درس کلام استاد ربانی

92/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد و بررسي شبهات برهان نظم
نکته اي در مورد پاسخ ششم به شبهه داروين بر برهان نظم 
آخرين پاسخي که به اشکال بر برهان نظم بر مبناي شبهه داروين بيان شد اين بود که به جاي مبنا قرار دادن نظم هاي جزئي در برهان نظم، به سراغ نظام کلان که بر طبيعت حاکم است برويم و برهان نظم را بر پايه آن پي ريزي نماييم.
اين تقرير از برهان نظم مبني بر اين مطلب است که نظم هاي جزئي و خاص نمي توان دليل بر خداشناسي باشد لذا بايد زمين بازي را عوض کرده و به سراغ نظم هاي کلان رفت و اين امر گونه اي عقب نشيني از محدوده برهان است. ويليام آلستون در کتاب «خدا در فلسفه »، مقاله برهان نظم در اين باره مي گويد: «هيچ برهاني نظير برهان اتقان صنع که چنان طرح شده که نشان دهد واقعيات موجود در طبيعت نيازمند تبيين خاص هستند نمي تواند وجود يک موجود الوهي که قدرت، علم يا هر صفت ديگري داشته باشد را محرز کند . ما مي توانيم از رهگذر چنين استدلالي فقط همين امر را اثبات کنيم که وجود علت براي ايجاد معلول لازم است. اين نقيصه برطرف شدني نيست؛ در هر حال راه ساده اي براي رفع ادعاهاي علمي رقيب وجود دارد و آن اينکه بحث را درباره جهان به عنوان يک کل آغاز کنيم نه از نمونه هاي جزئي داخل در جهان »[1]. بر اين اساس پيش فرض اين تقرير، نا اميدي نسبت به دست يابي به وجود ناظم آگاه و مريد از طريق نظم هاي جزئي است. و به همين خاطر گونه اي عقب نشيني و جابجا نمودن ميدان گفتگو در آن صورت گرفته است .
بررسي
اما آيا واقعا اين گونه است که تبيين هاي طبيعي، شيميايي و مانند آن مي توانند به عنوان رقيب تبيين الهي باشد و در نتيجه بايد از مبنا قرار دادن نظم هاي جزئي در برهان نظم دست برداشت يا نه اينگونه نيست و تبيين هاي تجربي نه معارض تبيين الهي است و نه مغني از آن است؟ پاسخ صحيح شق دوم است. عقل تجريدي در اين برهان مي گويد: هر جا نظم غايي و صوري حاکم باشد، وجود ناظمي آگاه و مريد ضروري است . از آن طرف عقل تجربي مي گويد اگر شرايط ايجاد پديده موجود باشد آن پديده واقع شده و اگر خللي در آن شرايط ايجاد شود، موجود نخواهد شد. هر کدام از اين عقول در محدوده خويش سخن مي گويند و نمي توانند به تبيين محدوده ديگري بپردازند . مثلا عقل تجربي در مورد اينکه آن علت پديده داراي علم است يا نه حرفي ندارد زيرا شناخت علت براي او کافي و قانع کنند است اين در حالي است که عقل تجريدي قانع نشده و وجود علم و آگاهي در ناظم را لازم مي داند. محدوده عقل تجريدي نيز بعد از آن است که تبيين هاي علمي را درباره ساختار جهان درست بدانيم. بعد از آن به سراغ عقل متعارف مي رويم و مي پرسيم اگر يک نظم غايي در جايي حاکم بود که استمرار داشت آيا علم و آگاهي را براي آن لازم است يا نه؟ پاسخ عقل تجريدي لزوم است. اين پاسخ ديگر از عهده عقل تجربي خارج است.
حال اگر عالم تجربي ثابت کند که در خود طبيعت شعور و آگاهي وجود دارد در اين صورت عقل فلسفي به کمک عقل متعارف آمده و بر اساس اصل عليت و سنخيت، برهان نظم را سامان مي دهد. عقل فلسفي مي گويد اگر پديده اي داراي نظمي همراه با شعور است، ناظم آن نيز بر اساس قاعده سنخيت، داراي شعور و آگاهي است.    
اين مطلب که طبيعت قابل علم و آگاهي است و نمي تواند خود موجد آن باشد در روايات نيز آمده است. در توحيد مفضل آمده است، جناب مفضل بعد از اينکه امام صادق (ع) شگفتي هاي خلقت را نشانه وجود خداي متعال دانست، به امام عرض کرد: برخي مي گويند نظم حاکم بر عالم از طريق خود طبيعت حاصل شده است يعني امري دروني است و نيازمند ناظم بيروني نيست. امام در پاسخ ايشان فرمودند: از آنها سوال کن آيا طبيعت بدون علم و آگاهي چنين کارهايي را انجام داده يا از روي آگاهي بوده است؟ اگر بگويند بدون علم و آگاهي بوده نزد هيچ عاقلي پذيرفته شده نيست. و اگر بگويند داراي علم و آگاهي است در اين صورت مي گوييم آن موجود همان خداوند است که اسمش را عوض کرده ايد.
