درس کلام استاد ربانی

93/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستي و ماهيت علم
مباحثي که درباره نظريه کاشفيت در علم مطرح شد، با بيان اشکالات وارده و پاسخ آنها در جلسه گذشته به پايان رسيد. در آنجا اين نتيجه بدست آمد که ملاک کاشفيت و مطابقت با واقع درباره علم و معرفت، ديدگاهي صحيح بوده که علاوه بر موازين فلسفي و عقلي، اولين و ديرينه ترين نظريه در تاريخ معرفت بشري بوده است و امروزه نيز طرفداران فراواني دارد. در کنار اين نظريه براي ملاک حقيقت، ديدگاه هاي ديگري نيز درباره مطرح شده که به صورت اجمال مورد بررسي قرار مي گيرد.[1]  
مقدمتا بايد دانست همان طور که شهيد مطهري فرموده اند لفظ حقيقت داراي دو کاربرد است: گاهي به واقعيت هاي خارجي اعم از طبيعي و تاريخي حقيقت اطلاق مي شود و گاه حقيقت به معناي فکري است که با واقع خارجي مطابقت دارد. بحث ما در اينجا کاربرد دوم است و در آن در پي کشف ملاک صدق و کذب قضايا هستيم. 
ديدگاههاي ديگر درباره ملاک حقيقت در علم
1. برخي گفته اند ملاک حقيقت عبارت است از توافق اذهان يک زمان. به اين معنا که در هر زمان فکري مطرح شود که مورد توافق اذهان آن زمان قرار گيرد، آن فکر و انديشه صادق و حقيقت خواهد بود. اگوست کنت فيلسوف جامعه شناس فرانسوي اين ديدگاه را برگزيده است.
2. برخي ديگر ملاک حقيقت را فکري مي دانند که از نظر تجربي مورد تاييد واقع شود.
3. گفته شده حقيقت يعني فکري که در اثر برخورد و مواجه حواس با مواد خارجي پديد مي آيد. ماترياليست ها که علاوه بر حس گرايي، ماده گرا نيز هستند قائل به اين ديدگاه اند.
4. برخي گفته اند حقيقت آن فکري است که پذيرش آن نسبت به ديگري راحت تر باشد.
5. ديدگاه انسجام گرايي
6. ديدگاه فايده گرايي (پراگماتيسم)
در ميان اين اقوال، چهار ديدگاه اول چندان مورد توجه نيست اما دو ديدگاه اخير مقبوليت بيشتري يافته است و لذا در ادامه بحث به بررسي آنها مي پردازيم .
ديدگاه انسجام گرايي
يکي از نظرياتي که در فلسفه علم و معرفت شناسي مطرح است، ديدگاه انسجام گرايي است. اين ديدگاه مي گويد: اگر بشر بخواهد با واقعيت هاي عالم اعم از طبيعي، تاريخي و غير آن ارتباط برقرار کند اين ارتباط مستقيم است يا غير مستقيم؟ روشن است که هيچ کس معتقد نيست که ما اشياء خارجي را به صورت مستقيم مورد ادراک قرار مي دهيم بلکه ارتباط ما با آنها از طريق ذهن و صورت ذهني آنها انجام مي گيرد. به تعبير فلاسفه ما آنچه در حقيقت معلوم بالذات ما به شمار مي آيد صورت هاي ذهني است اما اشياء خارجي معلوم بالعرض ما به شمار مي آيند يعني ما آنها را از طريق صورتهاي آنها مي شناسيم. طرفداران اين ديدگاه مي گويند حال که چنين است، بهتر است به جاي اينکه به سراغ معلوم بالعرض برويم، گمشده خود را در معلوم هاي بالذات جستجو کنيم. زيرا آنچه ما مستقيما با آن مواجه هستيم همين تصورات ذهني ما است و آنها هستند. ( باز طبق تعبير فلاسفه ما آنچه معلوم حضوري ما مي باشد، صور ذهني است . ما اشياء خارجي را از طريق آنها درک مي کنيم ) بر اين اساس براي اينکه ملاک حقيقت را بيابيم بايد در همين جا به جستجو بپردازيم .  
اما چگونه مي توان گفت گزاره و قضيه اي که براي ما حاصل شده حقيقت و صادق است و يا نيست . راه آن اين است که در دنياي ذهن خود به سراغ انسجام برويم. يعني اگر ديديم اندوخته هاي ذهني ما با ساير اندوخته ها هماهنگ است در اين صورت حکم به حقيقتي بودن آن ادراک نماييم و در صورتي که با آنها در تضاد باشد، آن را ادراکي نادرست بدانيم. اين نظريه نسبت به مطابقت گزاره با واقع و عدم آن لابشرط است يعني مي گويد همين که هماهنگي ميان اندوخته هاي ذهني باشد آن گزاره حقيقتي خواهد بود خواه آن با واقع و نفس الامر هم مطابق باشد يا نباشد.
اين نظريه در اوايل قرن بيستم شکل گرفته و افرادي همچون اتو نويرات (1945-1884م) و کارل همپل (1997- 1905 م) طراحان اين نظريه به شمار مي روند. گفته شده اين دو نفر تحت تاثير بعضي از ايدئاليست ها از جمله براد لي (1924 م) و بروان شارن (1972م) بوده اند. البته ريشه هاي اين نظريه را مي توان در آثار هگل، اسپينوزا و بارکلي يافت.[2]
در اينکه مراد از هماهنگي و انسجام در اين نظريه چيست دو بيان مي توان داشت: يکي اينکه مراد، هماهنگي آن گزاره با ساير اندوخته هاي ذهني خود فرد باشد و يا اينکه بگوييم مراد هماهنگي آن اندوخته با ساير اندوخته هاي پيشيني بشري باشد. 

