درس کلام استاد ربانی

92/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد و بررسي شبهات برهان نظم
شبهات ريچارد داوکينز بر برهان نظم
در جلسه قبل بيان شد که يکي از زيست شناسان غربي که موضع ملحدانه نسبت به خداوند دارد اشکالاتي را بر برهان نظم وارد کرده است. از جمله آنها اينکه به تعبير وي خلقت گرايان در برهان بر خداوند، گرفتار مغالطه شده اند به اين صورت که مساله را در برهان نظم دو شقي کرده و گفته اند: نظم در عالم طبيعت يا برخواسته از آفريننده اي دانا و توانا است و يا از روي تصادف رخ داده است. و چون وقوع تصادفي از نظر عقل بسيار بعيد است لذا بايد فرض آفريننده را براي جهان پذيرفت. وي گفته است اما در اينجا گزينه سومي هم در کار است که خلقت گرايان عمدا يا سهوا از آن چشم پوشيده اند و آن فرض انتخاب طبيعي است که توسط داروين مطرح شده است. انتخاب طبيعي نه راه تصادف است و نه راه قبول کردن آفريننده. وي سپس گفته است من با طرفداران خلقت در اينکه وقوع نظم حاکم بر از روي تصادف واقع نشده کاملا موافق هستم اما معتقدم راهي که آنها بيان کرده اند تنها راه نبوده و راه انتخاب طبيعي نيز وجود دارد علاوه بر اينکه راه حل داروين مساله را به صورت کامل حل مي کند اما راه حلي که آنان بيان مي کنند معماي جديدي را براي ما به وجود مي آورد و آن اين که خود آن آفريننده چگونه بوجود آمده است؟
وي در کتاب «پندار خدا» در اين باره چنين گفته است:   
« در مورد عظمت مسئله اي که داروين و والاس حل کردند اغراق نمي توان کرد. آناتومي، ساختار سلولي، بيوشيمي و رفتار همه ي اندامه هاي زنده مثال هايي از کاربرد نظريه ي تکامل اند. اما چشمگيرترين نمونه هاي آفريده نما را مؤلفان خلقت گرا – به دلايل واضح – ذکر مي کنند. طرفه اينکه من هم مثال هايم را از يک کتاب خلقت گرايان وام گرفته ام. اين کتاب، با عنوان حيات چگونه به اينجا رسيد؟، توسط برج ديده باني انجيل و انجمن تراکت بدون نام مؤلف در يازده ميليون نسخه و به شانزده زبان چاپ شده، و البته کتاب محبوبي است چون قريب به شش تا از آن يازده ميليون نسخه را نيکخواهان از سراسر جهان به عنوان هديه اي نطلبيده برايم فرستاده اند.
يک صفحه ي تصادفي از اين اثر مجهول المؤلف و کثيرالتوزيع را باز کنيم: شرح اسفنجي است به نام سبد گُل زُهره (اوپلکتِليا)، البته مزين به نقل قولي از سِر ديويد اَتِنبورو که مي گويد: "هنگامي که به يک اسفنج پيچيده مثل سبد گل زهره بنگريد، عقل تان حيران مي ماند. چگونه ميليون ها سلول شِبه-مستقل ميکروسکوپي مخفيانه دست به دست هم داده اند و چنين کلم ظريف و زيبايي را ايجاد کرده اند؟ ما نمي دانيم." نويسندگان برج ديده باني بدون لحظه اي درنگ اين قصه را تکميل مي کنند. " اما يک چيز را مي دانيم. بعيد است اين طراحي حاصل بخت و تصادف باشد." درست هم مي گويند. طراحي حاصل بخت و تصادف نيست. در اين يک مورد کاملاً اتفاق نظر داريم. استبعاد احتمالاتي ايجاد پديده هايي مثل اسکلت اوپلکتليا، مسئله اي اصلي است که هر نظريه اي در مورد حيات بايد آن را توضيح دهد. هرچه استبعاد احتمالاتي پديده اي بيشتر باشد، بخت اينکه آن پديده حاصل تصادف باشد کمتر است: معناي استبعاد همين است. اما اشتباه آنان اين است که فکر مي کنند راه حل معماي استبعاد يا آفرينش است و يا تصادف. در حالي که راه حل اين مسئله آفرينش، يا تصادف و يا انتخاب طبيعي است. با توجه به ميزان بالاي استبعادي که در اندامه هاي زنده شاهديم، تصادف جوابگوي اين استبعاد نيست، و هيچ زيست شناس عاقلي هم چنين ادعايي ندارد. چنان که بعداً خواهيم ديد، فرض آفرينش هم يک راه حل واقعي نيست. اما فعلاً مي خواهم اين مطلب را دنبال کنم که هر نظريه درباره ي حيات، بايد يک مسئله را حل کند: اينکه چگونه از تصادف بگريزد.
