درس کلام استاد ربانی

93/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش شناسي علوم انساني
بررسي ديدگاه ها در مورد روش علوم انساني
موضوع بحث بررسي روش علوم انساني است. بعد از اينکه روش علوم طبيعي بررسي شد به دنبال اين پرسش هستيم که در علوم انساني چه روشي بکار مي رود؟ آيا با روش علوم طبيعي متفاوت است يا روش يکساني دارد؟ گفته شد در اين زمينه سه رويکرد وجود دارد:
1. رويکرد پوزيتويستي که نگاه افراطي داشته و روش علوم انساني را عينا همان روش علوم تجربي مي داند.
2. رويکرد دوم در نقطه مقابل رويکرد قبل نگاه تفريطي داشته و مقوله علوم انساني را داراي تفاوت بسياري با علوم طبيعي مي داند و لذا روش علوم طبيعي را در اينجا بالکل نفي مي کند.
3. رويکرد سوم در جايگاه اعتدال نشسته و در علوم انساني هم از روش علوم طبيعي و هم روش هاي ديگر بهره مي گيرد.   
رويکرد اول
درباره رويکرد اول گفته شد مبدع اين نظريه اگوست کنت فرانسوي است که ديدگاه هاي وي بيان شد. اجمالا در باره اين ديدگاه مي توان گفت با توجه به اينکه انسان با پديده هاي طبيعي تفاوت هايي دارد نمي توان همان روشي که با آن پديده هاي طبيعي مورد مطالعه و بررسي قرار مي گيرند در اينجا بکار برد و چنين انتظاري نابجا است.
رويکرد دوم
در مورد ديدگاه دوم نيز گفته شد اينان اصولا وزني براي علوم انساني از منظر تجربي قايل نيستند و شکاف عميقي ما بين علوم انساني و علوم طبيعي از نظر موضوع و روش مي دانند، و لذا معتقدند  که نمي توان از روش طبيعي در علوم انساني استفاده کرد. اين ديدگاه برخلاف ديدگاه قبل که تنها جنبه مشترکات علوم طبيعي و انساني را مورد نظر قرار داده بود، انگشت خويش را روي تفاوت ها گذاشته است. در ادامه برخي از تفاوت هايي که بيان مي کنند را مورد نقل و بررسي قرار مي دهيم:
الف) مي گويند: انسان بر خلاف طبيعت که رفتارش از روي جبر است بر اساس اراده و اختيار خود عمل مي کند و لذا نمي توان رفتار او را تحت قانون و ضابطه اي مورد مطالعه و پيش بيني قرار داد. اينان معتقد اند به خاطر همين مساله نمي توان در علوم انسان به قانوني دست يافت.[1]
نقد و ارزيابي
اما نقد اين سخن آن است که درست است که انسان کارهاي خويش را بر اساس اراده و اختيار انجام مي دهد اما اراده و اختيار انسان خارج از نظام علي و معلولي نيست بلکه اراده او در چارچوب نظام عليت شکل گرفته و لذا قانون مند است. البته مي پذيريم که کشف قوانيني که مبتني بر اراده و اختيار انسان است نسبت به قوانين طبيعي دشوار و مشکل است زيرا قوانين طبيعي دست يافتني تر و از نظر فهم و مهار آنها راحت تر است در حالي که قوانين انساني اينگونه نيست، اما دشواري کشفِ يک قانون غير از قانون مند بودن آن است. به همين خاطر است که در علوم انساني قوانين آماري بيشتر از قوانين جهان شمول بکار مي رود. همان طور که گفته شد قوانين تجربي دو گونه است: قوانين جهان شمول مانند انبساط فلزات در اثر حرارت، و قوانين آماري که با درصد بيان مي شود مانند اينکه گفته مي شود در حدود نيمي از متولدين هر سال مذکر و نيم ديگر مونث هستند. در علوم طبيعي نيز قوانين آماري بکار مي رود اما درصد آن در علوم انساني بيشتر است. اين نقد بر ديدگاه پوزيتويست ها که الگوي علوم انساني را همان الگوي علوم طبيعي مي دانند نيز وارد است. بنابراين هر چند قوانين جبري طبيعي در حوزه علوم انساني وارد نيست اما اين به معناي آن نيست که علوم انساني اصلا قانون مند نمي باشد.
ب) نکته اي ديگري که به عنوان دليل رويکرد دوم بيان شده اين است که چون پديده هاي طبيعي از شرايط فرهنگي محيط تاثيري نمي پذيرند بر خلاف انسانها که از اين شرايط متاثر مي شوند، لذا قوانين و روش علوم طبيعي نيز در مورد انسان جاري نمي شود. به عنوان مثال آهن از نظر اينکه در فرهنگي ديني باشد يا غير ديني و يا در دست انسان مومن باشد يا ملحد تفاوتي نمي کند و به همين خاطر است که مي تواند قوانيني ثابت و فرامکاني و فرازماني داشته باشد اما رفتار انسان ها تابع محيط و فرهنگ است و لذا انساني که در شرق زندگي مي کند با انساني که در غرب زندگي مي کند متفاوت هستند، به همين خاطر نمي تواند براي انسان ها قوانيني جهان شمول وجود داشته باشد.[2]  
نقد و ارزيابي
اصل اين سخن که انسان از شرايط محيطي و فرهنگي که در آن زندگي مي کند تاثير مي پذيرد، سخني صحيح و قابل قبول است اما اينکه اين تفاوت ها به حدي مي رسد که منجر به تباين کلي مي شود مورد قبول نيست. انسان ها با تفاوت هايي که دارند اما همچنان داراي وجوه مشترک و يکساني هستند. اگر انسان ها را دسته بندي کنيم مي بينيم که در پاره اي از امور با هم مشترکاتي داشته و از جهاتي نيز اختلافاتي در ميان آنها وجود دارد که تابع فرهنگ و شرايط زيستي آنان است. لذا سخن صحيح در اين زمينه آن است که بگوييم انسان ها داراي دو دسته قانون هستند: قوانيني عام و قوانين خاص . کما اينکه در حوزه روانشاسي نيز يک سلسله آموزه هاي و قوانين عام وجود دارد و يک سلسله قوانين که مربوط به بخشي از انسان ها است و لذا يک علم روانشناسي عمومي وجود دارد و علوم روانشناسي ديگري مانند روانشناسي کودکان، سالمندان، زنان و غيره . همين مساله در مورد علوم طبيعي نيز صادق است زيرا در آنجا نيز برخي از قوانين عام بوده و برخي از قوانين مربوط به صنف خاصي است. مثل قوانيني که مربوط به اصل خاک است و قوانين که در مورد خاک هاي خاص وجود دارد.
بنابراين هر چند اصل اين سخن درست است اما نتيجه اي که از آن گرفته شده اشتباه است و در حقيقت در اينجا مغالطه «وضع ما ليس بعله عله» صورت گرفته است . 

