درس کلام استاد ربانی

95/06/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه فرهنگستان علوم اسلامی

رکن اول نظريه فرهنگستان، هستی شناسی علم

موضوع بحث بررسی يکی از ارکان نظريه فرهنگستان علوم اسلامی در رابطه با هستی شناسی علم بود. قائلين به اين نظريه گفتند علم آن گاه می تواند دينی يا غير دينی باشد که در هستی شناسی علم به جای ملاک قرار دادن مطابقت و عدم مطابقت يا صدق و کذب، مساله حقانيت و بطلان مطرح باشد. مساله مطابقت ذهن و عين اگر هم مورد نظر باشد کافی نخواهد بود. طرفداران اين نظريه سه دليل بر مدعای خود اقامه کرده اند که از اين قرار است:

1. نظريه انطباق اساسا معقول نبوده و امکان پذير هم نيست، زيرا ذهن و عين دو امر بيگانه و مباين از هم هستند و مطابقت کامل و برابری محض در مورد آنها امکان ندارد؛

2. اين مدعايی که فلاسفه و متکلمين آن بيان کرده اند، مبرهن و مدلل نيست (پس اولا ممکن نيست، ثانيا مدلل نيست)؛

3. اگر حقيقت علم را انکشاف از واقع بدانيم، ديگر بحث علم دينی و غير دينی معنا نخواهد داشت زيرا در علم يا مطابقت هست و يا نيست.

طبق اين دلايل بايد ملاک مطابقت در علم شناسی را کنار گذاشته و نظريه فرهنگستان علوم اسلامی را که مساله حق و باطل را مطرح کرده جايگزين آن نماييم.

 

ارزيابی استدلال اول

در بررسی مساله انطباق ذهن و عين چند نکته قابل توجه است:

1. در نظر مشهور فلاسفه و متکلمين، علم به معنای حضور معلوم نزد عالم است. آنان هر چند تعابير مختلفی بيان کرده اند، اما حاصل همه آنها به همين تعريف بر می گردد. علامه حلی می فرمايد: «إنّ العلم عباره عن حضور المعلوم عند العالم».[1] اين تعريف هم شامل علم حصولی و هم علم حضوری می شود، زيرا حضور معلوم دو گونه متصور است: گاه خود شی در نزد عالم حضور دارد مثل حضور نفس عالم نزد او؛ اين گونه را «علم حضوری» گويند. و گاه صورت آن شی در نزد عالم حاضر است که آن را «علم حصولی» گويند، مثل تصويری که از يک درخت در ذهن وجود دارد.

2. آنچه در مباحث علوم تجربی و علوم عقلی نوعا مطرح است، علم حصولی است.

3. اگر در علم حضور مطرح باشد، (خواه حضور بلاواسطه و خواه به واسطه صورت ذهنی)، قطعا مساله انکشاف نيز مطرح است، به اين معنا که در اثر حضور، شی از غيبوبيت خارج شده و برای عالم آشکار و مشکوف می شود. اين انکشاف يا لازمه حضور و يا عين آن است. مرحوم صدرالمتالهين قول اول را برگزيده و گفته است: «إنّ العلم يستلزم إنکشاف المعلوم عند العالم».[2] شهيد مطهری قائل هستند که حضور همان انکشاف و عين آن است: «علم داراى خاصه كاشفيت از خارج است، بلكه علم عين كشف از خارج است و ممكن نيست علم باشد و صفت كشف نباشد، يا علم و كشف باشد واقع مكشوف وجود نداشته باشد، و اگر فرض شود واقع مكشوف وجود ندارد كاشفيت وجود ندارد و اگر كاشفيت وجود ندارد پس علم وجود ندارد و حال آنكه به اقرار خصم علم وجود دارد»[3] .

4. وقتی حضور و انکشاف برای علم ثابت شود، لازمه ديگری به ميان می آيد و آن مساله انطباق است. اگر به راستی شی خارجی از طريق صورتش نزد عالم حاضر باشد، و اگر به راستی آن صورت کشف از واقعيت خارجی کند، در اين صورت با آن واقعيت نيز قطعا منطبق است زيرا ميان دو شی ای که بينونت باشد، انکشاف معنا نخواهد داشت.

