درس کلام استاد ربانی

96/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی ديديگاه ها در مورد موضوع علم کلام

خلاصه ای از مباحث گذشته

گفته شد در مورد موضوع علم کلام چند ديدگاه مطرح شده است. برخی گفته اند موضوع آن امری مرکب و آن اعتقادات دينی است. از آنجا که موضوع مرکب است نيازمند جهت جامع است، مرحوم خواجه نصير جهت جامع مباحث اعتقادی را انتصاب به مبدا واحد دانسته و شهيد مطهری آن را غرض واحد دانسته اند که سبب می شود موضوعات متعدد به هم گره بخورد.

ديدگاه دوم موضوع علم کلام را امری واحد و آن ذات الهی می داند. اين ديدگاه و اشکالات و پاسخ های آنها به صورت تفصيلی بحث شود و در نهايت بيان شد که اين نظريه قابل دفاع بوده و نسبت به نظريه قبلی ترجيح دارد زيرا اگر بتوان امر واحدی را موضوع علم دانست اولی است از اينکه امور متعدد را موضوع بدانيم.

طبق اين ديدگاه مسائل اعتقادی اعم از مبدا تا معاد همه برگشت به بحث خداشناسی می کند، به تعبير ديگر همه اين کثرات به يک مبدا واحد که خدای متعال است بر می گردد. بحث نبوت و معاد به اين صورت به بحث خداشناسی مربوط می شود که افعال دنيوی الهی بحث نبوت و امامت را در بر می گيرد و افعال اخروی الهی شامل معاد و عالم پس از مرگ می شود.

ديدگاه سوم اين بود که موضوع علم کلام ذات الهی و صفات اوست. صاحب «کشف الظنون» اين ديدگاه را از متقدمين نقل کرده است.[1] از فخر الدين رازی نيز کلامی نقل شده که نشان می دهد اين ديدگاه مورد قبول وی می باشد. در جايی گفته است: «معلوم علم الکلام هو ذات الباری و صفاته و ما يجب له و يستحيل»[2] . از کلام سيف الدين آمدی نيز همين نظريه بدست می آيد آنجا که گفته است: «اشرف العلوم هو العلم الملقب بعلم الکلام الباحث عن ذات واجب الوجود و صفاته و افعاله و متعلقاته، إذ شرف کل علم تابع لشرف موضوعه الباحث عن احواله العارضة لذاته و لامحاله أنّ شرف موضوع هذا العلم يزيد علی شرف کل موضوع»[3] .

نکته:

تفاوت اين ديدگاه با ديدگاه دوم که موضوع علم کلام را ذات الهی می داند آن است که اين ديدگاه، موضوع علم کلام را متعدد و ديدگاه دوم آن را واحد می داند. در ديدگاه دوم ذات الهی به صورت مستقل موضوع قرار گرفته و محمولات بر آن حمل می شود، مثلا گفته می شود: انّ ذاته تعالی ازلی، ابدی، سرمدی، و ... اما در اين ديدگاه، صفات و افعال نيز، خود به عنوان موضوع قرار گرفته و محمولاتی بر آن حمل می شود. مانند اينکه گفته می شود: علمه تعالی محيط، يا افعاله تعالی محکمه.

در ديدگاه دوم تمام مسائل علم کلام، حول محور ذات الهی بحث می شود، اما در اينجا سه موضوع است، و وقتی چنين شد نيازمند جهت جامع است که همان غرض است يعنی کسب معرفت تفصيلی درباره خدای متعال و دفاع از اعتقادات.

 

نظريه چهارم در مورد موضوع علم کلام

برخی ديگر موضوع علم کلام را ذات الهی و ذات ممکنات دانسته و در توضيح آن گفته اند: خدای متعال از آن جهت که واجب الوجود است دارای صفاتی است. ممکنات نيز از اين حيث که محتاج به واجب الوجود هستند صفاتی دارند. اين دو، موضوع علم کلام را تشکيل می دهند. (اگر قيد احتياج را نياوريم، ممکنات موضوع علوم ديگری مانند طبيعيات خواهد بود). اکنون که موضوع متعدد شد جهت جامع آن «الموجود» است. در نتيجه علم کلام علمی است که در مورد واجب الوجود و احوال ممکنات بحث می کند. تفتازانی اين قول را از شمس الدين محمد سمرقندی نقل کرده است.[4]

ارزيابی

چند نکته در مورد اين نظريه قابل تأمل است:

1. اگر مقصود شما از قيد احتياج، آن است که ممکنات افعال الهی هستند، در اين صورت اين نظريه به قول قبل بر می گردد که موضوع علم کلام را ذات و صفات و افعال الهی می دانست، و اگر مقصود شما جنبه فعل بودن الهی نيست بلکه جهات نقص ممکنات مورد نظر است در اين صورت اين مساله از مقدمات علم کلام به شمار آمده و ديگر از مسائل اين علم نيست.

2. در مورد جهت جامع که موجود بودن دانسته شده نيز سوال می شود مقصود شما چيست؟ قاعده کلی اين است که اگر جهت جامع حقيقی داشته باشيم، خود همان به عنوان موضوع شناخته می شود. در اينجا نيز همين گونه است پس اين قول به نظريه ای که معتقد است موضوع علم کلام و فلسفه يکسان است بر می گردد. مثلا اگر گفتيم در علم نحو از اسم و فعل و حرف از جهت اعراب و بنا بحث می شود، و اين سه مصاديق کلمه هستند، در حقيقت گفته ايم: موضوع علم نحو کلمه از حيث اعراب و بنا است.

