موضوع: عدل الهی و مساله شرور
بررسی حديث توحيد مفضل در مساله شروردر
بحث قبل بيان شد که عقل انسان نمی تواند به کنه ذات و صفات الهی احاطه
و اشراف پيدا کند بلکه تنها می تواند اصل وجود خداوند و صفات او را درک نموده
و به آن اقرار نمايد. اکنون در فرض اشکال ديگری ممکن است گفته شود: اگر
شناخت خداوند ممکن نيست پس چرا انسان با اينکه ابزارش عقل است و عقل احاطه ای
ندارد امر به شناخت شده است؟ آيا اين امر تکليف به ما لا يطاق نيست؟ حضرت در پاسخ
می فرمايند: خير اينگونه نيست زيرا خدای متعال به مقدار توان افراد آنها
تکليف کرده است و آن اين است که به وجود او يقين داشته و در برابر دستورات او تسليم
باشند.
«
فَإِنْ قَالُوا فَكَيْفَ يُكَلَّفُ الْعَبْدُ الضَّعِيفُ
مَعْرِفَتَهُ بِالْعَقْلِ اللَّطِيفِ وَ لَا يُحِيطُ بِهِ قِيلَ لَهُمْ إِنَّمَا كُلِّفَ
الْعِبَادُ مِنْ ذَلِكَ مَا فِی طَاقَتِهِمْ أَنْ يَبْلُغُوهُ وَ هُوَ أَنْ يُوقِنُوا
بِهِ وَ يَقِفُوا عِنْدَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ لَمْ يُكَلَّفُوا الْإِحَاطَةَ بِصِفَتِهِ
كَمَا أَنَّ الْمَلِكَ لَا يُكَلِّفُ رَعِيَّتَهُ أَنْ يَعْلَمُوا أَ طَوِيلٌ هُوَ
أَمْ قَصِيرٌ وَ أَبْيَضُ هُوَ أَمْ أَسْمَرُ وَ إِنَّمَا يُكَلِّفُهُمُ الْإِذْعَانَ
لِسُلْطَانِهِ وَ الِانْتِهَاءَ إِلَى أَمْرِهِ أَ لَا تَرَى أَنَّ رَجُلًا لَوْ أَتَى
بَابَ الْمَلِكِ فَقَالَ اعْرِضْ عَلَی نَفْسَكَ حَتَّى أَتَقَصَّى مَعْرِفَتَكَ
وَ إِلَّا لَمْ أَسْمَعْ لَكَ كَانَ قَدْ أَحَلَّ نَفْسَهُ بِالْعُقُوبَةِ فَكَذَا
الْقَائِلُ إِنَّهُ لَا يُقِرُّ بِالْخَالِقِ سُبْحَانَهُ حَتَّى يُحِيطَ بِكُنْهِهِ
مُتَعَرِّضاً لِسَخَطِهِ »
[1]
اگر بگويند: چگونه بنده ضعيف را مكلف ساخته كه به عقل لطيف او را بشناسد و حال آنكه
عقل او قاصر از احاطه به اوست؟ در پاسخ گفته مىشود: بندگان تا حدّ توان و طاقت مكلّفند.
يعنى بايد تا حدّى تلاش كنند كه به او يقين پيدا كنند و امر و نهى او را بشنوند و فرمان
ببرند.
اينان
مكلّف به شناخت احاطهاى نيستند. چنان كه پادشاه بر زيردستانش واجب نمىكند كه بدانند
آيا او كوتاه است يا بلند، سفيد است يا گندمگون بلكه او اقرار و اعتراف به فرمانهاى
خود را از مردم مىطلبد. نمىبينى وقتى كه فردى به آستان پادشاهى رسد، و بگويد: «خود
را بر من بنمايان تا تو را خوب بشناسم و اگر نه سخنانت را نمىشنوم»، سزاوار عذاب و
عقاب آن پادشاه مىگردد. نيز كسى كه تنها هنگامى به خداوند آفرينشگر اقرار مىكند كه
بتواند بر او احاطه يابد، خود را در معرض سخط و خشم الهى افكنده است.
فرض چند اشکال ديگر و جواب 1-
«
فَإِنْ قَالُوا أَ وَ لَيْسَ قَدْ نَصِفُهُ فَنَقُولُ
هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ الْجَوَادُ الْكَرِيمُ قِيلَ لَهُمْ كُلُّ هَذِهِ صِفَاتُ
إِقْرَارٍ وَ لَيْسَتْ صِفَاتِ إِحَاطَةٍ فَإِنَّا نَعْلَمُ أَنَّهُ حَكِيمٌ وَ لَا
نَعْلَمُ بِكُنْهِ ذَلِكَ مِنْهُ وَ كَذَلِكَ قَدِيرٌ وَ جَوَادٌ وَ سَائِرُ صِفَاتِهِ
كَمَا قَدْ نَرَى السَّمَاءَ فَلَا نَدْرِی مَا جَوْهَرُهَا وَ نَرَى الْبَحْرَ
وَ لَا نَدْرِی أَيْنَ مُنْتَهَاهُ بَلْ فَوْقَ هَذَا الْمِثَالِ بِمَا لَا نِهَايَةَ
لَهُ وَ لِأَنَّ الْأَمْثَالَ كُلَّهَا تَقْصُرُ عَنْهُ وَ لَكِنَّهَا تَقُودُ الْعَقْلَ
إِلَى مَعْرِفَتِهِ »
[2]
اگر بگويند: آيا او را در وصف نمىآوريم و نمىگوييم: «او عزيز، حكيم، جواد و كريم»
است؟
پاسخ
مىدهيم: تمام اين صفات، براى اقرار است نه احاطه. مىدانيم كه او حكيم است امّا كنه
آن را نمىيابيم، «قدير» و «جواد» و ديگر صفات نيز همين گونه است. چنان كه گاه آسمان
را مىبينيم ولى به جوهر و كنه آن پى نمىبريم، دريا را مىنگريم ولى به پايان آن آگاه
نيستيم. بلكه او بىپايان است و برتر از تمام اين امثال است و همه امثال كوتاهتر از
توان بيان اوست. امّا عقل راهنمايى براى شناخت اوست.
