موضوع: ديدگاه آقای باقری؛ بررسی ديدگاه های موافقين علم دينی

ديدگاه سوم: رويکرد تاسيسی در علم دينی

تا اينجا دو رويکرد در باب علم دينی آن گونه که در کتاب «هويت علم دينی» بيان شده بود مورد بحث قرار گرفت. يکی رويکرد استنباطی و ديگری رويکرد تهذيب و تکميل بود. نويسنده در مجموع اين دو رويکرد را نپذيرفته و نقدهايی را بر آنها بيان کردند. در ارزيابی کلام وی گفته شد در مجموع سخنان وی قابل قبول است گرچه برخی نکات قابل توضيحی وجود دارد که بيان شد. اکنون به رويکردی که مورد قبول وی در باب علم دينی است يعنی رويکرد تاسيسی می پردازيم. ايشان سير بحث خود را اين گونه چينش می کند: ابتدا به امکان و فرايند تاسيس علم دينی می پردازد. سپس در گام بعدی به توجيه علم شناختی اين رويکرد می پردازد که آيا از جهت علمی اين رويکرد مورد پذيرش عالمان هست يا نه؟ در گام سوم مساله تاسيس علم دينی را از جهت دين مورد توجيه و ارزيابی قرار می دهند. و در انتها به برخی از اشکالاتی که ممکن است در مورد اين رويکرد مطرح شود، اشاره و پاسخ می دهد.

1. امکان و فرايند تاسيس علم دينی

آقای باقری می گويد: «امکان سخن گفتن از شکل خاصی از علم دينی که در اين کتاب مقصود است يعنی علوم انسانی اسلامی، در گرو آن است که بتوان پاره هايی از انديشه اسلامی را به منزله پشتوانه متافيزيکی برای تحقيق در علوم انسانی لحاظ کرد. با توجه به نفوذ عميق پشتوانه متافيزيکی در مرحله های مختلف بسط و گسترش يک نظريه علمی می توان نظريه علمی را به نحوی با مسمای پشتوانه متافيزيکی آن مرتبط دانست. در صورتی که انديشه های اسلامی بتواند چنين نفوذ عميقی را در جريان تکوين رشته يا رشته هايی از علوم انسانی عده دار شوند به سبب همين نفوذ محتوايی می توان آن را به صفت اسلامی منتسب ساخت و از علوم اسلامی سخن گفت».[1]

اين علم توليد شده يکپارچه خواهد بود، زيرا فرايند آن به اين صورت است که در گام اول مبانی متافيزيکی را از آموزه های دينی استخراج می کنيم. در گام بعد، مورد بحث را انتخاب و سپس طرح سوال و فرضيه صورت می گيرد. و پس از آن به سراغ شواهد می گرديم. اين همان فرايندی است که ساير دانشمندان نيز در توليد علم بکار می گيرند و لذا علم دينی از اين جهت با ساير علوم فرايند مشترکی دارد. تفاوت کار يک عالم اسلامی که مثلا می خواهد در حوزه روانشناسی اسلامی يا جامعه شناسی کار کند با ساير دانشمندان در فرايند توليد علم و نظريه نيست بلکه در مبانی متافيزيکی آنان است. مبانی عالم اسلامی برگرفته از آموزه های اسلامی است در حالی که آنان نسبت به مبانی اسلامی لابشرط هستند.

حال که فرايند حل مسائل علمی در توليد علم دينی با ساير علوم فرقی نمی کند، ساير مجامع علمی نمی توانند فرايند ما را قبول نکنند و اگر اختلافی ميان عالم اسلامی و ديگران رخ دهد، امری مرسوم بوده و از نوع همان اختلافی است که ميان عالمان غير دينی رخ می دهد. مثلا الان در روانشناسی تجربی به جهت اختلاف در مبانی، چند مکتب روانشناسی وجود دارد. برخی رفتار انسان را تابع عواملی جبری می دانند و برخی مسائل روانی را بر مبنای شناخت و معرفت انسان پيش می برند. اما اين اختلافات منجر به خروج اين علوم از دايره علم تجربی نمی شود بلکه هر دو را علم تجربی می دانند. حال همين مساله در مورد اختلاف مبانی علم دينی و ديگر علوم ممکن است رخ دهد و لذا اين اختلاف علم دينی از مدار علوم خارج نمی کند.

اين همانند سخن شيخ شلتوت، عالم الازهر است که گفته بود شما که چهار مذهب را قبول کرده ايد، شيعه را نيز به عنوان پنجمين مذهب بپذيريد، مگر چه اتفاقی می افتد؟ آيا آيه، حديث و دليل عقلی داريم که اين مذاهب بايد در چهار مذهب منحصر شوند؟ خصوصيت مالک يا شافعی نهايت در اين است که مجتهد برجسته ای بوده اند. خوب امام صادق (ع) را نيز اگر امام ندانيد بالاخره يک مجتهد بسيار برجسته بودند. بنابراين بر مبنای خود آنها بايد مذهب شيعه را نيز به رسميت بشناسند. چگونه است که مکتب شاگرد امام يعنی ابوحنيفه، يک مکتب فقهی شمرده می شود اما مکتب خود استاد يک مکتب فقهی نباشد؟ ابوحنيفه در جريان مناظره ای که منصور تشکيل داده بود و امام صادق (ع) پاسخ کاملی به 30 پرسش سخت در آنجا داد، گفته است: افقه الناس جعفر بن محمد صادق (ع) است زيرا وی هم به همه آراء مسلط است و هم ديدگاه مشخصی دارد. پس سخن شيخ شلتوت سخن عجيبی نيست بلکه همه مشايع الازهر اگر بخواهند مطابق مبنای خود سخن بگويند بايد همين را بگويند.

