درس کلام استاد ربانی

96/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستی و جايگاه علم کلام

بررسی اشکال و جواب های نظريه دوم درباره موضوع علم کلام

در جلسه گذشته نظريه ای که قائل بود موضوع علم کلام ذات و صفات و افعال الهی است مورد بحث و بررسی قرار گرفت. بر اين نظريه اشکال شده بود که طبق قاعده کلی، در هيچ علمی از وجود موضوع آن علم بحث نمی شود بلکه وجود آن موضوع يا بديهی است يا به عنوان اصل موضوع در آن علم تلقی می شود و در علم ديگری وجودش اثبات می شود. حال چگونه موضوع علم کلام، ذات و صفات الهی باشد در حالی که اولين و مهمترين مساله کلامی اثبات وجود الهی و صفات اوست. بر اين اشکال چند پاسخ داده شده که از اين قرار است:

پاسخ اول

قاضی ارموی که خود اين نظريه را مطرح کرده است می گويد: مانعی ندارد که ما وجود خداوند را اصل موضوع بدانيم و اثبات آن را به علم فلسفه الهی بسپاريم.

چهار وجه برای دينی بودن علم فلسفه

صاحب «شرح المواقف» بر جواب قاضی ارموی اشکال کرده که لازمه آن اين است که علم کلام که علمی دينی باشد که نيازمند علم غير شرعی يعنی فلسفه باشد. اما مگر فلسفه الهی غير شرعی است؟ برای بررسی اين مساله بايد به سراغ ملاک شرعی و دينی بودن رفت و ديد آيا علم فلسفه دارای اين ملاک هست يا نه؟ در اين باره چند ملاک برای دينی بودن علم فلسفه بيان شده است :

1. بلا شک نخستين ملاک دينی بودن علمی آن است که موضوع آن علم مربوط به يکی از سه بخش دين يعنی اعتقادات، اخلاقيات و احکام باشد. مثلا علم فقه دينی است زيرا موضوع آن بررسی احکام فرعی است، يا علم عقايد دينی است زيرا موضوع آن اعتقادات دينی است. علم اخلاق نيز همين گونه است. علم تفسير نيز دينی است چرا که موضوع آن کلام الله است و کلام الله مشتمل بر اجزاء سه گانه دين است. اکنون سوال می شود: آيا اين ملاک در فلسفه الهی نيز هست يا نه؟ موضوع فلسفه «موجود بما هو موجود» و مسائل آن از دو بخش تشکيل می شود: الهيات بالمعنی الاعم و الهيات بالمعنی الاخص. بخش دوم به مباحث واجب الوجود و صفات و افعال او می پردازد . روشن است که طبق ملاک ياد شده، اين بخش، مشمول اين ملاک بوده و در نتيجه دينی است .

در علم فلسفه بحث می شود که آيا موجود واجب است يا ممکن، مجرد است يا مادی، واحد است يا کثير، قديم است يا حادث. طبق نظريه مرحوم علامه طباطبايی همه اينها از قضايای «حمليه مرددة المحمول» است يعنی محمول دو شق است و هر دو شق آن مساوی با موضوع است. بعد از اثبات اين مسائل، نتيجه آن ها در بحث اثبات ذات و صفات الهی که بخش دوم فلسفه يا همان الهيات بالمعنی الاخص است بکار می رود. بر اساس آنچه گفته شد روشن شد اين بخش فلسفه دارای آن ملاک بوده و در نتيجه علم فلسفه، علمی دينی است.

دسته ديگر مسائل فلسفه که به امور عامه می پردازد طبق ملاکی که گفته شد دينی نيست زيرا اين مسائل مستقيما از مباحث اعتقادی يا اخلاقی و يا رفتاری نيستند، اما ملاک دينی بودن علم تنها خلاصه در اين ملاک نمی شود بلکه ملاک هايی ديگری نيز وجود دارد که اين بخش از آن جهت دينی خواهد بود. از جمله اين ملاکات اين است که هر گاه علمی در خدمت علوم دينی قرار گيرد، مطلوب و مرضی شارع مقدس خواهد بود و چون چنين است دينی خواهد بود مانند علم لغت و ادبيات و منطق که در خدمت علوم فقه و کلام و ... قرار می گيرند.

