موضوع: عدل الهی و مساله شرور
بررسی حديث توحيد مفضل در مساله شروردر
ادامه مطالبی که امام صادق (ع) به مفضل بن عمر درباره نقد نظريات زنادقه بيان
فرمودند به اين اشکال رسيديم که گفته شده: چگونه اين عالم تحت تدبير حکيمانه الهی
قرار دارد در حالی که می بينيم افرادی که حريم ها را می
شکنند قدرتمند و انسان های ضعيف تحت ظلم اند و يا انسانهای صالح مبتلا
و گرفتار هستند در حالی که فساق در رفاه و وسعت اند. «
وَ لَعَلَّ طَاعِناً يَطْعُنُ عَلَى التَّدْبِيرِ مِنْ جِهَةٍ
أُخْرَى فَيَقُولُ كَيْفَ يَكُونُ هَاهُنَا تَدْبِيرٌ وَ نَحْنُ نَرَى النَّاسَ فِی
هَذِهِ الدُّنْيَا مَنْ عَزَّ بَزَّ فَالْقَوِی يَظْلِمُ وَ يَغْصِبُ وَ الضَّعِيفُ
يُظْلَمُ وَ يُسَالِمُ الْخَسْفَ وَ الصَّالِحُ فَقِيرٌ مُبْتَلًى وَ الْفَاسِقُ مُعَافًى
مُوَسَّعٌ عَلَيْهِ وَ مَنْ رَكِبَ فَاحِشَةً أَوِ انْتَهَكَ مُحَرَّماً لَمْ يُعَاجَلْ
بِالْعُقُوبَةِ فَلَوْ كَانَ فِی الْعَالَمِ تَدْبِيرٌ لَجَرَتِ الْأُمُورُ عَلَى
الْقِيَاسِ الْقَائِمِ فَكَانَ الصَّالِحُ هُوَ الْمَرْزُوقَ وَ الطَّالِحُ هُوَ الْمَحْرُومَ
وَ كَانَ الْقَوِی يُمْنَعُ مِنْ ظُلْمِ الضَّعِيفِ وَ الْمُنْتَهِكُ لِلْمَحَارِمِ
يُعَاجَلُ بِالْعُقُوبَة »
[1]
شايد كسى به گونهاى ديگر بر تدبير و حكمت عالم اشكال كند كه: اين چه تدبير است و حال
آنكه مردمى عزيزند، گروهى كه زورمندند، بر ناتوانان ستم مىكنند و مالشان را بغصب مىگيرند،
ناتوان مورد ستم واقع مىشود و بيچارگان پايمال اقويا مىگردند، صالح و مؤمن، فقير
و گرفتار و فرد فاسق و فاجر در نعمت و رفاه است و كسى كه مرتكب گناهانى بزرگ شده بزودى
معاقب نمىگردد. اگر در عالم، تدبير و حساب و كتاب دقيقى حكومت مىكرد بايست همه چيز
مناسب و حساب شده بود، به صالح، نعمت و روزى مىرسيد و كافر و فاسق از آن محروم مىگشتند
و زورمند هيچ گاه اجازه ستمگرى بر ناتوان نمىيافت. همچنين اگر تدبيرى بود بايد شخص
گناهكار بسرعت معاقب و گرفتار عذاب مىگشت.
حضرت
در دو بخش به جواب اين اشکال می پردازند:
1-
در بخش اول می فرمايند: فرضيه ای که در اين اشکال بيان شده پيامدی
دارد که با مقام انسانيت سازگاری ندارد. اين فرض گويی انسان ها را در
حد حيوان تنزل داده است که تربيت آنها تنها توسط آذوقه و شلاق صورت می گيرد.
اين در حالی که خدای متعال انسان را بر ساير حيوانات شرافت داده و بعد
از فراهم نمودن زمينه او را وعد و وعيد داده تا خود راه خويش را برگزيند . تنها در
پناه اين اراده و تصميم که ايمان ناميده می شود انسان می تواند مسير
رشد و کمال خويش را طی کند.
