درس کلام استاد ربانی

94/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش شناسي علوم انساني
سه رويکرد در روش علوم انساني
موضوع بحث بررسي روش علوم انساني بود. در اين باره چند ديدگاه بيان شد که از جمله آنها ديدگاه پوزيتويست ها بود که معتقد بودند، در علوم انساني عينا همان روشي بکار مي رود که در علوم طبيعي به کار مي رود، به اين معنا که آنان پديده هاي انساني را همانند پديده هاي طبيعي قلمداد کرده و طبق همان روش رايج در علوم تجربي، يعني طرح فرضيه و مشاهدات و تجربيات به بررسي آن پرداختند. در آنجا گروهي به تاييد و اثبات فرضيه ها (طبق مبناي اثبات گراها) و گروهي در صدد ابطال آن برآمدند (طبق مبناي ابطال گراها).
اما اين نظر مورد نقد قرار گرفت و گفته شد: نمي توان همان روشي که در علوم طبيعي بکار مي رود بدون کم و کاست در علوم انساني استفاده کرد زيرا بالاخره انسان تفاوت هايي با پديده هاي طبيعي دارد. به خاطر همين انتقاد ها، رويکرد پوزيتويست ها مورد قبول جامعه علمي قرار نگرفت.
دومين رويکرد، بر تفاوت ها و تمايز هاي ميان انسان و پديده هاي طبيعي انگشت گذاشت و لذا اصل تجربه پذيري را در علوم انساني به کلي زير سوال برد. طبق اين ديدگاه گويي در علوم انساني دستمان از روش تجربي کوتاه است. اين گروه چند وجه را به عنوان وجوه تمايز بيان کرده اند:
1. اول اينکه انسان داراي ويژگي اراده و اختيار است در حالي که پديده هاي طبيعي اين گونه نيستند. به خاطر اين ويژگي در انسان نمي توان رفتارهاي او را به صورت دقيق در آينده پيش بيني کرد در حالي که رسالت مهم علوم تجربي طبيعي، مساله پيش بيني است.
در اين باره گفته شد مختار بودن انسان با قانون مندي رفتار او منافاتي ندارد. وظيفه علم کشف قوانين است و انسان نيز خارج از نظام علي و معلولي نيست. بله نهايتا مي توان گفت پيش بيني که در موجودات طبيعي انجام مي گيرد دقيق تر و آسان تر است اما در انسان پيچيده تر و دير دست يافتني تر است اما نبايد به خاطر اين امر اصل قانونمندي آن را زير سوال برد.
2. گفتند انسان موجودي پيچيده و شگفت است. در تفکر ديني هم اين مطلب پذيرفته شده و از انسان با عنوان «عالم صغير» ياد شده است. اين پيچيدگي مانع از آن است که بتوان همان روشي که در علوم طبيعي استفاده مي شود در اين جا نيز مورد استفاده قرار داد.
در نقد اين وجه نيز گفته شد درست است که انسان موجودي پيچيده است اما اين پيچيدگي، کار را بر پژوهشگر مشکل مي کند نه اينکه فهم و کشف آن را غير ممکن کند. لذا همان طور که در علوم طبيعي دو دسته قوانين وجود دارد: قوانين جهان شمول و قوانين آماري، در علوم انساني نيز همين دو دسته قوانين وجود دارد منتها به دليل پيچيده بودن انسان، درصد قوانين آماري و احتمالي بيشتر است.
3. انسان که موضوع علوم انساني است، از محيط و شرايط فرهنگي پيرامون خود تاثير مي پذيرد در حالي که پديده هاي طبيعي اينگونه نيستند، مثلا اگر محيطي که در مورد انسان بحث مي شود ديني باشد يا غير ديني، موضوع علوم انساني داراي ابعاد مختلفي خواهد بود. لذا نمي توان روش علوم طبيعي را در اينجا به کار برد.
در نقد اين وجه، دليلي نقضي و دليلي حلي بيان شد. گفته شد اولا اينگونه نيست که همه امور طبيعي از عوامل محيطي تاثير نپذيرند بلکه مثلا براي گياهان دو دسته قوانين وجود دارد: يک قانون عام که درباره مشترکات گياهان است، و يکسري قوانين براي گياهاني در شرايط مختلف. در علوم انساني نيز همين گونه است. انسان به ما هو انسان، احکام و قوانيني دارد که براي همه مصاديق آن مشترک است اما ويژگي هايي نيز در مصاديق آن وجود دارد که قوانين خاص خود را مي طلبد اما بالاخره انسان و رفتار او خارج از حيطه قانون نيست.
