درس کلام استاد ربانی

93/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستي و ماهيت علم
ملاک حقيقت و خطا در ادراکات
بحثي که بيان شد درباره ملاک حقيقت و خطا در تصورات و تصديقات ذهني بشر بود. گفته شد علت اينکه وارد اين بحث شديم آن است که ما در بحث چيستي علم با دو مطلب روبرو هستيم: يکي مساله کاشفيت علم است و ديگري وجود في الجمله خطا در ادراکات ماست. ما به صورت بديهي و درک وجداني مي دانيم که در ادراکات ما خطا رخ مي هد حال براي اينکه بدانيم اين خطا ها با چه ملاکي سنجيده مي شود و حقيقت چيست و چگونه مي توان آن را تشخيص داد به بررسي اين مساله پرداختيم.
درباره ملاک حقيقت و خطا ديدگاه با سابقه اي وجود دارد که طرفداران فراواني دارد. اين ديدگاه ملاک حقيقت و خطاي ادراکات را مطابقت و عدم مطابقت آنها با واقع مي داند. بر اين اساس در کنار بحث کاشفيت علم، مساله مطابقت آن با واقع نيز مطرح مي شود لذا مي توانيم بگوييم که علم داراي دو ويژگي کاشفيت و مطابقت است. هر علمي هم کاشف از واقع است و هم منطبق بر آن مي باشد ( اين دو ويژگي با هم متفاوت بوده و در يک رتبه نيستند زيرا انطباق متفرع بر انکشاف است).
برخي بر اين ملاک شبهاتي در وارد کرده و گفته اند اين ملاک نقض هايي داشته و جامع الافراد نيست مثلا گفته اند صدق و کذب قضاياي منطقي و رياضي را نمي توان با اين ملاک سنجيد زيرا اينها اموري ذهني هستند که واقعيتي وراء ذهن ندارند. ما در خارج چيزي به عنوان کلي، جنس، فصل، نقطه، سطح و مانند آن نداريم. بلکه اينها همه در وعاء ذهن شکل مي گيرند. همچنين گفته اند اين ملاک در مورد مسائل تاريخي نيز کارگشا نيست زيرا تاريخ امري مربوط به گذشته است و ما در عالم خارج چيزي به نام گذشته نداريم.
طرفداران ماترياليست ديالکتيک نيز گفته اند ملاک شما حتي در احکام طبيعي نيز صادق نيست زيرا عالم طبيعت در حال حرکت و سيلان دائمي است و چيز ثابتي وجود ندارد تا به عنوان متعلق صور ذهني قرار گيرد. وقتي در ذهن شما تصويري از پديده اي ايجاد مي شود، همين که به خارج بر مي گرديد ديگر آن پديده قبلي را نمي يابيد زيرا حرکت کرده و تغيير يافته است، بنابراين ديگر مطابقتي ممکن نيست .
شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد: « مى‏پردازيم به مسئله اول يعنى تعريف «حقيقت». علما و فيلسوفان قديم، حقيقى بودن يك شناخت را اينچنين تعريف مى‏كردند: شناخت يا مطابق با واقع و نفس الامر است و يا مخالف، و به تعبير ديگر ذهن «3» و فكر ما يا منطبق با عين است يا منطبق نيست؛ شناخت حقيقى يعنى آن شناختى كه با واقع مطابق است، و به بيان ديگر آن ذهنيّتى كه با عينيّت منطبق است، آن فكرى كه با وجود خارجى متطابق است. علما و فلاسفه قديم در اين تعريف ترديدى نداشتند و اشكالاتى را كه بر اين تعريف وارد مى‏شد خودشان مطرح مى‏كردند و جواب مى‏دادند.