«
فَيُقَالُ فِی جَوَابِ ذَلِكَ إِنَّ هَذَا لَوْ كَانَ هَكَذَا
لَذَهَبَ مَوْضِعُ الْإِحْسَانِ الَّذِی فُضِّلَ بِهِ الْإِنْسَانُ عَلَى غَيْرِهِ
مِنَ الْخُلُقِ وَ حَمْلِ النَّفْسِ عَلَى الْبِرِّ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ احْتِسَاباً
لِلثَّوَابِ وَ ثِقَةً بِمَا وَعَدَ اللَّهُ عَنْهُ وَ لَصَارَ النَّاسُ بِمَنْزِلَةِ
الدَّوَابِّ الَّتِی تُسَاسُ بِالْعَصَا وَ الْعَلَفِ وَ يُلْمَعُ لَهَا بِكُلِّ
وَاحِدٍ مِنْهُمَا سَاعَةً فَسَاعَةً فَتَسْتَقِيمُ عَلَى ذَلِكَ وَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ
يَعْمَلُ عَلَى يَقِينٍ بِثَوَابٍ أَوْ عِقَابٍ حَتَّى كَانَ هَذَا يُخْرِجُهُمْ عَنْ
حَدِّ الْإِنْسِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهَائِمِ ثُمَّ لَا يَعْرِفُ مَا غَابَ وَ لَا
يَعْمَلُ إِلَّا عَلَى الْحَاضِرِ مِنْ نَعِيمِ الدُّنْيَا وَ كَانَ يَحْدُثُ مِنْ
هَذَا أَيْضاً أَنْ يَكُونَ الصَّالِحُ إِنَّمَا يَعْمَلُ لِلرِّزْقِ وَ السَّعَةِ
فِی هَذِهِ الدُّنْيَا وَ يَكُونَ الْمُمْتَنِعُ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْفَوَاحِشِ
إِنَّمَا يَكُفُّ عَنْ ذَلِكَ لِتَرَقُّبِ عُقُوبَةٍ تَنْزِلُ بِهِ مِنْ سَاعَتِهِ
حَتَّى تَكُونَ أَفْعَالُ النَّاسِ كُلُّهَا تَجْرِی عَلَى الْحَاضِرِ لَا يَشُوبُهُ
شَیءٌ مِنَ الْيَقِينِ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ لَا يَسْتَحِقُّونَ ثَوَابَ
الْآخِرَةِ وَ النَّعِيمَ الدَّائِمَ فِيهَا » در پاسخ به اين مستشكل بايد بگوييم:
اگر چنين بود، جايگاه رفيع «احسان» و نيكوكارى كه وجه امتياز انسان از ديگر آفريدگان
است از بين مىرفت، كسى به خاطر ثواب و پاداش و اعتماد و اطمينان به وعده الهى كار
نيك و عمل صالح انجام نمىداد. همچنين در اين صورت، مردم به حيوانات شبيه بودند كه
خود اختيارى نداشتند، در نتيجه بايد ساعت به ساعت با عصا تهديد شوند و با علف تطميع
گردند تا كار كنند. نيز هيچ كس به خاطر يقين به ثواب و هراس از عقاب كار نمىكرد. در
اين صورت از مرز انسان خارج مىشدند و در حدّ حيوانات در مىآمدند. از امور غيبى آگاهى
نداشتند و تنها به خاطر نعمتهاى حاضر دنيايى كار مىكردند. همچنين اگر چنين بود شخص
نيكوكار، تنها به خاطر روزى و امور دنيايى عمل نيكو مىكرد، و اگر كسى ستم نمىكرد
تنها به خاطر عدم نزول عذاب آنى در دنيا بود. خلاصه اينكه تمام اعمال مردم از امور
دنيايى سرچشمه مىگرفت و هيچ يقين و ايمان به خدا و آنچه در نزد اوست در كارشان نبود.
نيز استحقاق ثواب و پاداش اخروى و جاودانگى آنها را نداشت.
