درس کلام استاد ربانی

96/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اهداف و فوايد علم کلام

جمع بندی بحث موضوع علم کلام

سخن درباره موضوع علم کلام پايان يافت و در نهايت به دو ديدگاه صحيح رسيديم: ديدگاهی که موضوع اين علم را اعتقادات دينی می دانست و ديدگاهی که موضوع آن را ذات الهی می دانست. البته با توجه به قاعده ای که بيان می دارد اگر بتوان جهت جامعی برای مسائل متکثر پيدا کرد، آن امر مقدم است، در بحث ما نيز ديدگاه دوم به جهت اين ويژگی مقدم و اصح است.

در ميان علوم بشری يگانه علمی که از ابتدا سر و کار آن با اعتقادات دينی است علم کلام است، و تمام اين اعتقادات در حقيقت جلوه های يک چيزند و آن صفات و افعال الهی است که اين دو هم از اعراض ذاتيه ذات الهی هستند.

 

اهداف و غايات علم کلام چيست؟

گفته شد در بررسی مبانی اجتهادی علم کلام بايد ابتدا يک سری مبادی تصوريه آن مانند چيستی و موضوع اين علم مورد بررسی قرار گيرد. از جمله اين مسائل آن است که غايات و فوايد اين علم چيست؟

در اين باره سه واژه به کار می رود که يک چيز بوده و جهت و اعتبار آنها متفاوت است و آن واژه «غايت»، «غرض» و «فايده» است. نتيجه ای که بر يک علم مترتب می شود و يا علم به آن منتهی می شود غايت ناميده می شود. انتخاب آگاهانه و مقصود فرد غرض از علم ناميده می شود. مثلا وصول از منزل به حرم برای وسيله نقليه غايت آن به شمار می آيد و برای راکب آن هم غايت و هم غرض است. در اينجا گفته می شود: غايت اين وسيله رسيدن به حرم بوده و در مورد فرد گفته می شود غرض او رسيدن به حرم است. فوايده يک علم نيز عبارت است از آن منافعی که بر آن علم مترتب است.

سوال: چرا در ابتدای علوم از غايت آن علم بحث می شود؟ پاسخ آن است که انسان فطرتا به دنبال کسب منافع است و بررسی می کند بر تلاش هايی که انجام می دهد چه فوايدی مترتب می شود و ميزان آن چقدر است. انسان تنها موجودی مادی نيست بلکه به دنبال معنويات نيز هست و آن ها را می جويد، و کسب علم نيز گونه ای از همين فوايد معنوی است.

علم کلام چه اهدافی را دنبال می کند؟ در اين باره چند سوال می توان مطرح کرد:

1. آيا علم کلام دارای جنبه معرفتی است يا نه؟

2. آيا اين علم تنها جنبه دفاع از عقايد دينی را دارد؟

3. آيا تنها جنبه ارشادی و حفاظت از عقايد مومنين را دارد؟

4. آيا کارکرد اين علم باعث رشد و کمال عملی انسان نيز می شود ای نه؟

5. آيا اين علم در حيات مدنی و نظام اجتماعی انسان نيز نقش آفرين است يا نه؟

6. آيا علم کلام تمام اين جنبه های گفته شده را دارد يا نه؟

پاسخ صحيح گزينه اخير است. تاريخ بحث اعتقادات دينی نشان می دهد که پيشکسوتان اين علم پيامبران الهی بوده اند. آنان در صدر کارهای خويش به مسائل اعتقادی می پرداختند. در حقيقت بايد انبيای الهی و معصومين را آموزگاران معصوم علم کلام دانست. صدرالمتالهين در باره حضرت ابراهيم (ع) می گويد: قرآن بيان می دارد که خداوند به ايشان مدال داده و اين علم را به ايشان آموخته است: «وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى‌ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليم‌»: اينها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم! درجات هر كس را بخواهيم(و شايسته بدانيم،) بالا مى‌بريم؛ پروردگار تو، حكيم و داناست. اين علم هم در مباحث خويش از جدل استفاده می کند و هم از برهان بهره می گيرد.

بنابراين ماموريتی که برای علم کلام مشخص شده يک امر ساختنی نبوده بلکه واقعيت تاريخی اين علم آن را نشان می دهد.

سوال و جواب

سوالی مطرح شده که آيا پيامبر نيز مجتهد بوده است يا نه؟ برخی از عالمان اهل سنت معتقدند که پيامبر مجتهد است زيرا اجتهاد کمال است و چگونه ممکن است که عالمان اين کمال را داشته باشند اما پيامبر از داشتن آن محروم باشد.