شناخت
ما از خدای متعال بسيار بسيار ناچيز است. پيامبر اکرم (ص) فرمودند: «
مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك
»
[3]
امام راحل در شرح اين روايت فرموند: آن حضرت نمی فرمايد «حق معرفتنا» زيرا ايشان
در بالاترين سطح بشری خداوند را شناخته است و نمره اش بيست است اما اين
مقدار شناخت در برابر حقيقت معرفت الهی بسيار ناچيز است.
2-
ممکن است قائلی بگويد اگر شناخت خداوند در حد خودمان ممکن است چرا درباره
شناخت او اين مقدار اختلاف نظر وجود دارد؟ حضرت در پاسخ می فرمايند: منشا اين
اختلافات نارسايی و عجز بشر از درک عظمت الهی است کما اينکه درباره
خورشيد که مخلوق کوچک الهی است با اينکه همگان وجود آن را تصديق می
کنند اما درباره چيستی آن نظرات مختلفی وجود دارد. «
فَإِنْ قَالُوا وَ لِمَ يُخْتَلَفُ فِيهِ قِيلَ لَهُمْ لِقِصَرِ
الْأَوْهَامِ عَنْ مَدَى عَظَمَتِهِ وَ تَعَدِّيهَا أَقْدَارَهَا فِی طَلَبِ
مَعْرِفَتِهِ وَ أَنَّهَا تَرُومُ الْإِحَاطَةَ بِهِ وَ هِی تَعْجِزُ عَنْ ذَلِكَ
وَ مَا دُونَهُ فَمِنْ ذَلِكَ هَذِهِ الشَّمْسُ الَّتِی تَرَاهَا تَطْلُعُ عَلَى
الْعَالَمِ وَ لَا يُوقَفُ عَلَى حَقِيقَةِ أَمْرِهَا وَ لِذَلِكَ كَثُرَتِ الْأَقَاوِيلُ
فِيهَا وَ اخْتَلَفَتِ الْفَلَاسِفَةُ الْمَذْكُورُونَ فِی وَصْفِهَا فَقَالَ
بَعْضُهُمْ هُوَ فَلَكٌ أَجْوَفُ مَمْلُوءٌ نَاراً لَهُ فَمٌ يَجِيشُ بِهَذَا الْوَهَجِ
وَ الشُّعَاعِ وَ قَالَ آخَرُونَ هُوَ سَحَابَةٌ وَ قَالَ آخَرُونَ هُوَ جِسْمٌ زُجَاجِی
يقل [يَقْبَلُ نَارِيَّةً فِی الْعَالَمِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْهِ شُعَاعَهَا وَ
قَالَ آخَرُونَ هُوَ صَفْوٌ لَطِيفٌ يَنْعَقِدُ مَاءُ الْبَحْرِ وَ قَالَ آخَرُونَ
هُوَ أَجْزَاءٌ كَثِيرَةٌ مُجْتَمِعَةٌ مِنَ النَّارِ وَ قَالَ آخَرُونَ هُوَ مِنْ
جَوْهَرٍ خَامِسٍ سِوَى الْجَوَاهِرِ الْأَرْبَعَةِ ثُمَّ اخْتَلَفُوا فِی شَكْلِهَا
فَقَالَ بَعْضُهُمْ هِی بِمَنْزِلَةِ صَفِيحَةٍ عَرِيضَةٍ وَ قَالَ آخَرُونَ
هِی كَالْكُرَةِ الْمُدَحْرَجَةِ وَ كَذَلِكَ اخْتَلَفُوا فِی مِقْدَارِهَا
فَزَعَمَ بَعْضُهُمْ أَنَّهَا مِثْلُ الْأَرْضِ سَوَاءً وَ قَالَ آخَرُونَ بَلْ هِی
أَقَلُّ مِنْ ذَلِكَ وَ قَالَ آخَرُونَ بَلْ هِی أَعْظَمُ مِنَ الْجَزِيرَةِ
الْعَظِيمَةِ وَ قَالَ أَصْحَابُ الْهَنْدَسَةِ هِی أَضْعَافُ الْأَرْضِ مِائَةٌ
وَ سَبْعِينَ مَرَّةً فَفِی اخْتِلَافِ هَذِهِ الْأَقَاوِيلِ مِنْهُمْ فِی
الشَّمْسِ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُمْ لَمْ يَقِفُوا عَلَى الْحَقِيقَةِ مِنْ أَمْرِهَا
فَإِذَا كَانَتْ هَذِهِ الشَّمْسُ الَّتِی يَقَعُ عَلَيْهَا الْبَصَرُ وَ يُدْرِكُهَا
الْحِسُّ قَدْ عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنِ الْوُقُوفِ عَلَى حَقِيقَتِهَا فَكَيْفَ مَا
لَطُفَ عَنِ الْحِسِّ وَ اسْتَتَرَ عَنِ الْوَهْمِ »
[4]اگر
بگويند: چرا عقايد در باره او ناهمگون است؟ پاسخ داده مىشود: زيرا اوهام از درك مقدار
عظمت و سترگى او عاجز است. گاه مردم با اوهام ناتوان و ضعيف خود مىخواهند او را بشناسند
و به او احاطه پيدا كنند. اينان كه از ادراك امورى چند كه در خفا از او پستترند، ناتوانند
چگونه او را مىشناسند و به او احاطه مىيابند؟
از
جمله اين امور خورشيد است كه بر عالم مىتابد و به كنه آن پى برده نمىشود؛ از اين
رو هر كس چيزى گفته است و فلاسفه سخن يكسانى در وصف آن ذكر نكردهاند. پارهاى مىگويند:
آفتاب فلكى است كه درون آن آكنده از آتش است. دهان دارد و اين گونه شعله مىپراكند.
