موضوع: درآمدي بر علم دينيروشن نمودن موضع در برابر دستاورد مدرنيتهشاخه
اصلي بحث که در حال بيان آن هستيم، عوامل پيدايش علم ديني و پيشينه آن است. در اين
باره نظريه فرهنگستان علوم اسلامي مورد بررسي قرار گرفت که معتقد بود انگيزه ها و
دواعي در متن و ذات علم نقش دارند به همين خاطر چون علوم جديي که در غرب پديد آمده
بر اساس انگيزه هاي غير الهي شکل گرفته است بايد به کلي کنار گذاشته شود و اگر در
مواردي از آنها استفاده مي شود از باب ضرورت است. اصل بر اين است که علوم جديد کنار
گذاشته شده و علوم جديدي بر اساس انگيزه هاي الهي پايه ريزي شود. اما
چه شد که بحث به اينجا رسيد؟ براي پاسخ به پرسش بايد دانست که در مواجهه با علوم
جديد، يک انسان مسلمان بايد تکليف و موضع خود را روشن کند. آيا او مي تواند به عنوان
يک مسلمان به صورت کلي از اين علوم بهره گيرد يا بايد دست به گزينش و اقتباس زند و
يا اصلا استفاده بر او جايز نيست؟ نظر اسلام در اين باره کدام است؟ در اينجا بحث داراي
دو جهت است: عنوان اولي و عنوان ثانوي. مثلا در مورد خوردن گوشت مردار گفته شده بر
اساس عنوان اولي جايز نيست اما در صورت اضطرار در حد ضرورت استفاده از آن مباح
است. اگر فقيه و مجتهدي بخواهد در اين باره فتوا دهد بايد ابتدا ماهيت موضوع براي
او کاملا روشن گردد. بحث هايي که در اين زمينه بيان شد مباحثي کارشناسي و فني بود که
بر اساس اصول فلسفي، معرفت شناسي و کلامي ماهيت مساله را روشن مي نمايد. بعد از روشن
شدن مساله فقيه مي تواند بر اساس آن فتواي خويش را مبني بر اينکه کل علوم جديد مطلوب
است يا کل آن نامطلوب است و يا مساله داراي تفصيل است، بيان مي کند. اين
از جهت فقهي، اما از جهت فرهنگ بومي نيز اين مباحث کارشناسي و دقيق لازم و مورد توجه
است زيرا کسي که مي خواهد استفاده از دستاوردهاي غربي را توصيه يا رد کند بايد ماهيت
موضوع نيز براي او نيز روشن و شفاف باشد. به همين خاطر است که اين بحث براي همه
کشورهاي شرقي اعم از اينکه مسلمان باشند يا غير مسلمان مطرح است زيرا همه آنها مي
خواهند در برابر علم و تکنولوژي غرب توصيه سلبي يا ايجابي نمايند. دو ديدگاه افراطي و تفريطي نسبت به دستاوردهاي غربيگفته
شد پديده اي که در عصر به عنوان مدرنيته شکل گرفت، داراي سه مقوله بوده است: علم و
دانش، تکنولوژي و فن، فرهنگ و ايدئولوژي. در مواجهه با اين پديده، دو موضع کلي
گرفته شده است: برخي اين مقوله را غير قابل تفکيک دانسته و به صورت کلي آن را سلب
و رد يا ايجاب و توصيه نموده اند. در مقابل برخي معتقد شده اند اين سه مولفه از هم
قابل تفکيک و پالايش بوده و مي توان علم و تکنولوژي غرب را گرفت اما به فرهنگ و ايدئولوژي
آن ملتزم نبود. گروه
دوم در توجيه سخن خود گفته اند قضايايي که همراه و مقارن هم اتفاق مي افتد دو گونه
است: گاه به صورت شرط و مشروط مي باشند به گونه اي که اگر شرط نيايد مشروط هم منتفي
خواهد بود. صورت ديگر اين است که از قبيل قضاياي حينيه باشد به اين معنا که همراهي
اين دو قضيه تنها صرف مقارنت است و نسبتي بين آن دو برقرار نيست. مثل جوش آمدن آب
در ساعت 10. وقوع اين پديده هر چند مقارن ساعت ده بوده است اما، اين ساعت دخالتي
در فعل و انفعال آب ندارد. حال اين گروه در مورد علوم غربي گفته اند: هر چند اين
علوم در دل مدرنيته و طرد دين شکل گرفته است اما قابل پالايش و تفکيک بوده و مي
توان جنبه هاي مثبت و منفي آن را از هم جدا نمود (همانند گوهري که در دهان سگ قرار
دارد). کساني