اما منظور از انطباق چيست؟ منظور انطباق ماهيت است نه وجود . اشکال نظريه فرهنگستان اين است که آنان انطباق را به درستی معنا کرده اند. مرحوم حاجی سبزواری می فرمايد:

«لِلشَّى‌ءِ غَير الكُونِ فِى الأَعيانِ / كونٌ بِنَفسِهِ لَدَى الأَذهان‌»[4]

برای شی غير از وجود خارجی، وجود ديگری است که در نزد ذهن است که به آن وجود ذهنی گويند. مرحوم سبزواری در توضيح می فرمايد: «هذا إشارة إلى ما هو التحقيق من أن الأشياء تحصل بأنفسها لدى الأذهان و هو الوجود الذی لا يترتب عليه تلك الآثار»[5] . آنچه نزد ذهن حاضر می شود وجود خارجی شی نيست بلکه وجود ديگری است که از جهت ماهيت با وجود خارجی يکسان و برابر است. اين وجود ذهنی ديگر آثار وجود خارجی را نداشته بلکه آثار مخصوص خود دارد.

توضيح اينکه در باب علم سه نظريه مطرح شده است: فخر رازی به وجود ذهنی قائل نبوده و علم را از مقوله اضافه می داند. در نظر او در فرايند علم، چيزی در ذهن عالم حاصل نمی شود بلکه نسبتی ميان عالم و معلوم ايجاد می شود. در مقابل، دو ديدگاه ديگر قائل به وجود ذهنی هستند منتهی قولی می گويند شبهی از معلوم وارد ذهن عالم می شود. اما ديدگاه صحيح آن است که وجود ذهنی و وجود خارجی از جهت وجود مغاير هستند اما از نظر چيستی و ماهيت يکی و عين هم هستند. آنچه منشا تغاير اين دو است وجود آن ها است که آثار برخواسته از آن است و آنچه منشا وحدت و مطابقت آنها می باشد ماهيت آن هاست. مثلا آب بيرونی آثاری دارد که آب ذهنی ندارد، در مقابل نيز آب ذهنی آثاری دارد که آب بيرونی ندارد مانند اينکه آب ذهنی رفع جهل از صاحب آن صورت می کند. اما اين دو از جهت ماهيت يکسان هستند و دوئيتی ندارند.

پس معلوم شد که انطباق ذهن و عين مربوط به جنبه ماهيت است و کثرت و دوگانگی آنها مربوط به وجود است. بر اين اساس استدلالی که بر نظريه فرهنگستان اقامه شده - که تطابق ذهن و عين ممکن نيست - اگر مراد آنها وجود ذهن و عين باشد سخن صحيحی است اما اگر مربوط به ماهيت آنها باشد نادرست است.

اساسا بايد دانست که انطباق با دوگانگی منافاتی ندارد. برای روشن شدن مساله چند مثال عرفی در اين باره بيان می شود:

1. مثلا کالايی را می خواهيم با ترازوهايی دو کفه ای وزن کنيم. وقتی معادل وزن کالا، سنگ ترازو در کفه ديگر قرار داديم، گفته می شود اين دو صد در صد با هم برابرند. مراد از اين کلام برابری از جهت وجود خارجی آنها نيست بلکه منظور انطباق و عينيت از حيث وزن است.

2. در دفتر های ثبت اسناد، بعد از معامله يک خانه يا زمين، محتويات سند در دفتری نوشته شده و در انتها قيد می کنند که ثبت با سند برابر است. اين همان چيستی و ماهيت ملک است که در ثبت و سند برابر شده است.

3. خياط برای دوختن لباس ها ابتدا اندازه ها را گرفته و سپس الگويی مطابق آن تهيه کرده و طبق آن لباس را بريده و می دوزد. بعد از دوخت لباس گفته می شود اين لباس دقيقا مطابق با آن الگو و عين همان است.

4. نمونه ديگر نقاشی اشياء و يا فيلمی است که از آنها برداشته می شود. اين نقاشی و فيلم در جهاتی کاملا با آن اصل برابر و منطبق است، اين در حالی است که واقعيت اينها دو تا است .

اين مثال ها گويای آن است مساله انطباق با دوگانگی منافاتی ندارد. اين در حالی است که پيروان فرهنگستان در استدلال خود گفتند: چگونه ممکن است دو چيز با هم انطباق کامل داشته باشند. با توجه به آنچه گفته شد روشن شد که مغايرت ذهن و عين مربوط به وجود آن دو است که منشا آثار است اما از جهت ماهيت، اين دو يکی هستند. بنابراين، ‌اگر انطباق را آن گونه که فلاسفه گفته اند معنا کنيم، ديگر هيچ گونه محظوری پيش نخواهد آمد.

