افزايش دهد. در حقيقت اين حزنی است که حرکت آفرين است نه حزن رخوت آور. حزن مزموم همان است که فرمود: ﴿لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُم﴾[5]
آيت الله جوادی به اين روايت بر روش سير و سلوک باطنی استناد کرده و اين نکته جالب را بيان کرده اند که عمل حارث در مرأی و منظر پيامبر (ص) صورت گرفته و آن حضرت امضا نموده اند و لذا گفته نشود که عمل حارث برای ما حجت نيست.
در بررسی به نظر می آيد که دلالت اين روايت بر روش سير و سلوک تام نيست زيرا در اين روايت تعبير «کأنّی» آمده است: «كَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّةِ». سخن ما در اين است که از راه سير و سلوک باطنی، پرده کنار رفته و حقايق را مشاهده کند. مگر اينکه بگوييم اين فرد در علم اليقين سنگ تمام گذاشته و اين علم اليقين به منزله عين اليقين است.
از قول آيت الله بهجت نقل شده که ايشان درباره مساله وحدت وجود گفته بودند مراد عرفا از هو هويت، وحدت حکميه است نه وحدت موضوعيه، يعنی مراد اين است که عارف غير از خداوند چيزی را نمی بينند. ظاهر عبارت هو هويت مراد نيست بلکه فرد در اثر سير و سلوک در خدای متعال فانی شده و غير از او را نمی بينم. شهيد مطهری نيز در اين باره فرمودند: در مساله وحدت وجود آنچه صحيح است وحدت الشهود است و الا وحدت وجود افراطی قابل قبول نيست. وحدت شهود يعنی لايری الا الله.
حضرت علی (ع) فرمود: «الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه»[6] و الا از نظر جهان بينی دين اگر علم کسی به مرحله عمل نرسد در حکم جهل است. قرآن کريم می فرمايد: ﴿إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾[7] يعنی کسی که خشيت نداشته باشد حقيقتا عالم نيست.
ادامه بحث انشاءالله در جلسه آينده دنبال می شود .