درس کلام استاد ربانی

94/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وجوه بيان شده برای وصف دينی بودن علم
بررسی هشتمين وجه دينی بودن علم
يکی از وجوهی که برای دينی بودن علم بيان شده آن است که علمی را دينی بدانيم که از منابع وحيانی استنباط شده باشد. در توضيح اين وجه بايد گفت برخی از موضوعات علمی به گونه ای هستند که جز نقل وحيانی راهی برای شناخت در آنها وجود ندارد، مثلا در زمينه اعتقادات مسائلی که مربوط به عالم بعد از مرگ است تنها زا طريق نقل قابل درک است. عمده مسائل فقهی عبادی نيز همين گونه است. در اين حوزه ها برای عقل تجريدی و عقل تجربی راهی برای شناخت نيست. وجه آن نيز اين است که اين سلسله مسائل اولا حسی نيستند تا بتوان توسط تجربه و حس به آنها دست يافت، از طرف ديگر جزئی هستند و لذا از دسترس فهم عقل بيرون اند.
اما دسته ای ديگر موضوعات به گونه ای است که فهم و شناخت آنها هم از طريق منبع وحيانی ممکن است و هم عقل و تجربه می تواند به آنها دست يابد. در مساله قبل نزاعی وجود نداشته اما محل نزاع اينجا است. آيا می توان اين گونه از علوم را اگر از راه غير دين بدست آمده باشد دينی ناميد يا نه؟
طبق ملاکی که در وجه هشتم بيان شده، ديگر اين علوم را نمی توان دينی خواند هر چند دستاورد آنها همانند دستاورد علومی باشد که از طريق دين به دست آمده است. مثلا در علم کلام، بررسی برخی مسائل اعتقادی هم از راه نقل ممکن است و هم از راه عقل تجريدی و عقل تجربی، مانند مساله توحيد و وحدانيت خدای متعال. اين مساله از مسائلی نيست که نقل متوقف بر آن باشد، بله اگر اين ويژگی را نمی داشت در اين صورت ديگر نمی شد منطقا از دليل نقلی استفاده کرد، زيرا مصادره به مطلوب و دور بود. مثل اينکه بخواهيم اصل علم و قدرت الهی و يا اصل نبوت را از طريق نقل اثبات کنيم.
اما مساله توحيد اين گونه نيست. وقتی اثبات شد که انسان مخلوق است و دارای خالقی عليم و قدير و حکيم است، عقل می گويد اين خلقت با ويژگی های مختلفی که دارد قطعا از روی غرض و حکيمانه بوده است. آن غرض و غايت همان رسيدن انسان به کمال مطلوب خويش است. ساير مخلوقات نيز دارای غايت و کمال مطلوبی هستند که بايد به سمت آن حرکت کند. اما آيا اين مخلوقات و از جمله انسان، راه رسيدن به کمال نهايی خود را به صورت کامل و دقيق می داند؟ خير عقل، خود معترف است که چنين توانايی ندارد و لذا بايد خالق متعال راهنمايی را برای ياری او بفرستد تا خلإ معرفتی او را پر نمايد. عقل وقتی نارسايی خود، غايت مندی مطلوب و حکيم بودن خالق را فهمد اين «بايد» را استنباط می کند.
تا اين قسمت استدلال ديگر فرقی نمی کند که خالق يکی باشد يا چند تا. در هر صورت اين خالق بايد راهنمايی را ارسال کند. حضرت اميرالمومنين (ع) در نامه خويش به امام حسن مجتبی (ع) به استدلال عقلی در باره توحيد اشاره می فرمايد: «وَ اعْلَمْ يَا بُنَی أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا يُضَادُّهُ فِی مُلْكِهِ أَحَدٌ لَا يُضَادُّهُ فِی مُلْكِهِ أَحَدٌ وَ لَا يَزُولُ أَبَدا»[1]  پسرم! اگر خدا شريكى داشت، پيامبران او نيز به سوى تو مى‏آمدند، و آثار قدرتش را مى‏ديدى، و كردار و صفاتش را مى‏شناختى، امّا خدا، خدايى است يگانه، همانگونه كه خود توصيف كرد، هيچ كس در مملكت دارى او نزاعى ندارد، نابود شدنى نيست، و همواره بوده است‏.