سخن مرحوم علامه طباطبايی درباره انکشاف وانعتاف

مرحوم علامه می فرمايد: اصولا اگر شما انکشاف را از علم برداريد ديگر نمی توانيد عالم خارج را اثبات کنيد. آنچه ما از عالم خارج داريم، صورت هايی است از آنها که در ذهن ما قرار دارد. اگر اين صورت ها کاشف نباشد ديگر از کجا می توانيم بگوييم که عالم خارج وجود دارد؟ اين همان عقيده باطل ايده آليست ها است. مرحوم علامه طباطبايی در کتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» در اين باره می فرمايد: «ولى وقتى كه به اينجا مى‌رسيم (موجودى كه پيش ماست به حسب دقت موجود نيست بلكه معلوم الوجود يعنى صورت علمى است نه خود موجود خارجى) باز مى‌بينيم معلوم الوجود معلوم الوجود است نه معلوم معلوم الوجود و باز هر چه پيش برويم دست خود را به روى واقعيت خارج (يعنى روى علم به نام معلوم خارجى) خواهيم گذاشت نه روى علم به واقعيت خارج.

پس بايد قضاوت كرد كه انسان و هر موجود زنده هيچگاه از اعتبار دادن به علم (مقابل مطلق ترديد) مستغنى نيست و به حكم اضطرار غريزى به علم اعتبار خواهد داد؛ يعنى صورت علمى را همان واقعيت خارج خواهد گرفت ( «اعتبار واقعيت علم» به اصطلاح اين مقاله، «حجيت قطع» به اصطلاح فن اصول)».[6]

ايشان در رد ايده آليست ها که می گويند ما وجود ذهنی را قبول داريم اما در انطباق آن شک داريم می فرمايد: «اين است كه كسى كه اين استدلال را ساخته تصور نموده است كه اگر ما راستى واقعيتى داشته باشيم، در صورت تعلق علم به وى بايد واجد واقعيت (خود واقعيت) بوده باشيم نه واجد علم به واقعيت و حال آنكه قضيه به عكس است و آنچه به دست ما مى‌آيد علم است نه معلوم (واقعيت).

و اين تصورى است خام زيرا اگر چه پيوسته علم دستگير ما مى‌شود نه معلوم، ولى پيوسته علم با خاصه كاشفيت خود دستگير مى‌شود نه بى‌خاصه، وگرنه علم نخواهد بود و كسى نيز مدعى نيست كه ما با علم به خارج، خود واقعيت خارج را واجد مى‌باشيم نه علم را»[7]

حاصل نقد اين استدلال اين شد که گفتيم در علم ابتدا حضور است؛ انکشاف يا لازمه حضور و يا عين آن است؛ انطباق نيز لازمه همين حضور است. مساله انطباق ذهن و عين نيز از جهت وجود آنها نيست زيرا از اين جهت مغايرت است، بلکه مراد، انطباق ذهن و عين از جهت ماهيت است.

ارزيابی استدلال دوم

دليل ديگری که اقامه شد که انطباق ذهن و عين ممکن و معقول نيست اين بود که اين ادعا بدون دليل و برهان است. در ارزيابی اين کلام بايد دانست که احکام عقليه دو گونه است: تحليلی و ترکيبی. به تعبير ديگر احکام عقلی يا از قبيل محمولات بالصميمه است يا از قبيل محمولات بالضميمه. قضايا و احکام تحليلی يا محمول بالصميمه به معنای احکامی است که از تحليل خود موضوع بدست می آيد مانند مساله عليت و امکان؛ وقتی گفته می شود «الانسان ممکن» يا «الانسان معلول»، اثبات آن از تحليل خود همين موضوع بدست می آيد و نياز به ضميمه امر ديگری نيست. احکام ترکيبی و يا محمولات بالضميمه از قبيل «الانسان فيلسوف» است که اثبات آنها نيازمند امر بيرون از ذات است.

اکنون می گوييم مساله انطباق ذهن و عين از قبيل قضايای تحليلی است که دليل آن از تحليل خود موضوع بدست می آيد. در اين باره نکاتی باقی مانده که انشاء الله در جلسه آينده دنبال می شود.

 


[1] الاسرار الخفیه فی العلوم العقلیه، علامه حلی، ص561.
[2] المبدا و المعاد، صدرالمتالهین، ج1، ص155.
[3] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج6، ص89، ط: صدرا.
[4] شرح منظومه، حاجی سبزواری، ج2، ص121، ط: نشر ناب.
[5] شرح منظومه، حاجی سبزواری، ج2، ص123، ط: نشر ناب.
[6] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج6، 439، ط: صدار.
[7] مجموعه آثار، شهید مطهری ج6، 89، ط: صدار.