اين همانند بحثی است که درباره دمکراسی در دنيا و داعيه ابرقدرتها برای آن داريم. آنان در مورد مردم سوريه و بحرين و برخی ديگر از کشور ها، دمکراسی را عمل نمی کنيد. مگر مردم اين کشورها چه می خواهند؟ آنان می خواهند زور بر سر آنها نبوده و خودشان رهبر خود را انتخاب کنند. در کشور افغانستان، سربازان آمريکايی بيمارستانی را به خاک و خون کشيدند و سازمان پزشکان بدون مرز آن را جنايت جنگی اعلام کرد، اما سردمداران امريکايی زير بار نرفته و حتی مقصران آن را نيز مؤاخذه نکردند. اينان همان کسانی هستند که مدعی هستند به قله انسانيت رسيده و می خواهند برای ديگر کشور ها دمکراسی خود را به عنوان ارمغان ببرند!

پس کما اينکه اختلاف در ميان مکتب هايی که مبانی مختلفی دارند، لطمه ای به تجربی بودن آنها نمی زند، در مورد مبانی اسلامی و توليد علم بر اساس آن نيز مشکلی ايجاد نخواهد شد.

2. تاسيس علم دينی از نظر علم شناسی

(چينش و ساختار بحثی که آقای باقری در مورد علم دينی بيان کرده اند خيلی زيبا و قابل تحسين است). با توجه به مباحثی که در گذشته بيان شد حل اين مساله روشن است. گفته شد ديدگاه اثبات گرايی در علم و تفکيک ميان علم و نظريه نادرست است بلکه ديدگاه صحيح آن است که همه نظريه های علمی آغشته به مبانی متافيزيکی است. عالمان علم شناسی معاصر می گويند ما مشاهده هايی که برای فرضيه خود به عنوان شاهد می آوريم را تعبير و تفسير می کنيم و مشاهده ای خالص از تعبير و تفسير نداريم (در علم حضوری نيز گفته شده خود اين علم چون وصل است خطايی در آن راه ندارد اما وقتی آن وصل پايان يافت، تصويری که از آن حاصل می شود که امکان خطا دارد). مشاهده ها نيز بر اساس مبانی فکری فرد تعبير می شوند. پس عالم مسلمان شواهد تجربی دارد همان طور که عالم سکولار دارد اما هر کدام بر مبنای خودشان اين شواهد را تفسير و تعبير می کنند و اين امر مانعی ايجاد نمی کند.

فيلسوفان معاصر يا پسا پوزيتويست همچنين معتقدند دانش از ارزش جدا نيست. آنان می گويند همان طور که مشاهده ها گران بار از نظريه ها است، دانش ها نيز گران بار از ارزش ها است (هر جا سخن از هست و نيست به ميان می آيد، مقوله دانش و هر جا سخن از بايد و نبايد به ميان می آيد مقوله ارزش است). در فلسفه معاصر نيز بيان شده که دانش ما خالی از جنبه های ارزشی نيست.

حال با توجه به اين دو مبنا يعنی آميختگی فرضيه و مبانی متافيزيکی و نيز در هم تنيدگی دانش و ارزش، می توان از تاسيس علم دينی سخن گفت و بر مبانی علم شناسی جديد، اين علم توجيه خواهد داشت و فرايندی پذيرفته شده و قابل دفاع است.

نکته ديگر اينکه فلسفه علم، علم درجه دوم است نه علم درجه اول يعنی فيلسوف علم در صحت و سقم مبنای فلسفی نظر نمی دهد بلکه گزارش و تحليل کرده و بايد ها و نبايدهای عالمان را می گويد. مثل رابطه اصول فقه و علم فقه؛ اصول فقه قواعد و بايدها و نبايدها را بيان می کند اما در اينکه فقيه، چه مبنايی را انتخاب کند آن را به او سپرده است.

پس معلوم شد که به لحاظ علم شناسی، تاسيس علم دينی هيچ منعی نداشته و توجيه علمی دارد .

 

3. تاسيس علم دينی از نظر دين شناسی

ايشان در باره دين و قلمرو آن، ديدگاه گزيده گويی را برگزيده و معتقد اند رسالت دين اسلام، اين نيست که قوانين تجربی را به بشر بياموزد و حتی رسالتش اين نيست که کليات قوانين علمی را بيان کند، بلکه رسالت دين هدايت بشر است و اگر گاهی مسايل تجربی و طبيعی و مانند آن را بيان کرده از باب حکمت و مصلحتی بوده است. با اين مبنا ما علم دينی موجود نداريم بلکه بايد آن را تاسيس کنيم.