از جمله انديشه‏هايى كه در عصر جديد پيدا شد مسئله تعريف حقيقت است كه آيا حقيقت، يعنى شناخت راستين و صحيح، آن است كه مطابق با واقع باشد، ذهن مطابق با عين باشد؟ گفتند: نه، اين تعريف غلط است؛ در بعضى از موارد مى‏تواند درست باشد ولى براى همه موارد درست نيست. مثلًا در مسائل حسى و طبيعى و تجربى، كم و بيش  مى‏توان گفت اين تعريف، مطابق است. به عنوان مثال، وقتى در پزشكى مى‏گويند فلان شئ علت سرطان است، مى‏توانيم بگوييم [اين فكر] يا مطابق با واقع است و يا نيست؛ يعنى اگر آن شئ در عالم عين ايجاد سرطان مى‏كند، اين انديشه مطابق با واقع است، و اگر نمى‏كند، اين انديشه انديشه دروغين است. اما همه شناختها كه اين گونه نيست. گفته‏اند اين تعريف در مورد رياضيات صدق نمى‏كند. شما در اين علم يك سلسله احكام بيان مى‏كنيد، مثلًا: نسبت محيط دايره به قطر آن، فلان عدد است؛ يا خط مستقيم چنين خاصيتى دارد. اصلا در طبيعت، دايره به شكلى كه يك نفر رياضى‏دان در ذهن خود فرض مى‏كند وجود ندارد؛ يعنى در طبيعت، يك منحنى مسدود كه فاصله تمام نقاط آن با يك نقطه مركزى مساوى باشد، وجود ندارد؛ اين فقط فرض ذهن ماست. پس اگر بگوييم دانش راستين، شناخت راستين و شناخت حقيقى آن است كه با واقع منطبق باشد، ذهنى‏اى است كه با عين منطبق باشد [شامل رياضيات نمى‏شود زيرا] احكام رياضى عينيّت ندارد، [امورى‏] ذهنى است كه با خود ذهن منطبق است.
همچنين است در مسائلى كه مربوط به خود ذهن است، مثل قضاياى منطقى يا قضاياى روانى و روان‏شناسى. اگر شما در روان‏شناسى بگوييد هر ادراكى همراه خود يك عاطفه دارد، چنين چيزى در بيرون از ذهن ما و در بيرون از درون ما وجود ندارد؛ آنچه وجود دارد، در درون ما وجود دارد. پس باز مطابق بودن با عالم عين در اينجا معنى ندارد.
 [همچنين گفته‏اند] در مسائل تاريخى نيز مطابق با عين بودن معنى ندارد؛ چرا؟ چون مسائل تاريخى يعنى مسائل مربوط به گذشته، و گذشته وجود ندارد و اساساً معدوم است. وقتى مى‏گوييد يك شئ با شئ ديگر مطابق است، مثلًا اين دست من با دست ديگر من مطابق است، بايد هر دو وجود داشته باشند تا بر يكديگر انطباق پيدا كنند. قضاياى تاريخى درباره مسائلى است كه آن مسائل معدوم است... از همه اينها بالاتر اين است كه گفته‏اند اين مسئله كه حقيقت امرى است كه با واقع منطبق باشد، ناشى از فكر ثبات در جهان است، يعنى اين را كسانى گفته‏اند كه فكر مى‏كردند جهان ثابت و بى‏حركت است، ولى حال كه معلوم شده جهان متغيّر است و در دو لحظه به يك حال نيست و هيچ حالتى را در دو «آن» ندارد، پس [شناخت خود را] با چه چيزى منطبق مى‏كنيد؟ تا يك شئ ثابت نباشد نمى‏شود چيزى را بر آن منطبق كرد. چون جهان ثبات ندارد، منطبق بودن ذهن با عين و واقع، بى‏معنى است.
اينها يك سلسله ايرادهاست كه بر تعريفى كه علماى قديم و قدماى ما در مورد حقيقت ارائه داده‏اند، وارد كرده‏اند و بعد گفته‏اند به خاطر وجود اين اشكالات بايد از اين تعريف دست برداشت. آيا اين ايرادها وارد است يا وارد نيست؟ آيا علماى قديم متوجه اين ايرادها بوده‏اند يا نبوده‏اند؟ مطلبى است كه اگر فرصت كردم در همين مباحث عرض مى‏كنم. البته هيچكدام از اين ايرادها وارد و درست نيست[1]
اجمالا نقد مهمي که متوجه ماترياليست ها است اين است که مي پرسيم: همين سخن که هيچ اصل ثابتي وجود ندارد چگونه است؟ آيا ثابت است يا متغير؟ اگر بگوييد ثابت است پس لااقل يک اصل ثابت را پذيرفته ايد و اين با ادعاي شما منافات دارد علاوه بر اينکه مي توان با همان ملاکي که در اين مورد ثابت وجود دارد اصول ثابت ديگري را اثبات نمود. اما اگر مي گوييد خود اين اصل نيز متغير است در اين صورت سخني گفته ايد که خودتان بي پايه بودن آن را اعتراف داريد. همه اين نزاع ها به مساله في الجمله و بالجمله باز مي گردد.