استدلال حضرت اين گونه است که فرستادن پيامبر، مقتضای خالقيت و حکمت و تدبير اوست. و التالی باطل و المقدم مثله. اما چون می بينی در عالم از سوی غير پروردگار متعال هيچ فرستاده و کتاب و وحيی نيامده است، خود دليل بر آن است که خدای ديگری وجود ندارد.
چند نکته:
1. بر نظام اعتقادی فرد، يک نظام رياضی و منطقی حاکم است. و همان طور که در معرفت شناسی گفته شده «اصل تناقض ريشه همه معرفت ها است» در باورهای اعتقادی نيز توحيد و خداشناسی به عنوان مبدا همه چيز معرفی شده است. بنابراين مباحث معاد، نبوت، امامت و مانند آن همه ريشه در خداشناسی دارد. اگر خداشناسی درست باشد اين ها نيز درست خواهد بود. به همين خاطر است که در روايات بر خداشناسی تاکيد فراوانی شده است.  
2. کسانی که در مباحث معرفت شناسی عقل را کنار می گذارند مانند اهل حديث، همين حرف را می زنند. اگر از اينان سوال شود مگر نه اين است که خود قرآن کريم برای اثبات پاره ای از مسائل از برهان عقلی استفاده کرده است، پس چرا شما برهان عقلی را غير دينی و مذموم می دانيد؟ می گويند: استفاده قرآن، مجوزی برای استفاده ديگران نيست. اين مانند آن است که مولايی در موقع خطا، عبد خود را سرزنش کرده و بزند. حال عبد بخواهد همين روش را برای تأديب ديگری استفاده کند و آن را روش مولا بداند.
3. استناد به قرآن و روايات از باب تقليد نيست بلکه گونه ای استدلال است، زيرا معصوم، عقل برتر است و در مورد او هيچ احتمال خطايی وجود ندارد. در حالی که تقليد آنجا است که از فردی غير معصوم که متخصص است نظريه را بپذيريم. هر چند در تقليد احتمال خطا وجود دارد اما تبعيت از او روش عقلايی است . 
آنچه گفته شد در مورد مسائل اعتقادی بود. در مسائل اخلاقی، بيشتر آنها به گونه ای است که هم از طريق عقلی و هم نقلی قابل اثبات است. کتاب های اخلاقی «جامع السعادات »، مرحوم ملا مهدی نراقی و کتاب «معراج السعاده»، مرحوم ملا احمد نراقی، نمونه ای از مباحث اخلاقی است که تحليل های عقلی با دلايل نقلی توأمان بيان شده است.

نکته ای در مورد شخصيت مرحوم ملا مهدی و ملا احمد نراقی
اين دو بزرگوار خود تجسم اخلاق بودند. برخی افراد تئوری اخلاق را می گويند، برخی ها عامل به اخلاق هستند اما تئوری آن را نمی دانند و برخی هر دو را دارند. گونه اول بی ارزش بوده و مصداق آيه ﴿ كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً ﴾[2] هستند که حتی نسبت به کسانی که اين تئوری ها را نمی دانند برتر هستند زيرا اين دانستن برای آنها حجاب اکبر می شود. دسته دوم يعنی کسانی که اهل عمل هستند مانند رجبعلی خياط، مسير خيلی خوبی را طی می کنند. برترين گروه کسانی هستند که از هر دو امر بهره مند هستند و مرحوم نراقيين چنين بودند. در احوالات ملا مهدی نراقی آمده است که ايشان از نظر دنيوی وضع خوبی داشته و لذا خانه پر رفت و آمدی در کاشان داشتند. روزی درويشی به خانه ايشان آمد و با تعجب به خود می گفت: آن عالم اخلاقی که ما شنيده بوديم چه وضع زندگی و گرايش به دنيايی دارد. (اين درويش زهد را فقط در خانه کوچک و نشستن بر کليم ساده و مانند آن می دانست). درويش به مرحوم نراقی گفت: آنچه من از شما شنيده بودم با آنچه می بينيم خيلی متفاوت است. بعد پيشنهاد سفر به کربلا را داد. مرحوم نراقی پيشنهاد وی را پذيرفت و بدون معطلی اعلام آمادگی نمود. درويش گفت شما با اين تشکيلات تا مهيا شويد طول می کشد اما مرحوم نراقی فرمود: نه هم اکنون آماده ام . آنها به راه افتادند. بعد از مقداری راه رفتن،‌ درويش با چهره ای ناراحت گفت: بيا به کاشان برگرديم، زيرا من کشکولم را در منزل شما جا گذاشته ام. مرحوم نراقی فرمود: يک کشکول که مهم نيست من برای تو بهتر از آن را می خرم. درويش گفت نه اين کشکولی است که از اول داشته ام و اکنون به آن علاقه دارم و نمی توانم آن را رها کنم. اينجا بود که مرحوم نراقی فرمود: حالا فهميدی چه کسی تعلق به دنيا دارد. من از همه آنچه ديدی دل کندم و برايم دنيا پر کاهی ارزش نداشت، اما تو يک کشکول داری و نمی توانی از آن دل بکنی.