نقدهاي وارده بر اين ديدگاه
چند نقد بر اين نظريه وارد شده و نشان مي دهد که اين نظريه نمي تواند ملاکي جامع الافراد و مانع الاغيار براي کشف حقيقت و خطا باشد.  
1. گفته شده اين نظريه جامعيت ندارد زيرا اگر گزاره جديدي براي ما حاصل شود و اين گزاره با گزاره هاي قبلي بشري هماهنگ نباشد بايد طبق اين ملاک آن را کنار زد، در صورتي که اگر اين کار را انجام دهيم ديگر هيچ نظريه جديدي را نمي توان انتخاب کرد زيرا بالاخره اجمالا تعارضي ميان آن و گزاره هاي ديگر وجود دارد. اگر هم بگوييد منظور هماهنگي آن گزاره با برخي از گزاره هاي قبلي است در اين صورت سوال مي شود ملاک شما در انتخاب آن دسته از گزاره ها چيست؟ در اينجا ترجيح بلا مرجح لازم مي آيد.
البته اين نقد مبتني بر آن است که منظور از هماهنگي گزاره با گزاره هاي پيشين را، گزاره هاي بشري بدانيم اما در صورتي که بگوييم مراد از نظريه انسجام، هماهنگي با گزاره هاي قبلي يک فرد است در اين صورت ديگر اين نقد وارد نخواهد بود.  
2. نقد ديگر اين نظريه آن است که سوال مي شود: شما درباره اولين گزاره ها چه مي گوييد؟ ملاک شما براي کشف حقيقت در آن گزاره ها چيست؟ قبل از آن گزاره ها که ديگر گزاره اي وجود ندارد تا بتوان توسط ملاک ما براي کشف حقيقت باشد.
اين مساله مانند يکي از مسائل کلامي ما است. اشاعره که به حسن و قبح عقلي معتقد نيستند در بحث معجزه دچار مشکل مي شوند. زيرا آنها نيز مانند عدليه مي گويند راه کشف صدق نبوت معجره است. اما چگونه معجزه دلالت مي کند؟ عدليه مي گويند: چون دادن معجزه به انسان دروغ گو قبيح است و خداوند کار قبيح انجام نمي دهد، لذا معجزه در دست هر کسي باشد گوياي صداقت او در مدعاي خويش است . اما اشاعره چون حسن و قبح عقلي را قبول ندارند نمي توانند اين سخن را بزنند لذا آنان براي حل اين مشکل گفته اند: ما نمي گوييم عقل حکم به قبيح بودن اين کار مي کند اما مي گوييم عاده الله بر اين جاري شده که معجزه را بر انسان صالح اعطا مي نمايد. در همان جا به اشاعره اشکال شده که شما چگونه عاده الله بدست آورده ايد؟ اگر مي گوييد عقل آن را فهميده است در اين صورت معتقد به حسن و قبح عقلي شده ايد و همان سخن عدليه را زده ايد. اما اگر مي گوييد عادت الهي از راه مشاهده بدست آمده است در اينجا نيز دو اشکال متوجه آنان است: اول اينکه چنين مساله اي که از راه مشاهده چند مورد بدست آمده ديگر يقيني نخواهد بود زيرا ممکن است کسي که رويه اي را تاکنون داشته آن رويه خويش را به ناگاه عوض کند. ثانيا درباره اولين انبياء که هنوز عاده الله جاري نشده است چه بايد گفت؟
3. نقد ديگر اين ديدگاه آن است که ملاکي که بيان مي کنند مانع اغيار هم نيست زيرا همگان قبول دارند که برخي از گزاره هاي افسانه و ساختگي وجود دارد. حال اگر افسانه اي به صورتي تنظيم شده باشد که با گزاره هاي پيشين هماهنگ باشد در اين صورت بايد گفت طبق ملاک شما حقيقت است در حالي که در مورد افسانه بودن آن اتفاق نظر وجود دارد.



[1] شهید مطهری در کتاب «مساله شناخت»، ص175-185 به صورت مفصل و در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم»، ج1، ص97-98 به صورت فشرده به این بحث پرداخته اند . .
[2] پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، ص119.