درس کلام استاد ربانی

94/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش شناسی علوم انسانی
نقد نويسنده کتاب تفرج صنع بر رويکرد تفهمی
در جلسه قبل نقدی از نويسنده کتاب «تفرج صنع » بر نظريه ای که در علوم انسانی معتقد به  رويکرد تفهمی بود مطرح شد. وی می گويد در اين رويکرد بين مقام گردآوری و داوری در علم خلط شده است. روش تفهمی در مقام گردآوری و ارائه فرضيه، کاربرد دارد اما وقتی به مقام داوری می رسيم، برای اثبات نظريه تنها بايد از شواهد و مويدات تجربی بهره گرفت. « آنچه را که اين فيلسوفانِ قائل به متد ويژه در علوم انسانی می گويند در حقيقت متد ويژه ای برای مقام گرد آوری است نه متد ويژه ای برای داوری. لذا برای اينکه روش علوم انسانی را از روش علوم طبيعی جدا کند کافی نيست. علوم طبيعی تجربی، تجربی اند برای اينکه تجربه داور آنها است نه مولد آنها، حالا اگر در مورد علوم انسانی نيز همين را بگوييم چه عيبی دارد. بگوييم که به هر طريقی که مواد خام آنها گردآوری شود (همدردی، قرابت روحی، غوطه وری در ارزشها و امثال اينها). داوری درباره صحت يا بطلان آنها اگر از طريق تجربی صورت گيرد در اين صورت اين علوم هم به اندازه علوم طبيعی تجربی اند. آنچه را که اين فيلسوفان توضيح نداده و مسکوت گذاشته اند همين مقام داوری است. ما اگر بخواهيم درباره درستی يا نادرستی تئوری علمی در علوم انسانی يا علوم طبيعی داوری کنيم بايد از معيار تجربه استفاده کنيم، آنهم تجربه ای که برای همگان امکان پذير باشد.
آنچه اين فيلسوفان درباره تفاوت علوم انسانی با علوم طبيعی تجربی گفته اند در خصوص مقام گرد آوری درست است نه در مورد مقام داروی. می گويد برای اينکه بخواهيد چيزی بدست آوريد که در خور مطالعه باشد و بعدا بشود آن را نقض و ابرام گرد، راهش اين است که از طريق نزديک شدن روحی و انس گرفتن با قواعد اعتباری رفتار، آغاز کنيد نه از طريق نزديک شدن جسمی و مشاهده بشری. اين سخن بسيار درستی است اما سوال ما اين است که اگر ما اين راه را طی کرديم و از نيات و روحيات و افکار افراد آگاه شديم آيا همين برای قبول آنچه بدست آورده ايم کافی است و برای همه قابل قبول است؟ يا اينکه برای قبول يا رد آن بايد آن را با محک تجربه بيازماييم».[1] 
وی می گويد در علوم تجربی دو مقام است. به لحاظ مقام داوری فرقی بين علم طبيعی و انسانی نيست اما به لحاظ مقام گردآوری در علوم انسانی از روش تفهمی استفاده می شود. پيروان رويکرد تفهمی بين اين دو مقام خلط کرده اند . شبيه همين عبارت در کتاب «علم و دين» نيز  آمده است. «تجربه پژوهش گر از ويژگی های روانی و رفتاری و حالات درونی و بيرونی خود، او را در اتخاذ تصميم راجع به نوع شواهدی که در جستجو آن است کمک می کند و سر رشته تعبير شواهد پيدا شده را به دست می دهد. فايده همدلی نه فقط اين است که با ايجاد معرفت يا علم حضوری و مستقيم، و مظنه دادن در باب رفتارهايی کاملا بيرونی (که البته مضاعف درونی اند) موثر واقع می شود. ولی فرضيه ها را هميشه بايد با شواهد موجود آزمود.
