درس کلام استاد ربانی

93/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسي کاربرد ديگر علم
رده بندي علوم تجربي
گفته شد علوم تجربي به دو دسته علوم طبيعي و علوم انساني تقسيم شده اند. موضوع علوم طبيعي، عالم طبيعت است و از اين جهت ديگر اختلاف نظري در آن مطرح نيست. در اين علم شاخه هايي همچون: ستاره شناسي، زمين شناسي، فيزيک، شيمي و زيست شناسي از شاخه هاي برجسته اين علم به شمار مي رود.
اما در مورد علوم انساني و اينکه مقصود از اين علم چيست، مباحثي مطرح شده است. اگر با نگاه موضوع محور، به اين علوم توجه شود، انسان به عنوان محور وحدت مسائل آن به شمار مي رود اما چون انسان، داراي معناي وسيعي است بايد آن را در اين علم رده بندي نمود. انسان از نظر خصوصيات وجودي، مشترکاتي با ساير موجودات دارد و از اين نظر همانند ساير موجودات طبيعي، از مقوله علوم طبيعي به شمار مي آيد. مثلا يکي از بخش هاي مورد بررسي انسان، فيزيولوژي يا  وظايف الاعضاء است. اين بخش از آن جهت که با ساير حيوانات و حتي گياهان مشترک است، جزء‌ علوم طبيعي به شمار مي آيد. علم طب نيز همين گونه است زيرا مربوط به جسم و بدن انسان است و از اين نظر انسان با بسياري از موجودات مشترکاتي دارد. بنابراين علوم انساني به دانش هايي اطلاق مي شود که درباره انسان از آن حيث که انسان است به بحث و بررسي مي پردازد.
بعد از مشخص شدن اين گام اول در علوم انساني، در گام دوم به بررسي ابعاد انسان پرداخته مي شود. انسان از آن حيث که انسان است به دو بعد کلي بيروني و دروني (روحي و بدني) تقسيم مي شود. آنچه مربوط به بعد رواني انسان است مقولاتي مانند: ادراکات، احساسات و عواطف، اراده (البته ويژگي اراده در ساير حيوانات نيز هست اما مراد ما در اينجا اراده هاي عقلاني است)، تمايلات و اميال است. اين مجموعه از حالات و صفات دروني و رواني موضوع يکي از علوم انساني به نام روانشناسي و علوم هم خانواده آن قرار گرفته است. در اين علم به بررسي پديده هاي دروني و رواني انسان و رفتار هايي که بر اساس آنها شکل مي گيرد پرداخته مي شود، زيرا عکس العمل هاي گفتاري و رفتاري انسان از حالات رواني او نشات مي گيرد.  
انسان بعد ديگري نيز دارد که مربوط به امور بيروني و رفتاري انسان مي شود. اين امور به دو جنبه فردي و جمعي تقسيم مي شود. آموزه ايي که به بعد اول مي پردازد علم اخلاق و آنچه به بعد دوم مي پردازد علوم اجتماعي ناميده مي شود. علوم اجتماعي شاخه هايي مانند: جامعه شناسي، حقوق، اقتصاد و علوم سياسي را شامل مي شود. آموزه هاي تاريخي نيز از شاخه هاي علوم اجتماعي به شمار مي آيد زيرا موضوع علم تاريخ، رفتارها و عملکرد انسان است که در گذشته صورت گرفته است و ساير علوم اجتماعي به بررسي رفتارهاي بيروني انسان در زمان حال مي پردازند.
تا اينجا گفته شد مرزبندي علوم انساني به اين صورت است: موضوع اين علوم انسان از آن حيث که انسان است مي باشد (آنچه مربوط به جنبه هاي مشترک انسان با ساير موجودات طبيعي مي شود در علوم طبيعي بحث مي شود). انسان داراي دو جنبه دروني يا رواني و بيروني يا رفتاري است. آموزه هاي مربوط به بخش اول را علوم روانشناسي و آموزه هاي مربوط به بخش دوم را علوم اجتماعي مي گويند. البته اين علوم با هم داد و ستد داشته و برخي مولد برخي ديگر است مثلا علم تاريخ مولد علم جامعه شناسي است زيرا يک جامعه شناس براي اينکه بتواند تحليل درسي از جامعه داشته باشد بايد مسائل تاريخ آن را به درستي بشناسد.[1]
آنچه در رده بندي علوم انساني گفته شد همه علوم مختلف انساني را در بر مي گيرد. اما امروزه در رشته هاي دانشگاهي، يکي از علومي که به عنوان علوم انساني مطرح است، علم فلسفه است در حالي که نه موضوع آن انسان است و نه روش آن تجربي مي باشد. موضوع اين علم، موجود بما هو موجود و روش آن عقلي و برهاني است. علم الهيات نيز همين گونه است زيرا موضوع آن خداي متعال و ذات و صفات او و روش آن عقلي و نقلي است. حال چگونه است که اين علوم را جزء علوم انساني به شمار آورده اند؟
آنچه در وجه اين مساله به نظر مي رسد اين است که گاهي علوم انساني را ايجابي تعريف مي کنند و گاه سلبي. تعريف ايجابي علوم انساني همان است که گفته شد، اما تعريف سلبي آن به اين صورت است که گفته شود: علوم بر دو دسته اند: يا طبيعي و پايه هستند و يا چنين نيستند. حال طبق اين تقسيم هر علمي که از جنس علوم طبيعي نباشد، داخل در علوم انساني خواهد بود. لذا علومي همچون فلسفه و الهيات را علوم انساني دانسته اند. مشابه اين بحث را شهيد مطهري در کليات علوم اسلامي در مورد تقسيم علوم به عقلي و نقلي بيان نمودهاند. ايشان در آنجا مي فرمايد علوم به دو دسته عقلي و نقلي تقسيم مي شود، و مراد از علوم نقلي در اينجا اصطلاح معروف نيست بلکه مراد آن چيزي است که عقلي نباشد لذا علم صرف، نحو، اصول و مانند آن را نقلي گويند.[2]