بررسي اين مساله در دو مقام
براي اينکه به بررسي حقيقت و خطا در ادراکات بپردازيم بايد در دو مقام به بحث بپردازيم: يکي مقام ثبوت است به اين معنا که چه چيزي حقيقت و چه چيزي خطا ناميده مي شود. شهيد مطهري از اين مقام با عنوان «ملاک» ياد نموده است. مقام ديگر، مقام فهم و اثبات است به ايم معنا که وقتي معناي حقيقت روشن شد، اين مساله را بررسي مي کنيم که چگونه مي توان ادراکات حقيقي را از ادراکات غير حقيقي باز شناخت. شهيد مطهري از اين بخش با عنوان «معيار» ياد مي کند. مي فرمايد: «حال كه مطلب به اينجا رسيد، دو سؤال مطرح مى‏شود:
1. تعريف «حقيقت» و قهراً نقطه مقابلش «خطا» چيست؟ وقتى مى‏گوييم يك شناخت، حقيقت است، حقيقت را چگونه بايد تعريف كنيم؟
2. بعد از آنكه حقيقت را تعريف كرديم- به هر نحو كه تعريف كرده باشيم- معيار و محك براى تشخيص حقيقت بودن شناخت از غلط بودن آن و براى تشخيص شناختهاى حقيقى از شناختهاى غلط چيست؟ با چه معيارى مى‏توان به دست آورد كه اين شناخت حقيقت است يا غلط؟» [2]
نکته: در مقام دوم يعني اثبات معرفت، معيار شناخت خود معرفت است نه عمل آن گونه که پراگماتيسم ها گفته اند. به اين صورت که براي تشخيص ادراکات حقيقي در نظريات، معيار بازگشت آنها به بديهيات است. معرفت هاي نظري آنگاه صحيح هستند که محصول درخت بديهيات باشد. اما در مورد ادراکات بديهي اين سوال مطرح است که از کجا مطمئن باشيم که خود آنها درست و حقيقت است؟ دو معيار براي آن بيان شده است: يکي علم حضوري و ديگري اصل تناقض است. شهيد مطهري مي فرمايد: ما براي عمل سهمي قائل هستيم اما آن سهم به عنوان معيار معرفت نمي باشد بلکه علم مي تواند به عنوان کليدي براي پي بردن به حقيقت بکار رود .
مساله نفس الامر
عالمان اسلامي مطالبي را به عنوان نفس الامر مطرح کرده اند که همه شبهات مربوطه را از بين مي برد. آنان گفته اند ملاک حقيقت همه جا مطابقت با عين خارجي نيست بلکه بايد ملاک حقيقت را ‌مطابقت با نفس الامر دانست. اما نفس الامر چيست؟ چند تفسير در اين باره بيان شده است . مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي در معناي نفس الامر مي فرمايد: « المراد بنفس الأمر هو العقل الفعال»[3]. ايشان مي فرمايد مراد از نفس الامر عقل فعال است . فلاسفه براي عالم خلق (ما سوي الله) سه مرحله بيان کرده اند که اولين مرتبه آن که نسبت به بقيه مراتب برتر است عالم عقل نام دارد. عقول نيز متعدد است که يکي از آنها اصطلاحا «عقل فعال» ناميده مي شود. عقل فعال کدخداي عالم بوده که به اذن الهي آن را سرپرستي مي کند. مرحوم خواجه در ادامه مي فرمايد طبق اين ملاک هر صورتي اعم از تصور و تصديق که با آن صور منقوش در عقل فعال مطابق باشد حقيقت و الا خطا و باطل است « فكل صورة أو حكم ثابت في الذهن مطابق للصور المنتقشة في العقل الفعال فهو صادق و إلا فهو كاذب » اما اين سخن همان طوري که مرحوم علامه حلي و علامه طباطبايي فرموده اند اشکالاتي دارد. علامه حلي مي فرمايد: اگر ملاک حقيقت، مطابقت با صور منقوش در عقل فعال باشد، در اين صورت سوال مي شود ملاک حقيقي بوده خود آن صور چيست.