درس کلام استاد ربانی

96/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستی و جايگاه علم کلام

بررسی اشکال و جواب نظريه دوم در موضوع علم کلام

سخن در بررسی موضوع علم کلام بود. در اين باره ديدگاه های مختلفی بيان شده بود، از جمله موضوع اين علم را ذات الهی دانسته بودند که در اين علم درباره اعراض ذاتيه آن که صفات و افعال الهی است بحث می شود. بر اين نظريه اشکالاتی وارد شده بود که مورد بررسی قرار گرفت. از جمله اين اشکالات اين بود که در هيچ علمی نبايد از وجود موضوع آن علم بحث شود، در حالی که در علم کلام اولين و مهمترين مساله، اثبات وجود خداوند است. بر اين اشکال سه پاسخ داده شده است:

1. وجود الهی در اين علم به عنوان اصل موضوع پذيرفته شده است و اثبات آن در علم ديگری که فلسفه باشد صورت گرفته است. در مورد اين پاسخ گفته شد: اگر پاسخ ديگری مناسب تر از اين پاسخ نباشد اين وجه قابل قبول است و اشکالات گفته شده بر آن قابل دفع است.

2. در هر علمی وجود موضوع آن علم از عوارض ذاتی آن علم به شمار نمی رود اما علم کلام به جهت ويژگی خاصی که دارد اينگونه نبوده و وجود موضوع از عوارض ذاتی آن است. خدای متعال وجودش عين ذات اوست و واسطه در ثبوت ندارد. قاعده اين است که هر جا محمولی برای حمل بر موضوعش واسطه در ثبوت نخواهد، واسطه در عروض هم نمی خواهد. وقتی چنين شد تعريف عرضی ذاتی بر آن صدق می کند. عرضی ذاتی عبارت است از محمولاتی که برای حمل بر موضوع يا اصلا نيازمند واسطه نيستند يا اگر واسطه دارند، آن واسطه مساوی با موضوع است.

اين پاسخ صحيح و قابل دفاع است و با قبول آن ديگر نيازی به پاسخ قبل نيست.

 

بداهت وجود الهی

3. وجود موضوع در علم کلام که همان ذات الهی است امری بديهی است و احتياجی به اثبات ندارد. اکنون سوال اين است که اين بديهی کدام يک از اقسام بديهی است. در منطق بيان شده که يقينيات شش قسم است: اوليات، مشاهدات (به حس ظاهر محسوسات، و به حس باطن وجدانيات)، فطريات، تجربيات، حدسيات و متواترات. اوليات قضايايی بديهی است که صرف تصور موضوع و محمول برای تصديق کافی است مانند امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين. محسوسات و وجدانيات قضايايی است که به حس ظاهر و باطن درک می شود، مانند زبری و نرمی و جوع و عطش. روشن است که بديهی بودن وجود خداوند از اين سه قسم نمی باشد.

فطريات قسم ديگر بديهات است و به قضايايی گفته می شود که واسطه در اثبات دارد (دليل دارد) اما آن واسطه و دليل، پيش نفس ما حاضر است، مثل اينکه می گوييم «الواحد نصف الاثنين». اين قضيه استدلال دارد اما اين استدلال نياز به احضار چيزی نزد عقل ندارد بلکه نفس خود آن را دارد.

کسانی که وجود الهی را بديهی می دانند آن را از قسم فطريات می دانند. وجه آن اين است که کوچکترين توجهی که فرد به عالم و نظم و شگفتی های آن کند، پی به وجود الهی می برد. نمونه ای از استدلالات فطری آن چنين است: عالم نظم دارد و هر نظمی ناظمی عالم و قادر می خواهد. يا عالم حادث است و هر حادثی نيازمند محدث است. قرآن می فرمايد: ﴿أَ فِی اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[1] : آيا جا دارد در مورد خداوند شک شود؟ اگر به آسمان و زمين نگاه کنيد، به روشنی و سرعت به وجود او پی می بريد. کوچکترين تامل در عالم باعث می شود عقل فطری انسان حکم کند که اين مجموعه بدون صانع امکان پذير نيست. حضرت علی (ع) فرمودند: «هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ»[2] : آيا می شود ساختمانی وجود داشته باشد که بنايی نداشته باشد. در جای ديگر فرمودند: «الْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلَى الْبَعِيرِ وَ الرَّوْثَةُ تَدُلُّ عَلَى الْحَمِيرِ وَ آثَارُ الْقَدَمِ تَدُلُّ عَلَى الْمَسِيرِ»[3] : فضله شتر دليل بر وجود شتر و فضله حمار الاغ دليل بر وجود آن و جای پا دليل بر وجود رونده است.