که اين جنبه ها را از هم جدا نکرده اند در حقيقت گرفتار مغالطه خلط مابالعرض و
مابالذات شده اند. علامه طباطبايي مي فرمايد: بيشترين مغالطه اي که در مباحث معرفتي
شکل گرفته همين مغالطه است. اينان چون تنها مابالعرض را ديده اند و چون نتوانسته
اند تفکيک و تميز دهند ، آن را به جاي مابالذات گرفته اند و اين امر منشا اشتباه و
خطا آنان شده است. گروهي
به صورت صد در صد غرب را پذيرفته اند به غرب زدگان معروف هستند. اينان مردم را به
تقليد همه جانبه از غرب فرا مي خواندند و معتقدند حتي بايد باورها و اعتقادات را نيز
مطابق فرهنگ غرب تغيير داد تا پيشرفت و رشد برايمان حاصل شود. اين رويکرد افراط
گرايي به غرب و مرعوب و منفعل شدن در برابر آن نمونه در جوامع مختلف اعم از ايران
و مصر و ساير کشورها داشته است. رويکرد
ديگر، سلب کلي غرب است که در اين باره چند ديدگاه بيان شد. اينان در مواجهه با غرب
روش جمود را در پيش گرفته و براي هر آنچه قديمي است قداست قائل شدند. شهيد مطهري مي
فرمايد: برخي از اينان گفتند اگر قرآن از روي عم جزءهاي قديمي و کهنه خوانده شود
کاري با قداست است اما اگر از قرآن هاي جديد استفاده کنيد، اينگونه نيست. و يا
گفتند: اگر کتاب شرح لمعه با حواشي قديمي کذايي آن خوانده شود کاري مقدس است اما اگر
از چاپ هاي جديد استفاده شود کاري بي برکت و غير مقدس خواهد بود. آخرين
بحثي که مطرح شد مربوط به يکي از اين ديدگاهها که صبغه فلسفي داشت بود. در اين
باره گفته شد اين ديدگاه علاوه بر نقدهاي مبنايي که از جهت هستي شناسي و معرفت
شناسي در بر دارد، از نظر بناي نيز پذيرفته شده نيست زيرا اگر طبق اين ديدگاه، انگيزه
را در حقانيت دخيل بدانيم، پنج صورت قابل تصور است که تنها يکي از آن فرض ها، مويد
آن است علاوه بر اينکه در مقام مصداق شناسي نيز راهي براي کشف انگيزه ها وجود دارد.
بنابراين نمي توان بر اساس آن حکم نمود که غالب آنچه در جهان غرب شکل گرفته باطل و
غير الهي است. بلکه بر عکس بايد اصل را بر الهي بودن انگيزه ها قرار دهيم زيرا خداي
متعال انسان را بر اساس فطرت حقيقت جو آفريده است لذا کارهايي که انجام مي دهد
بنابر اين اصل اوليه حمل بر فطري بودن مي شود مگر آنکه دليل بر خلاف آن اقامه شود.
مغالطه
اي که در اينجا صورت گرفته همان خلط مابالعرض و مابالذات است. زيرا کساني که نيت
سوء داشته اند سرمايه داران و صاحبان زر و زور بوده اند که محصول کار دانشمندان را
در اهداف شيطاني بکار برده اند. اما اين امر دليل بر آن نيست که معتقد شويم همه
عالمان نيز در هنگام علم آموزي و تفکر به دنبال انگيزه هاي منفي بوده اند. حتي اگر
سرمايه داري دانشمندي را در جهت سوئي تشويق و تطميع کند باز امکان دارد که او در
حال انجام تحقيق علمي با نيتي خوب کار خويش را انجام دهد. اين مانند کسي که ممکن
است با قصد ريا در نماز حاضر شود اما هنگام تکبيره الاحرام نيتش را صحيح نمايد . ديدگاه اعتدالي در مواجهه با دستاوردهاي غربدر
مواجهه با مدرنيته و دستاوردهاي آن، در کنار دو ديدگاه افراط و تفريطي، ديدگاه سومي
نيز وجود داشته که معتقد بود مي توان با نگاه گزينشي دستاوردهاي مدرنيته را مورد
بررسي قرار داد. اينان معتقد بودند پديده مدرنيته امري قابل تفکيک است و مي توان
بر اساس معيارهاي صحيح علم و تکنولوژي از فرهنگ و ايدئولوژي آن جدا نمود. از جمله
خط شکنان اين تفکر، سيد جمال الدين اسدآبادي (افغاني) (1255- 1314 هـ ق) است. وي به
تعبير شهيد مطهري نابغه روزگار و شخصيت جامع الافرادي بوده است که ابعاد علمي،
