درس کلام استاد ربانی

95/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه آقای باقری؛ بررسی ديدگاه های موافقين علم دينی

ديدگاه دايره المعارفی به دين

موضوع بحث بررسی نظريه ای بود که نويسنده کتاب «هويت علم دينی» با عنوان نظريه دايره المعارفی در دين بيان کرده است . ايشان مطالبی که در تبيين اين نظريه بيان کردند غالبا از کتاب «شريعت در آينه معرفت»، اثر گرانسنگ حضرت آيت الله جوادی آملی است. حاصل اين نظريه آن است که دين حق يعنی اسلام، مشتمل بر همه حقايق، در زمينه های مختلف زندگی انسان اعم از عقايد، اخلاق، احکام، مسائل تاريخی و طبيعی و شناخت انسان و جهان است. به همين خاطر مسائلی که در علوم تجربی (طبيعی و انسانی) مورد نظر است در دين مطرح شده است. البته نحوه آن به اين صورت است که در اين عرصه ها، کليات و اصول بيان شده و جزئيات و فروع به عهده افراد نهاده شده تا آنها با استفاده از روش اجتهادی به کشف آنها بپردازد. ايشان در مقام تشبيه اصل استصحاب را بيان می فرمايد که با اينکه اصل قاعده جمله «لا ينقض اليقين بالشك»[1] است اما فروعات بسياری از آن توسط مجتهدين استنباط شده است. حال نظير همين مطلب در مورد شاخه های علوم طبيعی نيز می تواند جاری باشد و بر اساس قاعده «علينا القاء الاصول اليكم و عليكم التفرع»[2] عالمان بايد به تجربه و تحقيق پرداخته و فروعات علمی را استخراج کنند.

نويسنده عبارتی نيز از شهيد مطهری نقل می کند که ايشان نيز همين ديدگاه را برگزيده اند با اين تفاوت که شهيد مطهری وجود اين اصول و کليات را در زمينه امور اجتماعی، اقتصادی و مقولاتی از اين دست دانسته اما حضرت آيت الله جوادی در همه زمينه ها دانسته است.

ايشان همچنين گفته اند برخی معتقدند که حتی جزئيات و فروع علوم مختلف نيز در دين آمده است. اما ما کسی که اين نظر را بيان کرده در ميان عالمان شيعه و اهل سنت سراغ نداريم و اساسا چنين ديدگاهی خلاف واقعيت دين است. حداکثر چيزی که در مورد وجود علوم ديگر در دين می توان گفت همين است که اصول و کليات آن علوم در دين بيان شده و فروعات و جزئيات آن از طريق اجتهاد بدست می آيد.

 

نقد نويسنده کتاب بر اين ديدگاه

آقای باقری در اين باره می گويد: اين ديدگاه از نظر عقلی و نقلی پذيرفته شده نيست.

1. از نظر عقلی اين نظريه با اصل حکمت الهی در تدبير نظام عالم سازگاری ندارد، زيرا مقتضای حکمت الهی آن است که در تدبير جهان و طراحی نظام آن، يک تقسيم کاری صورت گرفته است و شکل اين تقسيم کار، تفکيک نظام تکوين و نظام تشريع است. مقتضای اين دوگانگی حکيمانه آن است که در نظام تشريع عقل و دين از هم جدا باشند به اين صورت که سر و کار عقل با حوزه تکوين و سر و کار دين با حوزه تشريع است. البته اين جدايی به معنای تباين کلی نيست که هيچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند بلکه جدايی حداکثری و ارتباط حداقلی است. به اين معنا که عقل بعضی از آنچه در دين آمده را می فهمد، و دين نيز در مواردی از استدلال عقلی استفاده کرده و عقل را فراخوانده يا با آن ارجاع داده است. اين ارتباط حداقلی بدان خاطر است که اگر عقل اصلا در حوزه دين چيزی را نمی فهميد ديگر ايمان آوردن انسان به دين ممکن نبود و اين امر خود خلاف حکمت الهی بود.

اگر گفته شود که قلمرو علم و دين وحدت دارد و همه آنچه دين بيان کرده عقل می فهمد و همه آنچه کار عقل در تکوين است، در دين آمده، سخنی غير قابل دفاع و خلاف حکمت الهی بود، زيرا همان طور که گفته شد خدای متعال نظام را بر اساس اصل تفکيک طراحی نموده است و وجود آن مقدار تداخل از باب ضرورت است .