در حقيقت اين مباحث، خواه در مباحث خداشناسی به صورت مقدمه مطرح می شود و يا در بخش ديگری به صورت مستقل بحث شود و نتيجه آنها در خداشناسی مورد استفاده قرار گيرد، در هر دو صورت در راستای خداشناسی می باشد و از اين جهت دارای ملاک دينی خواهند بود .

 

انتقادات غير منطقی به اصل علم فلسفه

کسانی که منتقد فلسفه هستند در حقيقت با اصل اين علم مخالف نيستند بلکه مخالفت آنها بيشتر متوجه برخی آراء فلسفی است، مثلا می گويند: قاعده الواحد با خالقيت الهی منافات دارد. لذا نبايد اين مخالفت ها را به اصل اين علم برگرداند زيرا مخالفت با نظريه های علمی غير از مخالفت با خود آن علم است. اين مساله در ساير علوم نيز کم و بيش وجود دارد. مگر در علم فقه با آراء فقها مخالفت نمی شود؟ آيا اين مخالفت ها باعث رد اصل علم فقه خواهد شد؟ اختلاف آراء يک علم مساله ای درون دينی است و به اصل آن علم سرايت نمی کند.

همه عالمان اسلامی اعم از فقها و فلاسفه و مفسرين و ديگران برای ما محترم هستند هر چند ممکن است نظريه هايی از آنان را نپذيريم اما اين به معنای مخالفت با اصل علومی که آنان بدان پرداخته اند نيست. تنها معصومين هستند که سخنشان از هر جهت کامل و بدون نقد است.

پس از آنجا که مباحث فلسفه در خدمت علوم دينی قرار می گيرد از اين باب دينی خواهد بود .

2. وجه ديگر دينی بودن علم فلسفه، موضوع آن است. موضوع فلسفه «موجود» است که به واجب و ممکن تقسيم می شود. دينی بودن مساله واجب الوجود که روشن است، همه ممکن الوجود ها نيز فعل الله می باشد و لذا آن نيز دينی خواهد بود.

3. از نظر ابزار و روش معرفت نيز علم فلسفه علمی دينی است زيرا ابزار مباحث هستی شناسی عقل و روش آن برهان است و هر دو مطلوب و مرضی شارع است؟ آيا عقل امری بيگانه از دين و غير الهی است؟ عقل تحفه ای الهی است که خدای متعال به بشر عطا فرموده است. برهان نيز روشی است که به يقين می رسد و يقين قطعا امری مطلوب دين است.

4. علم فلسفه از جهت غايت نيز دينی است زيرا غايت اين علم تحصيل معرفت يقينی برای کشف حقايق عالم است. حکما فرموده اند: «الحکمه صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى‌»: در اثر اين علم تصويری در ذهن انسان واقع شود که مطابق با عالم واقع است. روشن است که اين غرض نيز مطلوب دين است.

حاصل آنکه هر کجای علم فلسفه را که مورد نظر قرار دهيد می بينيم که اين علم از آن جهت امری مطلوب شارع و دينی است. بله اگر اشکالی است متوجه نظريه های فلسفی است اما همان طور که گفته شد حکم نظريه های يک علم غير از حکم اصل آن علم است، کما اينکه در علم فقه نيز حکم فتاوای فقهی غير از حکم اصل علم فقه است. چه بسا فردی با نظريه های فقهی مخالف باشد اما اين مخالفت او غير از مخالفت با اصل علم فقه است.

 

