درس کلام استاد ربانی

94/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه های مطرح شده در علم دين
بخش دوم ديدگاه آقای سروش در بی معنا بودن علم دينی
موضوع بحث بررسی نظريه ای بود که آقای دکتر سروش در باب علم دينی مطرح کرده و دينی بودن و دينی سازی علوم را امری غير ممکن و بی معنا دانسته است. وی برای اثبات مطلب خود، علم را از دو منظر مورد بررسی قرار می دهد: يکی در مقام ثبوت و از جهت فی نفسه علم که دارای موضوع، روش و غايت است. اين منظر در جلسات گذشته به صورت تفصيلی مورد نقد و بررسی قرار گفت. و ديگری مقام اثبات و واقعيت تاريخی و سير تکون علوم است. در اين مقام بررسی می شود که آيا در تکون تاريخی علوم، فرض دينی و غير دينی بودن معنا دارد يا نه؟ وی در اين باره چند نکته را بيان می کند:
1. اگر به تاريخ علوم بنگريم می بينيم که اين گونه نبوده است که دانشمندان در حرکت های علمی خويش ابتدا موضوع و روش و غايت علمی را مشخص کرده و سپس به سراغ تحقيق در آن دانش رفته باشند، بلکه علوم بر اساس احساس فطری بشر مبنی بر کنجکاوی، کشف مجهولات شکل گرفته است. اين عامل فطری يعنی احساس پرسش گری در حقيقت عامل اصلی به وجود آمدن علم است. بله در مراحل بعدی تاريخ علم که پرسش ها و پاسخ ها انباشته شده است کسانی از بيرون به تاريخ علم نگريسته و برای آن موضوع، روش و غايت را سامان داده اند.     
وی در مثالی سير پيدايش تاريخی علوم را مانند شکل گيری پديده زبان در ميان بشر دانسته و می گويد: ضرورت اقتضا می کرده که بشر شروع به سخن گفتن کند و انسان ها در ابتدا به قواعد و دستورالعمل های زبان توجهی نداشتند بلکه بر اساس نيازهای خويش و از همان ابتدا به صورت نظام مند سخن گفتن را آغاز کردند. بعدها افرادی در مقاطعی به فکر افتاده اند تا قواعد زبان را که امری فطری است استخراج نمايند . «اگر از منظر تاريخی به تکون علوم نظر کنيم روشن خواهد شد که هيچ يک از علوم اينگونه تکون نيافته است که فرد يا افرادی برای علمی خاص موضوع و روش و غايت ويژه ای را در نظر گرفته و به تکوين و تاسيس آن اقدام کرده باشد، بلکه علوم به صورت تدريجی و در پی پرسش های که مطرح شده و پاسخ هايی که به آنها داده شده تکون يافته اند و پس از آن عالمان منطق و فلسفه به مطالعه آن پرداخته و درباره موضوع، روش و غايت آنها بحث کرده اند. تا آنجا که ما اطلاع داريم هيچ وقت هيچ کس در طول تاريخ نگفته است که من می خواهم با اين تعريف معين و با اين روش و با اين غرض، علم فيزيک يا فلسفه را ايجاد کنم. پيدايش علوم مانند پيدايش زبان است که هيچ گاه فرد يا افراد مثلا در فکر ايجاد زبان فارسی و تعيين قواعد نحوی و دستوری آن بر نيامده اند. عالمان زبان پس از پيدايش آن به فکر تبيين و تعيين قواعد آن بر آمده اند. زبان يکی از امور نظام من است و اين نظمش طراحی پيشين نشده و نظم نامدبری دارد. علوم از جمله نظم های خودجوش می باشند. هر کسی سوال خودش را مطرح کرده و اصلا کسی به دنبال اين نبوده است که بگويد من سوالی که می کنم متعلق به طبيعيات يا الهيات يا فيزيک يا زمين شناسی است. سوال ها خودرو و خودجوش و بسيار متنوع و زياد از همه نقاط جهان بر حس نوع مواجه ای که مردم با يکديگر با طبيعت داشتند در ذهن ها می جوشيدند و بر زبان ها جاری می شدند. علوم رفته رفته از دسته بندی اين سوالات پديد آمده است».
