درس کلام استاد ربانی

95/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه فرهنگستان علوم اسلامی

بررسی مبنای علم شناختی نظريه فرهنگستان

موضوع بحث بررسی اين نظريه بود که ملاک درستی و نادرستی علم را به جای مطابقت با واقع و صدق و کذب- کما اينکه مشهور قائل هستند-، مساله حق و باطل می دانست. قائلين به اين ديدگاه معتقدند طبق ديدگاه آنان، مساله دينی و غير دينی بودن علم معنا پيدا می کند زيرا آنچه حق است فعل اختياری انسان است و فعل اختياری انسان تابع انگيزه های فرد است. حال اگر انگيزه ها الهی و دينی باشد آن علم نيز دينی خواهد بود و الا غير دينی است.

اين ديدگاه برای اثبات نظريه خود از دو محور سخن گفته است: محور سلبی که در آن سه نقد بر نظريه مطابقت وارد کرده اند. و محور اثباتی که در آن دلايلی بر اثبات مدعای خويش اقامه کرده اند. در جلسات گذشته نقد های جنبه سلبی پاسخ داده شد و روشن گرديد که از اين نظر، نظريه آنان ثابت نمی شود. آنان از جهت ايجابی نيز مدعی شده اند که نظريه آنها هم ممکن و قابل اثبات است و هم باعث معنا داری علم دينی خواهد بود. در ارزيابی اين نظريه نکاتی بيان شد و اکنون به نکته ديگری در اين باره می پردازيم.

نسبت ميان صدق و کذب و حق و باطل

برای بررسی ديدگاه فرهنگستان ، بايد ديد نسبت ميان صدق و کذب و حق و باطل چيست؟ چهار صورت متصور است:

1. متباينين، به اين معنا که يا بايد ملاک صدق و کذب را برگزيد و يا ملاک حق و باطل را، زيرا اين دو هرگز قابل جمع نيستند؛

2. متلازمين، به اين معنا که هر جا صدق تحقق پيدا کند حقانيت هم هست و هر جا کذب باشد، باطل است؛

3. عموم و خصوص من وجه؛

4. عموم و خصوص مطلق.

آنچه به نظر می رسد اين است که نسبت تباين ميان اين دو ملاک برقرار نيست گر چه در بعضی موارد تلازم هم نيست. و لذا اين گونه نيست که نتوان هر دو ملاک را با هم پذيرفت. اما چرا تباين نيست؟ در بررسی ابتدا بايد معنای صدق و کذب و حق و باطل روشن شود.

«صدق» به معنای تطابق با واقع و نفس الامر است و «کذب» آن چيزی است که بر خلاف آن باشد. «حق» در لغت به معنای امر ثابت است و آنچه ثباتی ندارد را «باطل» گويند. به لحاظ اصطلاح خصوصا در علم منطق و معانی بيان، گفته اند اگر حکمی مطابق با واقع باشد آن را حق گويند و باطل حکمی است که مطابق با واقع نباشد. اکنون به بررسی اين مساله در مورد قضايا، عالم تکوين، مسائل علمی و عالم تشريع می پردازيم:

1. مساله حق و باطل در مورد قضايا، گزاره ها، عقايد و اقوال اين گونه است که چون آنها مشتمل بر حکم هستند، اگر آن حکم مطابق با واقع باشد، آن را قضيه يا گزاره حق گويند و الا باطل است. مثلا يک عقيده (که عقد القلب است) مانند عقيده به مذهب شيعه، در صورتی که احکامی که آن عقيده مشتمل بر آن است مطابق با واقع باشد، آن عقيده حق خواهد بود و عقيده ای که چنين نباشد، عقيده باطل است.[1]

البته يک فرق اعتباری ميان آنها گذاشته شده و آن اينکه گفته اند وقتی مثلا گفته می شود زمين کروی است يا خورشيد مرکز منظومه شمسی است، بحث صدق آن گاه مطرح است که اين سخن به اعتبار مطابقت با واقع لحاظ شود. اما اگر از جهت واقع نگاه شود و بگوييم کرويت زمين مطابقت با قول دارد، آن را حق گويند.

از معنای لغوی و تعريف اصطلاحی روشن می شود که صدق و حق و کذب و باطل با هم تلازم دارند. وجه آن نيز يکسان بودن ملاک آنها است. در اين مساله ديگر فرقی نمی کند حکم ما مربوط به امور طبيعی باشد يا امور تاريخی، امور اجتماعی باشد يا شخصی. در اين جا ديگر تباينی در کار نيست تا ناچار باشيم تنها يکی را انتخاب کنيم.