مخالفت با فلسفه به جهت عدم شناخت آن

غزالی در کتابی که با عنوان «تهافت الفلاسفه» نوشته است، برخی از آراء فلسفی را مورد انتقاد قرار داده و پذيرش آنها را کفر دانسته و به همين خاطر دست به تکفير فلاسفه زده است. مثلا در فلسفه درباره قدمت يا حدوث عالم دو نظر وجود دارد: برخی عالم را حادث و برخی قديم می دانند . وی معتقد شده است که اگر کسی عالم را قديم بداند آن را بی نياز از صانع دانسته است و قائل به آن کافر شده است. اما اين سخن نادرست و از امثال غزالی که کتاب اخلاقی«احياء العلوم» را نوشته، حکم به تکفير ديگران خيلی عجيب است. اولا: همان طور که مرحوم ملاصدرا گفته است اساسا اين نسبت غلطی است که به فلاسفه داده شده که آنها عالم را قديم می دانند؛ ثانيا: مراد کسانی که عالم را قديم دانسته اند قديم زمانی است نه قديم ذاتی، و آنچه با صانع بودن الهی منافات دارد قديم ذاتی نه قديم زمانی، زيرا همان طور که فلاسفه گفته اند ملاک احتياج به واجب الوجود امکان است که رتبه آن چندين مرتبه قبل از بحث حدوث است « الشی‌ء قرّر، فامكن فاحتاج، فاوجد فوجد و حدث‌ »[1] . ثالثا: اگر قرار است درباره علمی نقدی صورت گيرد بايد ابتدا آن علم به خوبی شناخته شود. اتفاقا قديم زمانی بودن عالم، نه تنها بی نيازی ممکن را نشان نمی دهد بلکه به نياز بيشتر او به صانع اشاره دارد زيرا او عمر بيشتری داشته و در نتيجه بايد بيشتر از خزانه الهی دريافت کند.

در روايات معمولا بحث حدوث زمانی برای اثبات وجود خدای متعال آمده است. وجه آن ساده بودن فهم آن برای عموم مردم است، اما گاه که فرد دقت بيشتری کرده، امام معصوم (ع) به حدوث ذاتی عالم اشاره فرموده است. در روايتی ابن ابی العوجا که از زنادقه بود به امام صادق (ع) گفت: از کجا می گوييد عالم حادث است؟ حضرت فرمود: از تغيير و تحولی که در عالم رخ می دهد حدوث عالم فهميده می شود. وی گفت: سوال من در مورد اجزای عالم نيست بلکه سوال من از اصل عالم است. حضرت فرمود: آيا عقلا قبول داری که ممکن است اصل اين عالم زائل شده و عالم ديگری در جای آن قرار گيرد؟ وی گفت: آری. حضرت فرمود: همين که می گويی ممکن است زائل شود نشان از حدوث آن دارد.

حضرت در اين روايت اشاره به حدوث ذاتی عالم دارد و اين گونه بيان می فرمايد که اگر چيزی ذاتش حادث باشد هر چند از نظر زمانی قديم باشد باز نيازمند به محدث است، زيرا ملاک نياز به علت که همان امکان و فقر است در او وجود دارد. ممکن الوجود هر چه بالا رود نمی تواند از مدار و مرز امکان خارج شود.

متن روايت چنين است: ابن ابی العوجا در مناظريه ای با امام صادق (ع) به او گفت: «مَا الدَّلِيلُ عَلَى حَدَثِ الْأَجْسَام‌»: دليل بر حدوث اجسام چيست؟ حضرت فرمود: «إِنِّی مَا وَجَدْتُ شَيْئاً صَغِيراً وَ لَا كَبِيراً إِلَّا إِذَا ضُمَّ إِلَيْهِ مِثْلُهُ صَارَ أَكْبَرَ وَ فِی ذَلِكَ زَوَالٌ وَ انْتِقَالٌ عَنِ الْحَالَةِ الْأُولَى وَ لَوْ كَانَ قَدِيماً مَا زَالَ وَ لَا حَالَ لِأَنَّ الَّذِی يَزُولُ وَ يَحُولُ يَجُوزُ أَنْ يُوجَدَ وَ يَبْطُلَ فَيَكُونُ بِوُجُودِهِ بَعْدَ عَدَمِهِ دُخُولٌ فِی الْحَدَثِ وَ فِی كَوْنِهِ فِی الْأُولَى دُخُولُهُ فِی الْعَدَمِ وَ لَنْ يَجْتَمِعَ صِفَةُ الْأَزَلِ وَ الْعَدَمِ فِی شَی‌ءٍ وَاحِدٍ »: من چيز كوچك و بزرگى را نيافتيم مگر آنكه چون مثلثش بسوى آن ضم شود بزرگتر مى‌شود و در اين زوال و انتقال است از حالت اول و اگر قديم ميبود زائل نميشد و نميگرديد زيرا كه آنچه زائل مى‌شود و ميگردد روا باشد كه موجود شود و باطل گردد پس بوجودش بعد از عدمش دخول در حدوث باشد و در حالت اول بودنش دخول او است در عدم و صفت ازل و عدم كه بمعنى هميشگى و نايابى است هرگز در يك چيز جمع نخواهد شد. ابن ابی العوجا گفت: « هَبْكَ‌ عَلِمْتُ فِی جَرْی الْحَالَتَيْنِ وَ الزَّمَانَيْنِ عَلَى مَا ذَكَرْتَ وَ اسْتَدْلَلْتَ عَلَى حُدُوثِهِا فَلَوْ بَقِيَتِ الْأَشْيَاءُ عَلَى صِغَرِهَا مِنْ أَيْنَ كَانَ لَكَ أَنْ تَسْتَدِلَّ عَلَى حُدُوثِهِا»: گيرم كه در جارى شدن دو حالت و دو زمان بنا بر آنچه ذكر كردى دانستى و بر حدوث آنها استدلال كردى پس اگر چيزها بر كوچكى و خوردنى خود باقى بمانند از كجا تو را روا باشد كه بر حدوث آنها استدلال كنى‌.

