درس کلام استاد ربانی

93/10/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ملاک حقيقت در علم
بررسي نسبت حقيقت و فايده گرايي
بخش پاياني بحث پراگماتيسم که در جلسه قبل باقي ماند بررسي فايده مند بودن از جهت مصداق بود. همان طور که گفته شد بنا بر اينکه ملاک حقيقت در معرفت، مطابقت با نفس الامر باشد و فايده داشتن ملاک حقيقت نباشد اين سوال مطرح مي شود که آيا نفع و مصلحت داشتن از جهت مصداقي نيز هيچ گونه رابطه اي با حقيقت ندارد يا نه مي تواند در اين بخش مورد استفاده قرار گيرد؟ از جهت مفهوم و ماهيت ميان حق و نفع تباين کلي برقرار است به گونه اي که «لا شي من الحقيقه بمنفعه و لا شي من المنفعه بحقيقه» لذا از جهت ملاک، نفع نمي تواند به عنوان شاخص حقيقت قرار گيرد اما از نظر مصداقي سه صورت متصور است:
1.هيچ گونه تلازمي ميان حقيقت و نفع داشتن وجود ندارد؛
2.رابطه تلازمي ميان آن دو برقرار است يعني هر جا حقي باشد قطعا نفعي به همراه دارد و بالعکس؛
3.قائل به تفصيل شويم.
ديدگاه استاد شهيد مطهري در اين باره
شهيد مطهري معتقد است در امور جزئي بين حقيقت و مصلحت تلازمي وجود ندارد يعني اينگونه نيست که هر جا حقيقت و صدق باشد، حتما نفعي را به همراه دارد بلکه چه بسا امري حقيقي  باشد اما فرد ضرر داشته باشد، مثال: پدري است که به فرزند خود علاقه فراواني دارد. اين فرزند براي تحصيل مدتي به سرزمين ديگري رفته و از پدر خويش دور مانده است. طي اتفاق ناگواري اين فرزند از دنيا مي رود. حال اگر بخواند اين رخداد را به اطلاع اين پدر بدهند چون تحمل ندارد ممکن است او نيز جان دهد. در اينجا اگر به او خلاف واقع را بگويند، صحيح تر و داراي مصلحت است و نبايد حقيقت را براي او بگويند زيرا اگر چنين کنند و فوت کند در حق او ضامن اند. در اين مثال هر چند وقوع فوت پسر امري حق است اما بيان اين حق براي پدر نافع نيست و بالعکس خلاف واقع براي او نافع است.
ايشان اما در امور کلي مي فرمايد بين نفع و حق تلازم وقوعي برقرار است و به اين آيه شريفه استناد مي نمايند: ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً﴾.[1] قرآن کريم در اين آيه مثالي براي حق و باطل بيان مي فرمايد: آب هنگامي که از آسمان نازل مي شود در مسيل ها، نهرها و دره ها جاري مي شود. اين آب در هر معبري به مقدار گنجايش آن معبر جمع شده و به راه مي افتد. سپس آب کفي را بر دوش خود حمل مي کند. قرآن مثال ديگري نيز در اين آيه بيان مي فرمايد: ﴿وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ هنگامي که فلزي را در کوره آتش مي اندازند تا با آن زيورآلات و يا ابزاري درست کنند، روي آن آب مضاف را کفي مي پوشاند. بعد از ذکر اين دو مثال مي فرمايد: ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ﴾ آب در اينجا نماد حق و کف نماد باطل است. در باره اين قسمت آيه دو معنا بيان شده است: معناي اول که با انتهاي آيه نيز سازگارتر است اين است که خداوند اينگونه براي تبيين حق و باطل مثالي را ذکر مي کند. بعضي نيز گفته اند معناي آيه اين است که خداوند بين حق و باطل درگيري ايجاد مي کند و نهايتا حق غالب مي شود. در ادامه آيه مي فرمايد: ﴿ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثال﴾ باطل که نماد آن کف است درست است که در اول چشم گير است و گويا اصلا انسان ديگر آب را به خاطر جولان کف مشاهده نمي کند اما ديري نمي پايد که از بين رفته و مضمحل مي شود. قرآن کريم در اين قسمت آيه به جاي اينکه بفرمايد و اما الماء فيمکث في الارض و يا بفرمايد: و الما الحق فيمکث في الارض، صفت آن آب را بيان نموده و مي فرمايد: آنچه براي بشريت به صورت کلي نافع است باقي مي ماند و علت اين بقاء نيز نفع داشتن آن است.