 

بداهت وجود خداوند و انکار منکرين

در اين جا اين سوال پيش می آيد که اگر وجود خداوند بديهی است، چگونه در آن اختلاف صورت گرفته و عده ای آن را انکار کرده اند؟ پاسخ اين است که اولا: هر چند امر بديهی انکار بردار نيست، اما غفلت بردار است و لذا نيازمند تنبه و بيان است. بر اين اساس ادله ای که در اين باره اقامه می شود به جهت تنبه زايی است. ثانيا: اين منکران در اصل وجود خداوند شک ندارند بلکه مشکل آنان اين است که يا صفات خداوند را به غير خداوند نسبت داده و يا صفات غير خدا را به او نسبت می دهند. ماده پرستان منکر وجود يک حقيقت ازلی نيستند اما به اشتباه مصداق آن را ماده می دانند. اساسا کلمه ملحد و انحراف در لغت به معنای خارج شدن از وسط جاده و تمايل به حاشيه آن است. مرحوم علامه طباطبايی می فرمايد: در طول تاريخ منکر وجود خداوند - به اين معنا که معتقد باشند عالم دارای شالوده ای نيست - نداريم. تمام انکار ها به دو امر بر می گردد: يا صفات غير خداوند را به خداوند نسبت داده اند، و يا صفات خداوند را به غير خداوند نسبت داده اند. قرآن کريم می فرمايد: ﴿يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون‌﴾[4] : کثيری از مردم اهل غفلت هستند آنها تنها ره ظاهر دنيا چسبيده و از آخرت غافل هستند.

علاوه بر اينکه بشر تنها دارای عقل و ذهن محض نيست و لذا حتی وقتی غفلت هم از ذهن ها و قلب ها برداشته شود باز عده ای نمی پذيرند. اين بدان خاطر است که انسان طرفه معجونی است که از ملک و حيوان سرشته شده است. اين گونه افراد ديگر مشکل علمی و معرفتی ندارند بلکه مشکل آنها عملی است. قرآن درباره اين افراد می فرمايد: ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا﴾[5] : و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبّر آن را انكار كردند. قرآن همچنين درباره اهل کتاب می فرمايد: آنان قرآن را می شناختند همان گونه که فرزندان خود را می شناختند با اين حال آن را انکار می کردند: ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾[6] و در جای ديگر می فرمايد: ﴿وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ﴾[7] : از ديرباز [در انتظارش‌] بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى‌جستند؛ ولى همين كه آنچه [كه اوصافش‌] را مى‌شناختند برايشان آمد، انكارش كردند.

برخی از عالمان قائل به بداهت وجود خداوند

اين ديدگاه که وجود الهی امری بديهی است توسط جمع کثيری از عالمان شيعه و اهل سنت از فلاسفه و متکلمان و عرفا بيان شده است که به برخی از آنان اشاره می شود:

1. فخر رازی، «المباحث المشرقيه»، ج2، ص 471 ؛

2. سيد بن طاوس، «کشف المحجه»، ص 49 ؛

3. ملاامين استرآبادی، «الفوائد المدنيه»، ص 407 ؛

4. شيخ حر عاملی، «اثبات الهداه»، ج1، ص 63 و 76 ؛

5. شيخ محمد حسين اصفهانی(کمپانی)، «نهايه الدرايه»، ج2، ص 108؛

6. فاضل مقداد، «شرح الفصول النصيريه» (الفصول از خواجه نصير طوسی است)، ص 53؛ در اين کتاب آمده که: ابوحامد غزالی، نظام الدين نيشابوری و عده ای از عرفا نيز همين نظريه را دارند.

7. علامه طباطبايی درباره اين نظريه تاکيد فراوانی دارند. در جايی می فرمايد: «أن القرآن الشريف يعد أصل وجوده تبارك و تعالى بديهيا لا يتوقف فی التصديق العقلی به، و إنما يعنی عنايته بإثبات الصفات، كالوحدة، و الفاطرية، و العلم، و القدرة، و غير ذلك[8] : قرآن كريم اصل وجود خداى تعالى را بديهى ميداند يعنى عقل براى پذيرفتن وجود خداى تعالى احتياجى به برهان نمى‌بيند و هر جا از خدا صحبت كرده، عنايتش همه در اين است كه صفات او را از قبيل وحدت و يگانگى و خالق بودن و علم و قدرت و صفات ديگر او را اثبات كند.