 

نظريه پنجم

طبق اين نظريه موضوع علم کلام همان موضوع فلسفه يعنی موجود بما هو موجود است. اين قول را برخی از متقدمين همانند غزالی قائل هستند.[5] وی می گويد: «أن المتكلم ينظر فی أعم الأشياء و هو الموجود فيقسمه إلى قديم و محدث، و المحدث إلى جوهر و عرض، و العرض إلى ما يشترط فيه الحياة كالعلم و القدرة و إلى ما لا يشترط كاللون و الطعم، و يقسم الجوهر إلى الحيوان و النبات و الجماد، و يبين أن اختلافها بالأنواع أو بالأعراض، و ينظر فی القديم فيتبين أنه لا يتكثر و لا يتركب و أنه يتميز عن المحدث بصفات تجب له، و أمور تمتنع عليه، و أحكام تجوز فی حقه من غير وجوب أو امتناع، و يبين أن أصل‌ الفعل جائز عليه، و أن العالم فعله الجائز فيفتقر بجوازه إلى محدث، و أنه قادر على بعث الرسل و على تعريف صدقهم بالمعجزات و أن هذا واقع و حينئذ ينتهی تصرف العقل و يأخذ فی التلقی من النبی عليه الصلاة و السلام الثابت عنده صدقه و مقبول ما يقوله فی اللّه تعالى، و فی أمر المبدأ و المعاد و لما كان موضوع العلم الإلهی من الفلسفة هو الموجود بما هو موجود»[6] . متکلم به اعم اشياء که وجود است نظر دارد. در اين نظر می گويد: موجود يا حادث است يا قديم. حادث نيز يا جوهر است يا عرض. در عرض نيز يا حيات شرط است مانند علم و قدرت که اعراض موجود زنده اند، و يا حيات در آنها شرط نيست مثل لون و طعم. جوهر نيز سه قسم است: نبات و حيوان و انسان. وی سپس می گويد: موجود قديم تکثر بردار و مثل بردار نيست، او صفاتی ثبوتی دارد که او را از موجود حادث ممتاز می کند، همچنين صفاتی دارد که بر او جايز است مثل خلق کردن و ارسال رسول. حال اگر خداوند رسولی فرستاد از راه معجزات او را به مردم می شناساند. بعد از اين که نبی ثابت شد از اين جا به بعد، مباحث نقلی خواهد بود و ديگر کار عقل تمام می شود.

نظير همين کلام را مرحوم علامه حلی نيز بيان فرموه است. وی می گويد: «علم الكلام ينظر فيه فی أعمّ الأشياء، و هو الوجود. ينقسم الوجود أوّلا إلى قديم و محدث، ... و إرسال الأنبياء من جملة آثاره، و أنّهم‌ صادقون باعتبار فعل المعجزة منهم، ثمّ يستعين العقل بقول النبی صلى اللّه عليه و آله و سلّم الذی استدل على صدقه فيما يقوله فی اللّه تعالى و اليوم الآخر مما يعجز عن إدراكه العقل و لا يحكم بامتناعه»[7] . علم کلام به اعم اشياء که وجود است نظر دارد. وجود يا حادث است يا قديم... ايشان سپس مساله اثبات رسول را بيان کرده می فرمايد: عقل هم جنبه منبعی و هم ابزاری دارد، يعنی از بديهيات خويش با توانمندی خودش توليد علم می کرد. بعد از آمدن نبی نيز عقل در مواردی که برايش ممکن است می تواند نقش منبعی ايفا کند.

توضيح اينکه مسائل دينی از جهت فهم عقلی سه دسته است: دسته ای از آنها را تنها عقل می فهمد و آن مسائل ما قبل از نبوت است. فهم دسته ای نيز برای عقل ممکن نيست مانند تفاصيل مساله معاد و برزخ، و دسته ای را هم عقل و هم نقل می فهمد و بيان می کند مانند مساله توحيد .

تفکيکی ها می گويند: با اثبات نبوت ديگر نقش عقل تنها ابزاريی است اما مرحوم علامه در اينجا می فرمايد: با اثبات نبوت، عقل کما کان در مواردی می تواند نقش ابزاری و منبعی داشته باشد.

سوال

مگر نه اين است که هر علمی موضوعی دارد که حول آن بحث می کند و تمايز علوم به موضوعات آنان است، در اين صورت اگر فلسفه و کلام موضوع واحدی داشته باشند آيا يک علم نخواهند بود؟ برخی گفته اند علم کلام حيثيتی دارد که فلسفه ندارد و آن قيد «علی قانون الاسلام» است. در اين سخن ابهاماتی وجود دارد که انشاء الله در جلسه آينده مورد بررسی قرار می گيرد.


[1] کشف الظنون، ج2، ص1503.
[2] الاشارة فی علم الکلام، فخرالدین رازی، ص29.
[3] غایة المرام فی علم الکلام، سیف الدین آمدی، ص4.
[4] شرح المقاصد، سعدالدین تفتازانی، ج1، ص180.
[5] شرح المواقف، میر سید شریف جرجانی، ج1، ص47 ؛ شرح المقاصد، تفتازانی، ج1، ص176 ؛ شواق الالهام، حکیم لاهیجی، ج1، ص59. (مرحوم لاهیجی در کتاب «شوارق» این دیدگاه را به متقدمین و در «گوهر مراد» به متاخرین نسبت داده است. نکته آن این است که بحث متقدمین و متاخرین بحثی نسبی است و خط کش دقیقی برای مشخص نشده است)
[6] شرح المقاصد، تفتازانی، ج1، ص176-177.
[7] نهایه المرام، علامه حلی، ج1، ص11-12.