درس کلام استاد ربانی

95/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه آقای باقری؛ بررسی ديدگاه های موافقين علم دينی
بخش های مختلف نظريه آقای دکتر باقری
در جلسه قبل نظريه ديگری از طرفداران معناداری و قائلين به امکان علم دينی بيان شد. اين نظريه که متعلق به آقای دکتر خسرو باقری است در سه بخش تنظيم شده است: بخش اول هويت علم يا علم شناسی؛ بخش دوم هويت دين يا دين شناسی و بخش سوم ترکيب علم دينی است. برای بررسی اين ديدگاه لازم است به اختصار اين بخش ها مورد بررسی قرار گيرد تا مبادی علم شناسی و دين شناسی نظريه وی معلوم گردد.

بخش اول نظريه : هويت علم
1. رويکرد اثبات گرايی
وی در بخش علم شناسی دو رويکرد را درباره چيستی علم و نگرش فلسفی به آن بيان می کند: يکی رويکرد اثبات گرايی يا ديدگاه پوزيتويست ها و ديگری رويکرد ما بعد اثبات گرايی يا پسا پوزيتويست. رويکرد اول به عنوان يک نظريه پذيرفته شده در حوزه فلسفه علم در نيمه اول قرن بيستم مطرح بوده است. ريشه اين انديشه به فيلسوف معروف فرانسوی، آگوست کنت که در قرن 19 می زيسته باز می گردد. اين انديشه در دهه 1920 ميلادی در کشور اتريش و آلمان تحول يافته و شکل جديدی به نام «پوزيتويست منطقی» می يابد. در اين تحول جمعی از دانشمندان در رشته های مختلف علمی دور هم گرد آمده و اين نظريه را مطرح و مورد دفاع قرار دادند. آنچه آقای باقری درباره اثبات گرايی مطرح می کند ناظر به انديشه همين دانشمندان است.
برای رويکرد اثبات گرايی چند ويژگی بيان شده است:  
1. اين رويکرد معتقد است علم تجربی از متافيزيک کاملا جدا است. آنان می گفتند نبايد اجازه داد در حوزه علم، انديشه های متافيزيکی راه پيدا کند. آنان در اين باره دو گروه بودند: عده ای قائل بودند آنچه متافيزيکی است يعنی قابل تجربه حسی نيست و نيز از قضايای تحليلی نيست، بی معنا است. قضايای تحليلی به قضايايی گفته می شود که محمول، از دل موضوع بدست آمده باشد. اين قضايا هر چند بر اساس ديدگاه اثبات گرايی معنادار است اما اينان معتقدند اين قضايا معرفت جديدی به ما نمی دهد مانند اينکه گفته شود مثلث دارای سه ضلع است. اما قضايايی که تجربه پذير نبوده و تحليلی هم نباشد مثل اين قضيه که «روح مجرد است» يا «خداوند در همه جا حاضر و ناظر است» (که قضايايی ترکيبی است)، در نگاه اينان اصلا معنا ندارد.
عده ای ديگر از پوزيتوست ها که ديدگاه معتدلی دارند گفته اند اين قضايا هر چند معنای علمی ندارد اما از آنجا که معناداری منحصر در مباحث علمی نيست، از جهت احساسات و عواطف انسانی معنادار اند. و لذا گفتند اين قضايا هم بی معنا هستند بر اساس مقياس تجربی و هم معنادارند، بر اساس مقياس های ديگر.
اما هر دو گروه پرهيز دارند از اينکه متافيزيک در علم راه پيدا کند. اينان اين مساله جدا انگاری متافيزيک از علم را هم در مقام هست و نيست ها و هم در مقام بايد ها و نبايدها مطرح می کنند و می گويند: علم از آن جهت که علم است تنها از طريق متد تجربی قابل دستيابی است و لذا گزاره های متافيزيکی در علم راه ندارند. در مقام اثبات نيز توصيه می کنند که اين دست مسايل را نبايد در نظريات علمی دخالت داد.
2. اثبات گرايان می گويند: مشاهده و نظريه از هم متمايز است و مشاهده قبل از نظريه است. (ويژگی قبلی مربوط به چيستی علم بود اما اين ويژگی مربوط به روش علم است). در پژوهش های علم تجربی دو مرحله وجود دارد: ابتدا عالم از طريق مشاهده حسی مسائلی را می يابد. وقتی اين مشاهدات به اندازه کافی رسيد، کار آن تمام شده و نوبت به مرحله نظريه می رسد. اين دو مرحله را نبايد با هم خلط کرد. با توجه به اين مبنا، اثبات گرايان غالبا ابزار انگار هستند يعنی می گفتند تنها، چيزی واقعيت دارد که قابل مشاهده حسی مستقيم باشد و اگر امری اينگونه نباشد غير واقعی است و صرفا ممکن است در محاسبات ذهنی مفيد واقع شود. اينان چون در روش، تجربه گرايی افراطی را برگزيده بودند حتی معتقد بودند خود قوانين علمی که کلی هستند اموری واقعی نيستند زيرا کلی بما هو کلی قابل مشاهده نيست، بلکه اين گزاره ها نقش ابزاری داشته و در محاسبات، به عالم کمک می کنند. البته برخی از اينان طريق معتدلی را طی کرده و واقع نمايی را حاصل مشاهده مستقيم و غير مستقيم می دانستند.
