درس کلام استاد ربانی

93/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عدل الهی و مساله شرور  
مروری بر مباحث گذشته
موضوع اصلی بحثی که امسال بدان پرداخته شد مساله شرور و نسبت آن با باورهای دينی و اعتقادی اسلامی است. از اين موضوع تنها يک بحث باقی مانده و آن مساله شرور و عدل الهی است. قبل از پرداختن به اين بحث اشاره ای به مباحث گذشته داشته باشيم:
1- در آغاز راجع به معنای شر و اقسام آن مباحثی انجام شد. شرور در عالم طبيعت دو گونه اند: شروری که خود عدمی هستند مانند جهل، فقر و بيماری. گونه دوم شروری است که خود عدمی نيستند اما در مقايسه با غير وصف شريت از آنها انتزاع می شود مانند موجودات درنده و گزنده. شريت اين گونه نيز به عدم باز می گردد لذا ماهيت شر امری عدمی است.
2- در مرحله بعد اولين اشکالی که از قديمی ترين شبهات اين بحث است مورد بررسی قرار گرفت و آن مساله توحيد و يکتاپرستی و شبهه شرور است. در اين اشکال گفته شده چگونه می توان به يک آفريدگار معتقد بود در عين حال شرور را به او نسبت داد؟ اگر خداوند خير و کمال محض است و اگر خير خواه بندگان است ديگر با شر سنخيتی ندارد. اين دو امر باعث می شود برای عالم مبدا ديگری در نظر بگيريم که شرور منتسب به آن باشند .
در جواب اين اشکال دو پاسخ از قديم داده شده است که يکی مطابق مشرب افلاطونی و ديگری مطابق مشرب ارسطويی است. مشرب اول چون شرور را به کلی عدمی می داند لذا برای آن مبدا مستقلی لازم نمی داند. مرحوم حاجی سبزواری در اين باره می فرمايد:
         و الشر أعدام فكم قد ضل من             يقول باليزدان ثم الأهرمن‏[1]
اما طبق مشرب ارسطويی، لازم نيست شرور را عدمی بدانيم بلکه اگر آنها را وجودی نيز فرض کنيم باز نيازمند مبدا مستقل نخواهد بود زيرا شرور مربوط به جنبه قياسی و غيری موجودات است که در مقام مقايسه انتزاع می شود. اگر چيزی وجودش قياسی و نسبی باشد ديگر نيازمند جعل مستقل نيست و همان خالق اول که وجود را خلق کرده است برای آن کافی است. به عنوان مثال مار موجودی است که برای خودش خير و کمال است اما در مقايسه با انسان گاهی شر به او نسبت داده می شود. آنچه خدای متعال خلق نموده وجود مار است که خير است اما وجود قياسی او خود به خود از او انتزاع می شود.
3- مساله ديگری که مطرح شد، آلالام بود. برخی گفته اند شما چگونه شرور را امری عدمی می دانيد در حالی که الم که از شرور و اعظم آنها است، امری وجودی است؟
در اين باره ديدگاه های مختلفی بيان شد و در نهايت تحليلی که مرحوم سبزواری ارائه دادند بهترين تحليل شناخته شد . ايشان فرمودند هر امر وجودی يک ماهيت دارد که از آن حيث خير است زيرا عدم را از ماهيت خويش طرد می کند. الم نيز همين گونه است و از حيث فی نفسه خويش خير و کمال است. الم از اين حيث ديگر بد نيست اما اين ماهيت همواره با موجود زنده همراه است و آن موجود از الم احساس خوشايندی ندارد اين جاست که شر بودن آن نمايان می شود. بنابراين شر بودن الم فی نفسه نيست بلکه بالقياس الی الغير انتزاع شده است. بر اين اساس الم نيز مانند شروری است که فی نفسه خير اند اما در قياس با غير شر از آنها انتزاع می شود، با اين تفاوت که آنها گاهی با غير همراه هستند اما الم همواره با غير و عارض بر آن است. خلاصه اينکه هر چند الم امر وجودی است اما شر بودن آن از جهت وجودی او نبوده بلکه بازگشت به امر عدمی دارد .
