درس کلام استاد ربانی

96/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مبانی اجتهاد در علم کلام

درباره علم کلام و جايگاه آن

«السلام عليک يا اباعبدالله و علی الارواح اللتی حلت بفنائک عليک منی سلام الله ابدا ما بقيت و بقی الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزيارتکم السلام علی الحسين و علی علی ابن الحسين و علی اولاد الحسين و علی اصحاب الحسين».

موضوع بحث بررسی قوانين و مبانی اجتهاد در علم کلام بود. قبل از ورود به اين بحث لازم است به بررسی علم کلام و شناسنامه آن بپردازيم. از گذشته هم رسم بر اين بوده که علمای علوم، قبل از بررسی مسائل علمی به موضوع و اهداف آن علم می پرداختند. علاوه بر اينکه در علم کلام خصوصيتی وجود دارد که شناخت اين علم را تشديد می کند و آن اين که در حوزه های علميه امروز علم کلام آن گونه که بايد، مورد توجه قرار نگرفته است. در دوران گذشته اهتمام بيشتری به اين علم داده می شد تا جايی که بر علم فقه تفوق داشت اما در دوران ما اين علم محجور واقع شده است و لذا لازم است به عنوان مقدمه درباره اين علم و جايگاه آن تامل کنيم.

نام های علم کلام

1. علم اعتقادات

علم کلام قبل از هر چيز علم به «اعتقادات دينی» است . هر علمی موضوعی دارد و موضوع اصلی اين علم همان اعتقادات دينی است. اين نام مناسب ترين نام برای اين علم است.

2. علم معارف

در ميان عالمان شيعه از قدما مرحوم شيخ الطائفه کتابی با عنوان «الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد» در اين باره نگاشته است. «اقتصاد» به معنای ميانه روی نسبت به اجياز و تفصيل مخل در کلام است. ايشان در اين باره می فرمايد: «من املاء مختصر يشتمل على بيان ما يجب اعتقاده و معرفته، و يلزم العمل به، و المصير إليه، مما لا يخلو منه مكلف فی حال من الأحوال، و أن أقرب ذلك بأدلة واضحة، و براهين نيرة، لا أطول القول فيها فيمله، و لا أقصر عن الاتيان على الغرض فيحصر دونه‌»[1] در اين کتاب در صدد آن هستم تا املای مختصری از آنچه اعتقاد و شناخت آن واجب است بيان کنم. ايشان در ادامه می فرمايد: «الذی يلزم المكلف أمران: علم و عمل. فالعمل تابع للعلم و مبنی عليه، و الذی يلزم العلم به أمران: التوحيد و العدل». ايشان از اعتقادات با عنوان معارف ياد کرده است و می فرمايد: آنچه برای هر مکلفی لازم است دو چيز است: علم و عمل؛ و عمل نيز تابع علم است. آن علم نيز در دو محور دارد: توحيد و عدل.

مرحوم سيد مرتضی نيز در کتاب «جمل العلم و العمل» نيز از اعتقادات با عنوان علم ياد کرده است. ايشان می فرمايد: من به خاطر درخواست استادم اين کتاب را تدوين کردم. «من إملاء مختصر محيط بما يجب اعتقاده من جميع أصول الدين، ثم ما يجب عمله من الشرعيات التی لا ينكاد المكلّف من وجوبها عليه». منظور از عمل در عبارت ايشان، احکام فقهی است. خود ايشان اين کتاب را شرح کرده اند. شاگرد ايشان مرحوم شيخ الطائفه نيز کتاب ايشان را شرح کرده و نام آن را «تمهيد الاصول» گذاشته است که کتاب مفيد و معتبری است.

اما وجه نامگذاری علم اعتقادات به علم معارف اين است که درست است که در حوزه احکام هم نيازمند علم هستيم اما مساله اعتقادات مستقيما مربوط به عمل نيست و لذا معرفت در آن نقش پررنگی دارد. اما مباحث احکام مستقيما مربوط به عمل است و سر و کار فقيه با عمل شرعی است، لذا گفته شده موضوع علم فقه احکام افعال مکلفين است.

