درس کلام استاد ربانی

94/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وجه پذيرفته شده در توصيف علم دينی

بررسی مبانی معرفی علم در دينی بودن علم

تا اينجا درباره وصف دينی بودن علم، از پنج جهت بحث شد: از نظر ماهيت و چيستی علم؛ هويت و واقعيت علم؛ متعلق و موضوع علم؛ روش و منهج علم و از نظر غايت و هدف علم. معلوم شد که در بعضی از اين جهات وصف دينی نسبت به علم لابشرط است؛ در بعضی ها بشرط شی است و در بعضی ها به گونه ای است که می تواند هر دو عنوان دينی و غير دينی بيايد. اکنون به بررسی مبانی معرفت شناسی، جهان شناسی و انسان شناسی که علم مبتنی بر آنها است می پردازيم و نسبت آنها را با دينی بودن علم می سنجيم.

 

علم از نظر معرفت شناسی

در معرفت شناسی چهار ديدگاه عمده وجود دارد: رئاليست، ايده آليست، شکاکيت و نسبيت. دين اسلام از نظر معرفت شناسی مبتنی بر اصل رئاليست است و ايمان و باور دينی با اين انديشه قابل تصديق است نه با مبانی شکاکيت و نسبت گرايی. رئاليست يا اصالت واقع (و يا واقع گرايی)، مفادش دو چيز است: اول اينکه ورای ذهن و ادراک انسان حقايقی وجود دارد که ادراک به آنها تعلق می گيرد. و ديگر اينکه انسان فی الجمله می تواند نسبت به اين واقعيت ها، معرفت يقينی و مطابق با واقع پيدا کند. با نکته اول ايده آليست - که اصالت ذهن است و هر چه هست را ادراکات ذهنی می داند - خارج می شود. در نکته دوم گفته شده حال که واقعيتی وجود دارد آيا می توان به آن معرفت يقينی پيدا کرد يا دست بشر از اين معرفت کوتاه است؟ اگر بگوييم معرفت امکان پذير نيست، شکاکيت می شود. اما اگر از شکاکيت عبور کرده و بگوييم معرفت دست يافتنی است، مساله دو صورت پيدا می کند: يا معرفت بدست آمده را به مرز دوام و ثبات نمی رسانيم، در اين صورت نسبيت معرفتی خواهد بود، و يا فی الجمله به ادراکات دائمی و ثابت معتقد هستيم در اين صورت ديدگاه رئاليست خواهد بود.

نسبيت خود هم به دو گونه نسبيت معرفت و نسبيت حقيقت تقسيم می شود. نسبيت حقيقت - که از نظر معرفتی خطرناک تر است - آن است که هر کس هر آنچه می فهمد همان حقيقت و واقعيت است مثلا اگر کسی زمين را محور عالم و خورشيد را متحرک بداند، حقيقت را گفته و کسی نيز که خورشيد را مرکز و زمين را متحرک به دور آن می داند نيز حقيقت گفته است. اما در نسبيت معرفتی گفته می شود حقيقت ثابت است اما به چنگ نمی آيد بلکه هر کسی به قسمتی از آن دست می يابد. امثال کانت نسبيت معرفتی را پذيرفته اند و ماترياليست ها به نسبيت حقيقت قائل شده و حقيقت را امری سيال و در جريان می دانند. دين اسلام از نظر مبانی معرفت شناسی نه نسبيت در حقيقت و نه نسبيت در معرفت را می پذيرد بلکه حقيقت ثابت را قبول داشته و معتقد است فی الجمله اين حقيقت قابل دستيابی است. اسلام معتقد است هم در حوزه عقل نظری و هم عقل عملی يک سلسله معرفت های شالوده ای و مطابق با واقع وجود دارد که بديهی و يقينی است. البته اسلام خطای بشر در معرفت را نيز به رسميت می شناسد اما آن را بالجمله می داند.