شمارى گفتهاند: نوعى ابر است.
عدهاى
گفتهاند: شبيه شيشه و آينه است كه آتش را مىگيرد و منعكس مىكند.
چندى
گفتهاند: جسم لطيفى است كه از آب دريا منعقد مىشود.
برخى
ديگر گفتهاند: اجزاى بسيارى از آتش است كه به گرد هم آمده است.
بعضى
ديگر گفتهاند: جوهر پنجمى است كه با جواهر اربعه فرق دارد ولى در شكل آن همرأى نيستند.
عدهاى
ديگر گفتهاند: صفحه عريضى است.
پارهاى
ديگر گفتهاند: يك شىء كروى شكل است ولى در مقدارش اختلاف كردهاند.
برخى
مىگويند: دقيقا به اندازه و شبيه زمين است.
عدهاى
مىگويند: از زمين كوچكتر است.
شمارى
مىگويند: خورشيد از آن هم بزرگتر است.
اهل
هندسه مىگويند؛ خورشيد صد و هفتاد مرتبه بزرگتر از زمين است.
اين
همه اختلاف نظر در باره خورشيد نشان آن است كه اينان هنوز به كنه و حقيقت آن دست نيافتهاند.
حال كه خورشيد با آنكه چشم، آن را مىبيند، عقلها از دريافتن حقيقت آن عاجز است، چگونه
است موجودى كه لطيفتر از آن است كه در حس و وهم آيد؟
3-
حضرت در اين روايت اشکالات مختلفی را طرح و پاسخ می دهند تا يک تخليه
ذهنی برای مخاطب ايجاد شود. از طرفی از روش تشبيه معقول به
محسوس فراوان استفاده می نمايند تا به اين طريق مسائل سنگين را با مثال های
محسوس ساده و قابل فهم تر نمايد.
يکی
ديگر از اين فرض ها اين است که چرا خداوند در پس پرده و پنهان است؟ حضرت می
فرمايد: اين حجاب حسی نيست که مثلا پرده ای بر روی او قرار
گرفته باشد بلکه معنوی است يعنی اساسا عقل بدان جا نمی رسد.
«
فَإِنْ قَالُوا وَ لِمَ اسْتَتَرَ قِيلَ لَهُمْ لَمْ يَسْتَتِرْ
بِحِيلَةٍ يَخْلُصُ إِلَيْهَا كَمَنْ يَحْتَجِبُ مِنَ النَّاسِ بِالْأَبْوَابِ وَ السُّتُورِ
وَ إِنَّمَا مَعْنَى قَوْلِنَا اسْتَتَرَ أَنَّهُ لَطُفَ عَنْ مَدَى مَا تَبْلُغُهُ
الْأَوْهَامُ كَمَا لَطُفَتِ النَّفْسُ وَ هِی خَلْقٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ ارْتَفَعَتْ
عَنْ إِدْرَاكِهَا بِالنَّظَرِ » اگر بگويند: چرا پوشيده شده است؟ پاسخ داده
مىشود: مقصود ما اين نيست كه با كمك چيزى خود را پوشانيده و مانند مردم است كه خود
را در پشت در و ديوار مخفى مىكنند، بلكه مقصود ما آن است كه: او آنقدر لطيف است كه
اوهام آفرينش به آن نمىرسد؛ چنان كه «نفس» كه يكى از آفريدگان اوست چنين است و نمىتوان
آن را مشاهده كرد.
4-
«
فَإِنْ قَالُوا وَ لِمَ لَطُفَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً
كَبِيراً كَانَ ذَلِكَ خَطَأً مِنَ الْقَوْلِ لِأَنَّهُ لَا يَلِيقُ بِالَّذِی
هُوَ خالِقُ كُلِّ شَیءٍ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُبَايِناً لِكُلِّ شَیءٍ
مُتَعَالِياً عَنْ كُلِّ شَیءٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى الحق الذی تطلب
معرفته من الأشياء أربعة أوجه و تفصيل ذلك» اگر بگويند: او- كه بسيار برتر
از اين گفتههاست- چرا لطيف است؟ اين سخنى نادرست است؛ زيرا كسى كه آفرينشگر همه چيز
است بايد با همه آنها متفاوت و متباين باشد و از همه آنها برتر باشد. براستى كه او
منزه و والاتر از پندار خيالپردازان است.
