درس کلام استاد ربانی

96/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش شناسی علم کلام

ابزار و ادوات معرفت

سخن در بحث روش شناسی در علم کلام بود. ابتدا اين بحث که در مباحث علم النفس فلسفه و نيز مباحث معرفت شناسی به نام «ابزارهای معرفت» مورد بحث قرار گرفته بيان شد و گفته شد: معرفت به دو گونه حصولی و حضوری تقسيم می شود. در معرفت حضوری ابزار و قوه خاصی دخالت ندارد بلکه خود واقعيت به نفسه و بدون واسطه نزد عالم حاضر می شود مانند علم نفس به خود و حالات و قوای خود. اما در علم و معرفت حصولی قوايی دخالت دارد که به دو دسته تقسيم می شوند: قوای حسی ظاهری (که شامل باصره، سامعه، لامسه، بويايی و چشايی است) و قوای حسی باطنی (که شامل حس مشترک،‌ خيال، واهمه، متصرفه و عاقله است).

حس مشترک قوه ای است که صورت هايی که توسط حواس ظاهری درک می شود در آن جا جمع می شود. اين قوه همانند حوضچه ای عمل می کند که ادراکات حواس به مانند کانال هايی در به آن می ريزند. اگر اين قوه نباشد هيچ گاه ادراک حسی برای فرد صورت نمی گيرد.

وقتی ارتباط حسی با اشياء بيرونی قطع شد، صورتی که در حس مشترک ايجاد شده در قوه خيال باقی می ماند، به همين خاطر قوه خيال را بايگانی و حافظ صور ادراکی می دانند. اين قوه ديگر مدرک نيست بلکه حافظ و نگهدار صور حس مشترک است. قوه باطنی ديگری بنام قوه واهمه وجود دارد که کار آن ادراک معانی جزئيه است. اين معانی ديگر از جنس صورت نمی باشند، مانند ادراک محبت مادر که غير از درک صورت مادر است. قوه بعد، قوه متصرفه است که در صور ادراکی دخل و تصور می کند. بعد از اين چهار قوه به قوه ای می رسيم که معانی را به صورت کلی ادراک می کند و آن همان قوه عاقله است (حيوانات قوای ادراک صورت ها و معانی جزئيه را دارند اما ديگر قوه ادراک کليات را ندارند). [1]

 

ابزارهای معرفت در علم کلام

در علم کلام دو قوه و ابزار نقش مهم و اساسی را دارند: يکی قوه عاقله و ديگری قوه سامعه است (البته قوای ديگر حسی مانند باصره نيز در معارف کلامی دخالت دارد اما نقش عمده را در ميان آنان قوه سامعه ايفا می کند). قرآن کريم می فرمايد: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فی‌ أَصْحابِ السَّعير»[2] . و می فرمايد: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً»[3] . اصطلاحا جامع بين سمع و بصر را نقل گويند.

درباره واژه قلب و فواد در قرآن کريم اجمالا می توان گفت که گاه اين دو به معنای قوه ادراک است و آن جايی است که به همراه سمع و بصر آمده باشد و گاه به معنای منبع احساس است و آن جايی است که به صورت مستقل آمده است. در جريان مادر حضرت موسی (ع) که کلمه فواد بکار رفته است به معنای همين منبع احساس آمده است: «وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‌ فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‌ قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنين‌».[4]

علامه طباطبايی می فرمايد: مراد از قلب در قرآن همان نفس ناطقه است، که به معنای نفس انسانی در مرتبه قوه عاقله است که حقايق کلی را درک می کند.

سوال و جواب

1. آيا ميان قلبی که در قرآن کريم آمده و قلب صنوبری که در بدن انسان وجود دارد رابطه ای است يا نه؟ شهيد بهشتی در کتاب «شناخت» می فرمايد: مساله ادراک و معرفت امری مجرد و غير مادی است و کار نفس است و لذا مراد از قلب در قرآن اين قلب صنوبری نيست اما با اين حال در ميان اعضای انسان، آن ادراک درونی ارتباط خاصی با قلب صنوبری دارد و در حقيقت اين عضو معد آن ادراک است.