4. علاوه بر اينکه موضوع علوم انساني يعني انسان از محيط و عوامل فرهنگي تاثير مي پذيرد، عالم و پژوهشگر نيز متاثر از عوامل مختلفي مي گردد. (در وجه قبلي سخن از ابژه[1] و موضوع بود و در اين وجه سخن از سوبژه و پژوهشگر است).به همين خاطر است که انسان شناسي يک فرد الهي با يک فرد ملحد متفاوت است. عالمان و دانشمندان از اين منظر ذهنشان مشوب به اندوخته ها جهان بيني و فلسفي و معرفت شناسي است، به همين خاطر نمي توان در علوم انساني، همان روش علوم طبيعي را به کار برد.
گفته شد اين سخن هر چند في الجمله مورد پذيرش است اما به صورت کلي اين گونه نيست که عالمان و پژوهشگران هيچ گونه مشترکاتي نداشته باشند. در اين جا بايد ميان مقام گردآوري و مقام داوري فرق قائل شد. هر چند در مقام گردآوري معلومات، عوامل مختلفي مي تواند نقش آفريني کند اما موقعي که به مقام داوري يک نظريه مي رسيم، داده هاي مشاهدتي و تجربي حاکم است. بنابراين اينکه يک فرضيه از کجا بدست آمده باشد مهم نيست، آنچه مهم است اين است که فرضيه بتواند از محک تجربه سربلند بيرون آيد. بر اين اساس درست است که جهان بيني افراد در معلومات آنها تاثير مي گذارد اما آن را از تجربه پذيري خارج نمي کند، و لذا اگر کسي نظريه اي را برگزيد مي تواند مورد نقد و بررسي ديگران واقع شود و آنان توسط قوانين تجربي، فلسفي و ديني به ارزيابي آن نظريات مي پردازند. همين مساله نيز در مورد مسائل طبيعي نيز جاري است .
مثال معروفي شهيد مطهري درباره تفاوت مجتهد روستايي و مجتهد شهري دارند. مي فرمايد کسي که در دهات زندگي مي کند فتاوايش بوي دهات و کسي که در شهر زندگي مي کند فتاوايش بوي شهر مي دهد. البته سخن ايشان در مورد موضوعات است نه روش و متدولوژي اجتهاد،‌ چرا که در اين زمينه فرقي ميان آنها نيست. اما يکي با موضوعاتي برخورد مي کند که اقتضا مي کند تابع همان مکان فتوايي متناسب با آنها داشته باشد. اين همان بيان مرحوم امام راحل است که فرمود: اجتهاد تابع زمان و مکان است اما اجتهادي که ما قبول داريم اجتهاد جواهري است. يعني روش ما در اجتهاد، روش جواهري است که امري فرازمان و فرامکان است اما از نظر موضوع به مسائل جديد نيز توجه داريم.   

رويکرد سوم، روش تفهّمي
در باره روش شناسي علوم انساني رويکرد سومي نيز بيان شده است. اين رويکرد، رويکرد اول که معتقد بود ما مو به مو روش طبيعي را در مورد علوم انساني به کار گيريم، رد مي کند، از آن طرف رويکرد دوم را به صورت في الجمله و نه بالجمله مي پذيرد، زيرا معتقد است انسان داراي ويژگي هايي است که او را از پديده هاي طبيعي ممتاز کرده و همين ويژگي سبب شده تن به روش طبيعي ندهد. اما اين تمايزها اين نتيجه را نمي دهد که پس بايد دست روي دست گذاشته و روش تجربي را بالکل در اينجا جاري ندانست. بلکه پيروان اين رويکرد معتقدند روش علوم انساني، روش تجربي است اما روشي مخصوص به خود دارد. نبايد الگو و روشي که در علوم طبيعي وجود دارد به عنوان شاخص و ملاک در نظر گرفت و ميزان اعتبار و ارزش ساير علوم را با آن سنجيد بلکه بايد گفت در علوم تجربي دو روش وجود دارد يکي مربوط به علوم طبيعي و ديگري مربوط به علوم انساني است.