5-
«
فَإِنْ قَالُوا كَيْفَ يُعْقَلُ أَنْ يَكُونَ مُبَايِناً
لِكُلِّ شَیءٍ مُتَعَالِياً عَنْ كُلِّ شَیءٍ قِيلَ لَهُمُ الْحَقُّ
الَّذِی تُطْلَبُ مَعْرِفَتُهُ مِنَ الْأَشْيَاءِ هُوَ أَرْبَعَةُ أَوْجُهٍ فَأَوَّلُهَا
أَنْ يُنْظَرَ أَ مَوْجُودٌ هُوَ أَمْ لَيْسَ بِمَوْجُودٍ وَ الثَّانِی أَنْ
يُعْرَفَ مَا هُوَ فِی ذَاتِهِ وَ جَوْهَرِهِ وَ الثَّالِثُ أَنْ يُعْرَفَ كَيْفَ
هُوَ وَ مَا صِفَتُهُ وَ الرَّابِعُ أَنْ يُعْلَمَ لِمَا ذَا هُوَ وَ لِأَی عِلَّةٍ
فَلَيْسَ مِنْ هَذِهِ الْوُجُوهِ شَیءٌ يُمْكِنُ لِلْمَخْلُوقِ أَنْ يَعْرِفَهُ
مِنَ الْخَالِقِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَيْرُ أَنَّهُ مَوْجُودٌ فَقَطْ فَإِذَا قُلْنَا
وَ كَيْفَ وَ مَا هُوَ فَمُمْتَنِعٌ عِلْمُ كُنْهِهِ وَ كَمَالُ الْمَعْرِفَةِ بِهِ
وَ أَمَّا لِمَا ذَا هُوَ فَسَاقِطٌ فِی صِفَةِ الْخَالِقِ لِأَنَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ
عِلَّةُ كُلِّ شَیءٍ وَ لَيْسَ شَیءٌ بِعِلَّةٍ لَهُ ثُمَّ لَيْسَ عِلْمُ
الْإِنْسَانِ بِأَنَّهُ مَوْجُودٌ يُوجِبُ لَهُ أَنْ يَعْلَمَ مَا هُوَ وَ كَيْفَ هُوَ
كَمَا أَنَّ عِلْمَهُ بِوُجُودِ النَّفْسِ لَا يُوجِبُ أَنْ يَعْلَمَ مَا هِی
وَ كَيْفَ هِی وَ كَذَلِكَ الْأُمُورُ الرُّوحَانِيَّةُ اللَّطِيفَةُ
» اگر بگويند: چگونه مىشود كه با همه چيز مباين و از همه چيز برتر باشد؟ در پاسخ گفته
مىشود: شناخت حق چهار صورت دارد:
1-
بررسى شود كه آيا موجود است و يا نيست.
2-
ذات و جوهر او شناخته شود.
3-
كيفيت و صفت او شناخته شود.
4-
دانسته شود كه چرا و به چه علت اين گونه است؟
در
ميان اين شناختها، انسان تنها مىتواند بداند كه او هست و وجود دارد.
اگر
بپرسيم: او چگونه و چيست؟ جوابى نمىيابيم؛ زيرا شناخت كنه او ممتنع است. و كمال معرفت
با اوست. اگر از دليل و سبب او بپرسيم در واقع او را از صفت آفرينشگرى انداختهايم؛
زيرا او- جلّ و علا- علت و سبب هر چيزى است و هيچ چيز علّت او نمىتواند باشد. وانگهى
دانش و شناخت انسان به اينكه او موجود است هيچ تلازمى با شناخت ماهيت و كيفيت او ندارد.
چنان كه اگر انسان نفسش را شناخت لازم نيست كه حتما ماهيت و كيفيت آن را نيز بشناسد،
امور روحانى و لطيف نيز همين گونه است.
6-
«
فَإِنْ قَالُوا فَأَنْتُمُ الْآنَ تَصِفُونَ مِنْ قُصُورِ
الْعِلْمِ عَنْهُ وَصْفاً حَتَّى كَأَنَّهُ غَيْرُ مَعْلُومٍ قِيلَ لَهُمْ هُوَ كَذَلِكَ
مِنْ جِهَةٍ إِذَا رَامَ الْعَقْلُ مَعْرِفَةَ كُنْهِهِ وَ الْإِحَاطَةَ بِهِ وَ هُوَ
مِنْ جِهَةٍ أُخْرَى أَقْرَبُ مِنْ كُلِّ قَرِيبٍ إِذَا اسْتَدَلَّ عَلَيْهِ بِالدَّلَائِلِ
الشَّافِيَةِ فَهُوَ مِنْ جِهَةٍ كَالْوَاضِحِ لَا يَخْفَى عَلَى أَحَدٍ وَ هُوَ مِنْ
جِهَةٍ كَالْغَامِضِ لَا يُدْرِكُهُ أَحَدٌ وَ كَذَلِكَ الْعَقْلُ أَيْضاً ظَاهِرٌ
بِشَوَاهِدِهِ وَ مَسْتُورٌ بِذَاتِهِ» اگر گفته شود: از قصور علم به او، او
را چنان وصف مىكنيد كه گويى اصلا معلوم نيست. پاسخ داده مىشود: او از آن جهت كه عقل
بخواهد به كنه او برسد و بر او احاطه يابد چنين است ولى از جانب ديگر اگر با دلايل
درست و كافى استدلال شود از هر نزديكى نزديكتر مىشود. او از سويى گويى كه واضح و پيداست
و بر كسى پوشيده نيست و از سوى ديگر گويى چنان غامض و پيچيده و مخفى است كه كسى آن
را در نمىيابد. عقل نيز چنين است: با شواهد و دلايل روشن ظاهر است ولى خود به خود
از ديدهها پوشيده است.