سبک ديگري بر آنچه حضرت فرموده اند اين است که بگوييم اگر طبيعت داراي قصد و آگاهي است، علت او نيز بايد داراي علم و آگاهي باشد زيرا علت نمي تواند فاقد کمالي باشد که به معلول اعطا کرده است. او اين کمال را در مرتبه بالاتر دارد. بنابراين بر اساس قاعده سنخيت امکان ندارد که علت نظم طبيعي داراي علم و آگاهي نباشد . اگر بگوييد خود طبيعت علت آن است پذيرفته شده نيست زيرا طبيعت قابل است و نمي تواند فاعل هم باشد. اگر بگوييد طبيعت ديگري علت آن است پاسخ مي دهيم بالاخره بر اساس قاعده امتناع تسلسل، بايد به يک علت ماوراء الطبيعي برسد.
سوال و جواب
اگر کسي بگويد طبيعت علم و آگاهي را به صورت ذاتي دارد در اين صورت پاسخ مي دهيم اگر بر فرض چنين باشد، اثبات آن حيثيت تقييديه نمي خواهد اما به حيثيت تعليليه لازم است. اين مانند آن است که وقتي گفته مي شود چرا غذا شور است؟ مي گوييم چون نمک در آن است. بعد سوال مي کند چرا نمک شور است؟ مي گوييم نمک خودش شور است و ديگر انتساب شوري به نمک نيازمند قيدي نيست. اين مساله در مورد اتصاف نمک به شوري است اما خود نمک و شور بودن آن نيازمند علت است زيرا هر چيز نيازمندي محتاج علت است. بله اگر موجودي غني و بي نياز باشد ديگر نيازمند علت نيست و چنين موجودي واجب الوجود است .
در هر صورت تبيين تجربي پديده نظم نه منافاتي با تبيين تجريدي آن دارد و نه بي نياز از آن است. کما اينکه عکس قضيه نيز صادق است يعني نمي توان در شناخت پديده ها تنها به عقل تجريدي اکتفا کرد زيرا شناخت اجزاء دروني و روابط علي و معلولي اشياء، توسط عقل تجربي امکان پذير است. عقل تجريدي به شناخت مبدا مي پردازد و عقل تجربي مسائل علمي و روابط دروني پديده را ارزيابي مي کند. در بخش اول عقل تجربي کارايي ندارد و در بخش دوم عقل تجريدي نمي تواند شناختي به ما بدهد. همين مساله در مورد بحث تعارض علم و دين نيز بيان شده است . گفته شده اساسا ميان علم و دين ناسازگاري وجود ندارد زيرا حوزه و قلمرو علم با دين متفاوت است؛ علم و دين نه معارض هم هستند و نه مستغني از هم بلکه مکمل هم مي باشند .      
حاصل سخن اين شده که تقريري که از برهان نظم با توجه به نظم هاي کلان عالم صورت گرفته خوب است اما اين برهان منحصر در اين تقرير نخواهد بود و مي توان از طريق نظم هاي جزئي نيز بر وجود ناظم آگاه و مريد استدلال نمود. بنابراين مي توان به عدد علت هاي جزئي، برهان بر خداشناسي اقامه نمود .   
نکته: حوزه علت و معلول، غنا و نياز، وجوب و امکان و مانند آن مربوط به وجود است نه ماهيت زيرا همان طور که گفته شده « ماهيت من حيث هي ليست الا هي» نه موجود است نه معدوم، نه غني است و نه نيازمند. امر شاخص در هر پديده اي وجود آن پديده است نه ماهيت او . ماهيت امري بالعرض و مجازي است. 
شناخت اصول فلسفي مهم و لازم است. برخي از اصول فلسفي در الهيات انصافا غوغا مي کند. اصل حقيقت وجود، اصالت الوجود ، تشکيک وجود از شاه کليد هاي اساسي در معارف است. هر چند همه آنچه فلاسفه و از جمله مرحوم ملا صدرا فرموده است صحيح و خالي از نقد نيست اما همان طور که بر شيخ انصاري نيز نقدهايي فراواني وارد شده است و يا بر کفايه مرحوم آخوند خراساني نقدهايي وارد شده، فلسفه صدرايي نيز نقد هايي دارد اما با اين حال از شيخ انصاري و مرحوم آخوند به بزرگي ياد مي شود. البته پاره اي از نقد هايي که به فلسفه صدرايي شده است به خاطر نداشتن شناخت درستي از مباحث ايشان است.