با تورقي ديگر در کتاب ديده بان، به شرح بليغي از درخت غول (سکوئيا ندرون ژيگانتيوم) مي رسيم. درختي که من خيلي دوست دارم چون يک اصله از آن را در باغم دارم – نهالي است که فقط اندکي بيش از يک قرن از عمرش مي گذرد، با اين حال بلندترين درخت ناحيه است. درکتاب ديده بان مي خوانيم: " انسان نحيف، ايستاده در کنار تنه ي سکوئيا، تنها مي تواند در حيرتي خاموش به عظمت شاخسار اين درخت خيره شود. آيا مي توان باور کرد که ايجاد اين غول عظيم الجثه از دانه اي خرد ثمره ي آفرينش نبوده باشد؟" باز هم، اگر مي پنداريد که تنها آلترناتيو آفرينش، تصادف است، بايد بگوييد نه، نمي توان باور کرد. اما در اينجا هم مؤلفان آلترناتيو واقعي را که همانا انتخاب طبيعي باشد حذف مي کنند. يا به اين سبب که آن را نمي فهمند، يا اينکه نمي خواهند آن را ذکر کنند. همه ي گياهان، از رازيانه ي ريزنقش گرفته تا چنار عظيم الجثه، با فرآيند فتوسنتز انرژي کسب مي کنند. در اين مورد هم ديده بان مي گويد: "به گفته ي يک زيست شناس، 'فتوسنتز مستلزم حدود هفتاد واکنش شيميايي مختلف است. اين پديده حقيقتاً معجزه آساست.' گياهان سبز را 'کارخانه ها' ي طبيعت خوانده اند. کارخانه هايي زيبا، آرام، پاکيزه، اکسيژن ساز، تصفيه کننده ي آب و تغذيه کننده ي جهان. آيا اين کارخانه ها همين طور تصادفي ايجاد شده اند؟ آيا اين حرف باور کردني است؟" نه، باور کردني نيست؛ اما تکرار مثالي پشت مثال ديگر ما را به جايي نمي رساند. "منطق" خلقت گرايان همواره يکسان است. برخي پديده هاي طبيعي چنان از نظر احتمالاتي بعيد هستند؛ چنان پيچيده، زيبا و شگفت انگيز اند که امکان ندارد تصادفي به وجود آمده باشند. اگر فکر کنيم که تنها آلترناتيو تصادف، آفرينش است بايد بگوييم که کار، بايد کار يک آفريدگار باشد. و پاسخ علم به اين منطق مغلوط نيز همواره يکسان است. آفرينش، تنها آلترناتيو تصادف نيست. آلترناتيو بهتر، انتخاب طبيعي است. در حقيقت، آفرينش اصلاً يک آلترناتيو نيست، چرا که خود آفرينش مسئله اي را پيش مي کشد که غامض تر از آني است که مي کوشد حل کند: خود آفريدگار را چه کسي آفريده است؟ ...