2. اما در حوزه عالم تکوين و عالم ثبوت مساله چگونه است؟ همان طور که گفته شد حق در لغت به معنای امر ثابت است. عالم تکوين به معنای عالم وجود است. هر چيزی که دارای وجود است از دو حالت خارج نيست: يا بالذات است يا بالغير؛ يا در اصطلاح ديگر هر موجود يا واجب الوجود است يا ممکن الوجود. آنچه واجب الوجود است ثبوت بالذات دارد و آنچه ممکن الوجود است ثبوت بالغير دارد. از اين نظر، همه چيز حق است و ديگر باطلی در اين جا راه ندارد.

طبق اين معنا نيز روشن شد که از جهت تکوين رابطه ميان صدق و کذب و حق و باطل تلازم است. قرآن کريم می فرمايد: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ﴾[2] : اين به خاطر آن است که خداوند حق است و آنچه غير از او می خوانيد باطل است. قرآن نمی فرمايد آنچه غير خداوند است باطل است، زيرا همه آنها نيز فعل الهی و حق هستند، بلکه می فرمايد آنچه غير از او می خوانيد باطل است، يعنی جايگاهی که شما برای بت ها از ربوبيت و خالقيت و معبوديت قائل هستيد، باطل است و آنان شايستگی چنين جايگاهی را ندارند.

در عالم يا ذات و صفات ذاتی الهی است و يا افعال الهی و غير از آن چيزی نيست. «ليس فی الدار ديار» در دار هستی غير از خداوند کسی که کاره ای باشد نيست؛ کار پرداز عالم تنها خداوند است. بنابراين عالم هستی همه اش حق است يا حق بالذات و يا حق بالغير و اصلا باطلی در آن راه ندارد.

3. در حوزه علوم نيز علم و گزاره های علمی، همه ناظر به نفس الامر و واقعيت است. اين علوم از دو حال خارج نيستند: يا بيان گر طبيعت و مطابق با واقع هتسند که در اين صورت هم حق و هم صدق است. اما اگر مطابقتی با واقع در کار نباشد، آن گزاره ها کذب و باطل است. به عنوان مثال نظريه بطلميوسی که نادرستی آن اکنون روشن شده، هم نظريه ای باطل و هم کاذب است.

4. در حوزه تشريع، مساله کمی متفاوت است. هر چيزی که در تشريع حق است، صادق هم هست، اما ممکن است امری تشريعا صادق باشد اما باطل باشد. ملاک تشريع به اراده الهی باز می گردد. قرآن کريم می فرمايد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه[3] يعنی هر بايد و نبايدی و هر امر تشريعی به اراده الهی باز می گردد. اگر بايد و نبايدی اين ويژگی را نداشته باشد باطل است. بنابراين ممکن است تشريعی واقعيت داشته و صادق باشد مانند قانون حقوق بشر که غربی ها وضع کرده اند اما باطل باشد زيرا مطابق اراده الهی نيست.

پس در حوزه تشريع، رابطه صدق و حق و کذب و باطل، عموم و خصوص مطلق است و صدق اعم از حق است. آنچه غير خداوند تشريع می کند، اگر تشريع ماذون از خدای متعال باشد، هم صادق و هم حق است، اما اگر تشريع گذار ماذون نباشد، در اين صورت تشريع اش هر چند صادق است اما ديگر حق نيست و باطل است.

البته بايد توجه داشت که هر چند در حوزه تشريع مساله تلازم ميان اين دو ملاک مطرح نيست، اما از بحث ما نيز خارج است، زيرا بحث ما مربوط به علوم و گزاره های علمی است و همان طور که گفته شد صدق و حق در آنجا متلازم است.

رابطه انگيزه و انگيخته

در مورد انگيزه و انگيخته و رابطه ميان آنها، نظر مشهور آن است که اين دو قابل تفکيک از هم هستند. اما يکی از ادعاهای ديگری که در ديدگاه فرهنگستان مطرح شده جدايی ناپذير بودن اين دو از هم است. انشاء الله در جلسه آينده اين بحث مورد بررسی قرار می گيرد.

اهميت فلسفه اسلامی و قدرشناسی از آن

شهيد مطهری در مورد علل گرايش به مادی گری و اينکه چرا در غرب مساله مادی گری، اين قدر رشد کرده است، چند علت را بيان می فرمايد:

    1. ضعف فلسفه های غربی (ضعف فلسفه)؛

    2. باورهای مخدوش و يا به تعبير ديگر ضعف الهيات و کلام ؛

    3. بد عمل کردن نهاد های علمی مانند کليسا.