درگير شدن مشاهده گر به عنوان يک شخص و صاحب هويت انسانی به پژوهش او مدد می رساند ولی نه تا آن حد که آزمون پذيری يا امتحان بی الاذهانی را غير ضروری بگرداند ».[2]

ارزيابی
اينگونه نيست که نظريه و روش تفهمی، صرفا مربوط به مقام گرد آوری باشد بلکه در مقام داوری نيز بکار می رود. پيروان اين رويکرد می گويند علوم انسانی و علوم طبيعی به لحاظ موضوع متفاوت هستند و چون چنين است روش آنها نيز با هم متفاوت خواهد بود زيرا روش هر علمی متناسب با موضوع آن علم است. از آنجا که انسان که موضوع علوم انسانی می باشد، رفتار و گفتارش دارای ظاهر و باطن است، برای فهم آن بايد علاوه بر امور ظاهری به باطن آن نيز توجه داشت. مثلا اگر پژوهشگر با متنی مواجه شود که در آن کلماتی همچون: می، عشق، بت و مانند آن بکار رفته است، پرسش می شود مقصود وی از اين کلمات چيست؟ در کتب لغت برای اين کلمات معانی بيان شده است. اما فهم معنای لغوی هر چند کليد باب فهم است اما کافی نيست بلکه بايد شخصيت صاحب متن را نيز بشناسيم. اگر فهميديم که وی فردی عياش و بوالهوس است در اين صورت الفاظ او را بر معنای ظاهری آنها حمل می کنيم اما اگر ديديم وی دارای شخصيتی معنوی و پيراسته از مسايل عياشی و مانند آن است در اين صورت برای فهم الفاظ وی قطعا بايد معانی ديگری قائل شويم . اين مقام فرضيه نيست بلکه همان مقام داوری است .
روش تفهمی در اينجا می گويد برای پی بردن به حقيقت و معنای متن، بايد شخصيت پديد آورنده آن را نيز در نظر بگيری. قرآن کريم می فرمايد: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ﴾[3] بگو: هر كس طبق روش(و خلق و خوى) خود عمل مى‏كند. علامه طباطبايی در ذيل اين آيه شريفه در تفسير الميزان نکات خوبی را در اين زمينه که رفتار انسان بازتاب خصوصيات روانی و باطنی اوست بيان می فرمايد.
تا مرد سخن نگفته باشد      عيب و هنرش نهفته باشد
همان طور که قبلا گفته شد به خاطر وجود سه مشکل نمی توان در عمل تجربی به يقين منطقی دست يافت: کشف علت، تامه بودن علت و منحصره بودن آن. زيرا اگر علت به صورت تامه و منحصره کشف شود، ديگر طبق قانون عليت استثنا بردار نيست و حکم قطعی بدست می آيد . اما همه مشکل در اين است که اولا آيا علت را کشف کرده ايم يا نه ؟ ثانيا آيا علتی که کشف شده تامه است يا نه ؟ و ثالثا آيا اين علت منحصره است يا جايگزين دارد؟ در علوم انسانی يک مشکل ديگر وجود دارد و يک مزيت. مشکل آن اين است که بر خلاف موجودات طبيعی، پديده های انسانی می تواند ما را فريب دهد. و مزيت آن اين است که موضوع و ابژه مورد بحث، با ما همسان است اما از آن طرف می تواند به ما کلک بزند.
مثال ديگری برای بکارگيری روش تفهمی در مقام داوری از پديده های اجتماعی بيان می کنيم. نهضت و جنبشی که از سوی مردم که رخ می دهد، گاه در يک کشور اسلامی شيعی صورت می گيرد و گاه در يک کشور غير شيعی و گاه در کشوری سکولار و ملحد. ظاهر اين رفتارها مانند قيام و شورش و اعتراض، همانند هم است اما باطن آنها متفاوت است. برای فهم و تفسير اين پديده انسانی بايد به سراغ عوامل و پديد آورندگان آن برويم . همان طور که گفته شد هر حرکتی که فرد انجام می دهد برخواسته از خصوصيات روحی او است ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ﴾[4]. اکنون می پرسيم : چه عاملی باعث ايجاد نهضت شده است؟ آيا عامل اقتصادی بوده است يا شورشی بوده که به منظور طلب آزادی و دوری از اختناق شکل گرفته، و يا انگيزه مذهبی و اخلاقی داشته و يا هر سه عامل با هم بوده است؟ در مورد فرض اخير نيز سوال می شود کدام وجه اولويت داشته است؟ مثلا در مورد شکل گيری انقلاب اسلامی هر سه وجه مورد نظر بوده است و اين انقلاب جنبه مذهبی، سياسی و اقتصادی داشته است اما نقش مذهب در آن پررنگ تر است زيرا آنگاه که مذهب در خطر بوده است، مردم حاضر شدند جان و مال خويش را نيز فدا کنند.