2. اگر اين منظر را درباره علم در نظر بگيريم به اين نتيجه می رسيم به جای اينکه در بررسی علم و دينی و غير دينی بودن آن به بحث موضوع، روش و غايت بپردازيم، با دو عنصر ديگر مواجه شويم و آن مساله پرسش و پاسخ است. طبق اين منظر جديد بحث را اين گونه سامان می دهيم که آيا مقوله پرسش گری و پاسخ گری می تواند دينی و غير دينی باشد يا نه؟ وی می گويد: از جهت پرسش گری مساله دينی و غير دينی بودن مطرح است زيرا پرسش ها از جهان بينی ها و فرهنگ ها تاثير می پذيرد. هر فردی بر اساس مقتضيات فرهنگی و اجتماعی خويش سوالاتی برای او مطرح می شده که به دنبال پاسخ آن ها بوده است. دغدغه افراد نسبت به محيط زيست و فرهنگی که در آن می زيسته اند متفاوت است. مثلا کسی که در فرهنگ اسلامی زندگی کرده، مساله ربا دغدغه او در امور اقتصادی است، اما برای کسی که در اين فرهنگ نزيسته اين سوال و دغدغه مطرح نيست. بنابراين از جهت پرسش گيری، علم می تواند دارای جنبه دينی و غير دينی باشد.
اما در مقوله پاسخ ها ديگر مساله دينی و غير دينی مطرح نيست زيرا بنا است پاسخی که داده می شود علمی باشد (علم تجربی) و برای تحقيق و بررسی علمی در باب امور تجربی، روش حسی و تجربی بکار گرفته می شود که امری ثابت است و ديگر دينی و غير دينی در مورد آن مطرح نيست.
وی بعد از بيان اين دو مقوله می گويد از آنجا که در مقوله پرسش گری و پاسخ گری، آنچه مهم تر و تعيين کننده است، جنبه پاسخ گويی است - زيرا آن وقت علم تکون می يابد که پاسخ شکل گيرد - و چون در اين بخش دينی و غير دينی معنا ندارد، پس بايد گفت در تکون علم مساله دينی و غير دينی مطرح نيست.
3. نکته ديگر اينکه پاسخ صحيحی که برای هر سوالی وجود دارد يکی بيش نيست و طبق همان ضابطه ای که قبلا بيان شد، ديگر دينی و غير دينی در مورد آن معنا ندارد زيرا اگر بخواهد دينی و غير دينی باشد بايد متعدد باشد.
4. آقای سروش می گويد: آنچه بنام پرسش گری و پاسخ گری در علوم بيان شد، تعبير ديگری است از آنچه برخی فلاسفه مانند رايشن باخ با عنوان دو مقام گردآوری و داوری در علوم مطرح کرده اند. بنابراين می توان گفت در مقام گردآوری بحث دينی و غير دينی معنا دارد اما در مقام داوری اين بحث ديگر معنا ندارد و سرنوشت علم نيز مربوط به مقام داوری است. «دو بخش پرسش ها و پاسخ ها در تکوين تدريجی علوم تعبير ويژه ای از دو مقام گردآوری و مقام داوری در علوم است. مقام گردآوری ممکن است متاثر از مکتب ها و اديان باشد اما مقام داوری مستقل از آنها است و نمی توانيم علمی مکتبی و دينی يا غير کتبی و غير دينی داشته باشيم».[1]   

نقد و ارزيابی
1. اينکه وی ادعا می کند در طول تاريخ علم، اصلا سراغ نداريم که دانشمندی در صدد بر آمده باشد تا علمی را بنا کند، به صورت کلی درست نيست، زيرا در طول تاريخ افرادی بوده اند که به عنوان موسسين علم شناخته می شدند مثلا ارسطو واضع علم منطق است. وی برای حل مغالطاتی که از سوی سوفسطائيان مطرح می شد و خروج از گرداب نسبی گرايی و شکاکيتی که مطرح می کردند، اين علم را وضع نمود و بيان کرد که حقيقت امری نسبی نيست و اگر از روش صحيح استفاده شود می توان به حقيقت دست يافت. در مورد علم جامعه شناسی نيز از ابن خلدون به عنوان موسس اين علم ياد می شود. بنابراين اجمالا در طول تاريخ کسانی بوده اند که ايده ای برای طرح علوم داشته و در اين زمينه تلاش کرده اند و ايده آنها مسبوق به سابقه هم نبوده است .
2. بحثی که ايشان با عنوان پرسش و پاسخ گری مطرح می کنند، تغييری در اصل بحث ايجاد نمی کند زيرا اينکه بشر در طول تاريخ بر اساس فطرت فکر می کرده است سخن پذيرفته شده ای است اما بالاخره فکر او در مورد موضوعی بوده و روشی را برای تحقيق بر می گزيده و هدف و غايتی از تلاش های خود داشته است. مثلا گاه درباره گياهان پرسش داشته که مربوط به علوم گياه شناسی می شود و گاه در مورد زمين سوالی داشته که مربوط به علوم زمين شناسی است و همين گونه ساير پرسش ها در دسته ای از علوم جای می گيرد. بنابراين اگر از منظر پرسش ها و پاسخ ها حرکت کنيم، باز به بحث موضوع، روش و غايت بر می خوريم و اين امر حقيقت بحث را عوض نمی کند.