روش مطرح شده در علوم طبيعي اين بود که ابتدا فرضيه طرح مي شود، سپس آن فرضيه مورد مشاهده و آزمايش قرار مي گيرد و در نهايت به صورت کمي و رياضي قاعده و قانون آن بيان مي شود. پيروان رويکرد سوم مي گويند نبايد از ابتدا اين الگوي علوم طبيعي را برگزيد و با آن به داوري و ارزش گذاري ساير علوم پرداخت بلکه بايد گفت علوم انساني الگوي مخصوصي خود را دارد. اين الگو و روش را که در فلسفه علم بيان شده است، اصطلاحا «روش تفهّمي يا تأويلي» مي نامند. طبق نظر اينان، در علوم طبيعي از واژه «تبيين و توضيح» و در علوم انساني از واژه «تفهيم، تفسير و تأويل» استفاده مي شود.
بررسي مختصر روش تفهّمي
اين روش به اين صورت است که وقتي يک پژوهشگر و دانشمند، موضوعي را مورد مطالعه قرار مي دهد، گاه تنها به ظواهر و جنبه هاي بيروني آن پديده توجه داشته و آن بخش را مورد مطالعه و تحقيق قرار مي دهد. اين همان روش بکار رفته در علوم طبيعي است. در اين علوم به بررسي علل و عوامل ظاهري و مکانيکي پديده ها پرداخته مي شود. اما گاه از ظاهر عبور کرده و به باطل و عمق پديده راه مي يابد. از آنجا که انسان علاوه بر ظاهر، باطن و روح نيز دارد و روح او همان جهان بيني و ايدئولوژي وي مي باشد، لذا در انسان شناسي نبايد تنها به ظاهر و جسم انسان بسنده کرد بلکه بايد از آن عبور کرده و وارد باطن و اعماق او شد. طبق اين ديدگاه وقتي رفتاري از انسان سر مي زند، عامل اصلي آن ريشه در اعماق دروني انسان دارد که بايد مورد شناسي قرار گيرد.
نمونه اين روش را در تفسير آيات قرآن مي توان ديد. گاه آيه اي، مورد تفسير قرار مي گيرد و گاه يک قدم بالاتر، تاويل در آن صورت مي گيرد. هر چند هر دو امر عبور از ظاهر است اما در تفسير يک معنايي را مي جوييم که قريب به ظاهر است اما در تاويل به دنبال معنايي عميق تر هستيم. در علوم انساني نيز همين روش به کار گرفته مي شود مثلا مورخ و تاريخ دان به کسي گفته نمي شود که تنها به نقل وقايع تاريخي بپردازد، بلکه به کسي گفته مي شود که علاوه بر نقل تاريخ به باطن و عمق آن نيز نفوذ کرده و انگيزه ها و عواملي که باعث اين رخدادها شده را مورد نقد و بررسي قرار دهد. وي در تاريخ به دنبال اين امر است که چه ارزشهايي در مقطعي از تاريخ حاکم بوده که منجر به پيدايش اين حوادث و رخدادها شده است؟ وي اگر بتواند به آن ارزشها و عوامل دست يابد، آن وقت توانسته است معناي از رخدادهاي تاريخي ارائه دهد.
اگر بخواهيم اين روش را به تعبير خودمان بيان کنيم، روش تفهمي عبور از ملک به ملکوت است. لذا اگر انسان را از اين نظر که پديده اي طبيعي است مورد مطالعه قرار دهيم ديگر، علمي انساني نخواهد بود مانند علم پزشکي که تنها به جنبه ظاهري و ملکي بشر مي پردازد. اما علم روانشناسي از درون انسان راه يافته و از آن زاويه انسان را مورد مطالعه قرار مي دهد .


[1] ابژه به معنای چیزی است که مورد بحث و شناسایی قرار می گیرد (متعلق شناسایی، مدلول، مفعول). سوبژه به معنایی کسی که فعل ادراک را انجام می دهد (فاعل شناسایی، دال، فاعل) . همچنین سابجکتیو به معنای ذهن گرایی و آبجکتیو به معنای عین گرایی است. و در این اصطلاح سوژه هم به معنای فرد است. .