نکته اي در تربيت کودک
در زمينه کودک و نوجوان و خصوصيات روحي آنها، کارشناسي سخني خوب و درست بيان مي کرد، وي مي گفت: پدر ها و مادر ها بايد به اين نکته توجه داشته باشند که فرزند نوجوان آنها عوض شده و با کودک سابق تغييراتي داشته است. پدر و مادر نبايد به همان سبکي که قبلا با او معامله مي کردند، اکنون نيز رفتار کنند. او در دوران کودکي يکسره وابسته به پدر و مادر خود بود اما اکنون در برزخي بين وابستگي و استقلال قرار گرفته است. تا ديروز وقتي پدر از خاطرات گذشته خود برايش تعريف مي کرد، همه اش گوش بود اما الان خودش احساس استقلال کرده و پاره از اعمال پدر را چه بسا مورد نقد قرار دهد و نپذيرد. به همين خاطر بايد پدر و مادرها ميزان حوصله خويش را بالا برده و صبور باشند و اگر سخني به فرزند خويش گفتند و او عمل نکرد فوري ناراحت نشوند. رسول خدا (ص) مي فرمايد: « الْوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سِنِينَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِينَ وَ وَزِيرٌ سَبْعَ سِنِين‏» . امام صادق (ع) نيز فرمود: «دَعِ ابْنَكَ يَلْعَبْ سَبْعَ سِنِينَ وَ يُؤَدَّبُ سَبْعاً وَ الْزِمْهُ نَفْسَكَ سَبْعَ سِنِينَ فَإِنْ فَلَحَ وَ إِلَّا فَلَا خَيْرَ فِيه‏»[3]. بچه تا هفت سال اول سيد و آقا است، هيچ سلطاني مانند بچه نيست، گاهي که بهانه مي گيرد هر چقدر استدلال و برهان براي او بياوري حتي اگر برهان سينوي باشد باز توجهي نمي کند. فرزند در هفت سال دوم، فرمان بردار است و حرف ها را گوش مي دهد. اما در هفت سال سوم بايد به عنوان وزير انتخاب شود. اين دوران، دوراني حساس و مشکلي است که بايد در کارها مورد مشورت قرار گيرد و به گونه اي نظرش جلب شود. در اين روايت همين مطلب تجربي با ظرافت بيان شده است.   
ج) نکته اي ديگري که طرفداران ديدگاه تفريطي گفته اند، وجود تفاوت اساسي بين امور طبيعي و رفتار هاي انساني است. اين تفاوت به گونه اي است که باعث تباين اين دو گروه از هم شده است. موجودات طبيعي چندان پيچيده نيستند و لذا مي توان آنها را شناخت و مهار و کنترل کرد اما انسان ها به خاطر پيچيدگي هايي که دارند، قابل پيش بيني نيستند و نمي توان عواملي که بر آنها تاثير مي گذارد دقيقا شناسايي کرد. بر اين اساس نمي توان همان روشي که در شناخت پديده هاي طبيعي به کار مي رود در شناخت انسان نيز به کار برد.[4]
انشاء الله نقد و ارزيابي اين وجه در جلسه آينده بيان مي شود . 


[1] تفرج صنع، دکتر عبدالکریم سروش، ص70 و 71.
[2] تفرج صنع، دکتر عبدالکریم سروش، ص70 و 92.
[3] مکارم الاخلاق، شیخ حسن، فرزند طبرسی، ص 222، ط: شریف رضی.
[4] تفرج صنع، دکتر عبدالکریم سروش، ص 105.