موضوع: عدل الهی و مساله شرور
بررسی حديث توحيد مفضل در مساله شرورامام
صادق (ع) در ادامه بحث پاسخ به شبهات شرور به اين اشکال پرداختند که گفته شده اگر
جهان بر اساس تدبير و حکمت اداره می شود چرا همواره نيکوکاران برخوردار و
تبه کاران معاقب و گرفتار نيستند؟ امام(ع) در پاسخ ابتدا فرمودند: اگر اين فرض رخ
می داد با شأن و جايگاه انسان سازگاری نداشت، زيرا رشد انسان در گر آن
است که با فراز و نشيب ها مواجه شده و بر اساس ايمان و اعتقاد به قيامت زندگی
خود را تنظيم و سامان دهد. اما اگر جزاء او نقد و فوری باشد، در اين صورت دچار
غفلت شده و ديگر رشد معنوی پيدا نمی کند. حضرت سپس فرمودند: از طرف ديگر
آنچه در اين اشکال بيان شده کليت ندارد زيرا فی الجمله در عالم نيکوکارانی
بوده اند که از نعمت ها بهره مند بوده و در مقابل تبه کارانی که در دنيا به
عقوبت کردار خويش رسيده اند.
سپس
امام (ع) در ادامه می فرمايند: اگر از نظر عقلی به عالم توجه کنيم،
عقل حکم می کند که بر اساس شواهد، خلقت اين عالم بدون صانع حکيم امکان پذير
نيست. بعد از رسيدن به اين علم اگر نارسايی به نظر ما آمده باعث تشکيک در آن
يقين نخواهد شد. از آن طرف عواملی که باعث می شود خالقی، صنعت
خود را بدون تدبير به حال خود رها کند چند چيز است: يا نمی داند، يا نمی
تواند و يا دارای سوء خلق بوده و شرير است . در حالی که هيچ کدام از اين
صفات در خدای متعال راه ندارد، زيرا اگر او عاجر و جاهل بود چگونه می
توانست جهانی با اين کيفيت خلق نمايند. شرير نيز نيست زيرا اساسا جهان مظهر
جود و فضل الهی است. «
وَ إِذَا كَانَتِ
الشَّوَاهِدُ تَشْهَدُ وَ قِيَاسُهُمْ يُوجِبُ أَنَّ لِلْأَشْيَاءِ خَالِقاً حَكِيماً
قَادِراً فَمَا يَمْنَعُهُ أَنْ يُدَبِّرَ خَلْقَهُ فَإِنَّهُ لَا يَصْلُحُ فِی
قِيَاسِهِمْ أَنْ يَكُونَ الصَّانِعُ يُهْمِلُ صَنَعْتَهُ إِلَّا بِإِحْدَى ثَلَاثِ
خِلَالٍ إِمَّا عَجْزٍ وَ إِمَّا جَهْلٍ وَ إِمَّا شَرَارَةٍ وَ كُلُّ هَذَا مُحَالٌ
فِی صَنَعْتِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَعَالَى ذِكْرُهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْعَاجِزَ
لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَأْتِی بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ الْجَلِيلَةِ الْعَجِيبَةِ
وَ الْجَاهِلَ لَا يَهْتَدِی لِمَا فِيهَا مِنَ الصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ وَ
الشَّرِيرَ لَا يَتَطَاوَلُ لِخَلْقِهَا وَ إِنْشَائِهَا وَ إِذَا كَانَ هَذَا هَكَذَا
وَجَبَ أَنْ يَكُونَ الْخَالِقُ لِهَذِهِ الْخَلَائِقِ يُدَبِّرُهَا لَا مَحَالَةَ
وَ إِنْ كَانَ لَا يُدْرَكُ كُنْهُ ذَلِكَ التَّدْبِيرِ وَ مَخَارِجُهُ »
حضرت