ايشان در تفسير آيه 25 نور می فرمايد: « و الآية من غرر الآيات القرآنية تفسر معنى معرفة الله فإن قوله: ﴿وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾ ينبئ أنه تعالى هو الحق لا سترة عليه بوجه من الوجوه و لا على تقدير من التقادير فهو من أبده البديهيات التی لا يتعلق بها جهل لكن البديهی ربما يغفل عنه فالعلم به تعالى هو ارتفاع الغفلة عنه الذی ربما يعبر عنه بالعلم، و هذا هو الذی يبدو لهم يوم القيامة فيعلمون أن الله هو الحق المبين. و إلى مثله يشير قوله تعالى: ﴿لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾: ق: 22. »[9] : اين آيه از غرر و آيات برجسته قرآنى است، كه معرفت خداى را تفسير مى‌كند، چون جمله ﴿وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾ خبر مى‌دهد كه حق به هيچ وجه از وجوه و به هيچ تقديرى از تقادير، سترت و خفاء ندارد و بديهى‌ترين بديهيات است كه جهل به آن تعلق نمى‌گيرد، ولى بسيار مى‌شود كه يك امر بديهى مورد غفلت قرار مى‌گيرد، پس علم به خداى تعالى معنايش دانستن امرى مجهول نيست، بلكه معنايش ارتفاع غفلت از درك او است، كه بسا از اين ارتفاع غفلت به علم و معرفت تعبير مى‌شود، و مى‌گويند فلانى معرفت به خدا دارد و خداشناس است كه معناى واقعى‌اش اين است كه فلانى از خدا غافل نيست، و همين معنايى است كه روز قيامت براى همه دست مى‌دهد، و مى‌فهمند كه خدا حق مبين و آشكار است، (چون در قيامت ديگر عواملى براى غفلت نيست). و به مثل اين معنا، آيه ﴿لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾ اشاره مى‌فرمايد.

مرحوم علامه می فرمايد: حقيقت الهی هيچ حجابی ندارد و اساسا نمی توان فرض کرد که خداوند پرده ای داشته باشد. او نور محض است و آنچه از پرده و حجاب است از ناحيه ما است. وجود الهی از بديهی ترين بديهيات است، اما اين بديهی مانند ساير بديهيات ممکن است مورد غفلت قرار می گيرد. اين نکته نشان می دهد که علم ما به خداوند از باب غفلت زدايی است و ما نام آن را علم می گذاريم. در حقيقت هيچ کس جاهل به خداوند نيست بلکه غافل از آن است. در روز قيامت برای همه اين مساله آشکار می شود زيرا در آن دنيا ديگر پرده غفلت وجود ندارد: ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد﴾.[10]

 

خاطره از مناظره با اهل سنت

در يکی از همايش های زاهدان يکی از بزرگان و فحول علمای اهل سنت به نام مولوی محمد عمر سربازی که فردی مسن بود حضور داشت. در آن جلسه مساله رويت الله مطرح شد که ما منکر آن و آنان معتقد به آن بودند. اين عالم اهل سنت گفت: ما نبايد قيامت را با دنيا مقايسه کنيم زيرا آنجا با اينجا متفاوت است. اگر اکنون و در دنيا خداوند را نمی بينيم دليل بر آن نيست که در آن دنيا نيز نمی توانيم او ببينيم.

بنده با کمال احترام در جواب به وی گفتم: سخن شما درست است و ميان دنيا و آخرت تفاوت است کما اينکه قرآن می فرمايد: ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد﴾. اما سوال کوچکی از شما دارم اگر پاسخ دهيد سخن شما را می پذيريم. انسان های دنيا و آخرت با هم فرق می کنند، اما آيا خدای دنيا و آخرت نيز فرق می کند؟ وی سکوت کرد و جوابی نداد. اساسا چرا خداوند در دنيا ديده نمی شود؟ وجه آن اين است که لازمه ديده شدن، داشتن جهت و مکان و جسميت است، در حالی که اين مساله در مورد خداوند محال است. خدايی که در آخرت هست همين خدای در دنيا است و تغييری نمی کند.

ادامه بحث انشاء الله در جلسه آينده دنبال می شود .

﴿.....﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] ابراهیم/سوره14، آیه10.
[2] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج3، ص26، ط: اسلامیه.
[3] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج3، ص55، ط: اسلامیه.
[4] روم/سوره30، آیه7.
[5] نمل/سوره27، آیه14.
[6] بقره/سوره2، آیه146.
[7] بقره/سوره2، آیه89.
[8] المیزان، علامه طباطبایی، ج1، ص395، ط: جامعه مدرسین.
[9] المیزان، علامه طباطبایی، ج15، ص95، ط: جامعه مدرسین.
[10] ق/سوره50، آیه22.