بنابراين اين سخن که روش تفهمی تنها مربوط به مقام گردآوری است و نه داوری، سخن صحيحی نيست .  

روش گفتگو و ديالوگی در علوم انسانی
تا اينجا يک وجه مشترک ميان اين سه رويکرد: پوزيتويست ها و کسانی که علوم انسانی را مباين علوم طبيعی می دانستند و نيز چه کسانی که رويکرد تفهمی را برگزيده، وجود داشت و آن اينکه آنان عالم را مستقل از موضوع می دانستند، به اين معنا که فاعل شناسايی، ابژه و موضوع مورد پژوهش خود به صورت مستقل مورد بررسی قرار می دهد. اما روش هايی که برای اين شناخت بکار می رفت متفاوت بود.
اما نظريه ديگری پيدا شده که می گويد در حوزه مقولات انسانی هيچ کدام از اين روش ها حتی روش تفهمی به صورت کامل کارآمد نيست بلکه بايد يک قدم جلوتر رفته و به جای اينکه موضوع را به صورت مونولوگ بررسی کنيم بايد با آن هم سخن شده و گفتگو و ديالوگ کنيم. در اين ديدگاه هر متن انسانی بايد توسط پژوهشگر به سخن وا داشته شود و وی سوالاتی را مطرح کرده و پاسخ آن را از متن بگيرد.
نکته: کلمه و تعبير «متن» که در ادبيات هرمنوتيکی بکار می رود صرفا به معنای متن مکتوب نيست بلکه اعم از آن است. هر چيزی که از شعور و ادراک انسانی صادر شده باشد را يک متن گويند. بنابراين يک اثر هنری، معماری، يک حرکت اجتماعی، صحبت های شفاهی فرد و مانند آن همه متن خوانده می شوند.
اينان معتقدند برای فهم اين متن انسانی، پژوهشگر نبايد صرفا آن را به عنوان يک ابژه بی روح و ساکت ببيند بلکه بايد با او هم سخن شده و با او گفتگو نمايد زيرا ابژه های انسانی حرف برای گفتن دارند و بايد سخن آنان را شنيد تا بتوان آنان را به درستی درک و فهم کرد. اين نظريه ابتدا توسط فيلسوف آلمانی، گادامر مطرح شده و در کشور ما نيز طرفدارانی داشته است. اينان معتقدند کسی که متنی را پديد آورده است، ايده پرداز بوده و متن او محصول جهان بينی و ايدئولوژی وی است. او وقتی می خواسته متن خويش را پديده آورد سوالاتی داشته و اين متن پاسخ به آن سوالات بوده است. اکنون ما نيز سوالاتی داريم و بايد آنها را از متن بپرسيم و پاسخ متناسب با نيازها و عصر خود از آن دريافت کنيم . پژوهشگر با طرح سوالات، متن را به پاسخ وا می دارد.
اما اين امر چگونه ممکن است و چگونه می توان با متن هم سخن شد و آن را به حرف در آورد؟ پاسخ در نظريه مفسر محوری است. اينان می گويند اين مفسر متن است که با دنيای ذهنی خود متن را به حرف در می آورد.
در مورد متن و معنا و مقصود آن سه ديدگاه وجود دارد: ديدگاه اول «مولف محور» است يعنی می گويد متن را بايد بر اساس نيت مولف شناخت. اصطلاحا اين شيوه را هرمنوتيک کلاسيک گويند که توسط شلاير ماخر و ديلتای شناخته می شود. آنچه در حوزه های علميه نسبت به متون و فهم آنها صورت می گيرد همين گونه است. مثلا آنان وقتی که می خواهند کتاب «کفايه الاصول » مرحوم آخوند خراسانی را بخوانند، تلاش و همت خود را بر اين می دارند که مقصود و مراد مرحوم آخوند را بدست آورد. ديدگاه دوم «مفسر محور » است. پيروان اين ديدگاه می خواهد بر اساس قصد و شخصيت مفسر، متن را معنا کنند. ديدگاه سوم تلفيقی ميان دو ديدگاه قبلی است. آنان متن را محور قرار داده و قصد مولف و مفسر را در فهم آن دخالت می دهند.



[1] تفرج صنع، عبدالکریم سروش، ص 50 - 52.
[2] علم و دین، ایان باربور، ص 226 - 227.
[3] اسراء/سوره17، آیه84.
[4] اسراء/سوره17، آیه84.