اين سخن صحيح نيست زيرا اجتهاد کمال نسبی است نه کمال مطلق. اجتهاد معرفتی ظنی را برای فرد حاصل می کند و برای فاقد معرفت کمال به شمار می آيد، اما برای پيامبری که به سرچشمه معارف وصل است، ديگر نيازی به اجتهاد ندارد. البته نتيجه اجتهاد را حضرت دارند به اين معنا که احکام شريعت را برای مردم بيان کرده اند.

 

نمونه ای از اخلاق مناظراتی معصومين

نقل شده زنديقی در مصر بود و به قصد مناظره با امام صادق (ص) به مدينه آمد. وقتی به آنجا رسيد گفتند: حضرت به مکه و سفر حجر رفته است. در مکه امام را در حال طواف ديد و صبر نکرد تا امام طوافش تمام شود، شانه به شانه امام زد به اين معنا که قصد مناظره با تو را دارم. (اين امر نشان می دهد امام صادق(ع) چه منشی داشته است که اين فرد از راه دور آمده و چنين جرأتی پيدا کرده که در حال طواف شانه به شانه حضرت زند و درخواست مناظره کند. بايد الگوی ما امام صادق (ع) باشد). امام که فهميد درد او چيست ابتدا يک پاسخ کوتاه و جمع جور به ايشان دادند. (آقای قرائتی می فرمود: ما بايد سه گونه جواب داشته باشيم: جواب در تاکسی که فرصت کم است، و جواب در اتوبوس که فرصت بيشتری است و جواب در قطار که زمان بسيار است). حضرت به زنديق فرمود: اسم تو چيست؟ گفت: عبدالملک. امام فرمود: کنيه تو چيست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: «فمن هذا الملك الذی أنت عبده؟ أ من ملوك الأرض أم من ملوك السّماء؟ و أخبرنی عن ابنك عبد إله السّماء أم عبد إله الأرض؟ قل: ما شئت تخصم»[1] . زنديق از جواب گفتن ماندند. هشام بن حكم که حاضر در اين بحث بود به او گفت: چرا جوابی نمی دهی؟ زنديق گفت: «فقبح قولی». هر چه بگويم سخنم نادرست خواهد بود .

بعد امام به او فرمود: وقتی طواف من تمام شو بيا تا با تو سخن بگويم . بعد از طواف که آمد امام به او فرمود: «آيا زمين بالا و پايين دارد يا نه؟ گفت: آری. امام فرمود: آيا از بالا و پايين زمين خبر داری؟ گفت: نه، اما گمان می کنم آنجا خبری نباشد. امام فرمود: نمی دانی با يقين نمی تواند برابری کند. بعد امام فرمود: آيا به آسمان رفته ای و می دانی در آنجا چه خبر است؟ گفت: نه.... حضرت فرمود: تو هيچ جای اين عالم نرفته ای و از حال آنجا خبر نداری با اين حال ادعا می کنی خداوندی نيست؟ (وقتی می توانی بگويی خداوند نيست که همه جا رفته باشی و آنجا را گشته باشی). بعد امام ضربه اساسی را به وی زدند که فطرت او را بيدار کنند، فرمودند: آيا انسان عاقل چيزی را که نمی داند می گويد نيست يا بايد بگويد نمی دانم؟ زنديق گفت: تا حالا کسی با من اينگونه منطقی سخن نگفته بود. اين شد که وی ايمان آورده و از مريدان امام صادق (ع) شد.

اگر امام اوقات تلخی می کردند قطعا اينگونه نمی شد. نقل شده است بعد از رحلت پيامبر اکرم (ص) گروهی از يهوديان به مدينه آمدند تا درباره خليفه تحقيق کنند. آنان می خواستند از خليفه پيامبر حقانيت اسلام را بفهمند، زيرا در کتاب های خويش ويژگی وصی پيامبر خاتم را خوانده بودند و لذا برای تحقيق ميدانی آمدند. در مدينه سراغ خليفه را گرفتند و به آنان ابوبکر که در مسجد بود معرفی شد. وقتی آمدند، يکی از آنان از ابوبکر سوال کرد: پروردگاری که تو می پرستی آيا در آسمان ها است يا در زمين؟ ابوبکر گفت: در آسمان ها. آن فرد لبخندی و زد و گفت: «فَأَرَى الْأَرْضَ خَالِيَةً مِنْهُ وَ أَرَاهُ عَلَى هَذَا الْقَوْلِ فِی مَكَانٍ دُونَ مَكَانٍ»[2] . ابوبکر تا اين سخن را شنيد گفت: اين سخن زنادقه است و آنها را از مسجد بيرون کنيد. حضرت اميرالمومنين (ع) که آنان را ديد به آن يهودی سوال کننده گفت: ای يهودی، دانستم که چه سوال کردی. بعد فرمود: آيا می خواهيد پاسخ شما را از کتاب خودمان به شما بدهم يا از کتاب های شما؟ گفتند: از کتاب های ما . حضرت فرمود: در کتب شما آمده است، ملکی از بالا خدمت حضرت موسی (ع) آمد. حضرت از او سوال کرد از کجا می آيی؟ گفت از بالا و از جانب خداوند. بعد ملکی از شرق آمد و حضرت همان سوال را کرد. ملک گفت: از شمال و از جانب خداوند. ملکی از جانب غرب و ملکی از داخل زمين نيز آمدند و دوباره همان سوال و پاسخ صورت گرفت. حضرت موسی (ع) در اينجا فرمودند: «سُبْحَانَ مَنْ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لَا يَكُونُ إِلَى مَكَانٍ أَقْرَبَ مِنْ مَكَان‌»: منزه است آن خدائى كه جايى از او خالى نيست، و به هيچ جا نزديكتر از جاى ديگر نيست‌. يهودی گفت: گواهی می دهم که اين سخنان حق است و تو سزاور تر از آن فرد به جانشينی هستی.