اکنون می گوييم اگر عالمان علم از نظر معرفت شناسی مبانی را برگزيده باشند که بر خلاف مبانی دين باشد، از اين نظر علم غير دينی خواهد بود اما اگر مبانی آنها هماهنگ با دين باشد، علم دينی خواهد بود. بايد توجه داشت که خود علم مبنای معرفت شناسی بر نمی گزيند بلکه اين عالمان علوم هستند که قبل از ورود به علم مبنای معرفت شناختی دارند. عالمان نيز از نظر معرفت شناسی دو گونه اند: يا خودشان اهل فن بوده و مبنايی را برگزيده اند و يا به عالم معرفت شناس و فيلسوفی که برايشان قابل اعتماد است تکيه می کنند، مانند اينکه مبنای معرفت شناسی کانت را بر می گزينند.

نکته: آيا در اعتقادات و مبانی دينی، همه بايد خود اجتهاد کنند و يا تقليد جايز است و يا نه دستيابی به يقين ملاک است؟ امام راحل می فرمايد: در بحث اعتقادات، مهم دستيابی به يقين است هر چند اين يقين از مراجعه به افراد خبره و کارشناس حاصل شود. مثلا اگر از وی سوال شود چرا چنين اعتقادی را برگزيده ای؟ می گويد زيرا به اميرالمومنين(ع) اعتماد کرده ام و يا چون فلان عالم معتبر چنين اعتقادی را بيان کرده آن را پذيرفته ام. اين مساله از باب تقليد نيست زيرا در تقليد ممکن است برای فرد يقين حاصل نشده و احتمال خطا بدهد اما در اينجا، آن قدر اعتماد زياد است که ديگر احتمال خطا نمی رود.

نتيجه مباحثی که با بيان اين محور ها بدست خواهد آمد آن است اگر بخواهيم از جميع جهات علمی دينی داشته باشيم بايد همه مثبتات دينی بودن در آن لحاظ شود. آن گاه است که می توان گفت به علمی دينی و تمام عيار دست يافته ايم.

 

شکاکيت هيوم و ارزش معرفتی علم

بعضی از دانشمندان، زبان علم را زبان توصيف نمی دانند و می گويند علم قدرت واقع نمايی ندارد بلکه صرفا قواعدی کاربردی و عملی را بيان می کند که در زندگی مفيد است. آنان برای علم ارزش معرفتی قائل نيستند. علت اين انديشه آن است که مبنای آنان در معرفت شکاکيت است. هيوم از جمله اين افراد است. وی شکاکيت جديد را پايه ريزی کرده است تا جايی که کانت، متفکر معروف می گويد: من در خواب جزم بودم و هيوم مرا بيدار کرد. کانت از سوی از روسو تاثير پذيرفته و اخلاق عملی را مطرح کرد و از سوی ديگر تحت تاثير هيوم، عقل نظری را ناکارآمد دانست. البته هيوم بالکل راه را بن بست می دانست اما کانت می گفت: هر چند راه عقل نظری در شناخت ماوراء طبيعت بسته است اما از راه عقل عملی می توان مسائلی هم چون وجود خداوند، معاد و اخلاق را اثبات کرد. حال اگر کسی از نظر معرفتی پيرو هيوم باشد، ديگر برای او هيچ گزاره علمی ارزش معرفتی نخواهد داشت.

اين گروه از فيلسوفان زبان دين را نيز زبان معرفت زا نمی دانند بلکه برخی آن را افسانه های مفيد دانسته و می گويند دين تخيلی است که پيام و درس دارد و اينگونه نيست که به فرد جهان بينی بدهد بلکه در عمل مفيد است. اين در حالی است که دين علاوه بر توصيه ها، توصيف نيز دارد، بلکه اساسا توصيه بدون توصيف ممکن نيست.

 

