موضوع: نسبت خيرات و شرور با انسان
سخن
در اين بحث مهم قرآنی بود که نسبت اعمال انسان با حوادث و رخدادهای
جهان را نشان می دهد. در اين باره سخن مرحوم علامه و تقريری که می
تواند به تبيين و تحليل عقلی اين بحث بپردازد بيان شد. گفته شد که شهيد مطهری
در عدل الهی به اين بحث نپرداخته است . اما ايشان در کتب تفسيری خويش
در دو جا اين بحث را مطرح کرده است که حاوی نکات جالبی است لذا به
بررسی آن می پردازيم .
نکته اول: نزول برکات در عصر حضرت مهدی (عج) شهيد
مطهری در تفسير سوره قمر آيات 18 – 26 می فرمايد: «در اينجا بايد مطلب
ديگرى را اضافه كنيم كه ظاهراً در آيات گذشته اين مطلب را ذكر كردهايم و آن اين است
كه در ابتدا مشكل به نظر مىرسد كه انسان بتواند تصور كند كه ميان اعمال و خوبى و بدى
انسانها با حوادث و جريانات كلى عالم ارتباطى باشد؛ يعنى اينها چيزهايى است كه حتى
از حد علوم عادى بشر خارج است؛ بعد از ارشاد و هدايت انبيا، علم و فلسفه بشر مىتواند
به اينها نزديك شود.» ايشان می فرمايد برخی از معارف است که عقل انسان
در ابتدا به آنها توجهی ندارد. لذا وحی دربچه ای را به سوی
عقل می گشايد آن گاه عقل وارد شده و همه يا بخشی از آن را می
فهمد. بنابراين بخشی از فهم انسان از دريچه ايمان ترقی پيدا می
کند. « ممكن است انسان اين طور خيال كند كه اين اوضاع و احوال عالم كه دارد مىگردد،
نسبت به بشرها- به تعبير امروز- بىتفاوت است كه بشرها خوب باشند يا بد. حال اگر هم
در آخرت عكسالعملى هست، در دنيا عالم هيچ گونه عكسالعملى نسبت به خوبيها و بديهاى
بشر ندارد.» اين يک نگاه سکولاريستی است که عالم نسبت به اعمال بشر لابشرط
است. « افراد جامعه بشر خوب باشند يا بد، اوضاع و احوال عالم عكسالعملى در مقابل آن
نشان نمىدهد. شايد افكار اغلب مردم ساده يا افرادى كه كمى مادى فكر مىكنند همين طور
باشد كه دنيا جريانى خودش براى خودش دارد، حال همه مردم روى زمين صالح و متقى و درستكار
و موحد و خداپرست و عادل باشند اوضاع عالم كار خودش را مىكند، همه مردم كافر و مشرك
باشند، به يكديگر ظلم و تعدى كنند و فسق و فجور در ميانشان باشد باز عالم كار خودش
را همان طورى كه بايد، انجام مىدهد؛ نسبت به بشر بىتفاوت است؛ و اگر بشر مجازاتى
بايد ببيند يا پاداشى بايد بگيرد، در آخرت خواهد بود.
ولى
قرآن مطلبى را بيان مىكند كه اگرچه ابتدا قبولش براى اذهان عادى سنگين است اما حقيقتى
است. ما زمانى اين بحث را مطرح كردهايم- و در يادداشتهايم هست- كه ايمان اقتضا مىكند
كه فكر انسان در سطحى بالاتر از سطح فكر مردم بىايمان باشد يعنى اگر انسان به گفتههاى
پيغمبران و به آنچه آنها بيان كردهاند ايمان داشته باشد ناچار به قوانينى ايمان مىآورد
كه خيلى دقيقتر است از آنچه بشر از راه علم و فلسفه خودش كشف مىكند. معناى «ايمان
به گفتههاى پيغمبران» اين است كه انسان به همه گفتهها و به همه لوازم و ملزومات حرفهايشان
ايمان داشته باشد. يكى از مطالب همين است كه:
﴿وَ
لَوْ انَّ اهْلَ الْقُرى امَنوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ
السَّماءِ وَ الْارْضِ﴾[1]
اگر
مردم قريهها و جمعها اهل ايمان و تقوا باشند و بشوند، ما مىگشاييم بركتهايى را از
بالا و پايين، معنوى و مادى؛ و عكس قضيه، اگر اهل ايمان و تقوا نباشند بركتها را مىگيريم.