آقای باقری سپس گفته است: عقل در دو مقام نقش آفرينی می کند: يکی در مقام منبع معرفت و ديگری در مقام ابزار معرفت. نقش عقل در حوزه تکوين، نقش مولدی است به اين معنا که با خلاقيتی که بکار می گيرد و فرضيه و نظريه را چينش می کند، دست به توليد علم می زند. اما همين عقل در حوزه تشريع نقش ابزاری دارد و آنچه در دين آمده را می فهمد. عقل در اين مقام ديگر نمی خواهد چيزی را ايجاد کند زيرا در حوزه تشريع معارف، تعبيه شده و بايد مورد کشف قرار گيرند (به تعبير ديگر شريعت صامت نيست بلکه معرفت دار است اما طبيعت صامت است و عالم است که آن را به حرف می آورد). همين نکته است که استقلال گفته شده در حوزه عقل و دين را بيان می کند، زيرا وقتی عقل مولد معرفت شود، در حوزه کار او ديگر دين جز در موارد اندکی بيان تفصيلی ندارد. از آن سو وقتی عقل بخواهد به عنوان ابزار در معرفت های دينی وارد شود، حوزه کمی را در اختيار دارد زيرا بسياری از آموزه های دينی، توسط وحی بيان شده است و اين نشان دهنده استقلال حداکثری هر کدام و ارتباط حداقلی آنها با هم است. طبق اين بيان بايد گفت دين و عقل مکمل هم هستند، يعنی نيازهای انسان را نه دين به تنهايی و نه عقل به تنهايی می تواند بر آورد بلکه هر دو با هم پاسخگوی اين امرند و اين امر مقتضای حکمت الهی است.

2. دليل نقلی نيز بر اين تفکيک حوزه عقل و دين وجود دارد. در روايتی آمده است «إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ »[3] و در روايت ديگر چنين آمده که حضرت موسی (ع) مريض شدند اما برای مداوا به طبيب مراجعه نکردند و خواستند تا خداوند او را شفا دهد. اما مدتی گذشت و خوب نشدند. خدای متعال به ايشان فرمود: «أردت ان تبطل حکمتی بتوکلک» آيا می خواهی با توکلت، حکمت مرا باطل کنی؟ حکمت من به اين است که وقتی بيمار شدی به سراغ طبيب بروی و از آن طريق شفا يابی. اين روايت گويای آن است که توکل که از آموزه های دينی است نبايد به جای عقل گذاشته شود بلکه بايد در آنچه مربوط به دين است به دين و در آنچه مربوط به عقل است به عقل مراجعه شود.

نويسنده کتاب سپس اشکال مقدری را بيان کرده و می گويد: اگر اشکال شود که اين نقد و اشکال شما متوجه تفسيری از نظريه دايره المعارفی دين است که معتقد است همه کليات و جزئيات در دين بيان شده است. اما اين اشکال ديگر شامل افرادی که معتقدند دين تنها کليات علوم را بيان کرده نمی شود. وی در پاسخ می گويد: وقتی عقل می تواند اين مسائل را بفهمد ديگر بيان کليات اين مسائل از جانب دين هيچ ضرورتی ندارد، و همان طور که گفته شد وجود آن رابطه حداقلی از باب ضرورت بود و لذا بيان اين مقدار چون ضرورت ندارد خلاف حکمت است.[4]

 

ارزيابی

اينکه ايشان از ابتدا عقل را در مقابل دين و شريعت قرار داده اند مسير اشتباهی را از طی کرده اند زيرا عقل در مقابل دين نيست بلکه هم تراز و هم عدل نقل وحيانی است. نقل وحيانی دو گونه است: آنچه لفظاً و معناً وحی شده و آنچه معناً وحی شده است و لذا منظور کتاب و سنت است.

دين همان طور که گفته شد عبارت از اراده تشريعی الهی است، کما اينکه قرآن کريم می فرمايد: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَيْنا إِلَيْك[5] و می فرمايد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّم﴾»[6] . طبق اين آيات شريفه تشريع و قانون سازی مخصوص خدای متعال است. منتها اين اراده تشريعی از دو طريق به بشر ابلاغ و ايصال می شود: عقل و وحی. بنابراين نبايد عقل و دين را در مقابل هم قرار داد بلکه بايد گفت عقل و نقل وجيانی.