حضرت در پاسخ فرمود: « إِنَّمَا نَتَكَلَّمُ عَلَى هَذَا الْعَالَمِ الْمَوْضُوعِ فَلَوْ رَفَعْنَاهُ وَ وَضَعْنَا عَالَماً آخَرَ كَانَ لَا شَی‌ءَ أَدَلَّ عَلَى الْحَدَثِ مِنْ رَفْعِنَا إِيَّاهُ وَ وَضْعِنَا غَيْرَهُ وَ لَكِنْ أُجِيبُكَ مِنْ حَيْثُ قَدَّرْتَ أَنَّكَ تُلْزِمُنَا وَ نَقُولُ إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَوْ دَامَتْ عَلَى صِغَرِهَا لَكَانَ فِی الْوَهْمِ أَنَّهُ مَتَى مَا ضُمَّ شَی‌ءٌ مِنْهُ إِلَى مِثْلِهِ كَانَ أَكْبَرَ وَ فِی جَوَازِ التَّغَيُّرِ عَلَيْهِ خُرُوجُهُ مِنَ الْقِدَمِ كَمَا بَانَ فِی تَغَيُّرِهِ دُخُولُهُ فِی الْحَدَثِ لَيْسَ لَكَ وَرَاءَهُ شَی‌ء»: ما سخن نميكنيم مگر بر اين عالم موضوع پس اگر اين را برداريم و غير اين را بگذاريم در آن سخن گوئيم و ليكن تو را جواب دهم از آنجا كه فرض كردى كه تو ما را الزام ميدهى و ميگوئيم كه اگر چيزها برخوردى خود دوام داشته باشند هر آينه در وهم و خيال چنان باشد كه در هر زمان كه چيزى از آن بسوى مثلثش ضم شود بزرگتر باشد و در جواز تغيير بر آن بيرون رفتن آنست از قدم چنان كه در تغييرش دخولش در حدوث ظاهر شد تا آنكه در پس آن چيزى از برايت ظاهر شود.[2]

پاسخ دوم

گفته شده اين قاعده که هل بسيطه علم در خود آن علم اثبات نمی شود در اينجا استثنا می خورد زيرا اين علم ويژگی دارد که ساير علوم ندارد.

پاسخ سوم

اصولا اصل وجود خداوند امری بديهی و غنی از استدلال است. اما اينکه چرا با اينکه بديهی است درباره آن در علم کلام بحث می شود، به جهت اغراضی ديگری غير از اثبات اصل وجود آن است.

نکاتی در مورد اين بحث باقی مانده است که انشاء الله در جلسه آينده بيان می شود .

 


[1] لب الاثر، ‌ آیت الله سبحانی، ص216، ط: موسسه امام صادق (ع).
[2] التوحید، مرحوم صدوق، ص297 – 298، ط: موسسه النشر الاسلامی.