3. اينکه گفته ايد پاسخ هر سوالی يکی است مورد قبول است اما اولا طبق آنچه گفته شد پاسخ صحيح در هر حوزه ای مطرح شود دينی است؛ ثانيا روش نيز اگر به درستی انتخاب شود آن هم دينی خواهد بود؛ ثالثا سوال می کنيم آيا همه روش های بکار رفته در علم صحيح است و همه کسانی که روش تجربی را بر می گزينند صحيح حرکت کرده اند؟ روشن است که پاسخ منفی است زيرا ممکن است افراد تحت تاثير جهان بينی ها و فرهنگ ها قرار گرفته باشند و بر اساس آن پاسخ داده باشند. اين طور نيست که فرهنگ ها و جهان بينی ها تنها سوالات را گوناگون نمايد بلکه چه بسا در پاسخ ها نيز تاثير گذار است. به عنوان نمونه قبلا گفتيم پوزيتويست ها در علوم انسانی بر اساس روش تجربی حرکت کرده اند زيرا مبنای فلسفی آنها در مورد انسان اين بوده که انسان موجودی صرفا مادی و ماشين وار است. اما در نقطه مقابل رومانتيست ها روش تجربه برای شناخت انسان و طبيعت را کافی ندانسته و معتقد بودند بايد از احساس شاعرانه نيز بهره گرفت زيرا طبق مبنای آنها انسان علاوه بر بعد جسمانی دارای بعد روانی و عواطف و احساس درونی نيز هست.     

تاثير مبانی فلسفی در علوم تجربی
آقای سروش در کتاب «تفرج صنع» درباره علوم انسانی و نسبت به آن علوم تجربی بحث مفصلی را مطرح کرده است. وی در آنجا به دنبال آن است که ببينند اولا آيا مبانی فلسفی در علوم تجربی تاثير گذار است يا نه؟ ثانيا اگر تاثير گذار است اين تاثير چگونه است که به علميت علم و حيث تجربی آن اثری نمی گذارد؟ عبارت وی چنين است: «تاثير مبانی فلسفی در علوم انسانی مربوط به مقام گردآوری است نه مقام داوری. اين مطلب به علوم انسانی اختصاص ندارد بلکه علوم طبيعی را هم شامل می شود. از نظر ما علوم، هم علوم طبيعی و هم علوم انسانی هر دو به يک اندازه از محيط و جهان بينی شخص عالم تاثير می پذيرند و اين تاثير پذيری ذره ای از علمی بودن شان نمی کاهد. اين نکات را قبلا هم گفته بوديم. در اينجا می خواهم مجاری نفوذ و تاثير انديشه های فلسفی و جهان شناختی را بر آرای علمی توضيح دهم و نشان دهم که چگونه جهان بينی که جزء مهمی از فرهنگ است در شکل دادن به علم – انسانی و طبيعی- ايفای نقش می کند و اين نقش با علم چه می کند که آن را منقوش می کند اما از علم بودن نمی اندازد». وی بعد در توضيح اين کلام می گويد: «تعريف ما از انسان تعيين کننده چگونه علم تجربی ما نسبت به انسان است. از انسان تعريف های مختلفی رسيده است: حيوان ناطق، حيوان سمبل ساز، حيوان ابزار ساز، حيوان اخلاقی، حيوان اعتبار ساز، حيوان اجتماعی، حيوان منافق و متظاهر و ... هر کدام از اين تعاريف نظرياتی است متعلق به منطقه خادم معرفت و هر کدام مزرعه ای است برای روييدن گياهی خاص. هر يک از اين نظريات غير علمی (غير تجربی) ما را به دنبال جستجوی قوانين علمی خاصی می فرستد. آن تعاريف خودشان با تجربه تاييد و نقش نمی شوند بلکه به ما فرمان می دهند در کجاها بگرديد، چه چيز را ببينيد و از چه روابطی سراغ بگيريد. کسی که می گويد عامل هر حادثه ای تضاد است هميشه می گردد تا برای تبيين دليل وقوع يک حادثه اختلاف ميان دو فرد يا دو ملت يا ناسازگار با دو عامل را پيدا کند».[2] وی نتيجه می گيرند که در اين بخش، جهان بينی و ديدگاه های قبلی فرد در علم اثر می گذارند اما نهايتا در داوری خنثی است .
انشاء الله در جلسه آينده ادامه اين بحث پيگيری می شود





[1] علم دینی، دیدگاه ها و ملاحظات، ص 348-353.
[2] تفرج صنع، دکتر سروش، ص 117.