طرح مساله به شکل صحيح آن است که گفته شود: آيا همه آنچه مربوط به نيازهای انسان است اعم از نيازهای مادی، معنوی، اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، عبادی و طبيعی در نقل وارد شده است يا نه؟ آيا همه جزئيات اين نيازها در دين بيان شده يا تنها کليات آن آمده و يا در اينجا بايد قائل به تفصيل شد؟ پاسخ صحيح همين وجه اخير است و لذا بايد بين آموزه هايی که دين در مورد عبادات بيان کرده و آنچه در باره امور سياسی و مانند آن بيان فرموده فرق قائل شد. دين در جايی که عقل انسانی توانايی دستيابی ندارد به صورت تفصيلی مسائل را بيان کرده است. نقش عقل در اين بخش مانند مصباح و چراغ است که آنچه در درون خانه قرار داده شده را به ما نشان می دهد نه اينکه خود چيزی را ايجاد کند. اين اشکالی است که در همه بخش های ديدگاه آقای باقری وارد است.

سوال و جواب

چگونه می گوييد عقل نقش منبعی ندارد در حالی که عقل در برخی امور به عنوان منبع شناخته شده است مانند اينکه در موضوع علم اصول فقه در کنار کتاب و سنت و اجماع قرار گرفته است. پاسخ آن است که عقل در اينجا به معنای منبع دين ساز نيست بلکه به معنای منبع ابلاغی و ايصالی است کما اينکه خود کتاب و سنت نيز منبع ايجادی دين نيستند بلکه منبع ابلاغی و ايصالی دين اند، زيرا همان طور که گفته شد دين تنها توسط خدای متعال وضع و ايجاد می شود.

اما استدلال وی بر اساس حکمت الهی، سخنی بدون دليل است. فرض کنيم اگر عقل بشر چنان ظرفيتی می داشت که می توانست تمام آنچه در دين تشريع شده را بداند آيا باز آمدن وحی در آن صورت لغو و خلاف حکمت بود؟ پاسخ منفی است و عبثی لازم نمی آمد. کما اينکه اکنون يک سلسله اصول بديهی عقلی در مساله خداشناسی، در وحی بيان شده و مورد تاکيد قرار گرفته است. در اين موارد وحی ارشاد به حکم عقل نموده است که خود حکمتی دارد. به عنوان نمونه آنجا که می فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم[7] و ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاه[8] و يا آنجا که می فرمايد ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ﴾[9] ، بيان مسائلی است که اگر بيان نمی شد، باز عقل آنها را درک می کند اما بايد دانست که صرف دانستن برای امر هدايت کافی نيست و مسائل ديگری نيز لازم است.

از طرف ديگر اگر فرض کنيم در کتاب و سنت همه مطالب و علوم بشری بيان شده بود آيا باز توصيه به کشف آنها توسط عقل و تجربه لغو و عبث می بود؟ باز پاسخ منفی است، زيرا شرع يک راه را بيان کرده و ورود عقل و تجربه در اين جا می تواند راه ديگری را باز کند. بشر می تواند آنچه توسط وحی بيان شده را مورد آزمايش قرار دهد و به اين طريق عقل خويش را پرورش دهد. بنابراين در اين فرض نيز لغويتی لازم نمی آمد.

مساله تفکيک تکوين و تشريع نيز نه بدان خاطر است که خلاف حکمت است بلکه از آن باب است که غير از آن ممکن نبود، زيرا يکی از آنها مربوط به حوزه افعال غير اختياری انسان و ديگری مربوط به حوزه افعال اختياری انسان است. نمی شود هم امری با اختيار و هم بدون اختيار ما باشد. بله اگر چند فرض ممکن می بود جای اين سوال بود که چرا اين فرض انتخاب شده و فرض ديگر انتخاب نشده است و جای طرح حکيمانه بودن مطرح بود، اما در اينجا يک فرض بيشتر قابل اجرا نيست. مثلا اينکه انسان دارای سه چشم يا سه دست می بود امری ممکن است اما می گوييم چون خلاف حکمت الهی است واقع نشده است.

انشاءالله در جلسه آينده اين مساله بيشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.


[1] کافی، مرحوم کلینی، ج3، ص352، ط: اسلامیه.
[2] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج2، ص245، ط: اسلامیه.
[3] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج2، ص303، ط: اسلامیه.
[4] هویت علم دینی، دکتر خسرو باقری، ص69 - 73.
[5] شوری/سوره42، آیه13.
[6] یوسف/سوره12، آیه40.
[7] نساء/سوره4، آیه59.
[8] یوسف/سوره12، آیه40.
[9] مؤمنون/سوره23، آیه115.