3. علم اصول دين

نام ديگری که برای علم اعتقادات به کار رفته علم «اصول دين» است که در مقابل آن علم فقه يعنی علم به فروع دين قرار دارد. سيد مرتضی کتابی با عنوان «الملخص فی علم الاصول» در باب اعتقادات نگاشته است.

علامه حلی کتابی با عنوان «الباب الحادی عشر» در مباحث اعتقادات دارد. اين کتاب شروحی دارد که معروف ترين آنها نوشته فاضل مقداد با عنوان «النافع يوم الحشر و مفتاح الباب‌» است. وجه نامگذاری کتاب باب حادی عشر اين است که مرحوم شيخ الطائفه کتابی با نام «مصباح المتهجد» دارند. مرحوم علامه حلی اين کتاب را مختصر و در ده باب با نام «منهاج الصلاح فی مختصر المصباح» نگاشته است. ايشان سپس ديده اگر کسی بخواهد وارد مباحث عبادی و تهجد شود بدون مساله اعتقادات کار وی کامل نيست و لذا بابی را در مسائل اعتقادات به اين ده باب اضافه کرده و آن را با عنوان «الباب الحادى عشر فيما يجب على عامّة المكلّفين من معرفة أصول الدّين» نگاشته است.

اين بزرگان در همه شئون مختلف وارد شده و درخشش داشته و سنگ تمام گذاشته اند. شيخ الطائفه اولين کسی است در فقه استدلالی شيعه کتاب «المبسوط» را می نويسند. او همچنين اولين کسی است که کتابی در باره فقه شيعه و نسبت آن با مذاهب اربعه اهل سنت با عنوان «الخلاف» می نويسند. تفسير تبيان ايشان در مباحث قرآن کريم نيز اولين تفسيری است که به صورت ترتيبی نوشته شده است. ايشان صاحب کتاب «التهذيب» در علم حديث است. ايشان همچنين اولين کسی است که در موضوع غيبت کتاب «الغيبه» که جامع معقول و منقول است را نوشته است. ايشان همچنين در حوزه دعا و تهجد وارد شده و کتاب «مصباح المتهجد» را نوشته اند.

شيخ انصاری نيز در تعريف اصول دين می فرمايد: «انها هی اللتی لايطلب فيها اولا و بالذات الا الاعتقاد باطنا و تدين الظاهره و ان ترتب علی وجود ذلک بعض آثار العمليه»[2] اصول دين چيزی هايی است که اولا و بالذات اعتقاد باطنی و گرايش ظاهری به آنها لازم است اگر چه بعضی از آثار عملی بر آنها بار می شود .

مرجوم محقق خراسانی نيز در حاشيه بر فرائد الاصول همين مطلب را آورده است .

فاضل مقداد در مباحث اعتقادات چند کتاب دارد. يکی شرحی بر «فصول نصيريه»، خواجه الدين طوسی است. اصل اين کتاب فارسی است و ايشان آن را تعريب و شرح کرده است. کتاب ديگر ايشان شرحی بر کتاب «نهج المسترشدين»، علامه حلی است که با عنوان «ارشاد الطالبين» نوشته شده است. کتاب ديگر ايشان که نگاشته خودشان است «اللوامع اللهيه» است. ايشان درباره علم اصول دين و وجه نامگذاری آن به اين عنوان می گويد: « و سمّى‌ هذا الفن اصول الدّين، لأنّ سائر العلوم الدّينية من الحديث و الفقه و التّفسير مبنيّة عليه، فانّها متوقّفة على صدق الرّسول، و صدق الرّسول متوقّف على ثبوت المرسل و صفاته و عدله و امتناع القبح عليه. و علم الأصول و هو ما يبحث فيه عن وحدانيّة اللّه تعالى و صفاته و عدله، و نبوّة الأنبياء و الاقرار بما جاء به النّبی، و إمامة الأئمّة و المعاد»[3] اين علم را اصول دين گويند زيرا بقيه علوم دينی از قبيل حديث و تفسير مبتنی بر اين علم هستند، وجه اين ابتنا آن است که برای شناخت اين علوم ابتدا بايد رسول و صدق کلام او را بشناسيم و اين امر متوقف بر شناخت و اعتقاد به خداوند و صفات اوست. علم اصول است که درباره اين امور بحث می کند.