ضعف فلسفه مساله مهمی بوده است. بتراند راسل با آن همه شهرت حرف بچه گانه ای در کتاب «چرا مسيحی نيستم» دارد. وی در آنجا گفته است تا هفده سالگی وقتی از پدر و مادر خود سوال می کردم چه کسی جهان را آفريده می گفتند: خدا؛ وقتی سوال می کردم: خدا را چه کسی آفريده است، می گفتند: او ديگر نيازی به آفريدگار ندارد. بعد از هفده سالگی که عقلم شکوفا شد با خود گفتم: اگر هر چيزی علت می خواهد پس بايد خداوند هم علت داشته باشد و اگر خداوند علت نمی خواهد چرا نگوييم جهان نيز بدون علت به وجود آمده است. من به همين خاطر مسيحيت را رها کرده و لادری شدم.

اما وی در مورد مطلب روشنی اشتباه کرده است. چه کسی گفته است هر چيزی نيازمند علت است. از نظر عقلی آن چيزی نيازمند آفريدگار و علت است که ممکن الوجود باشد. بله هر موجود ممکن الوجودی بالبداهه نيازمند علت است، اما اگر موجودی واجب الوجود بالذات شود ديگر ملاک احتياج و نيازمندی در او نيست. ملاک در نيازمندی به علت، وجود نيست، بلکه وجود خاص يعنی ممکن الوجود يا حادث بودن است. بنابراين اين مساله اصلا در مورد واجب مطرح نيست اما اينکه آيا واجب الوجود هست يا نه بحث ديگری است که با دلايل خود در جای ديگر اثبات شده است.

ما بايد قدر فلسفه اسلامی را بدانيم. يک موقع يکی از شاگردان هانری کربن به ايران آمده و در تلويزيون صحبت می کرد (حضور وی مصادف بود با اوج جريان اصلاحات در ايران که غرب زدگی و دلباختگی به غرب در صحبت خيلی ها مشهود بود). مصاحبه گر از وی سوال کرد: شما وضعيت فلسفه در ايران را چگونه می بينيد؟ وی در مورد فلسفه اسلامی اعجاب کرده و گفت: در غرب هر چند فلسفه های مضاف رشد کرده است اما فلسفه مطلق کم شده است، در حالی که در ايران، فلسفه مطلق بالنده و شکوفا شده است.

اين سخن را وی در دورانی می گفت که بر سر فلسفه اسلامی می زدند. يکی از شاگردان آقای سروش در مقاله ای نوشت: حکيمان انديشه سازی مثل کانت را نبايد با حکيمان انديشه سوز اسلامی مقايسه کرد. وی کانت را انديشه ساز و امثال ملاصدرا و خواجه نصير را انديشه سوز می داند!

متاسفانه در آن دوران مساله خودباختگی و غرب زدگی در ميان مسئولين نيز رواج داشت. در يک از سفر ها که رئيس جمهور به ايتاليا رفته بود (که هر وقت آن را ياد می کنم ناراحت می شوم) وی به جای اين که از قرآن و نهج البلاغه در طليعه سخن خويش استفاده کند، جمله های اول انجيل يوحنا را مطرح کرد. «در ابتدا کلمه بود، کلمه نزد خدا بود، کلمه خدا بود، کلمه مجسد شد، کلمه نزد ما آمد». اين در حالی است که در هيچ يک از اناجيل، مساله شرک و تثليث مطرح نشده جز انجيل يوحنا و وی از آن کتاب اين جملات را انتخاب کرده بود.

عمق بينی، شاخصه حوزه های علميه از گذشته تا حال

يکی از ويژگی ها و شاخصه های حوزه های علميه، عمق بينی نسبت به مسائل دينی و معارف بوده است. حوزه از گذشته همواره با عميق بينی شناخته می شده است. وقتی شهيد مطهری به دانشگاه رفتند و از ايشان امتحان گرفته شد، به همه سوال ها پاسخ کامل دادند. ممتحنی که از وی امتحان می گرفت بعد از پاسخ های ايشان گفت: حيف که ما نمره بيشتر از بيست نداريم و الا شما شايسته بيش از بيست هستيد. اين گونه است که شهيد مطهری آبروی حوزه می شود. نبايد مدرک و مدرک گرايی در مراکز عملی اصل شود. متاسفانه اکنون در برخی مراکز خريد و فروش مدرک رايج شده است و اين چيز بدی است.


[1] التعریفات، سید شریف جرجانی؛ شرح الاشارات، خواجه نصیر الدین طوسی، ج3، ص9؛ کشف المراد، علامه حلی، ص415.
[2] لقمان/سوره31، آیه30.
[3] یوسف/سوره12، آیه40.