انتخاب طبيعي يک فرآيند انباشتي است که مسئله ي استبعاد را به اجزاي کوچک تر فرو مي شکند. هر يک از اين اجزا اندکي نامحتمل اند، اما استبعاد ندارند. وقتي رخدادهاي متعددي که هر کدام اندکي نامحتمل اند در يک سلسله انباشته شوند، حاصل اين انباشت بسيار بسيار مستبعد مي شود، چنان که ديگر تصادف را ياراي تبيين آن نيست. برهان تکراري و ملالت بار خلقت گرايان فقط متوجه محصول نهايي اين انباشت است.
در کتاب صعود به قله ي محال، من اين نکته را با تمثيلي بيان کرده ام. کوهي را تصور کنيد که يک طرف آن يک ديواره ي عمودي است که صعود از آن ناممکن است، اما طرف ديگر اين کوه، تا قله شيب ملايمي دارد. در قله ي اين کوه، يک اندامه ي پيچيده مانند چشم يا باکتري تاژک دار نشسته است. اين انگاره ي مهمل را که اندامه ها يکباره داراي پيچيدگي شده اند، مي توانيم به صعود از ديواره ي اين کوه تشبيه کنيم. برعکس، تکامل شبيه به صعود از جبهه ي ديگر کوه است. تکامل، اين شيب ملايم را به آرامي از دامنه تا قله مي پيمايد: به همين سادگي! اين اصل که صعود بايد از شيب ملايم باشد نه از ديواره، آن قدر ساده است که عجيب مي نمايد که چرا فهم آن نيوتون annus mirabilis اين قدر طول کشيد تا داروين سر رسيد و آن را کشف کرد. تا آن دوران، سه قرن از گذشته بود، گرچه دستاورد نيوتون، ظاهراً، سترگ تر از کشف داروين مي نمود.
خلقت گراياني که مي کوشند برهان نامحتملي را به نفع خود به کار گيرند همواره فرض مي کنند که انتخاب زيستي، مسئله ي همه يا هيچ است. يک نام ديگر مغالطه ي "همه يا هيچ"، "پيچيدگي فرونکاستني" است. مطابق اين مغالطه، چشم يا مي بيند يا نمي بيند؛ بال يا مي پرد يا نمي پرد. انگار که هيچ حالت ميانه اي مفيد نيست. اما اين کاملاً اشتباه است. در عمل اين حالت هاي ميانه بسيار اند – و نظريه ي تکامل هم دقيقاً همين انتظار را دارد.
حيات واقعي، شيب ملايم کوه محال را مي پيمايد، درحالي که خلقت گرايان تمام مسيرها را جز ديواره ي مهيب پيش رويشان ناديده مي گيرند. داروين يک فصل کامل از منشاء انواع را به "مشکلات نظريه ي هبوط با پيرايش" اختصاص داد، و منصفانه مي توان گفت که او در اين فصل مختصر، تک تک به اصطلاح ايرادهايي را که تاکنون مطرح شده پيش بيني کرده و پاسخ داده است. سخت ترين اين ايرادها، مسئله ي "اندام هاي داراي کمال پيچيدگي" بود که گاهي به اشتباه "پيچيدگي فرونکاستني" خوانده مي شود. داروين چشم را به عنوان يک نمونه ي چالش برانگيز مثال زد: " آشکارا اعتراف مي کنم که به غايت مهمل مي نمايد که چشم، با تمام تمهيدات تقليدناپذيرش براي تنظيم کانون خود متناسب با فواصل مختلف، تنطيم نور دريافتي، و اصلاح انحراف هاي مستوي يا رنگي، بتواند توسط انتخاب طبيعي ايجاد شده باشد." خلقت گرايان با شعف فراوان بارها و بارها اين جمله را نقل کرده اند. لازم به ذکر نيست که آنها هرگز دنباله ي اين جمله را نقل نکرده اند. اين اعتراف آشکار و اغراق آميز داروين، ابزاري بلاغي است. او حريف را جلو مي کشد تا وقتي که نزديک شد، ضربه اي کاري تر به او بزند. آن ضربه، تبيين مفصل و دقيق چگونگي تکامل تدريجي چشم است. درست است که داروين عباراتي مانند "شيب ملايم به سمت قله ي محال" يا "پيچيدگي فرونکاستني" را به کار نبرده است، اما اساس هر دو را به روشني دريافته بود.