اگر ما بخواهيم به روش اصيل حوزوی تحصيل کنيم بايد مانند اين بزرگان ابتدا در درس اساتيد تلمذ کرده و سپس تعليقه و شرح بنويسيم و بعد از آن متن نوشته شود. شتاب زدگی در اين باره روش حوزوی نيست.

4. علم فقه اکبر

گاه از علم اعتقادات با عنوان «فقه اکبر» ياد شده است. سعد الدين تفتازانی در اين باره می گويد: « الأحكام المنسوبة إلى الشرع منها ما يتعلق بالعمل و تسمى فرعية و عملية و منها ما يتعلق بالاعتقاد، و تسمى أصلية و اعتقادية، و كانت الأوائل من العلماء ببركة صحبة النبی صلّى اللّه عليه و سلم و قرب العهد بزمانه و سماع الأخبار منه، و مشاهدة الآثار مع قلة الوقائع و الاختلافات، ... أقبلوا على تمهيد أصولها و قوانينها، و تلخيص حججها و براهينها، و تدوين المسائل بأدلتها، و الشبه بأجوبتها، و سموا العلم باسم الفقه، و خصوا الاعتقاديات باسم الفقه الأكبر، و الأكثرون خصوا العمليات باسم الفقه، و الاعتقاديات بعلم التوحيد. و الصفات تسمية بأشهر أجزائه و أشرفها و بعلم الكلام،». احکام الهی يعنی بايد ها و نبايدهای الهی دو بحش است: بخشی مربوط به عمل است که آن را فقه اصغر و بخشی مربوط به اعتقادات است که آن را فقه اکبر گويند. ايشان مساله اعتقادات را جزء بايدها و نبايدها می داند منتهی بايدها و نبايدها سه گونه است: يا مربوط به اعتقادات است يا مربوط به اخلاق و يا مربوط به اعمال جوارحی است .

ايشان می گويد: در ابتدا نيازی به علم اعتقادات نبود زيرا پيامبر خدا (ص) و يا صحابه در ميان مردم بودند و آنان سوالات خود را از ايشان می پرسيدند. اما با رفتن آنها و پيدايش مسائل جديد نياز به اجتهاد و استنباط مسائل پديد آمد و لذا در دو حوزه اجتهاد صورت گرفت: حوزه اعتقادات و حوزه احکام. اجتهاد مربوط به اعتقادات را علم اکبر و اجتهاد مربوط به علم فقه را فقه اصغر گويند.

محقق داماد نيز در شرح حديث معروف نبوی (ص) «انما العلم ثلاثه»، فرمودند: « هو العلم النظری الذی فيه المعرفة باللّه سبحانه و بحقائق مفطوراته و مصنوعاته، و بأنبيائه و رسله، و بحقيقة الامر فی البدو منه و العود إليه. و هذا هو الفقه الاكبر».[4]

5. علم کلام

اين نام اکنون مشهور ترين نام برای اين علم است. اما وجه تسميه آن چيست و از چه زمانی به اين نام ناميده شده است؟ دست کم می توان گفت که از زمان حضرت امام صادق (ع) و قبل از ايشان اين اصطلاح رايج بوده و متکلم به کسی گفته می شده که درباره اعتقادات بحث می کرده است. چند نمونه از اسناد اين مطلب از اين قرار است:

الف) مرحوم کلينی نقل می کند که ابن ابی العوجا نزد امام صادق (ع) برای مناظره آمد ولی ابهت امام وی را گرفت و لذا سکوت کرد. امام به او فرمود: چرا سخن نمی گويی؟ گفت: «إِنِّی شَاهَدْتُ الْعُلَمَاءَ وَ نَاظَرْتُ الْمُتَكَلِّمِينَ فَمَا تَدَاخَلَنِی هَيْبَةٌ قَطُّ مِثْلُ مَا تَدَاخَلَنِی مِنْ هَيْبَتِك‌» من علمای بزرگی را مشاهده کرده ام و با متکلمين مناظره کرده ام اما در مقابل هيچ کس هيبتی مانند هيبت شما مرا نگرفته است.[5]

طبق نقل شيخ صدوق ابن ابی العوجا ابتدا زنديق نبود بلکه پای درس حسن بصری می رفت. حسن بصری فردی ثابت الرای نبود بلکه يک روز قدری و يک روز جبری می شد. اين شد که وی دست از اعتقادات خويش برداشت و منکر خداوند شد. اين مساله به ما عالمان هشدار جدی می دهد زيرا مردم و جوانان اعتقادات خود را از زبان ما می گيرد و لذا بايد وقتی در خصوص اعتقادات سخن می گوييم با احتياط وارد شويم . مساله اعتقادات غير از بيان مسائل فقهی است که با بيان فتوای است. اينجا بايد با منطق و استدلال سخن گفت.