موضوع علوم انساني، انسان معارف يا همه انسانها 
نويسنده کتاب «تفرج صنع» در بخشي از کتاب خود مي گويد: انساني که در علوم انساني مطرح است، انسان متعارف است نه انسان هاي خاص مانند نوابغ و انبياء الهي، زيرا انسان هاي متعارف داراي مشترکات زياد و تفاوت اندکي هستند اما نوابغ اينگونه نيستند. وجه آن اين است که شاخص علوم تجربي، آزمون پذيري است در حالي که انسان هاي خاص، موارد مشابهي ندارند تا بتوان از آن طريق به بررسي و آزمون آنها پرداخت. بر همين اساس است که بايد ميان انسان شناسي جديد با انسان شناسي قديم فرق گذاشت زيرا  آنچه عارفان و فلاسفه درباره انسان گفته اند با آنچه امروزه بحث مي شود، متفاوت است. 
نقد و بررسي
گر چه در بادي امر اين سخن امري مقبول به نظر مي آيد اما با تامل در آن معلوم مي شود که سخن صحيحي در اين باره نيست زيرا درست است که نوابغ و انسان هاي کامل داراي مزايايي نسبت به سايرين هستند اما مشترکات فراواني نيز با سايرين دارند و از اين جهت مي توان دايره اين علم را محدود به آن دانست. قرآن کريم درباره انبياء الهي مي فرمايد: ﴿قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ﴾[3]. از طرف ديگر در علم روانشناسي شاخه هاي خاصي نيز وضع شده که به بررسي دسته هايي خاص از انسان ها مي پردازد مانند: روانشناسي مردان، روانشناسي سالمندان، روانشناسي کودکان و حتي روانشناسي بيماران. به همين صورت مي توان شاخه اي به عنوان روانشناسي انسان هاي کامل نيز ايجاد نمود.
نکته ديگر اينکه افراد نابغه در ميان انسانها منحصر به يک نفر نيست تا نشود در مورد آنها روش آزمون را بکار گرفت بلکه آنان نيز گروهي از انسانها را تشکيل مي دهند و لذا مي توان با روش هاي پذيرفته شده در علم روانشناسي مورد مطالعه قرار گيرند. در اين علم از دو طريق به بررسي پديده ها پرداخته مي شود: از درون به بيرون و از بيرون به درون (مانند روش لمي و اني در منطق). گاهي از طريق رفتار و گفتار يک فرد، پي به خصوصيات دروني او برده مي شود و گاه بر اساس خصوصيات روحي و رواني فرد، عملکرد و رفتار او پيش بيني مي شود.
نکته: آثار آقاي سروش از نظر خطابي و شيوايي کلام، کم رقيب است و انسان را در نظر اول به خود جذب مي کند. اما از نظر برهاني قوي نبوده و اصلا با آثار امثال شهيد مطهري و آيت الله مصباح قابل مقايسه نيست. آثار اين بزرگان از يک عمق برهاني برخوردار است در حالي که در آثار آقاي سروش چنين چيزي نيست.   

نظم و برنامه ريزي توسط دشمنان
ويژگي دشمنان ما اين است با برنامه ريزي و نظم، کارهاي خود را انجام مي دهند. اينها از سالها قبل به رسد افراد مي پردازند و مثلا بررسي مي کنند که در 50 سال آينده چه کسي ممکن است در ايران مديريت سياسي جامعه را بدست بگيرد لذا از همين الان براي آن برنامه ريزي مي کنند. اينها در شرق شناسي يد طولاني دارند اما متاسفانه وقتي ما کمي به بررسي دنياي غرب مي پردازيم، برخي اعتراض مي کنند که چرا وقت خود را صرف اين امور مي کنيد در حالي که اگر کسي غرب را به درستي نشناسد نمي تواند، ارزيابي خوبي در اين باره داشته باشد. فردي نقل مي کرد که در سفري که به يکي از کشورهاي غربي داشته بود در يکي از کتابخانه ها با قفسه اي مواجه مي شود که کتاب هايي را درباره يکي از روستاهاي کشور ما جمع آوري کرده است . اگر ما نيز به همين شيوه عمل مي کرديم بسيار مي توانستيم موفق باشيم. امام عصر (عج) نيز با برنامه ريزي متقن و نيروي ولايي به اصلاح جامعه مي پردازد.
اکنون حقيقتا امام زمان (عج) است که جامعه ما را اداره مي کند. مقام معظم رهبري، نائب ايشان نيز انصافا يک تنه از نظر مديريت با دهها نفر برابري مي کند، و اين نيست مگر عنايت خاص الهي. نامه اي که ايشان در اين مقطع مهم زماني به جوانان غرب نوشتند از همين قبيل و نشانه «العالم به زمانه بودن»[4] ايشان است. خداوند بر طول عمر با عزت و توفيقات روز افزون ايشان بيفزايد انشاء الله



[1] ر.ک: کتاب مبانی فلسفه، دکتر علی اکبر سیاسی، ص9 و 317 و 318 و 328 و 337.
[2] ر.ک: مجموعه آثار، ج5، ص 129، ط: انتشارات صدرا.
[3] ابراهیم/سوره14، آیه11.
[4] امام صادق (ع) فرمودند: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس.‏» کافی، شیخ کلینی، ج1، ص27، ط: اسلامیه