[4] سپس مرحوم علامه خود تفسيري از نفس الامر ارائه مي دهند که تفسير درست و صحيح است. ايشان مي فرمايد: « تكفي مطابقتها لمتعلقها سواء كان متعلقها ثابتا في الذهن أيضا، كحكمنا بأنّ العلم و الجهل المركب لهما وجود في الذهن، أو ثابتا في الخارج، كحكمنا بأنّ النار حارة، أو ليس ثابتا في واحد منهما، كحكمنا بأنّ شريك الباري ممتنع الوجود في نفس الأمر.» مرحوم علامه ملاک حقيقت را مطابقت صور ذهني با متعلق آنها مي داند. بر اين اساس در قضاياي منطقي که متعلق آنها در ذهن است، براي تشخيص حقيقت لازم نيست آنها را با خارج سنجيد بلکه با همان مصداق ذهني خويش سنجيده مي شوند. قضاياي منطقي به گونه اي است که هم حکم و هم متعلق آنها در ذهن است اما متعلق قضاياي طبيعي در خارج است لذا ملاک صدق در آنها مطابقت با خارج است.
«لا يقال: امتناع شريك الإله معلوم فهو موجود في الذهن، فكيف حكمتم بأنّه ليس في الذهن، و لا في الخارج؟ لأنا نقول: حكمنا شريك الإله ممتنع الوجود في نفس الأمر، متعلّقه ليس شيئا في الذهن فإنّا لم نحكم في الحكم على شي‏ء ذهني أنّه في الذهن حالة كذا مثل ما حكمنا في حكمنا بأنّ العلم و الجهل المركب لهما وجود في الذهن على شي‏ء ذهني هو العلم و الجهل بأنّ الوجود الذهني ثابت له، و إنّما حكمنا بقولنا شريك الإله ممتنع الوجود على الشي‏ء في نفس الأمر. و لما لم يكن متعلقه شيئا ذهنيا صح أنّ متعلقه ليس موجودا في الذهن، بل الموجود في الذهن نفس هذا الحكم لا متعلقه، و لا شك في وجود جميع الأحكام في الذهن، إنّما الكلام في متعلقاتها »
مرحوم علامه مي فرمايد: گاه قضيه و حکم به گونه اي است که نه متعلق آن مانند قضاياي منطقي در ذهن است و نه در خارج است مانند قضاياي طبيعي بلکه جنبه سلبي و عدمي دارد مثلا شريک الباري مفهومي است که در عالم خارج ممتنع الوجود است هر چند مفهوم آن در ذهن موجود است. شريک الباري به حمل اولي مخلوق باري تعالي است زيرا مخلوق ذهن است و ذهن مخلوق خداي متعال است اما به حمل شايع ممتنع الوجود است. حال براي تشخيص صدق اين قضيه که «شريک الباري ممتنع الوجود» آن با چه چيزي بايد سنجيد؟ اگر بخواهيد با خارج بسنجيد که در آنجا شريک الباري وجود ندارد و اگر با ذهن بسنجيد، در ذهن شريک الباري ممتنع نيست. پس چه بايد کرد؟ ايشان مي فرمايد متعلق اين قضيه نه ذهن است و نه خارج بلکه نحوه ثبوت نفس الامري است که براي شريک الباري وجود دارد.