ب) شيخ صدوق در کتاب «التوحيد» نقل می کند که جاثليق نصرانی نزد هشام ابن حکم آمد تا با او درباره حقانيت اسلام و مسيحيت مناظره کند و گفت: «مَا بَقِی مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَحَدٌ مِمَّنْ يُذْكَرُ بِالْعِلْمِ بِالْكَلَامِ إِلَّا وَ قَدْ نَاظَرْتُهُ فِی النَّصْرَانِيَّةِ فَمَا عِنْدَهُمْ شَی‌ءٌ وَ قَدْ جِئْتُ أُنَاظِرُكَ فِی الْإِسْلَام‌»[6] من با علمای مسلمان مناظره کرده و چيزی قانع کننده در علم کلام در نزد آنان نيافتم. اکنون نزد تو آمده ام تا با تو مناظره کنم. وی تعبير کلام را درباره مناظره اعتقادات بکار برده است.

ج) فردی از شام خدمت امام صادق ع آمد و گفت: «إِنِّی رَجُلٌ صَاحِبُ كَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِك‌» يونس ابن يعقوب خدمت امام بود. حضرت به او فرمود: «يَا يُونُسُ لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَلَامَ كَلَّمْتَه‌». يونس گفت: قربانت، من خود از شما شنيدم كه از علم كلام نهى مى فرمودى. امام فرمود: همانا من گفتم: واى بر آنها اگر گفتار مرا واگذارند و دنبال آنچه خواهند بروند. بعد فرمود: بيرون برو هر کدام از متکلمين شيعه را که ديدی نزد من آور . يونس می گويد: من رفتم و حمران بن اعين و هشام بن سالم و قيس بن ماصر را آوردم. در اين هنگام هشام بن حکم نيز که تازه نوجوان بود رسيد حضرت خيلی وی را احترام می کرد. او را کنار خود نشاند و فرمود : «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِه‌» . مناظره در گرفت و در پايان آن فرد شامی توسط مناظره هشام بن حکم شيعه شد. امام بعد از مناظره نکات مثبت و منفی هر کدام از اصحاب را بيان کرد اما در مورد هشام بن حکم فرمود: «يَا هِشَامُ لَا تَكَادُ تَقَعُ تَلْوِی رِجْلَيْكَ إِذَا هَمَمْتَ بِالْأَرْضِ طِرْتَ مِثْلُكَ فَلْيُكَلِّمِ النَّاسَ فَاتَّقِ الزَّلَّةَ وَ الشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَائِهَا إِنْ شَاءَ اللَّه‌»[7] اى هشام، تو به هر دو پا روى زمين نمى‌افتى، چون خواهى به زمين خورى پرواز كنى، چون توئى بايد با مردم سخن گويد و مذهب را تبليغ كند، تو از لغزش خود را نگهدار كه شفاعت دنبال آن است ان شاء الله.


[1] الاقتصاد فی ما یتعلق بالاعتقاد، شیخ طوسی، ص22، ط دارالاضواء.
[2] فرائد الاصول، شیخ انصاری، ج1، ص555.
[3] باب الحادی عشر، فاضل مقداد، ص2و 3، ط موسسه مطالعات اسلامی.
[4] التعلیقه علی الاصول الکافی، میرداماد، ج2، ص66، ط خیام.
[5] اصول کافی، مرحوم شیخ کلینی، ج1، ص76، ط اسلامیه.
[6] التوحید، شیخ صدوق، ص271، طجامعه مدرسین.
[7] الکافی، مرحوم شیخ کلینی، ج1، ص171 و 174، ط اسلامیه.