غايات علم الکلام و فوائدة

ما يتأدّی اليه الشئ و يترتب عليه يسمّی من هذه الحيثية غاية، من حيث يکون نافعا للانسان و مفيد له، يسمّی فائدة أو منفعة، و من حيث يکون مطلوبا و مقصودا يسمّی غرضا.[3]

و إنّما وجب تقديم بيان غاية العلم الّذی يراد أن يشرع فيه و فائدته، دفعا للعبث فان الطالب إن لم يعتقد فيه فائدة أصلا لم يتصور منه الشروع‌ فيه قطعا و ذلك لظهوره لم يتعرض له و ان اعتقد فيه فائدة غير ما هى فائدته أمكنة الشروع فيه الاّ انه لايترتب عليه ما اعتقده بل ما هو فائدته و ربما لم تكن موافقة لغرضه‌ فيعد سعيه فی تحصيله عبثا، و ايضا بيان فائدة العلم يوجب ازدياد رغبة الطالب فی تحصيله إذا کان ذلک العلم مهما الطالب لاجل فائدته الّتی عرفها، فيوفيه حقه من الجدّ والاجتهاد فی تحصيله بحسب تلک الفائده.[4]

و قد ذکروا لعلم الکلام غايات و فوائد مهمه و جليلة، هی:

الاول: بالنظر الى الشخص فی قوته النظرية، و هو الترقی من حضيض التقليد الى ذروة الايقان و بعبارة اخری تحصيل المعرفة التفصيلية و التحقيقية بالاعتقادات الدينية، و بذلک يرفع مقامه عند الله تعالی حيث قال عزّ من قائل: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات‌»[5] ، خص العلماء الموقنين بالذكر مع اندراجهم فی المؤمنين رفعا لمنزلتهم، كأنه قال: و خصوصا هؤلاء الاعلام منكم‌. قال ابن عباس: يرفع الله الذين اوتوا العلم من المؤمنين علی الذين لم يؤتوا العلم درجات؛ و لاريب فی ان لازم رفعه تعالی درجة عبد من عبادة مزيد قربة منه تعالی، و هذا قرينة عقلية علی أن المراد بهؤلاء الذين اوتوا العلم العلماء من المومنين، فتدل الآية علی انقسام المومنين إلی طائفتين: مؤمن و مؤمن عالم، و المؤمن العالم افضل. و قد قال تعالی: «هَلْ يَسْتَوِی الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون‌»[6] .

و يتبين بذلک ان ما ذکر من رفع الدرجات فی الآية مخصوص بالذين اوتوا العلم، و يبقی لسائر المؤمنين من الرفع، رفع درجة واحدة، و يکون التقدير: يرفع الله الذين آمنوا منکم درجة و رفع الله الذين اوتوا العلم درجات. ففی الآية من تعظيم امر العلماء، و رفع قدرهم ما لايخفی.[7]