ابتنای بايدها و نبايد ها بر هست و نيست ها

ديدگاه صحيح آن است که حکمت عملی به حکمت نظری وصل است. آقای سروش می گويد: ميان بايدها و نبايدها و هست و نيست ها، سيم خارداری کشيده شده که عبور از يکی به ديگری را ناممکن می کند. وی می گويد آنچه علامه طباطبايی و شهيد مطهری گفته اند که هست هايی است که بايد هايی را به همراه دارد، نادرست است. آنان در اين موضوع گرفتار مغالطه شده اند. اما اين حرف نادرستی است. ابتنای بايدها بر هست ها فراوان صورت می گيرد. الان راهنمايی و رانندگی وقتی باران می آيد می گويد «باران می آيد و جاده لغزنده است پس با سرعت مطمئن حرکت کنيد». و يا می گويد: «چون برف آمده و جاده ها يخ زده است به همراه خود زنجير و وسايل گرم ببريد». اين توصيه به دنبال آن هست صورت گرفته است. پس اينکه اين جملات بی ربط است حرف نادرستی است. اما اينکه ربط آنها چگونه است سخن ديگری است که در جای خود بيان شده است. قرآن کريم نيز به همين ابتنای بايدها بر هست ها اشاره نموده است: ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ. أَلاَّ تَطْغَوْا فِی الْميزانِ﴾[1] خداوند آسمان را برافراشت و ترازو را گذاشت تا مبادا از اندازه درگذريد. و يا می فرمايد: ﴿ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَی‌ءٍ فَاعْبُدُوه[2] اين است خدا، پروردگار شما: هيچ معبودى جز او نيست، آفريننده هر چيزى است. پس او را بپرستيد.

ريشه اين سخن آقای سروش به انديشه هيوم باز می گردد. هيوم می گفت: يکی از مغالطه هايی که فيلسوفان گرفتار آن هستند مغالطه هست و بايد است در حالی که ميان اين دو حد وسطی نيست. در مقابل شهيد مطهری می فرمايد: فلاسفه ما بی سر و صدا سخنانی گفته اند که حرف های فلاسفه غربی را رد کرده است. از جمله بحث هست و نيست ها در حواشی شرح اشارات از قطب الدين رازی است. قطب الدين رازی فيلسوف و متکلم شيعی است. شهيد اول که شاگرد وی بود در وصف وی می گويد: وقتی او را پيدا کردم «وجدت بحرا لاينزف» او را دريايی يافتم که آبش تمام نمی شود. وی را صاحب محاکمات گويند زيرا بين فخر رازی و خواجه نصير الدين طوسی که هر دو شارح اشارات ابن سينا هستند، داوری نموده است. از جمله مسائلی که وی مطرح کرده همين مساله هست و نيست ها و رابطه آنها با بايد ها و نبايدهاست.[3]

بنابراين درست است که عمده دين بايد ها و نبايدها است، اما شالوده آنها مباحث معرفتی است. اگر در معرفت شناسی شکاک و يا نسبی گرا شويم، همه اين مباحث به هم می خورد و لذا علمی که مبانی معرفت شناسی آن بر خلاف دين است از اين نظر غير دينی خواهد بود .

نکته : در مورد اسلامی کردن علوم غربی سه ديدگاه وجود دارد: برخی معتقدند علوم غربی را بايد از اساس کنار گذاشت و طرحی نو در انداخت. فرهنگستان علوم اسلامی معتقد به اين ديدگاه است. برخی ديگر معتقد هستند علم هر جا باشد علم است و ديگر دينی و غير دينی بودن در مورد آن معنا ندارد. امثال آقای سروش اين ديدگاه را برگزيده اند. اما برخی معتقدند اولا علم دينی معنا دارد و ثانيا برای دستيابی به آن لازم نيست همه علوم غربی را دور بريزيم بلکه می توان برای بدست آوردن علم دينی آنها را تهذيب و پالايش نمود. افرادی همچون نقيب العطاس، حضرت آيت الله جوادی و اکثر علما قائل به اين ديدگاه هستند. ما نيز طرفدار همين ديدگاه هستيم.

 

علم از نظر مبنای جهان شناسی

از نظر دين، جهان مخلوق خدای متعال و تحت تدبير ايشان اداره می شود اما برخی از عالمان، مبنای الحادی را برگزيده و جهان را خود بنياد می دانند. برخی نيز مانند بتراند راسل شکاک شده اند.

راسل کتابی دارد به نام «چرا مسيحی نيستم». وی در اين کتاب می گويد: من تا 17 سالگی مسيحی بودم. تا آن زمان وقتی سوال می کردم جهان را چه کسی خلق کرده است؟ پاسخ می شنيدم خداوند. وقتی سوال می کردم: خدا را چه کسی خلق کرده است؟ می گفتند او خالقی نمی خواهد. بعدا با خود گفتم اگر جهان خالق دارد پس بايد خدا نيز خالقی داشته باشد و اگر خداوند می تواند خالقی نداشته باشد پس طبيعت نيز می تواند بدون خالق باشد.