سپس در ضمن بيان مثالی می فرمايند: چه بسا وجه حکمت کارهايی که
خالقی حکيم انجام می دهد، بر ما پوشيده باشد اما اين دليل نبود حکمت نيست
همان طور که در تدبيری که فرمانروايان بشری می کنند اين مساله
به وضوح روشن است. «
فَإِنَّ كَثِيراً مِنْ تَدْبِيرِ الْمُلُوكِ
لَا تَفْهَمُهُ الْعَامَّةُ وَ لَا تَعْرِفُ أَسْبَابَهُ لِأَنَّهَا لَا تَعْرِفُ دَخِيلَةَ
أَمْرِ الْمُلُوكِ وَ أَسْرَارِهِمْ فَإِذَا عُرِفَ سَبَبُهُ وُجِدَ قَائِماً عَلَى
الصَّوَابِ وَ الشَّاهِدُ الْمِحْنَةُ وَ لَوْ شَكَكْتَ فِی بَعْضِ الْأَدْوِيَةِ
وَ الْأَطْعِمَةِ فَيَتَبَيَّنُ لَكَ مِنْ جِهَتَيْنِ أَوْ ثَلَاثٍ أَنَّهُ حَارٌّ
أَوْ بَارِدٌ أَ لَمْ تَكُنْ سَتَقْضِی عَلَيْهِ بِذَلِكَ وَ تَنْفِی الشَّكَّ
فِيهِ عَنْ نَفْسِكَ فَمَا بَالُ هَؤُلَاءِ الْجَهَلَةِ لَا يَقْضُونَ عَلَى الْعَالَمِ
بِالْخَلْقِ وَ التَّدْبِيرِ مَعَ هَذِهِ الشَّوَاهِدِ الْكَثِيرَةِ وَ أَكْثَرُ مِنْهَا
مَا لَا يُحْصَى كَثْرَةً وَ لَوْ كَانَ نِصْفُ الْعَالَمِ وَ مَا فِيهِ مُشْكِلًا
صَوَابُهُ لَمَا كَانَ مِنْ حَزْمِ الرَّأْی وَ سَمْتِ الْأَدَبِ أَنْ يُقْضَى
عَلَى الْعَالَمِ بِالْإِهْمَالِ لِأَنَّهُ كَانَ فِی النِّصْفِ الْآخَرِ وَ
مَا يَظْهَرُ فِيهِ مِنَ الصَّوَابِ وَ إِتْقَانِ مَا يَرْدَعُ الْوَهْمَ عَنِ التَّسَرُّعِ
إِلَى هَذِهِ الْقَضِيَّةِ فَكَيْفَ وَ كُلُّ مَا فِيهِ إِذَا فُتِّشَ وُجِدَ عَلَى
غَايَةِ الصَّوَابِ حَتَّى لَا يَخْطُرُ بِالْبَالِ شَیءٌ إِلَّا وُجِدَ مَا
عَلَيْهِ الْخِلْقَةُ أَصَحَّ وَ أَصْوَبَ مِنْه» پس بايد، خالق اين هستى لا
محاله مدبّر و حكيم نيز باشد اگر چه كنه و حقيقت اين تدبير [در بسيارى از مواقع] درك
نشود؛ زيرا بسيارى از تدابير و حكمتهاى پادشاهان نيز در نزد عامّه مردم ناشناخته است
و اينان از اسباب آنها بىخبرند و اگر بر آنها واقف شوند به صواب و تدبير كار او پى
مىبرند.
اگر
دارويى بر تو پوشيده باشد و در آن ترديد كنى، به دو يا سه بار تجربه حكم به سردى يا
گرمى آن مىكنى، و شك تو برطرف مىشود، پس چرا اين منكران و نادانان با اين همه دليل
كه در شماره نيايد معتقد به جريان تدبير و حكمت در هستى نمىگردند؟ اگر نيمى از عالم
صوابش پوشيده باشد و حكمت نهفته در آن معلوم نگردد از عقل و درايت و صواب بدور است
كه جهان را يكسره درهم و خود به خود و تصادفى بدانيم؛ زيرا نيم ديگر آن را مىبينيم
كه چه استوارى، حكمت و صوابى در آن است و اين مسائل خيال را از شتابزدگى در حكم كردنى
اين چنين باز مىدارد. چه رسد به آنكه اگر تمام اشيا و حوادث هستى را تفتيش و تحقيق
و وارسى كنيم به حكمت و تقديرى شگفت مىرسيم و اين حكمتها چنان است كه به ذهن احدى،
چيز درستى خطور نمىكند مگر آنكه بهتر از آن را و حكيمانهتر از آن را در عالم هستى
مىيابند.