قبول دارم كه در ابتدا تصورش براى انسان مشكل به نظر مىرسد ولى اين حقيقتى است. خيلى
از امور ابتدا به نظر انسان مشكل مىرسد ولى حقيقت است. در همين امسال در كاشان چند
جلسهاى تحت عنوان «دولت حضرت مهدى عجّل اللَّه تعالى فرجه» بحث كردم بر اساس آنچه
كه از مجموع آثار و اخبار اسلامى استفاده مىشود كه در دولت اسلامى و به قول امروزيها
در حكومت ايدهآل اسلامى، چه وضعى پيش مىآيد؟ از جمله چيزهايى كه در آن دولت كاملًا
به چشم مىخورد يك نوع توافق و هماهنگى و به عبارت ديگر يك نوع سَرِ مهربانى است كه
ميان طبيعت و انسان برقرار مىشود، يعنى ديگر اين عالم طبيعت آن حوادثى را كه عكسالعملهاى
خيلى شديد است- مثل طوفانها و زلزلهها- بكلى نفى مىكند، به شكل ديگرى و از جاى ديگرى
آنها را خارج مىكند؛ و برعكس، زمين آنچه از ذخاير در باطن خود دارد همه را در اختيار
مىگذارد: «
وَ يُخْرِجُ الْارْضُ افْلاذَ كَبِدِها»
[2] آن
يك امر استثنايى نيست، عملى شدن و اجرا شدن همان
﴿وَ
لَوْ انَّ اهْلَ الْقُرى امَنوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ
السَّماءِ وَ الْارْض﴾ است.»
همان
طور که گفته شد همه امور تحت هدايت الهی و در تسخير خداوند است. در عصر حضرت
مهدی (عج) خداوند بلايا را به جاهای ديگر سوق می دهد. برعکس اين
قضيه در عصر ما واقع می شود کما اينکه در روايات آمده «
سالى از سالى كمبارانتر نيست ولى خدا آن را هر جا خواهد ببارد براستى
چون مردمى نافرمانى كنند خداى جل جلاله آنچه باران براى آنها مقدر است در آن سال از
آنها بديگران گرداند و به بيابانها و دريا و كوه ببارد
»
[3]. «
ما الآن نمىتوانيم درست پيشبينى كنيم كه چقدر از بدبختيها و نكبتهايى كه از ناحيه
عالم به ما مىرسد بستگى دارد به اعمال ناشايستى كه ما خودمان در روى زمين انجام مىدهيم،
ولى از نظر قرآن اين مطلب يك حقيقت مسلّم و غيرقابل ترديد است. اين است كه در اين آياتِ
﴿فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَ نُذُر﴾
[4]اين داستانها را كه خيلى مختصر و با جملههاى كوتاه، خيلى سريع و با لحنى تند و خشن
و كوبنده بيان مىكند بدون اينكه در صدد اين باشد كه داستان را تشريح كند، همه براى
اين است كه اين مطلب را بفهماند كه اعراض كردن از آنچه كه انبيا براى مردم آوردهاند،
از آن دعوت و از آن نعمتى كه به وسيله آنها به مردم ارائه شده است و به عبارت ديگر
كفران اين نعمت چه عكسالعملى در گذشته داشته است و در آينده هم خواهد داشت. پس در
اين آيات بنا بر اين نيست كه مطلب ديگرى مثلًا قسمتى از يك داستان گفته شود كه در جاى
ديگر گفته نشده است. عمده [هدف] اين است كه روح آن داستان در اينجا خوب منعكس شود.»
[5]
بنابراين
هر گاه حادثه ای رخ داد بايد انگشت اتهام را به سوی خود نمود که چه
کرده ايم که گرفتار چنين بلايی شده ايم. اما متاسفانه فرهنگ جامعه امروزه به
گونه ای است که افراد بر خداوند اعتراض می کنند. اگر اين نگاه اصلاح
شود، در تربيت انسان نقش بسيار سازنده ای دارد.