حال برای تاسيس علم دينی اينگونه آغاز می کنيم که ابتدا به سراغ آيات و روايات رفته و مجموعه ای از مبانی متافيزيکی و پيش فرض های جهان شناسی را در اين باره به دست می آوريم. مانند اين مبنا که جهان، ماهيتی از اويی و به سوی اويی دارد. و يا اينکه طبيعت را خلقت بدانيم و آن را کتابی بی اول و آخر و بدون صاحب ندانيم. و يا ديدگاه دين را درباره انسان و چيستی او بدست آوريم.

بعد از استخراج اين مبانی، فرايند علمی را به همان شيوه ای که ساير دانشمندان تجربی در پيش گرفته اند دنبال می کنيم، يعنی با طرح سوال و بيان فرضيه و مشاهده و آزمون فرايند توليد علم را پی می گيريم. علمی که از طريق اين فرايند توليد شود، چون طبق فرايند مرسوم دانشمندان است ديگر نمی تواند مورد انکار و رد آنان واقع شود. اگر آنان بخواهد آن علم را رد کنند بايد از طريق تجربی به نقض آن بپردازند.

بعد از طی اين فرايند برای توليد علم دينی، چند صورت ممکن است رخ دهد:

1. اگر فرضيه ما در اين فرايند جواب داد و تاييد شد در اين صورت علم دينی بدست آمده است.

2. اگر فرضيه در آزمون جواب ندهد، دوباره آن فرضيه را مورد آزمايش قرار داده و يا فرضيه ای ديگر طرح کرده و فرايند را تکرار می کنيم.

3. اما اگر با تکرار آزمايش و طرح فرضيه های جديد به جواب دست نيافتيم، دو وجه می توان بيان کرد: اول اينکه عنصر خطا را مربوط به خود فرد بدانيم، در اين صورت مشکلی ايجاد نخواهد شد. ديگر اينکه عنصر خطا را مربوط به آن مبانی متافيزيکی بدانيم. طبق مبنای گزيده گويی اينجا نيز مشکلی به وجود نيامده و خلل و نقصی متوجه دين نيست زيرا همان طور که گفته شد اساسا دين در مقام بيان مسائل طبيعی و تجربی نبوده است و رسالت او از اين حيطه خارج است، بلکه رسالت اصلی او هدايت بشر بوده است.

نکته جالب ديگری که در کتاب آقای باقری وجود دارد اين است که ايشان تنها به بحث تئوری علم دينی نپرداخته اند بلکه وارد عمل نيز شده و از آيات قرآن، اصولی برای انسان شناسی جديد استخراج کرده است.

خودباوری در توليد علم دينی

تلاشی که جوانان ما در باره توليد موشک انجام داده اند طبق همين فرايند توليد علم دين بوده است. مقام معظم رهبری فرمودند: اين موشکی که 2000 کيلومتر رفته و با خطای کمتر از 10 متر به هدف اصابت می کند، آيا کار کوچکی است؟ آيا اين جوان ما نمی تواند ماشينی که در صد کيلومتر 13 ليتر بنزين مصرف می کند را به 8 يا 5 ليتر برساند؟ چرا می تواند اما به وی در اين زمينه ها مجال داده نمی شود. و الا اگر مجال داده شده و تشويق شود حتما جواب می داد. متاسفانه مافيای ثروت و قدرت دخالت کرده و جلوی اين امر را می گيرند. بها دادن به اين جوانان سودهای کلان برخی را به خطر می اندازد، خصوصا اينکه اين منفعت جويی ها در بدنه نظام مديريتی نفوذ کرده باشد. ما کسی را متهم نمی کنيم اما اگر در يک اداره نگهبان و آبدارچی آن نيز مشکل داشته باشد، کار خراب خواهد شد. بحث مديريت کشور به اين نيست که تنها رده های بالای آن خوب باشد، بلکه بايد تا آخر مجموعه اصلاح شود و الا همان طور که مقام معظم رهبری فرمودند: همانند حوضی است که بخشی از آن سوراخ است و هر چه آب در آن ريخته می شود آن حوض پر نمی شود.

يکی از دلايل رشد غربی ها در اين زمينه آن است که آنان در معيشت خود خوب عمل می کنند اما عقل معاش ما متاسفانه ضعيف است، و الا ظرفيتی که جمهوری اسلامی دارد بسيار بالا است و اگر به درستی عمل شود معجزه می کند. کما اينکه در مساله مبارزه با منافقين و تروريست ها خوب عمل کرده و می کند. دليل آن نيز اين است که اين مساله زير نظر مقام معظم رهبری بوده و ديگران کمتر دخالت می کنند و نيز نوعی وفاق همگانی در اين زمينه وجود دارد.

 


[1] هویت علم دینی، دکتر خسرو باقری.