فلسفي و عرفاني ايشان در کنار بعد سياسي و انقلابي بودن ايشان کم رنگ ديده شده
است. شخصيت سيد جمال ابتدا بر اساس آموزه هاي اسلامي شکل گرفت و سپس وارد مطالعات
غربي شد و اين شيوه اي صحيح است زيرا اگر کسي قبل از اينکه شناخت جامعي از آموزه
هاي اسلامي داشته باشد به سراغ شناخت غرب برود نوعا جذب ظواهر فريبنده آن شده و
قضاوت صحيحي نمي تواند داشته باشد. هستند کساني که متاسفانه به عنوان اسلام شناس
معرفي مي شوند اما در آثار ايشان در حدود 10 آيه نيز وجود ندارد. شهيد
مطهري درباره انديشه هاي سيد جمال مي فرمايد: «امتياز ديگر سيد جمال اين است كه با
اينكه به اصطلاح مردى تجددگرا بود و مسلمانان را به علوم و فنون جديده و اقتباس تمدن
غربى مىخواند و با بىسوادى و بىخبرى و عجز فنى و صنعتى مسلمانان به پيكار برخاسته
بود، متوجه خطرهاى تجددگرايىهاى افراطى بود. او مىخواست مسلمانان علوم و صنايع غربى
را فراگيرند، اما با اينكه اصول تفكر مسلمانان يعنى جهانبينى آنها جهانبينى غربى
گردد و جهان را با همان عينك ببينند كه غرب مىبيند مخالف بود. او مسلمانان را دعوت
مىكرد كه علوم غربى را بگيرند اما از اينكه به مكتبهاى غربى بپيوندند آنها را برحذر
مىداشت. سيد جمال همان گونه كه با استعمار سياسى غرب پيكار مىكرد با استعمار فرهنگى
نيز در ستيزه بود. با متجددانى كه جهان را و احياناً قرآن و مفاهيم اسلامى را مىخواستند
از ديدگاه غربى تفسير كنند مبارزه مىكرد. توجيه و تأويل مفاهيم ماوراءالطبيعى قرآن
و تطبيق آنها را به امور حسى و مادى جايز نمىشمرد.»[1]از
جمله شخصيت هاي ديگري که مي توان در اين زمينه از او نام برد، اقبال لاهوري است. وي
از جمله شخصيت هايي مهمي است که در استقلال پاکستان نقش مهمي داشته است. شهيد مطهري
درباره انديشه او مي نويسد: «از جمله مزاياى اقبال اين است كه فرهنگ غرب را مىشناخته
است و با انديشههاى فلسفى و اجتماعى غرب آشنايى عميق داشته تا آنجا كه در خود غرب
به عنوان مفكّر و يك فيلسوف به شمار آمده است.ديگر
اينكه با همه آشنايى و شناسايى فرهنگ غرب، غرب را فاقد يك ايدئولوژى جامع انسانى مىدانسته
است، برعكس معتقد بوده است كه مسلمانان تنها مردمى هستند كه از چنين ايدئولوژى برخوردار
و بهرهمندند. لهذا اقبال در عين دعوت به فراگيرى علوم و فنون غربى، از هرگونه غربگرايى
و شيفتگى نسبت به «ايسم» هاى غربى، مسلمانان را برحذر مىداشت.»[2]از
وي اشعار زيبايي نيز در اين زمينه نقل شده است خلق
را تقليدشان بر باد داد اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد . مراد
اقبال از تقليد در اين شعر تقليد کورکورانه از فرهنگ غرب است . وي
اشعار زيبايي نيز در وصف اهل بيت (ع) بيان کرده که در ادامه به آن اشاره مي شود :شعر اقبال لاهوري درباره حضرت علي (ع) خاکم
و از مهر او آيينهام ميتوان ديدن نوا در سينهاممُرسل
حق کرد نام «بوتراب» حق، يدالله خواند در ام الکتابهر
که داناي رموز زندگيست سِرّ اسماي علي داند که چيستخاک
تاريکي که نام او تن است عقل از بيداد او در شيون استشير
حق اين خاک را تسخير کرد اين گِل تاريک را اکسير کردمرتضي
کز تيغ او حق روشن است بوتراب از فتح اقليم تن استهر
که در آفاق گردد بوتراب بازگرداند ز مغرب، آفتابشعر اقبال درباره امام حسين (ع) هر
که پيمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود رستمؤمن
از عشق است، و عشق از مؤمن است عشق را ناممکن ما ممکن استعقل،
سفاک است، و او سفاکتر پاکتر، چالاکتر، بيباکترعقل