نظرات طبيعيون و مناقشه در آن حضرت
در ادامه نظر طبيعون را درباره خلقت عالم بيان کرده و مورد نقد قرار می دهد.
نکته جالب در اين عبارت اين است که ايشان به کلام ارسطو نيز استشهاد می کنند.
اين امر به خاطر تقدير از مقام علم و عالم است و الا صدها ارسطو انگشت کوچک امام
(ع) نيز نمی شود. ارسطو کسی بود که در ميان افراد جاهلی پيدا شد
و سخنان حکيمانه ای را مطرح نمود. اين ديد بازی است که امام(ع) از اين
طريق به ما تعليم می دهند. مرحوم ملاصدرا به صورت مستند گفته است معلم حکمای
آغازين، انبياء الهی بوده اند که سير آنها به حضرت ادريس(ع) باز می
گردد.
حاصل
کلام ارسطو همان استدلال معروفی است که حکما گفته اند: «الاتفاقی لايدوم
» و «الاکثری لايکون دائمی». حضرت استدلال ارسطو را می پذيرند .
«
فَأَمَّا أَصْحَابُ الطَّبَائِعِ فَقَالُوا إِنَّ الطَّبِيعَةَ
لَا تَفْعَلُ شَيْئاً لِغَيْرِ مَعْنًى وَ لَا تَتَجَاوَزُ عَمَّا فِيهِ تَمَامُ الشَّیءِ
فِی طَبِيعَتِهِ وَ زَعَمُوا أَنَّ الْحِكْمَةَ تَشْهَدُ بِذَلِكَ فَقِيلَ لَهُمْ
فَمَنْ أَعْطَى الطَّبِيعَةَ هَذِهِ الْحِكْمَةَ وَ الْوُقُوفَ عَلَى حُدُودِ الْأَشْيَاءِ
بِلَا مُجَاوَزَةٍ لَهَا وَ هَذَا قَدْ تَعْجِزُ عَنْهُ الْعُقُولُ بَعْدَ طُولِ التَّجَارِبِ
فَإِنْ أَوْجَبُوا لِلطَّبِيعَةِ الْحِكْمَةَ وَ الْقُدْرَةَ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْأَفْعَالِ
فَقَدْ أَقَرُّوا بِمَا أَنْكَرُوا لِأَنَّ هَذِهِ فِی صِفَاتِ الْخَالِقِ وَ
إِنْ أَنْكَرُوا أَنْ يَكُونَ هَذَا لِلطَّبِيعَةِ فَهَذَا وَجْهُ الْخَلْقِ يَهْتِفُ
بِأَنَّ الْفِعْلَ لِلْخَالِقِ الْحَكِيمِ وَ قَدْ كَانَ مِنَ الْقُدَمَاءِ طَائِفَةٌ أَنْكَرُوا الْعَمْدَ وَ التَّدْبِيرَ
فِی الْأَشْيَاءِ وَ زَعَمُوا أَنَّ كَوْنَهَا بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ وَ
كَانَ مِمَّا احْتَجُّوا بِهِ هَذِهِ الْآيَاتِ الَّتِی تَكُونُ عَلَى غَيْرِ
مَجْرَى الْعُرْفِ وَ الْعَادَةِ كَإِنْسَانٍ يُولَدُ نَاقِصاً أَوْ زَائِداً إِصْبَعاً
أَوْ يَكُونُ الْمَوْلُودُ مُشَوَّهاً مُبَدَّلَ الْخَلْقِ- فَجَعَلُوا هَذَا دَلِيلًا
عَلَى أَنَّ كَوْنَ الْأَشْيَاءِ لَيْسَ بِعَمْدٍ وَ تَقْدِيرٍ بَلْ بِالْعَرَضِ كَيْفَ
مَا اتَّفَقَ أَنْ يَكُونَ وَ قَدْ كَانَ أَرَسْطَاطَالِيسُ رَدَّ عَلَيْهِمْ فَقَالَ
إِنَّ الَّذِی يَكُونُ بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ إِنَّمَا هُوَ شَیءٌ
يَأْتِی فِی الْفَرْطِ مَرَّةً لِأَعْرَاضٍ تَعْرِضُ لِلطَّبِيعَةِ فَتُزِيلُهَا
عَنْ سَبِيلِهَا وَ لَيْسَ بِمَنْزِلَةِ الْأُمُورِ الطَّبِيعِيَّةِ الْجَارِيَةِ عَلَى
شَكْلٍ وَاحِدٍ جَرْياً دَائِماً مُتَتَابِعاً
»
[5]
اهل طبيعت مىگويند: طبيعت كار بىفايدهاى نمىكند و همه چيز در آن تام و كامل است.