4- سپس اين سوال پاسخ داده شد که برخی گفتند: ما قبول داريم که برای عالم يک آفريدگار کافی است اما چرا در نظامی که خالق آن بی نقص و دارای علم و قدرت مطلق است اين شرور قرار داده شده است؟ حکمت اين شرور چيست؟ آيا بهتر نبود نظام عالم به گونه ای خلق می شد که خالی از اين شرور بود؟
در پاسخ گفته شده شرور اين عالم، در برابر خيرات آن خيلی کم و قليل است و حکمت اقتضا می کند در دوران امر بين خلق خيرات کثير همراه شر قليل و خلق نکردن آن، صورت اول را برگزيند، زيرا دست برداشتن از خير کثير به خاطر شر قليل، خود مصداق شر کثير است که از فاعل حکيم صادر نمی شود.
در اينجا اشکال ديگری مطرح و گفته شده ما قبول نداريم که شرور در عالم قليل است زيرا همه عالم به خاطر انسان خلق شده است و انسانيت انسان به فضايل و ارزش های اوست در حالی که اکثر انسان ها در مسير خلاف آن در حرکت اند لذا شر اخلاقی در عالم بسيار زياد است و شر طبيعی هر چند بد است اما شر اخلاقی از آن بدتر است.
در جواب گفته شد اين نگاه بدبينانه ای است زيرا همان طور که فلاسفه نيز گفته اند درست است که انسان های صد در صد درست، کم هستند اما افرادی که صد در صد منحرف هستند نيز بسيار کم بوده و اکثريت انسان ها را متوسطين تشکيل می دهند. کسانی که گرفتار شر فراگير هستند آنانند که از جهت علم و عمل در نقصان کامل به سر می برند. از آن طرف کاملان در علم و عمل نيز بسيار کم هستند. اما غالب افراد در ميان اين دسته قرار دارند که در نهايت امر نجات می يابند .     
5- در ادامه اشکال شد که آيا بهتر نبود همين مقدار شر قليل هم در عالم نمی بود؟ مگر قدرت الهی نامتناهی نيست؟ جواب داده شد اين فرض محال بوده و در عالم طبيعت چنين چيزی نشدنی است. اگر می گوييد چرا خداوند عالمی خالی از هر گونه شرور و ناملايمات نيافريده است می گوييم چرا چنين عالمی خلق شده و آن همان عالم عقول مجرد و ملائکه است. بنابراين فرض روی اين صورت می آيد که آيا عالم ماده خلق شود يا نه؟ اگر بگوييد هم عالم ماده باشد و هم تزاحم و زد و برخورد در آن نباشد، می گوييم چنين چيزی ناممکن است زيرا نبود استعداد و قابليت به معنای نبود اصل عالم طبيعت است. اينها همه پيامدهای قهری اين عالم است. اگر بگوييد اصلا خداوند چنين عالم را نمی آفريد، می گوييم اين امر همان طور که گفته شد خلاف حکمت و مصداق شر کثير است. بنابراين اگر می گوييد عالمی بدون شر باشد می گوييم خدای متعال چنين عالمی را خلق کرده است و اگر می گوييد هم عالم طبيعت باشد و هم شرور در آن نباشد می گوييد چنين چيزی غير ممکن است زيرا در نظام طبيعی و عادی عالم فی الجمله گريزی از شر و تزاحم و مانند آن نيست.
6- نکته ديگری که گفته شد اين بود که شرور عالم که نسبت به خيرات قليل است، خودشان نيز مستلزم فوايد و خيراتی است و اين مساله توجيه ديگری بر وجود آنها در عالم است. مرحوم صدر المتالهين فرمود «لو لا التضاد ما صح دوام الفيض من المبدإ الجواد»[2]. به عنوان نمونه يکی از تلخ ترين آلام، مساله مرگ است، اما همين الم، فوايد مهمی را به همراه دارد. در حديثی که از امام صادق (ع) روايت شده آمده است که برخی از امت های گذشته از پيامبر خود خواستند تا از خداوند بخواهد مرگ را از آنان بردارد. آن پيامبر دعا کرد و دعای او مستجاب شد و مرگ از آنان بر داشته شد. در نتيجه نسل آنان زياد و جريان زندگی مختل گرديد، زيرا هر فردی جز به رسيدگی به وضع پدران و نياکان فرسوده و از کار افتاده خود فرصت انجام هيچ فعاليت سازنده ای را نداشت. بدين جهت از پيامبر خود خواستند تا از خداوند بخواهد که بار ديگر قانون مرگ را در مورد آنان اجرا کند.[3]
شهيد مطهری اين بحث را به صورت مفصل در «عدل الهی » آورده اند .