نکته دوم: جهان طبيعت به منزله مادر موجوداتشهيد
مطهری در جای ديگر به اين نکته می پردازند که جهان هم چون مادری
نسبت به فرزند خويش عمل می کند. گاه در اثر خوب فرزند بر او مهر و محبت می
کند و گاه در اثر اعمال سوء فرزند بر او قهر می گيرد: «اينجا بحثى است بسيار
عالى و اتفاقاً با اين ايام و موضوع حضرت حجت عجّل اللَّه تعالى فرجه تناسب دارد و
آن بحث اين است: بسيارى از مردم، مشكل و حتى بعيد به نظرشان مىرسد كه يك وقت قومى
در اثر گناه هلاك بشوند، به تعبير قرآن با يك طاغيه يا با يك باد صرصر يا به شكل ديگر
هلاك بشوند. شايد اين مطلب به نظر بعضى از افراد عجيب بيايد. ولى قرآن يك اصلى دارد
كه ما اين اصل قرآن را توضيح مىدهيم با توجه به آنچه كه بشر با علم ضعيف و ناقص خودش
و با فلسفههاى خودش تا عصر ما به اين مطلب بسيار نزديك شده است.... مسألهاى از قديمالايام
در ميان مفكّرين بشر مطرح بوده است و آن اينكه آيا اجزاء اين عالم با يكديگر پيوند
و وابستگى دارند يا از يكديگر گسسته هستند؟ اگر ما ظاهر را نگاه كنيم اشياء از يكديگر
گسسته هستند. مثلًا زمين وجود دارد، فلان ستاره هم در فلان كهكشان وجود دارد. اين براى
خودش يك چيزى است، آن هم براى خودش يك چيزى. در زمين ما كوه و دريا وجود دارد، آب و
هوا وجود دارد، انسان وجود دارد، گياه و حيوان و معدن وجود دارد؛ آيا اينها يك سلسله
امور از هم گسسته و متفرق هستند و به يكديگر وابستگى ندارند يا به يكديگر وابستگى دارند؟
ظاهر اين است كه به يكديگر وابستگى ندارند. ولى اين جور نيست. آنچه كه علم بشر تدريجاً
جلو آمده [و به آن نزديك شده] است اين است كه اجزاء عالم ما همه به يكديگر وابسته
و پيوسته هستند به طورى كه اگر در يك جاى عالم حادثهاى پيش بيايد، در همه عالم به
نوعى اثر مىگذارد. اين را اصل وابستگى مىگويند. حتى ارسطو كه يك فيلسوف خيلى قديمى
است و در دو هزار و چند صد سال پيش بوده است، اين اصل را در كتابهاى خودش به طور اجمال
ذكر كرده است و بعد در دنياى اسلام هم فلاسفه اسلامى روى آن خيلى تكيه كردهاند به
عنوان اينكه تمام عالم ما حكم يك واحد و يك اندام واحد را دارد.
اگر
شما اندام يك انسان را در نظر بگيريد، در اندام او مثلًا مو وجود دارد، استخوان و دندان
وجود دارد، رگ و عصب وجود دارد، خون وجود دارد، اعضاى بزرگ و رئيس وجود دارد، قلب و
كبد وجود دارد، ناخن وجود دارد. درباره اينها انسان خودش اين را مىتواند درك كند كه
همه اينها به يكديگر به نوعى وابسته و پيوسته هستند و از يكديگر جدا نيستند. يك مو
كه در بدن انسان هست و يك رگ كه در بدن انسان هست، به يكديگر متصل و مرتبطند و بىارتباط
با يكديگر نيستند.
اما
اگر فرض كنيد ما به جاى يكى از سلولهاى خون مىبوديم، يكى از گلبولهاى سفيد يا قرمز
خون مىبوديم آيا مىتوانستيم تصور كنيم كه جزء يك اندام بزرگ هستيم كه همه اجزاء اين
اندام با يكديگر وابسته هستند؟ نه. اما حالا ما مىتوانيم اين را بفهميم. يك سلول در
داخل بدن اگر عقل و شعورش از يك انسان هم بيشتر باشد براى او چنين مطلبى قابل تصور
نيست، اما اين اصل وابستگى در واقع هست.
اين
بزرگان گفتهاند كه تمام عالم حكم يك اندام را دارد.
ميرفندرسكى
در زمان صفويه بوده و معاصر ميرداماد است. مرد حكيم فيلسوفى است و بعلاوه مرد وارستهاى
بوده كه اغلب در زىّ علما و متشخّصين در نمىآمده و خيلى آزادمنش زندگى مىكرده است.
با يك لباس سادهاى هر جا مىخواست مىرفت. ولى در عين حال مرد بسيار فاضلى است. هندوستان
هم رفته بود، با فلسفه هند هم آشنا بوده و گويا كتابهايى هم در فلسفه هند ترجمه كرده
است.
اهل
رياضيات و فلسفه بوده، مرد عارف مشربى بوده است. آدم عجيبى بوده كه شاه عباس از اين
جهتش رنج مىبرد و از طرفى مىخواست مير بيايد در محضر او ولى مىخواست مير تعيّن خودش
را حفظ كند. اما به او مىگفتند ما مير را در فلان كوچه ديديم كه سر فلان معركه ايستاده
بود و معركه را تماشا مىكرد. مىگويند روزى شاه عباس خواست به كنايه منعش كند، به
او گفت عجيب است از بعضى علما كه ما مىشنويم مىروند آنجا كه مركز اراذل و اوباش است
مىايستند.