آنان حكمت را دليل اين عقيده مىدانند. اگر به آنان گفته شود: چه كسى اين حكمت را به
طبيعت داده كه هيچ چيز از حدّش خارج نگردد. چيزى كه عقلها نيز با اين همه تجربه باز
از آن عاجزند؟
اگر
بگويند: خود طبيعت حكمت و قدرت اين اعمال را دارد، در واقع اقرار كردهاند به آنچه
انكار كردهاند؛ زيرا اينها همه صفات آفرينشگر است. [در اين صورت اختلاف در نام اين
قادر و حكيم است] امّا اگر اين صفات را از طبيعت ندانند مىرساند كه فعل از ان خالقى
حكيم است.
گروهى
از گذشتگان، هدفمندى و تدبير و حكمت را در اشيا انكار كردند و پنداشتند كه همه چيز
اتفاقى و تصادفى پديد آمده است. اينان بر اين عقيده ناصواب خود به امورى چند استناد
كردند كه در ظاهر، خلاف قاعده است؛ مانند: تولد انسانى ناقص و يا كسى كه انگشتى زايد
دارد يا ناقص الخلقه و در هم آميخته است. اين گروه با اين دلايل مىگويند كه جهان و
اشيا تصادفى و اتفاقى پديد آمدهاند.
«ارسطاطاليس»
به آنان چنين پاسخ داده است: اينكه گاه بالعرض و اتفاق چيزى به خاطر دليلهاى چندى پديد
مىآيد و از راه طبيعى خود خارج مىشود به منزله بيرون رفتن امور از حالت طبيعى نيست
و اين اتفاقات نادر هميشه و به طور دائم جارى نيستند، [تا دليل نبود حكمت گردند و آفرينش
را به خاطر اين امور اتفاقى، مهمل بشماريم.]
حضرت
در ادامه به بسط اين مطلب و بيان مثال می پردازند. «
وَ أَنْتَ يَا مُفَضَّلُ تَرَى أَصْنَافَ الْحَيَوَانِ أَنْ يَجْرِی
أَكْثَرَ ذَلِكَ عَلَى مِثَالٍ وَ مِنْهَاجٍ وَاحِدٍ كَالْإِنْسَانِ يُولَدُ وَ لَهُ
يَدَانِ وَ رِجْلَانِ وَ خَمْسُ أَصَابِعَ كَمَا عَلَيْهِ الْجُمْهُورُ مِنَ النَّاسِ
فَأَمَّا مَا يُولَدُ عَلَى خِلَافِ ذَلِكَ فَإِنَّهُ لِعِلَّةٍ تَكُونُ فِی
الرَّحِمِ أَوْ فِی الْمَادَّةِ الَّتِی يَنْشَأُ مِنْهَا الْجَنِينُ كَمَا
يَعْرِضُ فِی الصِّنَاعَاتِ حِينَ يَتَعَمَّدُ الصَّانِعُ الصَّوَابَ فِی
صَنْعَتِهِ فَيَعُوقُ دُونَ ذَلِكَ عَائِقٌ فِی الْأَدَاةِ أَوْ فِی الْآلَةِ
الَّتِی يَعْمَلُ فِيهَا الشَّیءَ فَقَدْ يَحْدُثُ مِثْلُ ذَلِكَ فِی
أَوْلَادِ الْحَيَوَانِ- لِلْأَسْبَابِ الَّتِی وَصَفْنَا فَيَأْتِی الْوَلَدُ
زَائِداً أَوْ نَاقِصاً أَوْ مُشَوَّهاً وَ يَسْلَمُ أَكْثَرُهَا فَيَأْتِی سَوِيّاً
لَا عِلَّةَ فِيهِ فَكَمَا أَنَّ الَّذِی يَحْدُثُ فِی بَعْضِ أَعْمَالِ
الْأَعْرَاضِ لِعِلَّةٍ فِيهِ لَا يُوجِبُ عَلَيْهَا جَمِيعاً الْإِهْمَالَ وَ عَدَمَ
الصَّانِعِ كَذَلِكَ مَا يَحْدُثُ عَلَى بَعْضِ الْأَفْعَالِ الطَّبِيعِيَّةِ لِعَائِقٍ
يَدْخُلُ عَلَيْهَا لَا يُوجِبُ أَنْ يَكُونَ جَمِيعُهَا بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ
فَقَوْلُ مَنْ قَالَ فِی الْأَشْيَاءِ إِنَّ كَوْنَهَا بِالْعَرَضِ وَ الِاتِّفَاقِ
مِنْ قَبِيلِ أَنَّ شَيْئاً مِنْهَا يَأْتِی عَلَى خِلَافِ الطَّبِيعَةِ بِعَرَضٍ
يَعْرِضُ لَهُ خَطَأٌ وَ خَطَلٌ فَإِنْ قَالُوا وَ لِمَ صَارَ مِثْلُ هَذَا يَحْدُثُ
فِی الْأَشْيَاءِ قِيلَ لَهُمْ لِيُعْلَمَ أَنَّهُ لَيْسَ كَوْنُ الْأَشْيَاءِ
بِاضْطِرَارٍ مِنَ الطَّبِيعَةِ وَ لَا يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ سِوَاهُ كَمَا قَالَ
الْقَائِلُونَ بَلْ هُوَ تَقْدِيرٌ وَ عَمْدٌ مِنْ خَالِقٍ حَكِيمٍ إِذْ جَعَلَ لِلطَّبِيعَةِ
تَجْرِی أَكْثَرَ ذَلِكَ عَلَى مَجْرًى وَ مِنْهَاجٍ مَعْرُوفٍ وَ تَزُولُ أَحْيَاناً
عَنْ ذَلِكَ لِأَعْرَاضٍ تَعْرِضُ لَهَا فَيُسْتَدَلُّ بِذَلِكَ عَلَى أَنَّهَا مُصَرَّفَةٌ
مُدَبَّرَةٌ فَقِيرَةٌ إِلَى إِبْدَاءِ الْخَالِقِ وَ قُدْرَتِهِ فِی بُلُوغِ
غَايَتِهَا وَ إِتْمَامِ عَمَلِهَا تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ »
اى