3. سومين ويژگی تفکر پوزيتويست ها تفکيک قائل شدن بين دانش و ارزش بود. آنان امور ارزشی را خارج از علم دانسته و لذا از جهت علمی بی ارزش می دانستند و می گفتند امور ارزشی و مساله خوب و بد، اموری بيگانه اند و نبايد در دانش دخالت داده شوند. از جمله کسانی که اين ايده را پذيرفته ( با اينکه متد وی، اثبات گرايی نيست) کارل پوپر است. وی معتقد بود دانش جنبه معرفتی و واقعی داشته و ارزش ها جنبه واقعی ندارند بلکه يا قرارداد هايی هستند و يا ناشی از احساسات اند. آقای سروش نيز به پيروی از پوپر همين ديدگاه را برگزيده است .
4. ويژگی ديگرِ نگرش اثبات گرايی در علم اين است که می گفتند حوزه کشف نظريات از حوزه داوری و انتخاب نظريه ها جدا است. اين ايده قبل از همه از سوی رايشن باخ مطرح شده و بقيه اثبات گرايان آن را پذيرفته اند. اينان معتقدند در بخش کشف نظريه ها يا همان مقام فرضيه ها، هر چيز ممکنی مفيد است حتی اگر از طريق خواب يا اسطوره بدست آمده باشد. اين بحث همانند بحثی است که با عنوان مقام فرضيه سازی و مقام داوری از آن ياد شد. آقای پوپر نيز در اين ايده با اثبات گرايان هماهنگ است. وی نيز معتقد است مرحله کشف يا همان فرضيه سازی از مرحله داوری و انتخاب نظريه ها جدا است.
2. رويکرد ما بعد اثبات گرايی
همه اين چهار ويژگی سخن از تمايز و قرار دادن مرز است. اما ديدگاه مابعد اثبات گرايی که از نيمه دوم قرن بيستم به اين طرف شکل گرفته است به نقد پوزيتويست پرداخته و اين تفکيک و تمايز ها را برداشته و به يک نوع درهم تنيدگی در همه اين حوزه ها قائل شده است.
اولين ويژگی پسا پوزيتويست در هم تنيدگی علم و متافيزيک و تاثير متافيزيک بر علم است. از طرفداران اين ديدگاه آقای پوپر است. وی ميان علوم طبيعی و علوم انسان در اين ويژگی فرق قائل شده و تاثيرگذاری آن را در علوم انسانی بيشتر از علوم طبيعی دانسته است. به نظر آقای پوپر اصلی که در علوم انسانی تاثير گذار است، اصل عقلانيت است. اين اصل يک اصل متافيزيکی است زيرا شاخص متافيزيک و غير آن، تجربه پذير بودن حسی است. عقلانيت وقتی در جامعه مطرح می شود با مصلحت همراه است. در اين نگاه چشم بر روی نيازهای انسان ها بسته نمی شود و تنها تئوری پردازی نمی شود. وقتی يک فيزيک دان پديده ای طبيعی را توصيف و تبيين می کند برای او بحث عقلانيت مطرح نيست اما وقتی عنصر انسان و حيات اجتماعی او مورد مطالعه قرار می گيرد عنصر عقلانيت دخالت پيدا می کند و لذا دانشمندانی که در حوزه علومی همچون اقتصاد، جامعه شناسی و روانشناسی کار می کنند بايد اين عنصر را مورد توجه قرار دهند.
آقای باقری در اين باره می گويد: «اصل عقلانيت که بيانی متافيزيکی است در کانون اين علوم قرار دارد. بر اين اساس رفتار‌ آدمی بر حذف درک او از موقعيت خويش صورت می پذيرد». بر خلاف امور طبيعی که متوجه کار خود هستند و کاری به پديده های ديگر ندارد، انسان ها، موقعيت خود را درک کرده و متناسب با آن عمل می کنند. به تعبير ديگر در اينجا عنصر اراده و اختيار انسان وارد ميدان می شود .
آقای باقری در ادامه ديدگاه تعدادی از ناقدين پوزيتويست را بيان می کند که از جمله آنها وات کينز است. «وی از نقش تنظيم گر متافيزيک [که متافيزيک در علم حضور دارد] اين گونه سخن می گويد: ملاحظه نقش هايی که نظريه های متافيزيکی طی دوره انقلاب علمی در سده هفدهم بازی می کردند جالب توجه است، مثل نظريه های موجديت [يعنی نظريه های جبريت عالم مانند نظام جبر علی و معلولی. پيش فرض دانشمندانی همچون گاليله و نيوتن اين پيش فرض ها بوده است]. نگرش مکانيکی به عالم [که گويا مانند يک ساعت عمل می کند]، ايده هايی در باب سادگی [علامه طباطبايی در رساله اعتباريات در اصول فلسفه می فرمايد: يکی از اصولی که معمولا انسان ها به آن پايبند هستند، اصل سادگی و طريق آسان تر است. به همين خاطر است که نظريه کپرنيک بر نظريه بطلميوس خيلی زود غلبه پيدا کرد با اينکه شواهد کافی تجربی به همراه نداشت اما چون آسان تر مسايل را محاسبه می کرد، غلبه يافت]. و نظم و ساختار رياضی طبيعت [که اگر آن را پيدا کنيم می توانيم به حقايق عالم پی ببريم]، اينها همه مبانی متافيزيکی در انقلاب علمی قرن هفدهم بوده است». پس معلوم می شود متافيزيک در علم نقش داشته است.
ناقد ديگر پويتويست، توماس کوهن از اشخاص مطرح در فلسفه علم است. کوهن می گويد: «نظريه های علمی را بر حسب الگوهای کلان علمی [پارادايم ها] توضيح می دهند». نظر وی بر آن است که کار علمی پژوهش گران در بستر الگوهای کلان تحقق می يابد. اين فلاسفه معتقدند که متافيزيک در علم دخالت دارد. مقداری از ادامه بحث باقی مانده که انشاء الله در جلسه آينده مورد بررسی قرار می گيرد.