(خواست
به مير بفهماند.) مير گفت: نه، من هر روز آنجا هستم هيچ كدام از علما را آنجا نديدهام
(خنده حضار). شاه عباس سكوت كرد، ديد با اين نمىشود حرف زد.
اينگونه
مردى بوده است. يك رباعى دارد، مىگويد:
حق، جان جهان است و جهان همچو بدن اصناف ملائك چو قواى اين تن
افلاك و عناصر و مواليد، اعضا توحيد همين است و دگرها همه تن
حال
براى علماى امروز، بالخصوص از صد سال پيش به اين طرف، اين اصل جلب نظر كرده است به
طورى كه در فيلسوفان عصر ما هگل بالخصوص روى اين اصل تكيه كرد و بعد شاگردهايش و از
آن جمله ماركس، كه يكى از اصول فلسفه ماركسيسم همين اصل تأثير متقابل است. مقصودشان
از اين اصل اين است كه همه اشياء در يكديگر تأثير دارند، به معنى اصل وابستگى اشياء
به يكديگر. تا اينجا علم بشر آمده است. فقط يك مسأله مطرح است كه در اينجا قرآن پيش
است و هنوز علم بشر به آن نرسيده و قطعاً خواهد رسيد و آن اين است...
فلسفه
بزرگ اين است كه اى انسانها! اگر شما در مسير انسانيت، در مسير خلقت قرار بگيريد كه
همان مسير تكامل است (چون اساس خلقت بر تكامل است)، اگر شما در مسير كمال خودتان قرار
بگيريد آنوقت شما مىشويد اجزائى هماهنگ با ساير اجزاء عالم، توافق و تطابق با عالم
پيدا مىكنيد، آنگاه جزئى هستيد كه با كل خودتان متطابق هستيد، در آن وقت است كه عالم
هم با شما تطابق دارد. اين است كه قرآن مىفرمايد:
﴿وَ
لَوْ انَّ اهْلَ الْقُرى امَنوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ
السَّماءِ وَ الْارْضِ﴾. اگر مردم اهل ايمان و تقوا باشند آنوقت فرزندان
صالح اين عالم و جهان مىشوند، آنگاه جهان هم خير خودش را به سوى اين فرزند صالح خودش
روانه مىكند. يك وقت انسان مىخواهد از جهان بگيرد، اين وظيفه انسان است.
يك
حالت هم جهان دارد كه مىخواهد آماده باشد براى خير رساندن.
كسانى
كه مثل من در دهات بزرگ شده باشند اين را تجربه كردهاند. مىبينيد يك حيوان مثلًا
گاو پستانش شير ندارد. همينقدر كه بچه اين حيوان خودش را زير اين پستان مىاندازد
و به بدن اين مادر مىمالد كه حس عطوفت اين مادر هم تحريك مىشود، به اصطلاح مىگويند
پستان اين حيوان رگ مىكند، يعنى شروع مىكند به سرعت شير توليد كردن و دادن؛ و لهذا
مادامى كه بچه حيوان از او شير مىخورد حيوان شيرش را خشك نمىكند، اگر بخواهيم شيرش
را خشك كند بايد مدتى بچهاش را از او بگيريم تا او شيرش خشك شود. بچه انسان هم همينجور
است. اين يك تطابقى است ميان جزء و كل كه يك وقت «كل» به اصطلاح شيرش را بالا مىكشد
و يك وقت پايين مىدهد. و گاهى هم همانطور كه يك مادر به بچه خودش لگد مىزند اين
عالم به بچه خودش كه انسان است لگد مىزند.
اين
رابطه ميان [رفتار جهان با انسان و] اينكه انسان به حقيقت و حاقّه ايمان داشته باشد،
به فرستادگان خداى خودش ايمان داشته باشد، به تقوا ايمان داشته باشد و عمل كند، به
كار خير ايمان داشته باشد يا در نقطه مقابل اينها باشد [وجود دارد.] نگوييم چه فرق
مىكند، بشر در دنيا هر راهى كه برود، طبيعت همين طبيعت است، هوا همين هواست، دريا
همين درياست، زمين همين زمين است، آسمان همين آسمان است، خورشيد همين خورشيد است. اينها
مهلتهاست، به مهلتها نبايد مغرور شد. »
[6]چند
سوال در مورد اين بحث و نيز مطلبی از استاد جوادی در تفسير آيه شريفه
96 اعراف آمده که انشاء الله در جلسه بعد دنبال می شود .