اين پرسش ها که " نصف يک چشم به چه کار مي آيد؟" و يا "نصف يک بال به چه کار مي آيد؟" نمونه هايي از برهان "پيچيدگي فرونکاستني" هستند. يک واحد کارکردي را هنگامي داراي پيچيدگي فرونکاستني مي دانيم که برداشتن يکي از اجزاي آن واحد، موجب اختلال کلي در کارکرد آن شود. اين برهان فرض مي گيرد که چشم و بال پيچيدگي فرونکاستني دارند. اما همين که يک لحظه بيانديشيم، بي درنگ مغالطه را درمي يابيم. اگر عدسي چشم يک بيمار مبتلا به آب مرواريد را با جراحي برداريم، او ديگر بدون عينک نمي تواند تصاوير را به وضوح ببيند، اما آن قدر بينايي دارد که با درخت برخورد نکند و يا از صخره فرونيفتد. درست است که داشتن نصف بال، به خوبي داشتن يک بال کامل نيست، اما مسلماً از بال نداشتن بهتر است. موقع سقوط از درختي به ارتفاع معين، بال نصفه مي تواند شدت ضربه ي برخوردتان به زمين را تخفيف، و جان تان را نجات دهد. و اگر 51 درصد از يک بال را داشته باشيد، مي توانيد از درختي اندکي بلند تر بيافتيد و باز زنده بمانيد. هر کسري از بال را که داشته باشيد، ارتفاعي هست که با داشتن آن بال، جان تان نجات مي يابد، در حالي که اگر بال تان اندکي کوچک تر بود از آن ارتفاع معين جان بدر نمي برديد. اين آزمايش فکري درباره ي سقوط از درخت هايي با ارتفاع هاي معين، يک شيوه ي درک اين مطلب است که، به لحاظ نظري، منحني مزيت بال بايد شيب ملايمي داشته باشد که از 1 تا 100 درصد امتداد مي يابد. جنگل ها پر از جانوران هواسُر يا چَترباز هستند. اين جانوران عملاً مراحل مختلف اين شيب صعودي بال به قله ي محال را نشان مي دهند. »[1]
بر سخن ريچارد داوکينز نقد هاي مختلفي وارد است که در جلسه بعد ان شاء الله بيان مي شود اما در اينجا به يک نقد شهيد مطهري بر نظريه داروين که خود داوکينز نيز بر آن اعتراف نموده اشاره مي کنيم .
نقد شهيد مطهري بر نظريه داروين
شهيد مطهري فرموده اند: پديده هاي طبيعي دو گونه اند: برخي از آنها به صورتي هستند که هر مقطعي از آنها در حد خود مفيد و غايت مند است يعني مانند پول مي مانند که يک ريال آن با صد تومان هر کدام به مقدار خود مفيد است. اما برخي ديگر از پديده ها به گونه اي هستند که اگر بخشي از آن نباشد بي فايده خواهد بود. گونه دوم پديده ها مشکلي را بر سر راه داروينسم قرار مي دهد که آنان چگونه به وجود آمده اند. اين امر امکان ندارد مگر اينکه براي طبيعت يک شعور مرموز قائل شويم که پديده را براي رسيدن به غايتي که در آينده واقع مي شود هدايت مي کند. ريچارد داوکينز نيز خود بر اين مساله اعتراف دارد وي گفته است اگر انتخاب طبيعي را بتوان بر اساس فروکاهش تبيين کرد انتخاب طبيعي جاري است اما اگر نتوان آن را فروکاست نظريه داروين عقيم خواهد بود.