حکمت تاخير عقوبت و پاداشخداوند
متعال قارون را از نعمت های الهی بهره مند گردان و از او خواست همانند
احسانی که به او شده، او نيز احسان نمايد:
﴿وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْك
﴾[2]
اما او چنين نکرد و در همين دنيا گرفتار عذاب شد. خدای متعال در دنيا به
انسان ها نوعا مهلت داده است و عذاب آنها را به تاخير می اندازد. اگر کار خيری
نيز انجام دهند بلافاصله پاداش دريافت نمی کنند. و الا اگر غير از اين بود و
فورا عقاب و پاداش به فرد می رسيد، يک جبر پنهان به وجود می آمد و
زندگی انسان مانند زندگی حيوانات می شد که بر اساس غرايز زندگی
کرده و تسليم و انقيادشان در گرو غذای زيادتر و شلاق محکم تر است.
در
اين صورت هرچند از نظر کميت مؤمنين بسيار زياد و فاسقان خيلی کم می
شدند اما کيفيت ايمان بشدت کاهش می يافت. علاوه بر اينکه مراد از ايمان،
باور به اموری است که دم دست نبوده و مربوط به باطن و غيب است
﴿ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب
﴾[3]
اينکه در روايت آمده است در عصر غيبت شان مومنان بالاتر از کسانی است که در
عصر حضور امام (ع) هستند به همين خاطر است که آنان از ايمان قوی تری
برخوردار هستند. پيامبر اکرم (ص) به حضرت علی (ع) فرمود: «
يا علىّ، اعجب النّاس ايمانا و اعظمهم يقينا قوم يكونون فى اخر الزّمان
لم يلحقوا النّبىّ و حجب عنهم الحجّة فيؤمنون بسواد على بياض»
[4]
يا على، آن مردمى از نظر ايمان عجيباند و در مقام يقين از همه بالاترند كه در آخر
الزّمان ظاهر ميشوند، پيامبر را نديدهاند و حجّت خدا هم از نظر آنان پوشيده است و
فقط به يك سياهى كه بر روى سفيدى نقش بسته ايمان مىآورند.
اين
ايمان به غيب خود دارای مراتبی است . اوج آن در ايمان به جمال و جلال
الهی و انجام کارهای فقط و فقط برای اوست. يک درجه پايين تر،
انجام کارها به جهت پاداش و دوری از عقاب است. اين نيز مرتبه ای از ايمان
به غيب است که حضرت اباعبدالله نيز در بحبوحه جنگ به خاندان و اصحاب خود آن را توصيه
فرمودند: «
صَبْراً بَنِی الْكِرَامِ- فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ
بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ- وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ
الدَّائِمَةِ- فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْر»
[5]
بنابراين
اگر ثواب و عقاب الهی بلافاصله صورت گيرد و حاضر و آماده باشد هر چند ايمان
مردم از نظر کميت افزايش می يابد اما از نظر کيفيت پايين خواهد بود. بر اين
اساس خدای متعال خواسته است انسان از مرحله حس خارج شده و به مرحله عقل که
همان غيب است راه يابد.
2-
امام (ع) در بخش دوم پاسخ می فرمايند: اينکه همه فساق در دنيا برخوردار بوده
و عقوبت نمی شوند و يا صالحين همه گرفتار و مبتلا بوده و پاداشی دريافت
نمی کنند کليت ندارد. بلکه خداوند برخی از عقوبت ها و پاداش ها را در
دنيا به افراد می دهد تا زمينه رشد و هدايت برای آنها و ديگران فراهم گردد.