از اين آيه شريفه فهميده مي شود که هر چند حق به لحاظ مفهومي با نفع متفاوت است اما از جهت مصداق کلي، حق و نفع با هم متلازم هستند. شهيد مطهري مي فرمايد: «اينجا حكمى را معلّق به صفتى كرده است؛ يعنى اين صفت علّت آن حكم است. نفرموده آب باقى مى‏ماند، فلز باقى مى‏ماند، بلكه مى‏فرمايد آنچه براى مردم نافع است از آن آب و فلز، به اعتبار نافع بودن باقى مى‏ماند؛ به دليل اينكه نافع است، خير است، سودمند است باقى مى‏ماند. يعنى بقا از آن نافع بودن و سودمندى است؛ بى‏سودها، بى‏خاصيّتها، بى‏فايده‏ها حذف شدنى و از بين رفتنى و محكوم‏اند. »[2]
نکته: تفسير الميزان علامه طباطبايي و کتاب هاي شهيد مطهري، آثاري پر از نکته است و مطالعه آنها بسيار مفيد و سودمند است لذا توصيه مي شود از مطالعه آثار ايشان غفلت نشود.
درباره موضوع حق و باطل که شهيد مطهري نيز بيان فرموده نوشتن چند رساله علمي جا دارد. رساله هاي با عناوين : «حق و باطل در قرآن »، «حق و باطل در روايات مانند نهج البلاغه»، حق و باطل در حوزه جهان بيني، کلام و فلسفه» و «حق و باطل در حوزه معرفت شناسي» 

بررسي کلام شهيد مطهري
حقيقت داراي دو اصطلاح است: يکي به معناي عالم واقع است مثلا گفته مي شود در عالم واقع خورشيد از مشرق طلوع و در مغرب غروب مي کند. اين اصطلاح در فلسفه و هستي شناسي به کار مي رود. اصطلاح ديگر که مربوط به معرفت شناسي است، وصف ادراک بوده و به معناي ادراک مطابق با واقع است. در اين اصطلاح حقيقت به معناي صدق و در مقابل کذب است. طبق اين اصطلاح ادراکي حقيقت دانسته مي شود که مطابق با نفس الامر باشد.
در کلام شهيد مطهري ميان اين او اصطلاح تفکيک نشده در حالي که بايد اين دو را از هم جدا نمود. همان طور که گفته شد ميان حق به معناي معرفت شناسي و حق به معناي هستي شناسي فرق است. يکي به معناي واقعيت و ديگري به معناي صدق است. نسبت ميان اين اصطلاح عموم و خصوص من وجه است. لذا ممکن است از نظر فلسفي امري حقيقت شمرده شود اما از نظر معرفت شناسي چنين نباشد و بالعکس. همچنين ممکن است امري از هر دو نظر حقيقت شمرده شود . براي اين سه صورت مثال هايي بيان مي شود:
1. چيزي که از نظر هستي شناسي و معرفت شناسي حقيقت است مانند اينکه گفته مي شود «الله تبارک و تعالي موجود» و يا «الله تعالي واحد» و يا اين مطلب که « امام علي (ع) کان معصوما و کان مع القران و القرآن مع علي (ع)» و يا اين گزاره که «نفس انسان مجرد است ». اين گزاره ها هم به لحاظ واقعيت اموري حقيقي و واقعي است و هم از جهت صدق و کذب، صادق و طمابق با واقع هستند.  
2. چيزي که از نظر هستي شناسي حقيقت اما از نظر معرفت شناسي کاذب است مانند موارد تقيه که خلاف واقع است اما حق است .