وجه نام گذاری جهان در کلام امام (ع)امام
(ع) در ادامه کلام خويش شيوه گفتگو را ياد داده و در مقام ارشاد و راهنمايی
از سخن فلاسفه استفاده می کند. در اين کلام امام نکته جالبی است و آن
اينکه نبايد خود را در انحصار افکاری اسير کرد و از دسترنج ديگران استفاده
ننمود. «
وَ اعْلَمْ يَا مُفَضَّلُ أَنَّ اسْمَ هَذَا الْعَالَمِ
بِلِسَانِ الْيُونَانِيَّةِ الْجَارِی الْمَعْرُوفِ عِنْدَهُمْ قوسموس وَ تَفْسِيرُهُ
الزِّينَةُ وَ كَذَلِكَ سَمَّتْهُ الْفَلَاسِفَةُ وَ مَنِ ادَّعَى الْحِكْمَةَ أَ فَكَانُوا
يُسَمُّونَهُ بِهَذَا الِاسْمِ إِلَّا لِمَا رَأَوْا فِيهِ مِنَ التَّقْدِيرِ وَ النِّظَامِ
فَلَمْ يَرْضَوْا أَنْ يُسَمُّوهُ تَقْدِيراً وَ نِظَاماً حَتَّى سَمَّوْهُ زِينَةً
لِيُخْبِرُوا أَنَّهُ مَعَ مَا هُوَ عَلَيْهِ مِنَ الصَّوَابِ وَ الْإِتْقَانِ عَلَى
غَايَةِ الْحُسْنِ وَ الْبَهَاء»
[1]اى
مفضّل! بدان كه نام اين جهان در نزد يونانيان «قوسموس» است. اين كلمه به معنى «آراستگى»
است. كسانى كه دعوى فلسفه و حكمت دارند نامش را اين گونه نهادهاند. آيا اين نامگذارى
جز براى آن است كه در آن، حساب و كتاب دقيق و نظم و حكمت را ديدند و راضى به اينها
نشدند و در نهايت جهان هستى را «آراستگى» و «زينت» نام نهادند تا بگويند كه با تمام
استوارى و حكمتى كه در آن نهفته در نهايت «حسن» و «بهاء» و زيبايى نيز هست.
در
زبان انگليسی، جهان و کيهان را «کاسماس» گويند و علم کيهان شناسی را
کاسمولوژی می نامند.
گروه مانويه و نديدن دلايل حكمت الهی حضرت
سپس ديدگاه مانويه را مورد نقد قرار داده و می فرمايد: «
اعْجَبْ يَا مُفَضَّلُ مِنْ قَوْمٍ لَا يَقْضُونَ عَلَى صِنَاعَةِ
الطِّبِّ بِالْخَطَإِ وَ هُمْ يَرَوْنَ الطَّبِيبَ يُخْطِئُ وَ يَقْضُونَ عَلَى الْعَالَمِ
بِالْإِهْمَالِ وَ لَا يَرَوْنَ شَيْئاً مِنْهُ مُهْمَلًا بَلِ اعْجَبْ مِنْ أَخْلَاقِ
مَنِ ادَّعَى الْحِكْمَةَ حَتَّى جَهِلُوا مَوَاضِعَهَا فِی الْخَلْقِ فَأَرْسَلُوا
أَلْسِنَتَهُمْ بِالذَّمِّ لِلْخَالِقِ جَلَّ وَ عَلَا بَلِ الْعَجَبُ مِنَ الْمَخْذُولِ
مَانِی حِينَ ادَّعَى عِلْمَ الْأَسْرَارِ وَ عَمِی عَنْ دَلَائِلِ الْحِكْمَةِ
فِی الْخَلْقِ حَتَّى نَسَبَهُ إِلَى الْخَطَإِ وَ نَسَبَ خَالِقَهُ إِلَى الْجَهْلِ
تَبَارَكَ الْحَكِيمُ الْكَرِيمُ» اى مفضّل! در شگفت آى از قومى كه در طب عيبى
نمىبينند و طبيب را بر خطا مىدانند اين گروه با اينكه هيچ چيز از عالم را بىخود
و بىحكمت نمىنگرند ولى جهان را تصادفى و از سر خود مىپندارند. نيز شگفتا! كسانى
دعوى حكمت مىكنند ولى حكمت را در آفرينش نمىبينند و زبان را به نكوهش آفرينشگر جلّ
و علا گشودهاند. بلكه شگفتا از كار آن تيره بخت (مانى) كه دعوى دانستن اسرار دارد
امّا از ديدن دلايل حكمت در آفرينش كور است. كار آفرينش جهان را توأم با خطا و لغزش
و ناصوابى مىپندارد و آفرينشگر بلند مرتبه، حكيم و كريم را به جهل نسبت مىدهد!