اشکال ديگر بر برهان نظم
از جمله اشکالات ديگري که بر برهان نظم وارد شده اين است که گفته اند: برهان نظمي که شما اقامه کرديد چه بر اساس نظم هاي کلان و چه نظم هايي جزئي، خدايي را ثابت مي کند که در عالم کاري انجام نمي دهد زيرا بر اساس اين برهان خداوند اين عالم منظم خلق نموده و رها کرده است و عالم به کار خويش ادامه مي دهد. و اين آن خدايي را که موحدان به آن اعتقاد دارند ثابت نمي کند . بنابراين نتيجه برهان شما «دئيسم» يعني خدايي که تنها خالق جهان است نه مدبر آن را ثابت مي کند. ايان بار بور اين اشکال را اين گونه نقل کرده است «مفهوم خدايي که در اين برهان مطرح شده است اساسا طبيعي (دئيستي) است. يعني چنين تصور مي کنند که خداوند طرح اوليه را تهيه کرده يعني طرح مندرج در نسج طبيعت را که همان قوانين ثابتي است که بر وفق آن اينک کار و بار جهان به خودش واگذار شده است »[2]. ريچارد داوکينز نيز که زيست شناسي است که اکنون پرچم دار ملحدان قرار گرفته است همين حرف را زده است . وي گفته است اگر از الهيون بپرسيم آيا نظريه داروينسم را مي پذيريد يا نه؟ مي گويند سخن خوبي است اما توجه ندارند که نتيجه اين پذيرش، فرض تصور خدايي است که ديگر کاري در عالم ندارد. او تنها يک کار کرده و بس « اما در اين صورت خدا هيچ کاري انجام نمي دهد »[3].
پاسخ
پاسخ اين اشکال روشن است. زيرا اگر الهيون انتظارشان از برهان نظم اين بود که همه باورهاي توحيدي مربوط به خدا را از برهان نظم بدست آورند اشکال شما وارد بود. اما آنان اينگونه نمي انديشند بلکه آنان رسالت اين برهان و غرضش را اين مي دانند که نظريه طبيعت گرايان را اعم از طبيعت گرايان ملحد و چه شکاک را باطل مي کند. در حقيقت کار اين برهان برداشتن قدم اول در خداشناسي است و قدم هاي ديگر را ساير براهين و وحي به ما مي شناساند. اين برهان در اين حوزه توانمند است که پديده هاي طبيعي و نظام مند را مولود تصادف نمي داند بلکه براي آنها ناظمي ماورائي ثابت مي کند. شهيد مطهري نيز رسالت اين برهان را رساندن فرد به دروازه ما بعد الطبيعه مي داند « راههاى علمى (به اصطلاح امروز) يعنى آن راههايى كه از طريق نظام مخلوقات و هدايت مخلوقات براى اثبات صانع ذكر مى‏شود، راههاى بسيار خوبى است، اما تا همين حدود خوب است كه انسان را متوجه مى‏كند كه اين عالم و اين صفحه‏اى كه موجود و محسوس ماست، تحت يك نيروى مدبّرى است كه آن را تدبير مى‏كند و به آن نظام بخشيده است و مى‏بخشد. براى عامه مردم [اين راهها] به كمك آن شهادتى كه دل هركسى به وجود خدا مى‏دهد، كافى است كه آنها را عملا موحّد كند. اما اگر بخواهيم صرفا از راه علوم (نه از راه وجدان شخصى، كه وجدان هركسى مربوط به شخص خودش است) معرفت و خداشناسى پيدا كنيم، از همين حدى كه عرض كردم نمى‏توانيم تجاوز كنيم؛»[4]. ايشان سپس نقدي بر متکلمان متجدد وارد نموده و مي گويند: اينکه اينان گفته اند عقل تجربي براي ما کافي است و نيازي به عقل فلسفي نداريم سخني به غايت نادرست است زيرا بسياري از معارف از طريق عقل فلسفي و وحي الهي ثابت مي شود.
اشکال ديگر
ريچارد داوکينز در کتاب «پندار خدا» اشکالي را بر ديدگاه الهيون وارد کرده و گفته است: شما الهيون در بحث اثبات خداوند مغالطه اي را به کار مي بريد و آن اينکه مي گوييد جهان يا از روي تصادف خلق شده يا آفريننده اي آن را ايجاد کرده است و چون تصادفي بودن را نمي توان اثبات کرد لذا مي گوييد پس آفريننده اي آن را خلق کرده است. در حالي که فرض سومي نيز در کار است و آن اينکه جهان بر اساس انتخاب طبيعي ايجاد شده باشد. انتخاب طبيعي نه آفرينش است و نه تصادف.
پاسخ اين اشکال ان شاء الله در جلسه آينده بيان مي شود .   




[1]خدا در فلسفه، پل ادوارد، ص 86، مقاله برهان نظم .
[2]علم و دين، ايان باربور، ص 425، ط: مرکز نشر دانشگاهي.
[3]پندار خدا، ريچارد داوکينز، ص 65.
[4]مجموعه آثار، شهيد مرتضي مطهري، ج4، ص 184، ط انتشارات صدرا.