درباره مقام معظم رهبری که فردی ارزشمند و الهی است، آيت الله حائری چنين نقل می کند: من در دوران رياست جمهوری ايشان امام جمعه بودم و تصميم داشتم از اين سمت استعفا دهم، نامه ای را برای امام تنظيم کرده و به مقام معظم رهبری دادم تا به ايشان برساند. ايشان فرمودند: نامه تو را می رسانم اما اگر من باشم، هر آنچه امام بگويد می پذيرم. اگر همين الان امام به من بفرمايد رياست جمهوری را رها کن و روحانی عقيدتی سياسی يک پاسگاه در فلان شهر مرزی شو، می پذيرم و به آنجا حرکت می کند زيرا آنچه برای من مهم است امر امام است. (نبايد خيال کرد خدای متعال فردی را بی حساب در اين منصب ها می نشاند. لذا بايد دعای ليل و نهار ما بعد از نماز ها، حفظ وجود ذی جود ايشان باشد).

بديهی و بی نياز بودن وجود خداوند به اثبات
قائلين به اين ديدگاه که دلايل عقلی و تجربی غير از کتاب و سنت را قبول ندارند در مورد اثبات وجود خداوند که تنها با دليل عقلی اثبات می شود چه می گويند؟
اينان می گويند در خود قرآن اين مسائل آمده و اثبات شده است. از طرفی اصل وجود خداوند نيازمند استدلال نيست بلکه يک عقل فطری برای فهم آن کافی است. لذا قرآن کريم بر اصل وجود خداوند دليلی اقامه نکرده است و آن را بديهی و بی نياز از استدلال دانسته است. مرحوم علامه طباطبايی نيز می فرمايد: قرآن کريم هيچ جا در مقام اثبات خدای متعال نيست بلکه آن را امری بديهی و غنی از استدلال می داند و آنچه بيان فرموده در مورد صفات و افعال الهی است.
برخی از عرفای بزرگ نيز همين مطلب را دارند چنان که گفته شده:  
همه عالم بنور اوست پيدا                كجا او گردد از عالم هويدا
زهى نادان كه او خورشيد تابان         بنور شمع جويد در بيابان‏
اينان می گويد فلاسفه نادانند زيرا شمعی برداشته و می خواهند با آن خورشيد را ببيند.
آفتاب آمد دليل آفتاب                      گر دليلت بايد از وى رخ متاب‏
عارف شبستری می گويد:
اگر خورشيد بر يك حال بودى              شعاع او به يك منوال بودى‏
ندانستى كسى كاين پرتو اوست        نبودى هيچ فرق از مغز تا پوست‏
جهان جمله فروغ نور حق دان             حق اندر وى ز پيدايى است پنهان‏
امام حسين (ع) نيز در دعای عرفه می فرمايد: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَيْهَا رَقِيباً »[3] او کی پنهان بوده تا نيازمند دليلی باشد و کی دور بوده ای تا نشانه ها بخواهد تا او را نزديک کند. کور باد چشمی که ترا نمی بيند در حالی که دائم ديده بان او هستی.
در کتاب «درآمدی بر علم کلام» در جواب اين سوال که: «هيچ علمی نيابد درباره هل بسيطه موضوعش سخن بگويد در حالی که در علم کلام برای اثبات خدای متعال که موضوعش است دليل آورده می شود»، گفته شده: متکلم بما هو متکلم برای اثبات موضوعش که وجود خداوند باشد نيازمند دليل و مثبت نيست تا از فلاسفه آن را قرض کند، بلکه آنان اصل وجود خدای متعال را بديهی دانسته و اگر ادله ای در اين زمينه اقامه می کند به جهت تعميق و تفصيل معرفت، ارشاد مسترشدين و حل شبهات بکار می رود.