بحث معرفت شناسی و ابزار شناخت در کلام امام(ع)آن
حضرت می فرمايد: «
وَ أَعْجَبُ مِنْهُمْ جَمِيعاً الْمُعَطِّلَةُ
الَّذِينَ رَامُوا أَنْ يُدْرِكُوا بِالْحِسِّ مَا لَا يُدْرَكُ بِالْعَقْلِ فَلَمَّا
أَعْوَزَهُمْ ذَلِكَ خَرَجُوا إِلَى الْجُحُودِ وَ التَّكْذِيبِ فَقَالُوا وَ لِمَ
لَا يُدْرَكُ بِالْعَقْلِ قِيلَ لِأَنَّهُ فَوْقَ مَرْتَبَةِ الْعَقْلِ كَمَا لَا يُدْرِكُ
الْبَصَرُ مَا هُوَ فَوْقَ مَرْتَبَتِهِ فَإِنَّكَ لَوْ رَأَيْتَ حَجَراً يَرْتَفِعُ
فِی الْهَوَاءِ عَلِمْتَ أَنَّ رَامِياً رَمَى بِهِ فَلَيْسَ هَذَا الْعِلْمُ
مِنْ قِبَلِ الْبَصَرِ بَلْ مِنْ قِبَلِ الْعَقْلِ لِأَنَّ الْعَقْلَ هُوَ الَّذِی
يُمَيِّزُهُ فَيَعْلَمُ أَنَّ الْحَجَرَ لَا يَذْهَبُ عُلُوّاً مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ
»
در
شگفت آى از گروه معطّله كه خواستند چيزى را حس كنند كه عقل نيز به درك آن موفق نمىشود.
هنگامى كه نتوانستند آن را درك كنند، به جحد و انكار و تكذيب پرداختند و گفتند: چرا
با عقل هم ادراك نمىشود؟
پاسخ
داده شد: زيرا او از عقل و انديشه برتر است، چنان كه چشم چيزى را كه برتر از آن است
درك نمىتواند كرد. اگر سنگى را در هوا ببينى مىدانى كه كسى آن را در هوا انداخته
است. اين اعتقاد از چشم نيست بلكه عقل حكم به آن مىكند؛ زيرا عقل آن را تشخيص داده
است و عقل حكم مىكند كه يك سنگ خود به خود به هوا پرتاب نمىشود.
حضرت
سپس می فرمايند: شناخت عقل از خدای متعال، شناخت اقرارى است نه اينکه
توانسته است بر او احاطه پيدا کند. «
أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ
وَقَفَ الْبَصَرُ عَلَى حَدِّهِ فَلَمْ يَتَجَاوَزْهُ فَكَذَلِكَ يَقِفُ الْعَقْلُ
عَلَى حَدِّهِ مِنْ مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ فَلَا يَعْدُوهُ وَ لَكِنْ يَعْقِلُهُ بِعَقْلٍ
أَقَرَّ أَنَّ فِيهِ نَفْساً وَ لَمْ يُعَايِنْهَا وَ لَمْ يُدْرِكْهَا بِحَاسَّةٍ
مِنَ الْحَوَاس وَ عَلَى حَسَبِ هَذَا أَيْضاً نَقُولُ إِنَّ الْعَقْلَ يَعْرِفُ الْخَالِقَ
مِنْ جِهَةٍ تُوجِبُ عَلَيْهِ الْإِقْرَارَ وَ لَا يَعْرِفُهُ بِمَا يُوجِبُ لَهُ الْإِحَاطَةَ
بِصِفَتِهِ »
[2]
آيا نمىبينى كه ديدگان از مرز و حدّ خود نمىگذرند؟ پس عقل نيز در شناخت آفرينش ناتوان
است و از حدّ خود نمىگذرد امّا انسان او را با عقلى اقرار مىكند و در مىيابد كه
مىداند چيزى هست ولى ديدنى نيست و هيچ حسى آن را درك نمىكند. بر اين اساس مىگوييم:
عقل آفرينشگر را چنان مىشناسند كه او را وادار به اقرار مىكند و نه چنان كه به او
احاطه پيدا كند.