وی به اين مساله توجه نداشته که ملاک نيازمندی به علت چيست.[4] ملاک نيازمندی يا حدوث است يا امکان. جهان نيازمند خالق است زيرا ممکن الوجود است و خداوند نيازمند خالق نيست زيرا واجب الوجود است. پس اين اشکال راسل وارد نيست. اکنون اگر سوال شود دليل واجب الوجود بودن خداوند چيست، پاسخ آن برهان امکان وجوب است، زيرا اگر کسی عقل را قبول داشته باشد می داند که تسلسل و دور در عليت امتناع ذاتی دارد و به تناقض می انجامد.

بنابراين اگر دانشمندی در ارتباط جهان و خالق ديدگاه الحادی يا شکاکيت را برگزيده باشد، علمش از اين نظر دينی نخواهد بود و مبنای جهان شناسی وی غير دينی و يا ضد دينی است. طبق اين سخن علمی دينی است که مبنای جهان شناختی آن توحيدی باشد.

 

تاثير مبانی فکری در داده های علمی

آيا مبنای معرفت شناسی عالم در سرنوشت داده های علمی آن علم تاثير گذار است يا نه؟ مثلا آيا ايمان و الحاد دانشمند فيزيک، در اينکه آيا حقيقت نور از ذرات تشکيل شده يا امواج است، اثر می گذارد؟ آيا اگر دانشمندی جهان را دارای خالق بداند با دانشمندی که آن را خود بنياد می داند از نظر داده هايی علمی، متفاوت هستند يا نه؟

از نظر مبنای معرفت شناسی، مبنايی که فرد بر می گزيند در داده های او تاثير معرفتی دارد مثلا اگر مبنای او ايده آليست يا شکاکيت باشد، ديگر زبان علم را توصيفی نخواهد دانست در حالی که دانشمند الهی، به گزاره های معرفتی مطابق با واقع اعتقاد دارد. البته ممکن است گفته شود اين تاثير در مفاد آن گزاره ها نيست، اما بايد دانست که تاثيرات علم فقط مربوط به نظريه پردازی نيست. و لذا ممکن است از جهات ديگری، مبانی فرد تاثير بگذارد، مانند اين که چون اين علم از ذهن کسی تراوش کرده که ملحد است، تاثيری در آن تکنولوژی بگذارد. احتمال اين تاثيرات ناپيدا و غير قابل رصد با ابزارهای تجربی، وجود دارد و چون محتمل قوی است بايد مورد توجه قرار گيرد. به يک مثال ساده توجه کنيد: دو نفری که ماست بندی دارند و يکی اهل حلال و حرام و نماز شب است و ديگری اهل معصيت است، محصول اينها از نظر مادی و معنوی با هم متفاوت است، زيرا خدای متعال نظام اين عالم را به گونه ای ساخته است که جسم و روح در هم اثر می گذارد. و لذا مثلا خوردن يکی از اين ماست ها توفيقاتی را از فرد سلب و يا اضافه می کند.

نکته: رئاليست انتقادی ، نسبت گرايی پيشرفته است. آيت الله جوادی آملی در کتاب «شريعت در آينه معرفت» در حدود سيزده قرائت از نسبت گرايی مطرح کرده است. امثال آقای سروش می گويند: علمای حوزه، رئالسيت ساده انديش هستند اما ما رئاليست انتقادی و پيشرفته را برگزيده ايم. اما اين سخن نادرست است،‌ آری نبايد ساده و خام نگاه کرد و علمای حوزه هم همه اينگونه نيستند بلکه افراد موشکافی در حوزه بوده و هستند که نظير آنها در مراکز علمی ديگر يافت نمی شود. اما فی الجمله می پذيريم که پيش فهم ها در انديشه تاثير گذار است اما بالجمله بودن آن نادرست است.

 


[1] الرحمن/سوره55، آیه7 و 8.
[2] انعام/سوره6، آیه102.
[3] ر.ک : حسن و قبح عقلی یا پایه های اخلاق جاودان، آیت الله سبحانی.
[4] ر.ک: المحاضرات فی الالهیات، اثر حضرت استاد ربانی گلپایگانی.