عبارت شهيد مطهري چنين است « اصل مطلب در راز تكامل است. اين موجودها بنا بر «تبدل انواع» از ساده‏ترين حالات به پيچيده‏ترين و منظم‏ترين حالات رسيده‏اند. اين را مى‏دانيد كه از جمله ايرادهايى كه به امثال لامارك و داروين كرده‏اند اين است كه در ساختمان موجود زنده جهازاتى هست كه فقط وقتى كه به صورت كامل باشد به حال موجود مفيد است، اما اگر ناقص باشد اصلا به حال موجود مفيد نيست. يك وقت هست كه حساب يك چيز نظير حساب پول است؛ پول از يك ريالِ آن به حال‏ انسان مفيد است و هرچه بالا برود بيشتر مفيد است. پول را انسان تدريجا جمع مى‏كند و آن پول اول را هم كه جمع شده است نگهدارى مى‏كند. ولى يك چيز هست كه فقط وقتى تمام مجموعه به صورت كامل به وجود بيايد آن اثر بر وجودش بار مى‏شود و حتى اگر يك جزءِ ناقص در آن باشد به درد نمى‏خورد، مثل يك كارخانه. يك كارخانه قند آن وقت مفيد است كه تمام ابزارهايش كامل و مجهز سوار شده و به كار بيفتد، والّا اگر يكى از لوازمش نباشد [مفيد نيست.] گاهى مى‏بينيد كه كارخانه‏اى عظيم به لوازم يدكى احتياج پيدا مى‏كند و چون نيست خسارت زيادى را متحمل مى‏شوند تا وقتى كه آن لوازم يدكى را پيدا كنند.
اين تشكيلات و نظاماتى كه در جاندارها هست اين طور نيست كه هر جزئى به تنهايى خودش مفيد باشد، بلكه به صورت دستگاه و كارخانه است. مثلا چشم به حال انسان مفيد است، ولى چشم يك دستگاه بسيار بسيار مجهزى است كه اگر تمام اين دستگاه موجود باشد مى‏شود از چشم استفاده كرد و اگر نباشد نمى‏توان استفاده كرد. اگر تمام آن وجود داشته باشد ولى يك عصب يا يك پرده از آن اعصاب وجود نداشته باشد فايده ندارد.
و لهذا نه نظريه لامارك مى‏تواند پيدايش چشم را توجيه كند و نه نظريه داروين. بنا بر نظريه لامارك كه مى‏گويد «انسان در محيطى كه مقابل آفتاب قرار مى‏گيرد به چشم احتياج پيدا مى‏كند و بعد مجبور به استعمال مى‏شود» آيا اگر يك موجود زنده در چنين محيطى يك نقطه بدن خودش را مرتبا تحريك كند چشم به وجود مى‏آيد؟! اگر يك ذره از آن چيزهايى كه در چشم هست (مثلا يك برآمدگى مختصر) [به تنهايى‏] قدرى به حالش مفيد بود مى‏گفتيم بسيار خوب، تدريجا در نسل بعد يك مقدار بيشتر و در نسل بعدتر يك مقدار بيشتر [شده‏] تا بعد از ميلياردها سال چشم انسان و حيوانات به وجود آمده؛ اما فرض اين است كه اين طور نيست و اين چشم يك كارخانه عظيمى است كه تا تمام آن به وجود نيايد فايده‏اى به حال موجود زنده ندارد. من نمى‏خواهم بگويم چشم در يك «آن» پيدا شده، [بلكه مى‏گويم‏] يا بايد اين طور باشد كه مثلا با يك جهش (به قول آنها) پيدا شده باشد، يا اگر هم تدريجا پيدا شده، طبيعت از همان روزى كه شروع كرده كه تدريجا اين چشم را به وجود بياورد هدف داشته و متوجه آن آخرين مرحله و نقطه بوده است، والّا به طور تصادفى با اين قوانين استعمال و عدم استعمال لامارك يا تنازع بقا و انتخاب اصلح داروين، دستگاه چشم يا دندان يا ريه يا قلب بلكه هر دستگاهى كه فقط به صورت دستگاه در وجود موجود زنده مؤثر است، قابل توجيه نيست.»   [2]



[1]پندار خدا، ريچارد داوکينز، ص96-99.
[2]مجموعه ‏آثار، استاد شهيد مطهرى، ج‏4، ص224، ط: انتشارات صدرا.