«
مَعَ أَنَّ هَذِهِ الْأُمُورَ الَّتِی ذَكَرَهَا الطَّاعِنُ
مِنَ الْغِنَى وَ الْفَقْرِ وَ الْعَافِيَةِ وَ الْبَلَاءِ لَيْسَتْ بِجَارِيَةٍ عَلَى
خِلَافِ قِيَاسِهِ بَلْ قَدْ تَجْرِی عَلَى ذَلِكَ أَحْيَاناً وَ الْأَمْرِ الْمَفْهُومِ
فَقَدْ تَرَى كَثِيراً مِنَ الصَّالِحِينَ يُرْزَقُونَ الْمَالَ لِضُرُوبٍ مِنَ التَّدْبِيرِ
وَ كَيْلَا يَسْبِقَ إِلَى قُلُوبِ النَّاسِ أَنَّ الْكُفَّارَ هُمُ الْمَرْزُوقُونَ
وَ الْأَبْرَارَ هُمُ الْمَحْرُومُونَ فَيُؤْثِرُونَ الْفِسْقَ عَلَى الصَّلَاحِ وَ
تَرَى كَثِيراً مِنَ الْفُسَّاقِ يُعَاجَلُونَ بِالْعُقُوبَةِ إِذَا تَفَاقَمَ طُغْيَانُهُمْ
وَ عَظُمَ ضَرَرُهُمْ عَلَى النَّاسِ وَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ كَمَا عُوجِلَ فِرْعَوْنُ
بِالْغَرَقِ وَ بُخْتَنَصَّرُ بِالتَّيْهِ وَ بِلْبِيسُ بِالْقَتْلِ وَ إِنْ أُمْهِلَ
بَعْضُ الْأَشْرَارِ بِالْعُقُوبَةِ وَ أُخِّرَ بَعْضُ الْأَخْيَارِ بِالثَّوَابِ إِلَى
الدَّارِ الْآخِرَةِ لِأَسْبَابٍ تَخْفَى عَلَى الْعِبَادِ لَمْ يَكُنْ هَذَا مِمَّا
يُبْطِلُ التَّدْبِيرَ فَإِنَّ مِثْلَ هَذَا قَدْ يَكُونُ مِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ وَ
لَا يُبْطِلُ تَدْبِيرَهُمْ بَلْ يَكُونُ تَأْخِيرُهُمْ مَا أَخَّرُوهُ وَ تَعْجِيلُهُمْ
مَا عَجَّلُوهُ دَاخِلًا فِی صَوَابِ الرَّأْی وَ التَّدْبِيرِ
»
[6]
وانگهى هميشه چنان كه اين شخص اشكالكننده پنداشته است نيست و هميشه تمكن، غنا، فقر،
عافيت و بلا خلاف قاعده و قياس جارى نمىگردند و بسيارى از مواقع بر وفق قياس است؛
از اين رو به خاطر تدبير و حكمت الهى و نيز به خاطر آنكه مردم خيال نكنند كه رزق و
روزى براى كافران است و نيكوكاران از رزق محرومند و با اين پندار و به خاطر روزى زياد
فسق و فجور را برگزينند، به اين خاطر بسيارى از صالحان را توانگر مىبينى.
همچنين
[بخلاف پندار اين شخص] بسيارى از فاسقان آنگاه كه طغيانشان بالا مىگيرد و زيانشان
بر مردم و خودشان بسيار افزوده مىشود، در همين دنيا معاقب و عذاب مىگردند. چنان كه
«فرعون» غرق گشت، «بخت نصر» هلاك شد و «بلبيس» به قتل رسيد.
اگر
مىبينى كه برخى از اشرار و فاسدان، مهلت يافتهاند و يا ثواب برخى از صالحان در سراى
ديگر عطا مىشود به خاطر مصالحى است كه بندگان بر آنها آگاه نيستند و هيچ تنافى و
تضادى با تدبير و حكمت ندارد. حتى پادشاهان زمين نيز گاه اين شيوه را به كار مىبردند
و بر تدبيرشان عيبى نيست و بلكه اگر چيزى را تأخير مىاندازند و يا چيزى را مقدّم مىگردانند
دليل تدبير و نيكانديشى آنان است.
مرحوم
علامه درباره بخت نصر می گويد: «
قوله ع و بختنصر
بالتيه أقول لعله إشارة إلى ما ذكره جماعة من المؤرخين أن ملكا من الملائكة لطم
بختنصر لطمة و مسخه و صار فی الوحش فی صورة أسد و هو مع ذلك يعقل ما
يفعله الإنسان ثم رده الله تعالى إلى صورة الإنس و أعاد إليه ملكه فلما عاد إلى
ملكه أراد قتل دانيال فقتله الله على يد واحد من غلمانه و قيل فی سبب قتله
أن الله أرسل عليه بعوضة فدخلت فی منخره و صعدت إلى رأسه فكان لا يقر و لا
يسكن حتى يدق رأسه فمات من ذلك »
[7]