مفضّل! تو غالبا حيوانات را به يك صورت ثابت مىبينى، مثلا انسان هنگامى كه به دنيا
مىآيد، دو دست، دو پا و پنج انگشت دارد (1) و انسانها غالبا اين گونهاند. امّا اگر
كسى به خلاف اين صورت پديد مىآيد به خاطر علتى است كه در رحم پديد مىآيد يا به علّت
مادهاى است كه جنين از آن پديد مىآيد. چنان كه گاه انسان در كارى كه مىكند تدبير
و حكمت به كار مىبندد اما گاه ابزارى ناقص است و مانعى پيش مىآورد. اين امور و نقصها
به همين خاطر كه ذكر شد گاه در اولاد حيوان نيز پديد مىآيد، چنان كه احيانا بچه عضوى
زايد دارد، يا ناقص است و يا مشوّه و درهم ريخته به دنيا مىآيد. امّا اكثر مردم سالم
و طبيعى به دنيا مىآيند چنان كه اگر در كار صانعى به خاطر خاصى مسألهاى رخ دهد تمام
كارهايش بىحكمت نيست، همچنين اگر در طبيعت مواردى چند رخ نمود كه ظاهرا با تدبير و
حكمت نمىسازد نمىتوان سير طبيعت را ناهماهنگ، ناصواب و بىتدبير و حكمت پنداشت و
يا همه چيز آن را تصادفى و اتفاقى دانست [بلكه اتفاقى آن است كه گاه پيش مىآيد نه
اينكه غالب را اتفاقى پنداريم و نادر را كلى شماريم] پس درست نيست كه كسى به خاطر
آنكه گاه به دليل رخ نمودن امرى در كار طبيعت كار خلاف قاعدهاى سر مىزند، آن را خلاف
طبيعت و بىتدبيرانه بداند.
اگر
بگويند: چرا چنين وقايعى پديد مىآيد؟ پاسخ داده مىشود: تا خيال نشود كه همه چيز ضرورتا
از طبيعت سر مىزند و جز طبيعت چيزى در كار نيست. بلكه كار آفرينش با تقدير و حكمت
آفرينشگر حكيم است؛ زيرا طبيعت را چنان آفريد كه در بيشتر اوقات بر يك مسير باشد و
گاه به خاطر وجود دلايل و علل خاصى از مسير معروف و هميشگى بيرون رود تا بدين وسيله
ثابت گردد كه كار طبيعت [از خود آن نيست بلكه] كسى ديگر آن را تدبير مىكند و براى
رسيدن به غايت، به ابداء و قدرت و اتمام آفرينشگر- تبارك و تعالى- نيازمند است. براستى
كه او احسن الخالقين است.
کلام پايانی امام(ع) به مفضل«
يَا مُفَضَّلُ خُذْ ما آتَيْتُكَ وَ احْفَظْ مَا مَنَحْتُكَ-
وَ كُنْ لِرَبِّكَ مِنَ الشَّاكِرِينَ وَ لِآلَائِهِ مِنَ الْحَامِدِينَ وَ لِأَوْلِيَائِهِ
مِنَ الْمُطِيعِينَ فَقَدْ شَرَحْتُ لَكَ مِنَ الْأَدِلَّةِ عَلَى الْخَلْقِ وَ الشَّوَاهِدِ
عَلَى صَوَابِ التَّدْبِيرِ وَ الْعَمْدِ قَلِيلًا مِنْ كَثِيرٍ وَ جُزْءاً مِنْ كُلٍّ
فَتَدَبَّرْهُ وَ فَكِّرْ فِيهِ وَ اعْتَبِرْ بِهِ فَقُلْتُ بِمَعُونَتِكَ يَا مَوْلَای
أُقِرُّ عَلَى ذَلِكَ وَ أُبَلِّغُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِی
فَقَالَ احْفَظْ بِمَشِيئَةِ اللَّهِ وَ لَا تَنْسَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَخَرَرْتُ مَغْشِيّاً عَلَی فَلَمَّا أَفَقْتُ قَالَ كَيْفَ تَرَى
نَفْسَكَ يَا مُفَضَّلُ فَقُلْتُ قَدِ اسْتَغْنَيْتُ بِمَعُونَةِ مَوْلَای وَ
تَأْيِيدِهِ عَنِ الْكِتَابِ الَّذِی كَتَبْتُهُ وَ صَارَ ذَلِكَ بَيْنَ يَدَی
كَأَنَّمَا أَقْرَؤُهُ مِنْ كَفِّی فَلِمَوْلَای الْحَمْدُ وَ الشُّكْرُ
كَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّهُ » اى مفضّل! آنچه را
كه به تو دادم بگير و حفظ كن و خدايت را در برابر نعماتش شكر و سپاس گوى و از اولياى
بزرگ او پيروى نما. اندكى از دلايل فراوان آفرينش را و شواهد تدبير و حكمت عالم را
بيان و شرح كردم. در آنچه گفتم تدبر كن و نيك بينديش و از آنها درس عبرت بگير. عرض
كردم: آقاى من! به كمك و يارى شما چنين مىكنم، ان شاء اللَّه. اين سخن را گفتم و از
حال رفتم و مدهوش گشتم. هنگامى كه به هوش آمدم فرمود:
خود
را چگونه مىبينى اى مفضّل؟ گفتم: به يارى مولايم- عليه السّلام- و تأييد او از آنچه
نوشتم بىنياز شدم و اين معارف گويى كه در برابر من است و از روى آنها مىخوانم. مولايم
را شكر و سپاس كه او سزاوار و شايسته و مستحق حمد و شكر است.