سوال و جواب
در قرآن کريم سخن از خلق مرگ و حيات آمده است: ﴿ الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾[4] اگر مرگ امری عدمی است چگونه به عنوان مخلوق الهی شمرده شده است؟  
پاسخ اين است که مراد از خلق در آيه به معنای ايجاد نيست بلکه به معنای تقدير و اندازه گيری است. آنچه مربوط به روح است توفی است و آنچه مربوط به جسم است موت يعنی قطع حيات است. مرحوم علامه طباطبايی در اين باره فرموده اند: در قرآن کريم هر جا سخن از موت به ميان آمده است مربوط به بدن و جسم است و آنجا که از کلمه توفی استفاده شده مربوط به روح انسان است .
 7- يکی ديگر از مباحث اين باب، نقش و تاثير اعمال و رفتار انسان در حوادث عالم طبيعت است. گفته شد جای اين بحث در متون کلامی و فلسفی خالی است. اين مساله اين نکته را بيان می دارد که در تحليل و توجيه و شرور قبل از اينکه انگشت نقد به سوی خداوند برده شود که چرا اين شرور را ايجاد نموده است، سوی آن را به خودمان نماييم که چه کرديم که چنين بلايايی متوجه ما شده است. در اين بحث بيان شد که عقايد، اخلاق و رفتار انسان در حوادث خوب و بد عالم موثر است و بايد مورد توجه قرار گيرد .

مساله شرور و عدل الهی
در مورد مساله شرور يک بحث باقی مانده که اکنون بدان می پردازيم و آن مساله رابطه شرور با عدل الهی است. ممکن است کسی بگويد ما همه آنچه در مورد شرور گفتيد را قبول داريم اما چرا اين شرور به گونه ای تقسيم نشده که برای همگان يکسان باشد؟ مثلا چرا بايد هميشه گوسفندها ذبح شده و توسط انسان ها خورده شود بلکه گاهی مساله به عکس شود؟ و يا چرا آنهايی که زشت هستند نبايد نيمی از عمر جای خود را با زيبا رويان عوض کنند؟ اين همان مساله تبعيض است که شهيد مطهری به آن پرداخته اند . ايشان در اين باره می فرمايد: « شبهه شرور درباره عدل الهی به اين صورت مطرح شده است که چرا در جهان تبعيض وجود دارد؟ چرا يکی سفيد است و ديگری سياه، يکی زشت است و ديگری زيبا، يکی سالم است و ديگری عليل؟ بلکه چرا يکی انسان است و ديگری گوسفند يا کرم خاکی؟ يکی جماد است و ديگری نبات؟ يکی شيطان است و ديگری فرشته؟ چرا همه همانند هم نيستند؟ چرا همه سفيد يا سياه نيستند؟ چرا همه زيبا و يا زشت نيستند؟ و اگر بناست تفاوتی در کار باشد چرا آن که سفيد است سياه نشده و آن که سياه است سفيد نشده؟ چرا آن که زشت است زيبا نشد و آن که زيباست زشت نشد؟»[5]


[1] شرح منظومه، حاجی سبزواری، ج3، ص 528، ط نشر ناب.
[2] اسفارالاربعه، صدرالمتالهین، ج7، ص 77، داراحیاء التراث .
[3] التوحید، شیخ صدوق، ص 401.
[4] ملک/سوره67، آیه2.
[5] عدل الهی، ص60، ذیل عنوان «ایرادها و اشکال ها».