«فالعلم يجب أن يكون مطابقا لمتعلقه، أي حال الشي‏ء في نفسه، فإن كان‏ الحكم الذهني، بثبوت شي‏ء خارج الذهن على شي‏ء كان شرط كونه علما أن يكون للشي‏ء ثبوت خارج الذهن في نفسه و له مع ذلك ثبوت خارج الذهن للموصوف به. و إن كان الحكم الذهني بسلب شي‏ء عن شي‏ء خارج الذهن، لم يشترط في كونه علما أن يكون للمسلوب عنه وجود خارج الذهن و لا للحكم ثبوت خارج الذهن، كما نقول: طلوع الشمس غدا ليس من المغرب، فهذا الحكم علم و ليس لمتعلقه ثبوت خارج الذهن، و هو مطابق لمتعلقه، فإنّ طلوع الشمس المعدوم ليس من المغرب ثابت له في نفس الأمر. فلا يتم قوله: إنّه يجب أن يكون للصورة الذهنية التي هي علم ثبوت خارج عن أذهاننا[5] ايشان مي فرمايد اين قضيه که خورشيد فردا از مغرب طلوع نمي کند قطعا صادق است که نفس الامر آن متناسب با خود آن است. اينها از قبيل قضاياي سالبه اي است که از طريق مفهوم ذهني به آنها پي مي بريم.
سخني از مرحوم لاهيجي در کتاب «شوارق الالهام»، ج1، ص 485 و نيز مرحوم علامه طباطبايي در نهايه الحکمه، مرحله اول، فصل هشتم باقي مانده که انشاء الله در جلسه آينده بيان مي شود . 
نکته اي در شناخت شيطان
شيطان موجود عجيب و خطرناکي است زيرا هر دري را بر روي او ببنديد از درب ديگر وارد مي شود. لذا نبايد گفت ديگر خيال من از شيطان راحت شده است او مانند گربه است که از هر طرف او را روي زمين بيندازي چهار دست و پا بر روي زمين مي آيد. به عنوان نمونه کسي که وارد مجلسي مي شود اگر بالا مجلس بنشيند و قصدش توجه ديگران است، خودستايي و عملي شيطاني مرتکب شده است. حال اگر از اين مرحله تکبر بگذرد و بخواهد دم درب بشيند، شيطان نفوذ کرده و القاء مي کند اينجا بنشين تا بگويند عجب آدم متواضعي است. بله نشستن اگر لابشرط باشد و براي او فرقي نکند بالاي مجلس بنشيند يا پايين در اين صورت از تير رس شيطان گريخته است. از اين بالاتر گاه فرد کاري را انجام مي دهد تا براي مبارزه با نفس خود را از چشم مردم بيندازد . نبايد خيال کرد که حال که ما وارد حوزه شده و معمم شده ايم ديگر شيطان ما را رها مي کند، خير  بلکه حريص تر مي شود. او به محض اينکه انسان قدمي جلوتر بيايد، تلاشش را مضاعف و نيروهايش را بسيج مي کند. در شرح حال يکي از شهدا نوشته اند وي در دوران جواني به خاطر اينکه در درس ممتاز بود انگشت نما شده بود. وي براي اينکه از چشم مردم بيفتد با اينکه در سن جواني قرار داشت تصميم مي گيرد کار مستحبي که متروک شده را انجام دهد تا از چشم ها بيفتد، لذا به دست خود حنا مي بندد . يعني کاري که بيشتر در ميان قشر مسن ها مرسوم بود. وي با اين کار خود را از چشم ها مي اندازد . لذا اينگونه نيست که همه را به شهادت دعوت کنند بلکه خداي متعال نيز بر اساس معيار، گزينش مي کند.
نکته اي در اهميت علم آموزي
درس خواندن داراي اهميت بسياري است و نبايد آن را دست کم گرفت لذا در زمان تحصيل بايد خيلي از برنامه هاي جنبي حتي زيارات مستحبي را حذف کرد. برخي تا زمينه اي فراهم مي شود در ايام درس به زيارت مي روند در حالي که اين کار درستي نيست. يا فرد در ايام تبليغ، برنامه تبليغي خود را رها کرده و به زيارت مي رود. اين در حالي است که هدف خود معصومين ترويج دين بوده است.




[1] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج13، ص 446-448، ط: انتشارات صدرا.
[2] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج13، ص 446، ط: انتشارات صدرا.
[3] کشف المراد، علامه حلی، ص70، ط: موسسه النشر الاسلامی.
[4] نهایه المرام فی علم الکلام، علامه حلی، ج2، ص 234، ط: موسسه الامام الصادق(ع).
[5] نهایه المرام فی علم الکلام، علامه حلی، ج2، ص 235و236، ط: موسسه امام صادق(ع).