الثانى: بالنظر الى تكميل الغير و هو إرشاد المسترشدين بإيضاح المحجة لهم الى عقائد الدين و الزام المعاندين بإقامة الحجة عليهم فان هذا الالزام المشتمل على تفضيح المعاند ربما جرّه الى الاذعان و الاسترشاد فيكون نافعا له و مكملا اياه. و له امثلة کثيرة فی التاريخ، منها ما رواه الکلينی باسناده إلی هشام بن الحکم انه قال: كان بمصر زنديق تبلغه عن أبی عبد اللّه عليه السّلام أشياء فخرج إلى المدينة ليناظره فلم يصادفه بها و قيل له إنّه خارج بمكّة فخرج إلى مكّة و نحن مع أبی عبد اللّه عليه السّلام فصادفنا و نحن مع أبی عبد اللّه عليه السّلام فی الطواف و كان اسمه عبد الملك و كنيته أبو عبد اللّه فضرب كتفه كتف أبی عبد اللّه عليه السّلام، فقال له أبو عبد اللّه عليه السّلام: ما اسمك؟ فقال: اسمی عبد الملك، قال: فما كنيتك؟ قال: كنيتی أبو عبد اللّه، فقال له أبو عبد اللّه عليه السّلام: فمن هذا الملك الذی أنت عبده؟ أ من ملوك الأرض أم من ملوك السّماء؟ و أخبرنی عن ابنك عبد إله السّماء أم عبد إله الأرض؟ قل: ما شئت تخصم، قال هشام بن الحكم: فقلت: للزّنديق: أما تردّ عليه؟ قال: فقبح قولی.

فقال أبو عبد اللّه: إذا فرغت من الطواف فأتنا» «فلمّا فرغ أبو عبد اللّه أتاه الزّنديق فقعد بين يدی أبی عبد اللّه و نحن مجتمعون عنده، فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام للزنديق: أتعلم أنّ للأرض تحتا و فوقا؟ قال: نعم، قال: فدخلت تحتها؟ قال: لا، قال: فما يدريك ما تحتها: قال: لا أدری الاّ أنّی أظنّ أن ليس تحتها شی‌ء، فقال: أبو عبد اللّه عليه السّلام: فالظّنّ عجز لما لا يستيقن، ثمّ قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: أ فصعدت السّماء؟ قال: لا، قال: أ فتدری ما فيها؟ قال: لا، قال. عجبا لك لم تبلغ المشرق، و لم تبلغ المغرب و لم تنزل الأرض و لم تصعد السّماء و لم تجز هناك فتعرف ما خلفهن و أنت جاحد بما فيهنّ و هل يجحد العاقل ما لا يعرف؟!

قال الزّنديق: ما كلّمنی بهذا أحد غيرك.

فقال عليه السّلام: فأنت من ذلك فی شكّ فلعلّه هو و لعلّه ليس هو؟

فقال الزّنديق: و لعلّ ذلك؛

فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: أيّها الرّجل! ليس لمن لا يعلم حجّة على من يعلم و لا حجّة للجاهل يا أخا أهل مصر! تفهّم عنّی فإنّا لا نشكّ فی اللّه أبدا أما تزى الشمس و القمر و الليل و النهار يلجان فلا يشتبهان و يرجعان، قد اضطرّا ليس لهما مكان الاّ مكانهما فإن كانا يقدران على أن يذهبا فلم يرجعان؟ و إن كانا غير مضطرّين فلم لا يصير الليل نهارا و النهار ليلا؟ اضطرّا و اللّه يا أخا أهل» «مصر إلى دوامهما و الذی اضطرّهما أحكم منهما و أكبر.

فقال الزنديق: صدقت، فآمن الزّنديق على يدی أبی عبد اللّه عليه السّلام. فقال للامام عليه السّلام: اجعلنی من تلامذتك. فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: يا هشام بن الحكم خذه إليك و علّمه، فعلّمه هشام فكان معلّم أهل الشام و أهل مصر الايمان و حسنت طهارته حتّى رضی بها أبو عبد اللّه عليه السّلام.[8]

و قد روی الکلينی[9] باسناده إلی سکونی عن ابی عبدالله (ع) قال: «قال اميرالمؤمنين (ع) بعثنی رسول الله (ص) إلی اليمن فقال: يا علی ! لاتقاتلن أحدا حتی تدعوه إلی الاسلام، و أيم الله لئن يهدی الله عزوجل علی يديک رجلا خير لک مما طلعت عليه الشمس و غربت و لک ولاؤه يا علی».[10]


[1] کافی، ‌ مرحوم کلینی، ج1، ص72، ط: اسلامیه.
[2] الارشاد، شیخ مفید، ‌ ج1، ص201.
[3] شرح المقاصد، تفتازانی، ج1، ص175.
[4] شرح المواقف، ج1، ص49-50؛. شوارق الالهام، ج1، ص73
[5] مجادله/سوره58، آیه11.
[6] زمر/سوره39، آیه9.
[7] مجمع البیان، مرحوم طبرسی، ج9-10، ص252.
[8] اصول الکافی، ج1، ص57-58، کتاب التوحید، باب حدوث العالم و اثبات المحدث، الحدیث الاول.
[9] فروع الکافی، ج5، ص28، کتاب الجهاد، باب وصیة رسول الله (ص) فی السرایا، الحدیث 4.
[10] ای أنت ترثه بولاء الامامة (المجلسی (ره)).