2. دليل بر اين قوا و تفکيک آنها چيست؟ قاعده کلی که در مورد تمام قوای انسان در فلسفه مطرح است اولا قانون عليت است که بيان می دارد هر پديده ای رخ دهد حتما دارای علت است و ثانيا قانون سنخيت است که بيان می دارد ميان علت و معلول بايد رابطه مناسب برقرار باشد. فلاسفه سپس بر اساس تجربه به بررسی اين اصول پرداخته و به اين قوا رسيده اند. البته اين مساله اجتهادی بوده و می تواند مورد اختالف نظر است، مثلا برخی درک معانی جزئيه را کار قوه ای مستقل به نام واهمه دانسته اند و برخی گفته اند قوه عاقله از جهتی مدرک معانی جزئيه نيز هست و لذا قواه مستقلی به نام واهمه نداريم.

النفس فی وحدتها کل القوی

همه اين قوايی ادراکی که بيان شد همه از شئون و مراتب نفس هستند و در حقيقت نفس است که ادارک می کند منتها اينها شئونات و مراتب آن نفس هستند. نگاه ما به اين مساله دو گونه می تواند باشد: گاه از کثرت به وحدت نگاه می کنيم و می گوييم قوايی برای ادراکات در انسان وجود دارد که همه آنها قوای نفس هستند. و گاه از وحدت به کثرت می نگيريم و می گوييم: يک نفس بيشتر نيست که همه اين کارها را او انجام می دهد و اينها همه مراتب و شئونات همان نفس واحد هستند. «النفس فی وحدتها کل القوی».

اعتقادات دينی از حيث قوای ادراکی سه گونه است: 1. درک برخی از آنها منحصر در عقل است و آن عبارت است از هر عقيده ای که اثبات نبوت و وحی بر آن متوقف باشد مانند اثبات وجود خداوند، عليم و قدير و حکيم بودن وی، و ضرورت ارسال رسول؛ 2. درک برخی ديگر از امور تنها منحصر در نقل است، و آن ادراکاتی است که عقل توانايی درک آنها را ندارد، مانند تفاصيل معاد؛ 3. دسته سوم آن چيزی است که هم توسط قوه عاقله و هم نقل قابل ادراک است، مانند اصل امامت و اثبات توحيد. علامه حلی در اين باره می فرمايد: «و الضابط فی ذلك أن كل ما يتوقف عليه صدق الرسول لا يجوز إثباته بالنقل و كل ما يتساوى طرفاه بالنسبة إلى العقل لا يجوز إثباته بالعقل و ما عدا هذين يجوز إثباته بهما».[5]

آنچه تا اينجا بيان شد مربوط به ابزار و ادوات ادراک بود که همان طور که گفته شد بحثی مربوط به علم معرفت شناسی و علم النفس فلسفی است. اکنون سوال اين است که روش بحث در مباحث اعتقادی چگونه است؟ در اينجا نيز می گوييم: معرفت يا حصولی و يا حضوری است؛ اگر معرفت کلامی حصولی باشد راه تحصيل آن عقلی و نقلی و حسی است، زيرا روش پژوهش علمی همان نوع بکار بردن ابزار است و ابزار شناخت ما در حوزه اعتقادات عقل و حس و نقل است.

البته روش معرفت در علم منطق از باب صورت و ماده معرفت نيز مورد بحث قرار می گيرد که بعدا بيان می شود اما سخن در اين جا بيان روش معرفت از جنبه معرفت النفسی است.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آينده بيان می شود .

 


[1] برای مطالعه بیشتر به کتاب مبدا و معاد و شرح هدایه اثیریه، صدر المتالهین مراجعه شود .
[2] ملک/سوره67، آیه10.
[3] فرقان/سوره25، آیه44.
[4] قصص/سوره28، آیه10.
[5] کشف المراد، علامه حلی، ص243، ‌ط: موسسه النشر الاسلامی.