ارزيابی وجه هشتم
اين وجه يک جنبه سلبی و يک جنبه ايجابی دارد. جنبه سلبی آن اين است که اگر مساله ای از طريق غير وحيانی ثابت شود ديگر دينی نخواهد بود. اين مبنا که راه معرفت را منحصر در نقل دانسته و ساير طرق معرفت را کنار گذاشته و خارج از دين می داند قابل قبول نيست، زيرا مهمترين نقل وجيانی که قرآن کريم است در آيات مختلفی بشر را به مطالعه عقلانی عالم فرا خوانده است. در قرآن کريم آنچه آمده صرفا بيان استدلال عقلی نيست بلکه فراتر، توصيه و فراخوان به استدلال عقلی اعم از تجريدی و تجربی نموده و بشر را برای اين امر تشويق کرده است. ﴿ إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِی الْأَلْباب‏ ﴾.[4] در اين آيه شريفه به حدوث عالم و نظم آن و نشانه بودن آن برای خردمندان اشاره شده است. سپس در آيه بعد به معرفی صاحبان خرد پرداخته و آنان را اهل تفکر و انديشه و اخلاق و عمل می داند: ﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ ﴾[5].
در آيه ديگری می فرمايد: ﴿ إِنَّ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتی‏ تَجْری فِی الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون[6] علامه طباطبايی بيان می دارد که قرآن کريم در اين آيه شريفه، وجوه متعددی را برای خداشناسی بيان فرموده است .
در آيه ديگر مساله شناخت انسان به عنوان آيت و نشانه خداوند مطرح شده است: ﴿ وَ فی‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون‏ ﴾[7] و يا توصيه به شناخت ساير مخلوقات عالم طبيعت می نمايد: ﴿ أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ. وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ. وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ. وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَت ‏﴾[8]
علاوه بر اين آيات، در آيه ديگری به ادوات معرفت اشاره فرموده و آنها را وسيله کسب معرفت معرفی نموده است: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون‏ .[9] و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى‏دانستيد؛ و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد!
اين در مورد جنبه سلبی اين وجه بود. اما از نظر جنبه ايجابی نيز دو اشکال بر آن وارد است:
1. اول اينکه راه شناخت را تنها منحصر در نقل دانسته در حالی که راه های ديگری برای شناخت وجود دارد و اثبات شی نفی ما عدا نمی کند.
2. ديگر اينکه شرط سنگينی دارد و آن اينکه در حوزه های مختلف علمی، در کتاب و سنت آيه و روايت معتبری باشد تا بتوان از طريق آن، مسائل را استنباط کرد. مساله صحت سند در اين بخش مهم است و نمی توان به روايات مرسل و مجهول استناد کرد زيرا اولين مساله، صحت استناد آن روايت به معصوم است. اقل صحت اسناد آن است که اولا روايت دارای سند باشد و ثانيا سلسله راويان آن عادل و يا موثق باشند در غير اين صورت صحت اسناد آن روايت با مشکل مواجه می شود.  
برخی متأسفانه به اين مساله توجهی نمی کنند و در رشته های مختلف علمی با ديدن روايتی هر چند ضعيف اظهار نظر کرده و موضع دين را بيان می کنند. مثلا در باب طب بر اساس روايتی مرسل، دستور العمل هايی را توصيه می کنند در حالی که اگر آن روايت را به يک فقيه بدهی که برای ساده ترين مسائل فقهی به آن فتوا دهد، چنين نمی کند. در يکی از سفرهايی که به مشهد داشتم فردی در حال سخنرانی درباره مسائل فرزند آوری بود. وی با اينکه مستمعين مختلفی داشت اما بی پرده سخن هايی را در اين زمينه می گفت که مناسب نبود. مشکل دار تر اينکه به امثال همين روايات استناد می کرد در حالی که اين سوال مطرح است که چقدر می توان اين روايات را به اسلام استناد دارد؟



[1] نهج البلاغه، سید رضی، نامه 31، ص 396.
[2] جمعه/سوره62، آیه5.
[3] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج67، ص 142، ط موسسه الوفاء.
[4] آل عمران/سوره3، آیه190.
[5] آل عمران/سوره3، آیه191.
[6] بقره/سوره2، آیه164.
[7] ذاریات/سوره51، آیه21.
[8] غاشیه/سوره88، آیه17.
[9] نحل/سوره16، آیه78.