در پيچاک اسباب و علل عشق، چوگان باز ميدان عملعشق،
صيد از زور بازو افکند عقل، مکار است و دامي ميزندعقل
را سرمايه از بيم و شک است عشق را عزم و يقين، لاينفک استآن
کند تعمير، تا ويران کند اين کند ويران، که آبادان کندعقل
چون باد است ارزان در جهان عشق، کمياب و بهاي او گرانعقل،
محکم از اساس چون و چند عشق، عريان از لباس چون و چندعقل
ميگويد که خود را پيش کن عشق گويد امتحان خويش کنعقل
با غير آشنا از اکتساب عشق از فضل است و با خود در حسابعقل
گويد: شاد شو، آباد شو عشق گويد: بنده شو، آزاد شوعشق
را آرام جان، حريت است ناقهاش را ساربان، حريت استآن
شنيدستي که هنگام نبرد عشق با عقل هوس پرور چه کرد؟آن
امام عاشقان، پور بتول سرو آزادي ز بستان رسولالله
الله، باي بسمالله پدر معني ذبح عظيم آمد پسربهر
آن شهزاده خيرالملل دوش ختم المرسلين، نعم الجملسرخ
رو، عشق غيور از خون او شوخي اين مصرع از مضمون اودر
ميان امت آن کيوان جناب همچو حرف قل هو الله در کتابموسي
و فرعون و شبير و يزيد اين دو قوت از حيات آيد پديدزنده،
حق از قوت شبيري است باطل، آخر داغ حسرت ميري استچون
خلافت، رشته از قرآن گسيخت حريت را زهر اندر کام ريختخاست
آن سر حلوه خير الامم چون سحاب قبله باران در قدمبر
زمين کربلا باريد و رفت لاله در ويرانهها کاريد و رفتتا
قيامت، قطع استبداد کرد موج خون او، چمن ايجاد کردبهر
حق در خاک و خون گرديده است پس بناي لا اله گرديده استمدعايش
سلطنت بودي اگر خود نکردي با چنين سامان سفردشمنان
چون ريگ صحرا، لاتعد دوستان او به يزدان هم عددسرَ
ابراهيم و اسماعيل بود يعني آن اجمال را تفصيل بودعزم
او چون کوهساران استوار پايدار و تندسير و کامگارتيغ،
بهر عزت دين است و بس مقصد او حفظ آئين است و بسما
سوالله را مسلمان بنده نيست پيش فرعوني سرش افکنده نيستخون
او تفسير اين اسرار کرد ملت خوابيده را بيدار کردتيغ
لا چون از ميان بيرون کشيد از رگ ارباب باطل، خون کشيدنقش
الاالله بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشترمز
قرآن از حسين آموختيم زآتش او شعلهها اندوختيمشوکت
شام و فر بغداد رفت سطوت غرناطه هم از ياد رفتتار
ما از زخمهاش لرزان هنوز تازه از تکبير او ايمان هنوزاي
صبا، اي پيک دور افتادگان! اشک ما بر خاک پاک او رسانمعروف ترين شعر اقبال لاهوري در وصف حضرت زهرا (س):مريم
از يک نسبت عيسي عزيز از سه نسبت حضرت زهرا عزيزنور
چشم رحمت للعالمين آن امام اولين و آخرينآن
که جان در پيکر گيتي دميد روزگار تازه آئين آفريدبانوي
آن تاجدار هل اتي مرتضي مشکل گشا شير خداپادشاه
و کلبه ئي ايوان او يک حسام و يک زره سامان اومادر
آن مرکز پرگار عشق مادر آن کاروان سالار عشقآن
يکي شمع شبستان حرم حافظ جمعيت خير الامموان
دگر مولاي ابرار جهان قوت بازوي احرا جهاندر
نواي زندگي سوز از حسين اهل حق حريت آموز از حسينسيرت
فرزندها از امهات جوهر صدق و صفا از امهاتمزرع
تسليم را حاصل بتول مادران را اسوه کامل بتولبهر
محتاجي دلش آنگونه سوخت با يهودي چادر خود را فروختنوري
و هم آتشي فرمانبرش گم رضايش در رضاي شوهرشآن
ادب پروده صبر و رضا آسيا گردان و لب قرآن سراگريههاي
او زبالين بي نياز گوهر افشاندي بدامان نمازاشگ
او بر چيد جبريل از زمين همچو شبنم ريخت بر عرش برينرشته
آئين حق زنجير پاست پاس فرمان جناب مصطفي استورنه
گرد تربتش گرديدمي سجدهها بر خاک او پاشيدمي
[1]مجموعه آثار،
شهيد مطهري، ج24، ص33-34، ط صدرا.
[2]مجموعه آثار،
شهيد مطهري، ج24، ص56، ط صدرا.