3. چيزي که از نظر هستي شناسي باطل است اما از نظر کلامي حق است مانند کلام فرعون که مي گفت ﴿انا ربکم الاعلي﴾ اين سخن ادراک مطابق با واقع است و قطعا از سوي فرعون نقل شده است اما از جهت هستي شناسي سخني باطل است .
منظور ما از حقيقت در اين بحث، اصطلاح دوم يعني حقيقت به معناي معرفت شناسي است . طبق اين اصطلاح ديگر تلازمي ميان نفع و حقيقت وجود ندارد، خواه مساله مربوط به امور جزئي باشد يا کلي، زيرا ممکن است امري هم حقيقت باشد و هم نافع و نيز ممکن است نافع باشد اما حق نباشد و بالعکس ممکن است حق باشد اما نافع نباشد.
امري که هم حقيقت است و هم نافع مانند کسي که در کنکور شرکت کرده و به او خبر مي دهند که قبول شده است. آنجايي که خطا است اما منفعت دارد مانند همان مثالي که شهيد مطهري در مورد پدر و پسر بيان فرمودند. در امور کلي نيز امري ممکن است هم حقيقت باشد و هم نافع مثل اينکه خبر بياورند که انشاء الله حضرت ولي عصر (عج) ظهور نموده است و يا پيامبري مبعوث شده است. اين خبر هم صادق است و هم نفع عمومي دارد. از آن طرف ممکن است امري کذب باشد در عين حال نفع عمومي داشته باشد مانند اينکه کذبي گفته شود تا جان پيامبر حفظ شود. بنابراين هيچ تلازمي ما بين حق و نفع وجود ندارد نه در امور جزئي و نه کلي. 

سختي ها و مشکلات عامل بالندگي و رشد
برخي از امور نادرست و باطل مي تواند از زاويه اي ديگر عامل رشد و بالندگي شود. مثلا چون شبهه اي بنام قبض و بسط تئوريک شريعت مطرح شد اثر ارزشمندي از حضرت استاد جوادي آملي شکل گرفت بنام «شريعت در آينه معرفت» که اگر آن شبهه نمي بود اين کار نيز انجام نمي شد. يا چون شبهه وحي از سوي آقاي سروش مطرح شد دو کتاب «وحي شناسي» و «کلام نبوي» را بنده نمي نوشتم در حالي که اگر شبهه آقاي سروش نبود اين دو کتاب نيز نوشته نمي شد.
لذا انسان به درستي در مقابل شرور طبيعي و غير طبيعي عمل کند، اين سختي ها عامل رشد و سعادت فرد خواهد شد. رضوان خدا بر معمار کبير انقلاب که روح تازه اي در پيکر جهان اسلام دميد، ايشان عيسي وار جهان اسلام را زنده کرد. همه برکاتي که امروز به وجود آمده است برخواسته از  نفس قدسي ايشان و شهدا است. اگر رجال سياسي ما اين حرف بلند امام را هضم کنند ديگر مشکلي نخواهيم داشت. ايشان فرمودند: اگر آمريکا در طول دوران ارتباط با ما تنها يک خدمت به ما نموده باشد همين است که با ما قطع رابطه نموده است. از روزي که او با ما قطع رابطه نمود به ما خدمت کرده است. اينکه مقام معظم رهبري، خميني زمان ما فرمودند: براي رفع مشکلات نگاه تان به داخل باشد و دل به دشمن نبنديد، همين حرف حکيمانه است. الان ايستادگي ما در مقابل شيطان بزرگ باعث شده، خودمان در جهات مختلف نظامي، علمي و غيره بزرگ و عزيز شويم. خداي متعال روز به روز بر قدرت و عظمت و شوکت جمهوري اسلامي بيفزايد و رهبر عزيز و فرزانه جمهوري اسلامي را عمر با عزت عنايت بفرمايد و از عمر بنده و امثال بنده بردارد و بر عمر با برکت ايشان بيفزايد. انشاء الله    


[1] رعد/سوره13، آیه17.
[2] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج3، ص 439، ط: صدرا ؛ مجموعه آثار، شهید مطهری، ج13، ص452.