«
فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ فَرِّغْ قَلْبَكَ وَ اجْمَعْ إِلَيْكَ
ذِهْنَكَ وَ عَقْلَكَ وَ طُمَأْنِينَتَكَ فَسَأُلْقِی إِلَيْكَ مِنْ عِلْمِ مَلَكُوتِ
السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ بَيْنَهُمَا وَ فِيهِمَا مِنْ عَجَائِبِ
خَلْقِهِ وَ أَصْنَافِ الْمَلَائِكَةِ وَ صُفُوفِهِمْ وَ مَقَامَاتِهِمْ وَ مَرَاتِبِهِمْ
إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَ سَائِرِ الْخَلْقِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِلَى
الْأَرْضِ السَّابِعَةِ السُّفْلَى وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى حَتَّى يَكُونَ مَا وَعَيْتَهُ
جُزْءاً مِنْ أَجْزَاءٍ انْصَرِفْ إِذَا شِئْتَ مُصَاحِباً مَكْلُوءاً فَأَنْتَ مِنَّا
بِالْمَكَانِ الرَّفِيعِ وَ مَوْضِعُكَ مِنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ مَوْضِعُ الْمَاءِ
مِنَ الصَّدَى وَ لَا تَسْأَلَنَّ عَمَّا وَعَدْتُكَ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً
قَالَ الْمُفَضَّلُ فَانْصَرَفْتُ مِنْ عِنْدِ مَوْلَای بِمَا لَمْ
يَنْصَرِفْ أَحَدٌ بِمِثْلِه »
آنگاه
امام- عليه السّلام- فرمود: اى مفضّل! دل خود را فارغ گردان و ذهن و انديشه و آرامشت
را نگاه دار كه در آينده از دانش ملكوت آسمانها و زمين و آفرينش شگفت در آنها و ميان
آنها و در باره انواع فرشتگان و صفوف، مقامات و مراتب آنان تا سدرة المنتهى و آفرينش
جن و انس تا زمين هفتم و آنچه در تحت آن است براى تو شرح خواهم كرد. آن گونه كه آنچه
اكنون مىدانى تنها جزئى از آنها مىشود. هر گاه كه خواهى برو و بيا كه تو مصاحب مايى.
تو در نزد ما منزلتى والا و رفيع دارى. جايگاه و موقعيت تو در قلب مؤمنان بسان آب براى
تشنه است. تا خود نگفتهام، آنچه را كه به تو وعده كردهام از من مطلب. (1) مفضّل مىگويد:
با چنان حالتى از نزد مولايم- عليه السّلام- مرخّص شدم كه بعيد است كسى آن گونه حالت
مباركى پيدا كرده باشد.
عدو سبب خير اگر خدا خواهدکاری
که ابن ابی العوجا در مسجد انجام داد و اشکالاتی را که بيان کرد باعث
بجوش آمدن غيرت دينی جناب مفضل شد و اين امر سبب شد به خدمت امام رسيده و اين
معارف را از امام(ع) بياموزد. در اين مطلب نکته جالبی است و آن اينکه اگر
شبهات مخالفين به درستی مديريت شود اين تهديد ها تبديل به فرصت می
شود. حتی ابليس را که عامل وسوسه هاست اگر انسان به درستی مديريت نمايد
باعث ترقی و اوج او خواهد شد. به همين خاطر است که گفته شده اگر آقای
سروش کتاب «قبض و بسط تئوريک شريعت را نمی نوشت، افرادی همچون آيت
الله جوادی دست به کار نمی شدند تا کتاب مفيد و علمی «شريعت در
آينه معرفت» و يا کتاب های ارزشمند ديگری در اين زمينه بنويسند. آمريکا
نيز با اين همه تفرعونی که دارد برای کشور ما منشا خير شده است. امام
راحل در جريان قطع رابطه و تحريم ايران توسط آمريکا، فرمودند: اگر آمريکا در تمام
طول دوران رابطه اش با ايران يک خدمت به ما کرده باشد، همين است که رابطه خود را
با ما قطع کرده است.
برنامه
درسی اين سال تحصيلی در اين جلسه به پايان رسيد . انشاء الله در سال
بعد مساله «علم دينی» مورد بررسی قرار می گيرد. « اللهم
صل علی محمد و آل محمد»